روان شدن شاهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع

روان شدن شاهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

روان شدن شاهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 3630 تا 3698

نام حکایت : حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را

بخش : 3 از 20 ( روان شدن شاهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را

پادشاهی سه پسرِ نیک پی و با کمال داشت . پسران به قصد سیر و سیاحت و کسب آزمودگی و تجربت عزم سفر به شهرها و دژهای قلمرو پدرشان کردند . پادشاه قصد آنان را بستود و ساز و برگ سفرشان فراهم بیآورد و بدانان گفت : هر جا خواهید بروید . ولی زنهار ، زنهار که پیرامون آن قلعه که نامش ذاتُ الصُوَر (= دارای نقوش و صورتها)و دژ هوش رُباست مگردید . و مبادا که قدم بدان نهید که به شقاوتی سخت دچار آیید . آن شقاوتی که چشمی مَبیناد و گوشی نَشنواد .

شاهزادگان به رسم توقیر و وداع بر دستِ پدر بوسه دادند و به راه افتادند . سفری دلنشین و مفرّح آغاز شد . برادران عزم داشتند که حتی المقدور هیچ جایی از نگاهشان مستور نماند و …

متن کامل ” حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات روان شدن شاهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع

ابیات 3630 الی 3698

3630) عزم رَه کردند آن هر سه پسر / سویِ اَملاکِ پدر رسمِ سفر

3631) در طوافِ شهرها و قلعه هاش / از پیِ تدبیر و دیوان و معاش

3632) دستبوسِ شاه کردند و وِداع / پس بدیشان گفت آن شاهِ مُطاع

3633) هر کجاتان دل کشد ، عازم شوید / فی اَمانِ الله ، دست افشان روید

3634) غیرِ آن یک قلعه ، نامش هُش رُبا / تنگ آرَد بر کُلَه داران قبا

3635) الله الله زآن دژِ ذاتُ الصُّوَر / دُور باشید و بترسید از خطر

3636) رُو و پشتِ بُرجهاش و سقف و پست / جمله تمثال و نگار و صورت است

3637) همچو آن حجرۀ زلیخا پُر صُوَر / تا کند یوسف به ناکامش نظر

3638) چونکه یوسف سویِ او می ننگرید / خانه را پُر نقشِ خود کرد از مکید

3639) تا به هر سو کِه نگرَد آن خوش عِذار / رویِ او را بیند او بی اختیار

3640) بهرِ دیدۀ روشنان ، یزدانِ فرد / شش جهت را مَظهَرِ آیات کرد

3641) تا به هر حیوان و نامی کِه نگرَند / از ریاضِ حُسنِ ربّانی چَرند

3642) بهرِ این فرمود با آن اِسپَه او / حَیثُ وَلَّیتُم فَثَمَّ وَجهُهُ

3643) از قدح گر در عطش آبی خورید / در درونِ آب ، حق را ناظرید

3644) آنکه عاشق نیست ، او در آب در / صورتِ خود بیند ای صاحب بصر

3645) صورتِ عاشق چو فانی شد در او / پس در آب اکنون که را بیند ؟ بگو

3646) حُسنِ حق بیند اندر رویِ حُور / همچو مَه در آب ، از صُنعِ غَیور

3647) غیرتش بر عاشق و صادقی ست / غیرتش بر دیو و بر اُستور نیست

3648) دیو اگر عاشق شود ، هم گُوی بُرد / جبرئیلی گشت و ، آن دیوی بمُرد

3649) اَسلَمَ الشَّیطانُ ، آنجا شد پدید / که یزیدی شد ز فضلش بایزید

3650) این سخن پایان ندارد ، ای گروه / هین نگه دارید زآن قلعه ، وجوه

3651) هین مبادا که هوستان رَه زند / که فُتید اندر شَقاوت تا اَبد

3652)  از خطر پرهیز آمد مُفتَرَض / بشنوید از من حدیثِ بی غَرَض

3653) در فَرَج جُویی ، خِرَد سَرتیز بِه / از کمینگاهِ بلا ، پرهیز بِه

3654) گر نمی گفت این سخن را آن پدر / ور نمی فرمود زآن قلعه حَذَر

3655) خود بدان قلعه نمی شد خَیلشان / خود نمی افتاد آن سو مَیلشان

3656) کآن نَبُد معروف ، بس مهجور بود / از قِلاع و از مَناهِج دور بود

3657) چون بکرد آن مَنع ، دلشان زآن مَقال / در هوس افتاد و در کویِ خیال

3658) رغبتی زین منع در دلشان بِرُست / که بباید سِرِّ آن را باز جُست

3659) کیست کز ممنوع گردد مُمتَنِع / چونکه اَلانسان حریصُ ما مُنِع

3660) نهی ، بر اهلِ تُقا تبغیض شد / نهی ، بر اهلِ هَوا تحریض شد

3661) پس ، از این یُغوی بِهِ قَوماََ کثیر / هم ازین یَهدی بِهِ قَلبَاََ خَبیر

3662) کی رَمَد از نِی حَمامِ آشنا ؟ / بَل رَمَد زآن نِی حَماماتِ هوا

3663) پس بگفتندش که خدمت ها کنیم / بر سَمِعنا و اَطَعناها تنیم

3664) رُو نگردانیم از فرمانِ تو / کفر باشد غفلت از احسانِ تو

3665) لیک استثنا و تسبیح خدا / ز اعتمادِ خود بُد از ایشان جدا

3666) ذکرِ استثنا و حَزمِ مُلتَوی / گفته شد در ابتدایِ مثنوی

3667) صد کتاب ار هست ، جز یک باب نیست / صد جهت را قصد ، جز محراب نیست

