بیان استمداد عارف از سرچشمۀ حیات ابدی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بیان استمداد عارف از سرچشمۀ حیات ابدی | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 3596 تا 3629
نام حکایت : حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را
بخش : 2 از 20 ( بیان استمداد عارف از سرچشمۀ حیات ابدی )
خلاصه حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را
پادشاهی سه پسرِ نیک پی و با کمال داشت . پسران به قصد سیر و سیاحت و کسب آزمودگی و تجربت عزم سفر به شهرها و دژهای قلمرو پدرشان کردند . پادشاه قصد آنان را بستود و ساز و برگ سفرشان فراهم بیآورد و بدانان گفت : هر جا خواهید بروید . ولی زنهار ، زنهار که پیرامون آن قلعه که نامش ذاتُ الصُوَر (= دارای نقوش و صورتها)و دژ هوش رُباست مگردید . و مبادا که قدم بدان نهید که به شقاوتی سخت دچار آیید . آن شقاوتی که چشمی مَبیناد و گوشی نَشنواد .
شاهزادگان به رسم توقیر و وداع بر دستِ پدر بوسه دادند و به راه افتادند . سفری دلنشین و مفرّح آغاز شد . برادران عزم داشتند که حتی المقدور هیچ جایی از نگاهشان مستور نماند و …
متن کامل ” حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات بیان استمداد عارف از سرچشمۀ حیات ابدی
ابیات 3596 الی 3629
3596) حَبَّذا کاریزِ اصلِ چیزها / فارغت آرَد از این کاریزها
3597) تو ز صد یَنبُوع ، شربت می کشی / هر چه زآن صد کم شود ، کاهَد خوشی
3598) چون بجوشید از درون ، چشمۀ سَنی / ز اِستراقِ چشمه ها گردی غَنی
3599) قُرَةَ العَینَت چو ز آب و گِل بُوَد / راتبۀ این قُرّه دردِ دل بُوَد
3600) قلعه را چون آب آید از برون / در زمانِ اَمن باشد بر فزون
3601) چونکه دشمن گِردِ آن حلقه کُند / تا که اندر خونشان غرقه کُند
3602) آبِ بیرون را بِبُرّند آن سپاه / تا نباشد قلعه را ز آنها پناه
3603) آن زمان یک چاهِ شوری از درون / بِه ز صد جیحونِ شیرین از برون
3604) قاطعُ الاَسباب و لشکرهایِ مرگ / همچو دَی آید به قطعِ شاخ و برگ
3605) در جهان نَبوَد مَدَدشان از بهار / جز مگر در جان ، بهارِ رویِ یار
3606) زآن ، لقب شد خاک را دارُالغُرور / کو کشد پا را سپس یَومَ العُبور
3607) پیش از آن بر راست و بر چپ می دوید / که بچینم دردِ تو ، چیزی نچید
3608) او بگفتی مر تو را وقتِ غَمان / دُور از تو رنج و ، دَه کُه در میان
3609) چون سپاهِ رنج آمد ، بست دَم / خود نمی گوید تو را من دیده ام
3610) حق پیِ شیطان بدین سان زد مثل / که تو را در رَزم آرَد با حِیَل
3611) که تو را یاری دهم ، من با تواَم / در خَطَرها پیشِ تو من می دوم
3612) اِسپَرَت باشم گهِ تیرِ خَدَنگ / مَخلَصِ تو باشم اندر وقتِ تنگ
3613) جان فِدایِ تو کنم در اِنتعاش / رُستمی ، شیری ، هِلا مردانه باش
3614) سویِ کُفرش آوَرَد زین عشوه ها / آن جَوالِ خُدعه و مکر و دَها
3615) چون قدم بنهاد ، در خندق فتاد / او به قاها قاهِ خنده لب گشاد
3616) هَی بیا من طمع ها دارم ز تو / گویدش رَو رَو که بیزارم ز تو
3617) تو نترسیدی ز عدلِ کردگار / من همی ترسم ، دو دست از من بدار
3618) گفت حق ، خود او جدا شد از بِهی / تو بدین تزویرها هم کی رهی ؟