3668) این طُرُق را ، مَخلَصش یک خانه است / این هزاران سُنبل از یک دانه است

3669) گونه گونه خوردنی ها صد هزار / جمله یک چیز است اندر اعتبار

3670) از یکی چون سیر گشتی تو تمام / سرد شد اندر دلت پَنجَه طعام

3671) در مَجاعت ، پس تو اَحوَل دیده ای / که یکی را صد هزاران دیده ای

3672) گفته بودیم از سَقامِ آن کنیز / وز طبیبان و قصورِ فهم ، نیز

3673) کآن طبیبان همچو اسبِ بی عِذار / غافل و بی بهره بودند از سوار

3674) کامِشان پُر زخم از قَرعِ لِگام / سُمّشان مجروح از تحویلِ گام

3675) ناشده واقف که نَک بر پُشتِ ما / رایضِ چُستی است استادی نُما

3676) نیست سرگردانیِ ما زین لِگام / جز ز تصریفِ سوارِ دوستکام

3677) ما پیِ گُل سویِ بُستان ها شده / گُل نموده آن و ، آن خاری بُده

3678) هیچ شان این نی که گویند از خِرَد / بر گلویِ ما ، که می کوبد لگد ؟

3679) آن طبیبان همچنان بندۀ سبب / گشته اند از مکرِ یزدان مُحتَجَب

3680) گر ببندی در صِطَبلی گاوِ نَر / بازیابی در مقامِ گاو ، خَر

3681) از خری باشد تغافل خفته وار / که نجویی تا کی است آن خُفیه کار ؟

3682) خود نگفته کین مُبَدِّل تا کی است ؟ / نیست پیدا او مگر افلاکی است

3683) تیر ، سویِ راست پَرّانیده ای / سویِ چپ رفته ست تیرت ، دیده ای

3684) سویِ آهویی به صیدی تاختی / خویش را تو صیدِ خوکی ساختی

3685) در پیِ سودی دویده بهرِ کَبس / نارسیده سود ، افتاده به حبس

3686) چاه ها کنده برایِ دیگران / خویش را دیده فتاده اندر آن

3687) در سبب چون بی مرادت کرد رَب / پس چرا بَد ظَن نگردی در سبب ؟

3688) بس کسی از مَکسَبی خاقان شده / دیگری زآن مَکسَبه عُریان شده

3689) بس کس از عقدِ زنان قارون شده / بس کس از عقدِ زنان مدیون شده

3690) پس سبب ، گردان چو دُمِّ خَر بُوَد / تکیه بر آن کم کنی ، بهتر بُوَد

3691) ور سبب گیری ، نگیری هم دلیر / که بس آفتهاست پنهانش به زیر

3692) سرِّ استثناست این حَزم و حَذَر / زآنکه خَر را بُز نماید این قَدَر

3693) آنکه چشمش بست ، گر چه گُربُز است / ز اَحوَلی اندر دو چشمش خر ، بز است

3694) چون مُقَلِّب حق بُوَد اَبصار را / که بگرداند دل و افکار را

3695) چاه را تو خانه ای بینی لطیف / دام را تو دانه ای بینی ظریف

3696) این تسفسُط نیست ، تقلیبِ خداست / می نماید که حقیقت ها کجاست

3697) آنکه انکارِ حقایق می کند / جملگی او بر خیالی می تند

3698) او نمی گوید که حِسبانِ خیال / هم خیالی باشدت ، چشمی بمال

شرح و تفسیر روان شدن شاهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع

عزم رَه کردند آن هر سه پسر / سویِ اَملاکِ پدر رسمِ سفر


هر سه پسر به منظور مسافرت و کسب تجربه و پختگی ، عازم سفر به شهرها و نواحیِ تحتِ تصرّف پدر خود شدند . ( اَملاک = دارایی ها ، اموال ، جمع مُلک ، در اینجا منظور شهرها و نواحی تحت تصرّف شاه است . ) [ شاهان قدیم شه زادگان را به صورت افراد عادی به سفر می فرستادند تا تجاربی از روزگار بیندوزند . ]

در طوافِ شهرها و قلعه هاش / از پیِ تدبیر و دیوان و معاش


آنان می خواستند از طریق گردش و سیر و سیاحت در شهرها و دژهای قلمرو پدر ، تجربۀ اداره امور حکومتی به دست آرند و در زندگی خود نیز مجرّب شوند .

دستبوسِ شاه کردند و وِداع / پس بدیشان گفت آن شاهِ مُطاع


سه برادر پیش آمدند و دست شاه را بوسیدند و بدرود گفتند . پس آن شاه که همگان از او اطاعت می کردند به آنان چنین گفت : [ مُطاع = آنکه مورد اطاعت باشد ، آنکه از امرِ او اطاعت کنند ]

هر کجاتان دل کشد ، عازم شوید / فی اَمانِ الله ، دست افشان روید


هر کجا که دوست دارید بروید . با دلِ خوش در پناه خدا عازم شوید . [ دست افشان = در حال دست زدن ، کنایه از شادمانی ]

غیرِ آن یک قلعه ، نامش هُش رُبا / تنگ آرَد بر کُلَه داران قبا


هر کجا که دوست داشتید بروید بجز آن یک قلعه که نامش دژِ هوش رُباست . آنجا دیگر نروید . زیرا که آن قلعه ، عرصه را حتّی بر شاهان نیز تنگ می آورد تا چه رسد به شاهزادگان . [ قبا را بر کسی تنگ آوردن = کنایه از عرصه را بر کسی تنگ کردن است / کُلَه دار = مخفف کلاه دار به معنی بزرگ ، پادشاه ، شاهزاده ]

الله الله زآن دژِ ذاتُ الصُّوَر / دُور باشید و بترسید از خطر


از خدا بترسید ، از خدا بترسید . از آن قلعه ذاتُ الصُوَر (= دژ پُر نقش و نگار) دوری کنید و از خطرات آن برحذر باشید .

رُو و پشتِ بُرجهاش و سقف و پست / جمله تمثال و نگار و صورت است


رُو و پشتِ بُرجها و سقف و کف آن قلعه ، با نقش و تصویر و عکس مزیّن شده است .

همچو آن حجرۀ زلیخا پُر صُوَر / تا کند یوسف به ناکامش نظر


آن قلعۀ (ذاتُ الصُوَر) مانند اتاق زلیخا پُر از نقوش است تا یوسف به هر طرف که بنگرد ناخواسته آن نقوش را ببیند . ( به ناکام = ناخواسته ، بی آنکه بخواهد ) [ بر حسب روایات ، زلیخا برای تسلیم کردن یوسف (ع) به دلالت پیرزنی ، سرای خود را از نقوش خود پُر کرد . بطوری که یوسف به هر طرف در می نگریست تصویر زلیخا می دید ( قصص الانبیا ، ص 109 ) ]

چونکه یوسف سویِ او می ننگرید / خانه را پُر نقشِ خود کرد از مکید


چون یوسف به زلیخا نگاه نمی کرد او مکّارانه اتاقِ خود را پُر از نقش و نگار خود کرد . [ مَکید = فریب ، نیرنگ ]

تا به هر سو کِه نگرَد آن خوش عِذار / رویِ او را بیند او بی اختیار


تا یوسف زیبا رُخسار به هر طرف که بنگرد بی اختیار تصوید زلیخا را ببیند . [ عِذار = رخساره / خوش عِذار = زیبا رُخسار ]

بهرِ دیدۀ روشنان ، یزدانِ فرد / شش جهت را مَظهَرِ آیات کرد


خداوندِ یکتا هر شش جهت جهان را برای چشم روشن ضمیران ، مظهر آیات خود کرده است . ( دیدۀ روشنان = چشم آدم های روشن ضمیر ) [ مولانا می گوید : وقتی که انسان در عشق حق مستغرق شود . همۀ جهان آینۀ حق می شود تا او به هر چیز درنگرد خدا را ببیند . ]

تا به هر حیوان و نامی کِه نگرَند / از ریاضِ حُسنِ ربّانی چَرند


تا روسن بینان عارف به هر حیوان و گیاهی که نگاه کنند از گُلشن های جمال الهی بهره مند شوند . یعنی جمال الهی را در مخلوقات درنگرند . [ نامی = نمو کننده ، گیاه ]

بهرِ این فرمود با آن اِسپَه او / حَیثُ وَلَّیتُم فَثَمَّ وَجهُهُ


از اینرو خداوند خطاب به خیلِ مؤمنان فرمود : به هر طرف که روی کنید همانجا ذات الهی است . [ در آیه 115 سورۀ بقره آمده است « خاور و باختر هستی از آن خداوند است پس به هر سوی رو کنید آنجاست وجه خداوند » مقصود از وجه الله مظهر و مظاهر خداوند است (رساله فی السیر و السلوک ، ص 24) . خداوند به واسطه مظاهر و مرائی بر عالم ، تجلی می کند زیرا تاب رویت بی واسطه او را ندارند . چنانکه در بیت 139 همین دفتر فرماید :

گفتم ار عریان شود او در میان / نی تو مانی ، نی کنارت ، نی میان ]

از قدح گر در عطش آبی خورید / در درونِ آب ، حق را ناظرید


اگر در حالت تشنگی از کاسه ای آبی بنوشند . در درون آن آب حضرت حق را می بینند . [ آب مظهر اسم محیی و لطیف است . پس اهلِ خِرَد در آب نیز عکسِ رُخ یار بینند .

ما در پیاله عکسِ رُخِ یار دیده ایم / ای بی خبر ز لذّتِ شُربِ مدامِ ما ]

آنکه عاشق نیست ، او در آب در / صورتِ خود بیند ای صاحب بصر


ای بصیر ، کسی که عاشقِ حق نیست . در آب عکسِ خود را تماشا می کند . یعنی فارغان از عشق به هر چیز بنگرند منِ خود را در آن نظاره می کنند . [ «در» دوم تأکید برای «در» اول است . ]

صورتِ عاشق چو فانی شد در او / پس در آب اکنون که را بیند ؟ بگو


وقتی نقشِ عاشق در ذاتِ حضرت معشوق فانی شود . بگو ببینم عاشق در آب چه کسی را می بیند ؟ مسلماََ حضرت حق را می بیند .

حُسنِ حق بیند اندر رویِ حُور / همچو مَه در آب ، از صُنعِ غَیور


قدرت خداوند غیور چنین اقتضا می کند که عاشق فانی ، جمال حضرت حق را در چهرۀ حُوریان زیبا روی بیند . همانطور که تصویر ماه را در آب مشاهده می کند . یعنی خداوند از بس عاشقان خود را دوست دارد که نورِ جمال خود را بر همۀ کائنات تابانده تا عُشّاق به هر چه درنگرند او را ببینند . [ حُور = زیبا چشم ، کسی که رنگ سفیدی و سیاهی چشمش بسیار باشد ، در زبان فارسی به معنی زن بغایت زیبا یا زن زیبای بهشتی است . ]

– در میانِ صوفیه گروهی یافت شدند موسوم به « جمال پَرست » که این اصلِ اصیل و رکنِ رکین را واژگونه و ممسوخ کردند و به اصطلاح «بوق» را از طرفِ گشادش زدند و به جای توجه به «ظاهر» یعنی حضرت حق ، متوجه «مظهر» شدند و جمالِ الهی را در صورتِ اَمرَدان و ساده زَنَخان جستند و نتیجه اش آن همه فضاحتِ اخلاقی و شاهدبازی بود . مولانا در مذمّتِ یکی از صوفیان شاهدباز ( اوحدالدین کرمانی ) گفت : « اوحدالدین کرمانی ، میراثِ بَدی در جهان گذاشت ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 440 ) . و یا شمس تبریزی در جواب اوحدالدین کرمانی که گفته بود : من ماه را در طشت می بینم . گفت : اگر در گردنت دُمَل نداری ، سر به آسمان کن و ماه را در بلندای آسمان ببین نه در طشتِ آب ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 616 و 617 ) .