3619) فاعل و مفعول در روز شمار / رُو سیاه اند و حریفِ سنگسار
3620) رَه زَده و رَهزن ، یقین در حکم و داد / در جَهِ بُعداند و در بِئسَ المِهاد
3621) گول را و ، غول را کو را فریفت / از خِلاص و فَوز می باید شِکیفت
3622) هم خَر و خَرگیر اینجا در گِل اند / غافل اند اینجا و آنجا آفل اند
3623) جز کسانی را که واگردند از آن / در بهارِ فضل آیند از خَزان
3624) توبه آرند و ، خدا توبه پذیر / امرِ او گیرند و ، او نِعمَ الاَمیر
3625) چون برآرَند از پشیمانی حَنین / عرش لرزد از اَنینُ المُذنِبین
3626) آنچنان لرزد ، که مادر بر وَلَد / دستشان گیرد ، به بالا می کشد
3627) کِای خداتان واخریده از غُرور / نَک ریاضِ فضل و ، نک رَبِّ غفور
3628) بعد از این تان برگ و رِزقِ جاودان / از هوایِ حق بُوَد ، نه از ناودان
3629) چونکه دریا بر وسایط رشک کرد / تشنه چون ماهی ، به ترکِ مَشک کرد
شرح و تفسیر بیان استمداد عارف از سرچشمۀ حیات ابدی
حَبَّذا کاریزِ اصلِ چیزها / فارغت آرَد از این کاریزها
خوشا بدان قناتی که اصلِ همۀ امور است . آن قنات می جوشد و تو را از سایر قنات ها بی نیاز می کند . یعنی اگر به مسبّب الاسباب و مفتّح الابواب حقیقی تکیه کنی از جمیع اسباب و ابواب و علل صوری بی نیاز می شوی . [ حَبَّذا = خوشا ، زهی ]
تو ز صد یَنبُوع ، شربت می کشی / هر چه زآن صد کم شود ، کاهَد خوشی
تو از صد چشمه آب جذب می کنی . بنابراین هر چه از آبِ آن صد چشمه کاسته شود . خوشی تو نیز کاستی می گیرد . [ یَنبُوع = چشمه ]
منظور بیت : ای کسی که اسیرِ لذّات فانی دنیوی هستی و از لذّات آن بهره می جویی . هر چه از مقدار آن لذّات کاسته شود طبعاََ خوشی های تو نیز کاسته می گردد .
چون بجوشید از درون ، چشمۀ سَنی / ز اِستراقِ چشمه ها گردی غَنی
اگر در درون تو چشمه ای عالیقدر بجوشد . از دزدیدن سایر چشمه ها بی نیاز خواهی شد . یعنی اگر چشمۀ عشق و معرفت الهی در اندرونت زهیدن گیرد از امور عاریتی دنیوی بی نیاز خواهی شد . [ سَنی = رفیع ، بلند مرتبه ]
قُرَةَ العَینَت چو ز آب و گِل بُوَد / راتبۀ این قُرّه دردِ دل بُوَد
امّا از آنجا که نورِ چشم و محبوب تو از امور جسمانی و مادّی است . لاجَرَم مواجب و مقرری این نور چشم و محبوب همانا پریشانی و بی تابی است . ( راتبه = مستمری ، مقرری ) [ آب و گِل = کنایه از موجود مادّی است . سبب اصلی پریشانی و پُرتابی انسان ، آویزش ها و تعلّقات دنیوی و امور نفسانی است .
قلعه را چون آب آید از برون / در زمانِ اَمن باشد بر فزون
اگر آب از خارج از قلعه به داخل قلعه وارد شود . مسلماََ در زمان اَمن و آرامش ، آب قلعه افزایش می یابد .
چونکه دشمن گِردِ آن حلقه کُند / تا که اندر خونشان غرقه کُند
امّا وقتی که دشمن ، قلعه را به محاصره درآورد . تا اهالی قلعه را قتل عام کند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
آبِ بیرون را بِبُرّند آن سپاه / تا نباشد قلعه را ز آنها پناه
سپاهیان دشمن قبل از هر چیز جریان آبی را که از بیرون قلعه به داخل قلعه جریان یافته قطع می کنند . تا اهالی قلعه در برابر دشمن هیچ پشت و پناهی نداشته باشند .