غیرتش بر عاشق و صادقی ست / غیرتش بر دیو و بر اُستور نیست


حضرت حق نسبت به بندۀ عاشق و صادق خود غیرت می ورزد . یعنی دوست ندارد که این قبیل بندگان بجز او بر دیگری نظر کنند . حضرت حق بر شیطان و چهارپا غیرت نمی ورزد . ( اُستور = ستور ، حیوانی که بار کشد مثل اسب و الاغ و استر ) [ حضرت حق برای کمترین لغزش عبادِ عاشق خود را مورد عتاب و خطاب قرار می دهد . بندگان راستین با کمترین خطایی که مرتکب می شوند قلبشان تیره و منکدر می گردد و خود را ملامت می کنند . در حالی که شیطان صفتان و حیوان سیرتان هر چه در گناه فرو روند احساس تیرگی نمی کنند . اینان را خدا به خودشان وانهاده است . ]

دیو اگر عاشق شود ، هم گُوی بُرد / جبرئیلی گشت و ، آن دیوی بمُرد


حتّی اگر شیطان هم عاشق حق شود . گویِ سعادت حقیقی را در خواهد ربود و جبرییل صفت خواهد شد و خویِ شیطانی از او زایل خواهد گشت .

اَسلَمَ الشَّیطانُ ، آنجا شد پدید / که یزیدی شد ز فضلش بایزید


حقیقتِ تسلیم شدن شیطان در مقامِ عشق ، تحقّق خواهد یافت . و به برکت فضلِ الهی یزید صفتان ، بایزید صفت خواهند شد . [ اَسلَم = تسلیم شد ، مسلمان شد / اَسلَمَ الشَّیطان = شرح بیت 289 دفتر پنجم ]

این سخن پایان ندارد ، ای گروه / هین نگه دارید زآن قلعه ، وجوه


ای جماعت سالکان ، اینگونه سخنان حکمت آمیز تمام شدنی نیست . شاه به پسرانش گفت : بهوش باشید ، روی خود را هم به طرف آن قلعه مگردانید . یعنی نه تنها به قلعۀ هُوش رُبا در نیایید بلکه بدان نگاه هم مکنید . [ وجوه = جمع وجه به معنی صورت ، روی ]

هین مبادا که هوستان رَه زند / که فُتید اندر شَقاوت تا اَبد


بهوش باشید ، مبادا هوی و هوس ، شما را به بیراهه کشد . زیرا در آن صورت به بدبختی ابدی دچار خواهید شد .

از خطر پرهیز آمد مُفتَرَض / بشنوید از من حدیثِ بی غَرَض


پرهیز از خطر بر همگان واجب است . به سخنان بی غرضانۀ من گوش فرا دهید . [ مُفتَرَض = واجب گردیده ، واجب ، لازم ]

در فَرَج جُویی ، خِرَد سَرتیز بِه / از کمینگاهِ بلا ، پرهیز بِه


اصولاََ در جُستنِ راهِ نجات ، عقل باید نافذ و کارا باشد . و بایسته است که از کمینگاهِ سانحه و بلا دوری کرد . [ سَرتیز = هر آنچه که دارای نوکی تیز باشد و در اجسام فرو رود ، در اینجا کنایه از نافذ است / بِه = بهتر ، در اینجا معنی «باید» مناسب است ]

گر نمی گفت این سخن را آن پدر / ور نمی فرمود زآن قلعه حَذَر


اگر آن پدر (شاه) این سخنان بازدارنده را به پسران خود نمی گفت و به آنان امر نمی کرد که از آن قلعه دوری کنند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

خود بدان قلعه نمی شد خَیلشان / خود نمی افتاد آن سو مَیلشان


آن شاهزادگان هرگز بدان قلعه درنمی آمدند و اصولاََ میلی بدان قلعه نمی کردند . ( خَیل = رمه اسبان ، مجازاََ به جمع سواران نیز اطلاق می شود ، در اینجا مطلق گروه و دسته ) [ اشاره است به مَثَلِ رایج « انسان به هر چیز که از آن بازداشته شود حریص می شود » البته منع بر دو گونه است : یکی منع تؤام با توجیه منطقی و علمی و دیگری ، منعِ تؤام با شدّت و سخت گیری های نابخردانه . بدون شک همۀ انبیاء و اولیاء نیز مردم را از زشتی ها بازمی داشته اند . امّا این منع ، پایه عقلی و منطقی داشت و در ضمیر آدمی ، نیرانِ میل به بدی ها خموش می شد . امّا نابخردان نیز مردم را از اموری منع می کنند و بی گمان ، این منع ، نایرۀ میلِ آنان را تیزتر می کند . اگر شاه پسران خود را از رفتن بدان قلعه منع نمی کرد هیچوقت گذرشان بدانجا نمی افتاد . چون آن قلعه مهجور و متروک بود و در محلی صعب العبور واقع شده بود . ]

کآن نَبُد معروف ، بس مهجور بود / از قِلاع و از مَناهِج دور بود


زیرا که آن قلعه اصلاََ شهرتی نداشت و بعلاوه در محلی پَرت و دور افتاده واقع شده بود و از دیگر قلعه ها و راههای مواصلاتی دور بود . [ مهجور = دور افتاده ، متروک / قِلاع = قلعه ها / مناهِج = راههای روشن ، در اینجا مراد راههای مواصلاتی است ]

چون بکرد آن مَنع ، دلشان زآن مَقال / در هوس افتاد و در کویِ خیال


اما چون شاه پسرانِ خود را از رفتن بدان قلعه بازداشت . دلِ پسران از سخن نهی آمیز پدر دچار هوس شد و خیالِ رفتن بدان قلعه در سرشان پدید آمد . یعنی با خود گفتند : باید برویم و ببینیم که چه خبر است .

رغبتی زین منع در دلشان بِرُست / که بباید سِرِّ آن را باز جُست


بر اثر منع کردن های پدر ، میلی در دلِ آن پسران پدیدار شد و با یکدیگر گفتند : باید برویم به همان قلعه تا اسرارِ آن را کشف کنیم .

کیست کز ممنوع گردد مُمتَنِع / چونکه اَلانسان حریصُ ما مُنِع


کدام آدمی است که از امورِ ممنوعه خویشتن داری کند ؟ در حالی که انسان از هر چیز منع شود نسبت به همان چیز حریص و آزمند گردد .

نهی ، بر اهلِ تُقا تبغیض شد / نهی ، بر اهلِ هَوا تحریض شد


پرهیزگاران مناهی حق را چنان می پذیرند که نه تنها به ارتکاب آن میل نمی کنند بلکه نسبت بدان فعل حرام در دلشان نوعی زدگی و نفرت ایجاد می شود . امّا شهوت پرستان بر اثر نهی تحریکِ بیشتری می شوند . [ تقا = پرهیزگاری / تَبغیض = دشمنی ایجاد کردن میان دو کس ، انگیختن بغض و نفرت / تحریض = برانگیختن ]

پس ، از این یُغوی بِهِ قَوماََ کثیر / هم ازین یَهدی بِهِ قَلبَاََ خَبیر


پس به واسطۀ نهی ، گروه بسیاری از مردم گمراه می شوند . و نیز به واسطۀ همان نهی ، دل آگاهان به هدایت می رسند . ( یُغوی = گمراه می کند ) [ مضمون قسمتی از آیه 26 سورۀ بقره در این بیت آمده است . ]

کی رَمَد از نِی حَمامِ آشنا ؟ / بَل رَمَد زآن نِی حَماماتِ هوا


برای مثال ، چگونه ممکن است که کبوتر جَلد و دست آموز از نوای نِی بگریزد ؟ بلکه کبوتران وحشی از نوای نِی می گُریزند . ( حَمام = کبوتر ) [ کسی که با فلسفۀ مَنهیّات (البتّه منهیّات حقیقی) آشنا باشد و آن را در حدَ ظرفیّت خود با تحلیل و تعلیل عقلی و علمی پذیرفته باشد . هرگز از آن رمیده و منزجر نمی گردد . ولی کسی را که هنوز با فلسفۀ مَنهیّات آشنا نشده شتماََ و لطماََ نمی توان او را بدان معتقد ساخت . زیرا اعتقاد با قلب سر و کار دارد نه با قالب . ]

پس بگفتندش که خدمت ها کنیم / بر سَمِعنا و اَطَعناها تنیم


پس شاهزادگان به پادشاه گفتند : در خدمت و طاعت آماده ایم . و بر استماع و اطاعتِ امرِ پادشاه سخت اهتمام می ورزیم . [ سَمِعنا = شنیدیم / اَطَعنا = اطاعت کردیم . متخذ است از آیه 7 سورۀ مائده ]

رُو نگردانیم از فرمانِ تو / کفر باشد غفلت از احسانِ تو


هرگز از فرمان تو رُخ بر نتابیم . زیرا غفلت کردن از لطف و احسان تو کفر محسوب آید .

لیک استثنا و تسبیح خدا / ز اعتمادِ خود بُد از ایشان جدا


شاهزادگان به سببِ اعتمادی که به خود داشتند از گفتن «اِن شاءَ الله» و نیایش خداوند غفلت ورزیدند . [ اِستثناء = در اینجا به معنی اِن شاءَ الله گفتن است . در نزد عرفا حال و نیت قلبی معتبر است نه ظواهر اعمال ، استثناء به معنی انشاء الله گفتن است ، همانطور که در آیه 18 سوره قلم می فرماید « انشاء الله نگفتند » ]

ذکرِ استثنا و حَزمِ مُلتَوی / گفته شد در ابتدایِ مثنوی


ذکر «اِن شاءَ الله» و احتیاط پیچیده و مضاعف در ابتدای مثنوی گفته آمد . ( مُلتَوی = به خود پیچنده ، پیچ در پیچ شونده ) [ شرح بیت 48 به بعد در دفتر اوّل ]

صد کتاب ار هست ، جز یک باب نیست / صد جهت را قصد ، جز محراب نیست


مثلاََ اگر صد کتاب هم باشد . بیش از یک باب نیست . چنانکه اگر مردم به صد جهت روی آورند مقصودشان فقط روی کردن به محراب عبادت الی است . [ یعنی اگر صدها کتاب از کُتب دینی و عرفانیِ همۀ ادیان و مذاهب را جمع کنی و مورد مطالعه قرار دهی ، متوجه می شوی که مفهوم و مقصود نهایی این کتب یک چیز بیشتر نیست . و اگر چه بر حسب ظاهر هر دینی مَنسَک و پَرستشگاهی مخصوص به خود دارد ولی در اصل همه به یک جهت روی آورده اند و آن پرستشِ حضرت حق است . ]

این طُرُق را ، مَخلَصش یک خانه است / این هزاران سُنبل از یک دانه است


همۀ این راهها به یک خانه منتهی می شود . چنانکه این هزاران سُنبل از یک دانه است . [ مولانا در مثنوی و دیگر آثار خود به کرّات بر وحدتِ جوهری ادیان تأکید ورزیده است . به نحوی که تحقیقاََ می توان آن را یکی از مبادی مکتب فکری و ذوقی او شمرد . وحدت جوهری ادیان در نزد او به الفاظی توخالی ختم نمی شود . بلکه او با تمام وجود بدین مطلب اعتقاد داشت و آن را در سلوک خود با پیروان سایر فِرَق و ادیان به ثبوت می رسانید . او اختلاف و تعدّدِ ادیان را قالبی و عَرَضی می دانست نه قلبی و جوهری . به عقیدۀ او شعارات و عبارات ادیان تماماََ بر یک حقیقت واحد دلالت دارد . ]

گونه گونه خوردنی ها صد هزار / جمله یک چیز است اندر اعتبار


مثلاََ اگر با دیدۀ بصیرت به صد هزار نوع غذا نگاه کنی . یک نوع غذا بیشتر نیست . یعنی هدف از غذا خوردن ، سیر شدن است (البته سیری حقیقی نه کاذب) . پس حرص زدن برای خوردن غذاهای متنوع بی جاست .

از یکی چون سیر گشتی تو تمام / سرد شد اندر دلت پَنجَه طعام


تو وقتی غذایی خوردی و کاملاََ سیر شدی . اگر پنجاه نوع غذای دیگر برایت بیاورند در نظرت آن غذاها هیچ مزه ای ندارد و اصلاََ میلی به خوردن آنها پیدا نمی کنی .

در مَجاعت ، پس تو اَحوَل دیده ای / که یکی را صد هزاران دیده ای


پس تو در حالت گرسنگی لوچ بوده ای که یک نوع غذا را صدها هزار نوع می دیدی . [ مَجاعت = گرسنگی / اَحوَل = لوچ ]

گفته بودیم از سَقامِ آن کنیز / وز طبیبان و قصورِ فهم ، نیز


قبلاََ در بارۀ بیماری آن کنیزک و از طبیبان و نیز از کوته فکری طبیبان سخن در میان آوردیم . ( سَقام = بیماری ) [ شرح بیت 36 به بعد در دفتر اوّل ]

کآن طبیبان همچو اسبِ بی عِذار / غافل و بی بهره بودند از سوار


آن اطبای مغرور مانند اسب بی افساری بودند که از سوار هیچ خبری و نصیبی نداشتند . یعنی خیال می کردند که نه افساری بر دهان دارند و نه سواری نشسته بر پشتِ خود . [ عِذار = افسار ، مقداری از افسار که از دو طرف بر صورت حیوان قرار می گیرد . ]

کامِشان پُر زخم از قَرعِ لِگام / سُمّشان مجروح از تحویلِ گام


دهانشان از کوفتن دهنۀ افسار سخت مجروح شده بود . و سمّشان نیز از شدّت راه رفتن ، زخمی شده بود . [ قَرع = کوبیدن ، کوفتن ، مراد از «قَرع لگام» اینست که دهنۀ افسار بر دهانشان ضربه می زد / تحویل = جا به جا کردن / تحویل گام = جا به جا کردن پا ، راه رفتن ، دویدن ]

ناشده واقف که نَک بر پُشتِ ما / رایضِ چُستی است استادی نُما


آن اطبای جسمانی متوجه حضرت حق و لگام مشیّت او نبودند که بگویند : اینک بر پشتِ ما چابک سواری نشسته که مهارت و استادی خود را به نمایش گذاشته است . [ رایض = رام کنندۀ ستوران ، در اینجا مراد سوارکار است / استادی نما = نمایانندۀ مهارت و استادی ]

نیست سرگردانیِ ما زین لِگام / جز ز تصریفِ سوارِ دوستکام


اینکه ما سرمان را به چپ و راست و بالا و پایین می گردانیم علّتش افساری نیست که بر سر و گردن داریم . بلکه حرکت سر و گردن ما فقط به واسطۀ تصرّف آن سوارکار مهربان است . [ تصریف = تغییر دادن ، تصرّف کردن ، گردانیدن / دوستکام = رفیق مهربان ]

ما پیِ گُل سویِ بُستان ها شده / گُل نموده آن و ، آن خاری بُده


اطبای مغرور وقتی دیدند که هر چه تدبیر می ورزند . تقدیر چیزِ دیگری پیش می آورد . عاجزانه به وارونه شدن کارِ خود اعتراف کردند و با خود گفتند : ما برای چیدن گُل به گُلزارها رفته بودیم . ولی آن چیزی که در نظر ما گُل می نمود در اصل خار بود .

هیچ شان این نی که گویند از خِرَد / بر گلویِ ما ، که می کوبد لگد ؟


امّا هیچیک از آنان از روی عقل و تمییز این حرف را نمی زند که : چه کسی بر گلوی ما لگد می زند ؟ یعنی بر خلاف میل و ارادۀ ما عمل می کند و اراده اش بر اراده ما چیره و غالب آمده است . [ علل و اسباب ظاهری در برابر تقدیر الهی چیزی به شمار نیاید . بشر سبب می سازد . و قَدَر سبب می سوزد . این سبب سوزی ها بدان خاطر است که دل از اسباب بکنی و روی به مسبب الاسباب آری . ]

آن طبیبان همچنان بندۀ سبب / گشته اند از مکرِ یزدان مُحتَجَب


آن طبیبان مغرور چنان اسیرِ علل و اسباب ظاهری بودند که از تدبیر الهی در حجاب غفلت فرو شده بودند . [ در قرآن کریم ، خداوند به ماکر ( = چاره ساز ) و خادع ( خدعه گر ) وصف شده است . امّا نباید این دو اسم را در مورد خداوند بر وجه منفی حمل کرد . زیرا مکر در لغت عرب به معنی تدبیر و چاره اندیشی است . راغب اصفهانی می گوید : « مکر عبارت است از منصرف کردن دیگری از قصد و منظور خود بوسیلۀ نیرنگ . و آن بر دو نوع است : مکر پسندیده و مکر ناپسند » ( مفردات ، ص 491 ) . از آنجا که خداوند ، حق است . نظامِ آفرینش را نیز بر حق آفریده . از اینرو هر کس بخواهد بر خلافِ این نظام حرکت کند . بازتابِ فعلِ ناصواب خود را می بیند . زمخشری  « وَاللهُ خَیرُ الماکِرین » را که در سورۀ آل عمران آیه 54 و سورۀ انفال آیه 30 آمده است . چنین تفسیر کرده است « خداوند در کیفر از آنان نیرومندتر است بطوریکه شخصِ کیفر شده نمی تواند آنرا درک کند » ( کشّاف ، ج 1 ، ص 266 ) . و طبرسی اینگونه تفسیر کرده است « آنان را بر مکرشان کیفر داد » ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 448 ) . پس مکر و خدعۀ الهی به معنی متداولِ امروزی نیست . ]

گر ببندی در صِطَبلی گاوِ نَر / بازیابی در مقامِ گاو ، خَر


برای مثال ، اگر در اِصطبلی گاو نَری ببندی و بعد برای سرکشی به طویله بیایی و ببینی که از گاو خبری نیست . ولی جای آن خری را بسته اند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

از خری باشد تغافل خفته وار / که نجویی تا کی است آن خُفیه کار ؟


در صورتی که همچون افراد خوابناک خود را به غفلت بزنی و جستجو نکنی که چه کسی مخفیانه گاو را برده و خر را به جایش بسته است . نشانۀ حماقت تو است . [ تغافل = خود را به غفلت زدن / خُفیه = پنهانی ]

خود نگفته کین مُبَدِّل تا کی است ؟ / نیست پیدا او مگر افلاکی است


حتّی به خود نمی گویی که چه کسی گاو را با خر عوض کرده است ؟ او که پیدا و محسوس نیست . شاید از آسمان آمده باشد ؟

تیر ، سویِ راست پَرّانیده ای / سویِ چپ رفته ست تیرت ، دیده ای


برای مثال ، چه بسا دیده ای که تو تیر به طرف راست پرتاب کرده ای . ولی تیر به طرف چپ آمده است . [ چه بسا تیر عزم و آهنگِ تو تغییر جهت دهد . امام علی (ع) می فرماید : « بشناختم خدای را به گسسته شدن عزم ها و گشوده شدن گرۀ تصمیم ها » ( نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام ، حکمت شماره 265 ) ]

سویِ آهویی به صیدی تاختی / خویش را تو صیدِ خوکی ساختی


مثال دیگر ، ممکن است برای صید آهویی ، اسبت را به تاخت در آوری . امّا شکار خوکی شوی . یعنی ممکن است در اثنای شکار ، خوکی وحشی به تو حمله کند و مقتولت سازد .

در پیِ سودی دویده بهرِ کَبس / نارسیده سود ، افتاده به حبس


مثال دیگر ، چه بسا برای انباشتن کیسه و جیب خود از زر و سیم به دنبال منفعت بدوی . ولی هنوز منفعتی نبرده ای که یقه ات را می گیرند و به زندانت می اندازند . [ کَبس = در اصل به معنی انباشتن چاه از خاک و امثال آن است . امّا در اینجا مقصود انباشتن کیسه و جیب از زر و سیم است ]

چاه ها کنده برایِ دیگران / خویش را دیده فتاده اندر آن


مثال دیگر ، چه بسا بر سَرِ راهِ این و آن چاههایی حفر کنی . امّا به جای آنکه دیگران به چاه افتند . می بینی که خودت به چاه افتاده ای .

در سبب چون بی مرادت کرد رَب / پس چرا بَد ظَن نگردی در سبب ؟


چون پروردگار تو را در سبب سازی ناکام می سازد . پس چرا نسبت به علل و اسباب بَدگُمان نمی شوی ؟ یعنی چرا اعتماد خود را از اسباب برنمی داری ؟

بس کسی از مَکسَبی خاقان شده / دیگری زآن مَکسَبه عُریان شده


مثال دیگر ، بسیارند کسانی که از طریق کسب و پیشه ای به بزرگی و خواجگی رسیده اند . امّا دیگران همان کسب و پیشه را اختیار کرده اند در حالی که به فقر و نداری دچار آمده اند . [ مَکسَب = کسب ، اکتساب / خاقان = عنوانی که به شاهان چین می دادند ]

بس کس از عقدِ زنان قارون شده / بس کس از عقدِ زنان مدیون شده


مثال دیگر ، بسیارند مردانی که از طریق ازدواج ثروتمند شده اند . یعنی بعضی از اشخاص با ازدواج ، زندگی شان سر و سامان یافته و به ثروت و مُکنَتی رسیده اند . امّا در مقابل بسیارند کسانی که از وقتی ازدواج کرده اند نه تنها سر و سامانی نیافته اند . بلکه خود را به قروضی مختلف دچار کرده اند .

پس سبب ، گردان چو دُمِّ خَر بُوَد / تکیه بر آن کم کنی ، بهتر بُوَد


پس با ملاحظه این امثله نتیجه می گیریم که : علل و اسباب ظاهر مانند دُمِّ خَر در نوسان و گردش است . بهتر است کمتر بدان دستاویز تکیه کنی .

منظور بیت : چون علل و اسباب ظاهری همیشه بر مراد دلِ آدمی نتیجه به بار نمی آورد . بلکه مانند دُمِ خر در نوسان و تغیّر است . از اسباب و ابواب چشم پوشی کن و به مسبّب الاسباب و مفتّح الابواب توسّل جو .

ور سبب گیری ، نگیری هم دلیر / که بس آفتهاست پنهانش به زیر


اگر به علل و اسباب تمسّک جُستی . نباید با جان و دل بدان اعتماد کنی . زیرا آفاتِ بسیاری در زیر آن پنهان شده است . یعنی اگر مؤثر بودن علل و اسباب را مطلق فرض کنی . بدیهی است که از مسبّب الاسباب غافل خواهی شد و بدینسان دچار آفات و مضرّات بیشمار شوی .

سرِّ استثناست این حَزم و حَذَر / زآنکه خَر را بُز نماید این قَدَر


خویشتن داری و احتیاط رازِ «اِن شاء الله گفتن» است . زیرا که مثلاََ گاه تقدیر الهی ، خر را بُز جلوه می دهد . [ مراد از «سِر» در اینجا مغز و جوهر است . پس ذکر لسانی «اِن شاء الله» به منزلۀ پوست و عَرَض است . و اینکه تحقّق افعال و اشیاء مشروط به مشیّت الله بدانی (نه به علل و اسباب ظاهری) مغز و جوهر «اِن شاء الله» است . در آیه 23 و 24 سورۀ کهف آمده است « و (ای محمّد) هرگز مگو که من این کار به فردا خواهم کردن . جز آنکه (بگویی) : اِن شاء الله» . در تفاسیر قرآن در ذیل این آیه آمده است که جمعی از یهودیان نزد پیامبر (ص) آمدند و سؤالی مطرح کردند . پیامبر (ص) گفت : فردا بیایید تا از طریق فرشتۀ وحی (جبرئیل) جواب سؤال شما را بدهم . چون آن حضرت کلام خود را مُعلَّق به «اِن شاء الله» نکرد . جبرئیل چهل روز بر او نازل نشد (تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 324 . مجمع البیان ، ج 6 ، ص 461 ) . این ابیات مطابق است با مشرب اشعری در بحث علّت و معلول . مولانا می گوید رابطۀ علّت و معلولی که ذهن بشر از تعاقب حوادث و پدیدارهای طبیعی انتزاع کرده است . حکم مطلق ندارد . از اینرو جایز است که گاه معلول از علّت تامّه تخلف کند . پس چه بسا که جمیع علل و اسباب موجدۀ امری فراهم باشد . ولی معلول مطابق با انتظار بشر رُخ ندهد و حتّی معکوس به ظهور رسد . چرا که مشیّت قاهرۀ الهی آن علل و اسباب را از اثر انداخته و پدیدۀ دیگری را مصلحت دانسته است . باید در هر حالی مشیّت الهی را مؤثر در امور دانست . مولانا برای بسط این مطلب در مصراع دوم تمثیلی آورده است . او می گوید وقتی خَری دیدی قطعاََ مگو که این حیوان خر است . چون ممکن است که قضای الهی آن را در نظرت بُز بنمایاند . «خر» در اینجا کنایه از زشتی و «بُز» کنایه از زیبایی است . ]

آنکه چشمش بست ، گر چه گُربُز است / ز اَحوَلی اندر دو چشمش خر ، بز است


کسی که چشمانش توسط قضا و قدر بسته شده . هر چه که زیرک و با کیاست باشد به سبب آنکه دچار ضعف بینایی شده ، خر به نظرش بُز می آید . [ گُربَز = زیرک و هوشیار ، حیله گر / اَحوَلی = لوچی ، دوبینی ]

چون مُقَلِّب حق بُوَد اَبصار را / که بگرداند دل و افکار را


از آنرو که حضرت حق گردانندۀ چشم هاست . پس چه کسی جز او دل و اندیشۀ مردم را تغییر تواند داد ؟ یعنی از آنجا که خداوند در همه چیز تصرّف مطلق دارد هیچ امری از ارادۀ او تخلف نکند . از آن جمله گردش دیدگان که تماماََ در پنجۀ تقلیب اوست . پس جز او کسی پیدا نشود که به چنین کاری قادر باشد . از اینروست که بدو خطاب شود : یا مُقَّلّبَ القُلوبِ وَالاَبصار .

چاه را تو خانه ای بینی لطیف / دام را تو دانه ای بینی ظریف


مثلاََ گاه پیش می آید که تو چاه را خانه تصوّر می کنی . یا دام را دانه ای دلپذیر می پنداری . [ ظریف = زیبا ، خوش طبع ، در اینجا مناسب معنی دلپذیر است ]

این تسفسُط نیست ، تقلیبِ خداست / می نماید که حقیقت ها کجاست


البته مطالبی که به صورت تمثیل آوردیم سوفسطایی گری نیست . بلکه تغییری است که با قدرت الهی رُخ می دهد . خداوند با این کار نشان می دهد که حقایق اشیاء و موجودات از کجا و چگونه پدید آمده اند . [ تقلیب = تغییر دادن ، زیر و رو کردن ، واژگون ساختن / سوفسطایی = لفظاََ به معنی دانشور است . و چون آنان در فن خطابه و بیان ، نیک تبحّر داشتند می توانستند برای هر مدعایی (ولو باطل) برهان اقامه کنند . و بالاخره کارشان به جایی رسید که فرقه ای از ایشان گفتند که جهان خارج از ذهن وجود ندارد بلکه آنچه به واقعیات مشهور است وَهم و خیالی بیش نیست . این بود که رفته رفته نام سوفسطایی عَلَم شد . ]

آنکه انکارِ حقایق می کند / جملگی او بر خیالی می تند


کسی که حقیقت موجودات را انکار می کند . کُلّاََ شخصی است خیال اندیش . [ این بیت نقد مکتب سوفسطائیه است . ]

او نمی گوید که حِسبانِ خیال / هم خیالی باشدت ، چشمی بمال


مولانا در اینجا به پیروان مکتب سوفسطائیه جوابی نقضی می دهد : او به خود نمی گوید که این پنداشتِ خیال نیز خود وَهم و خیالی است . پس چشمانت را بمال تا واقعیت را ببینی . [ حَسبان = گمان کردن ، پنداشتن ، گمان ، پنداشت ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه روان شدن شاهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