آن زمان یک چاهِ شوری از درون / بِه ز صد جیحونِ شیرین از برون
در آن گیر و دار حتّی یک حلقه چاهِ آبِ شُور که در درون قلعه باشد بهتر از صد رودخانۀ آب شیرین است که در بیرون قلعه جاری است . [ در این تمثیل بر معرفت درونی تأکید شده است . مولانا به کرّات در مثنوی گفته است که آنچه به کار آدمی آید علم بر تن زده نیست بلکه علم بر دل زده است . آنکه علمش محدود است به یک سلسله محفوظات ، مسلماََ نمی تواند قلعه وجود خود را از تهاجم شیاطین مصون دارد . امّا کسی که علم از اندرونش برجوشیده و از مسیر تجارب درونی به معارفی رسیده قادر است در برابر شیاطین بایستد و از دژِ وجودش حراست کند . ]
قاطعُ الاَسباب و لشکرهایِ مرگ / همچو دَی آید به قطعِ شاخ و برگ
بُرندۀ علل و اسباب دنیوی مانندِ زمستان برای بُریدن شاخه و برگ درختِ وجود آدمی در می رسند . [ «قاطع الاسباب» صفت مرگ است از آنرو که مرگ قَطّاعِ رَسنِ آرزوها و وابستگی های دنیوی آدمی است . پس همانطور که هجومِ خزان و زمستان برگ و بار درختان را می خوشاند . سپاه مرگ نیز برگ و بار وجود آدمی را قطع می کند . ]
در جهان نَبوَد مَدَدشان از بهار / جز مگر در جان ، بهارِ رویِ یار
در آن وقت که سپاه مرگ هجوم می آورد بهار طبیعی نمی تواند به آنان که مرد این هجوم واقع شده اند کمکی بکند . یعنی فصل بهار با آنکه به طبیعت مُرده جان می بخشد . ولی نمی تواند زنده ای را که آماج حملات مرگ واقع شده زندگی دهد . مگر کسی که بهارِ لقایِ حضرت معشوق را در اندرون خود پدید آورده باشد . یعنی تنها بهار معنوی و درونی می تواند آدمی را از عُروض مرگ مصون دارد و به جاودانگی اش رساند .
زآن ، لقب شد خاک را دارُالغُرور / کو کشد پا را سپس یَومَ العُبور
از آنرو عالَم خاکی را سرای نیرنگ گویند که به گاهِ مرگ ، پای خود را واپس می کشد و تو را در مقابل پنجه های مرگ یاری نمی کند . [ سپس = عقب ]
پیش از آن بر راست و بر چپ می دوید / که بچینم دردِ تو ، چیزی نچید
در حالی که دنیا (و ابنای دنیا) پیش از عُروض مرگ (و هجوم سختی) به راست و چپ تو می دویدند و می گفتند : ماییم چاره ساز دردها و مشکلات تو . ولی هیچ درد و رنجی را از دلِ تو نزدوده اند .
او بگفتی مر تو را وقتِ غَمان / دُور از تو رنج و ، دَه کُه در میان
مثلاَ اهل دنیا به تو می گویند که به گاهِ هجوم اندوه ، غم و اندوه از تو دورباد . و اصلاََ میان تو و غم به اندازۀ دو کوه فاصله باد . یعنی اهل دنیا به تو وعده می دهند که نگران مباش . هرگاه سپاه غم و رنج بر تو تاختن آوَرَد آن را از تو دفع می کنیم .
چون سپاهِ رنج آمد ، بست دَم / خود نمی گوید تو را من دیده ام
امّا همینکه سپاه رنج و سختی بر تو هجوم می آوَرَد . دَم نمی زنند و نمی گویند ما قبلاََ با تو آشنایی داشته ایم . یعنی دوست نمایانِ ژاژخای در مواقع بحرانی چنان خود را به نشناختن می زنند که گویی تو را هیچگاه ندیده اند . [ چنانکه آن روستایی ، مهمان شهری خود را عمداََ بجا نیاورد . حکایت به دعوت خواندن روستایی ، شهری را در دفتر سوم از بیت 236 به بعد ]
حق پیِ شیطان بدین سان زد مثل / که تو را در رَزم آرَد با حِیَل
حضرت حق در بارۀ شیطان چنین مثالی زد که شیطان تو را با حیله هایش گرفتار جنگ می کند . ( حِیَل = حیله ها ) [ این بیت و ابیات بعدی اشاره است به آیه 48 سورۀ اَنفال « و یاد آر زمانی را که شیطان ، کارهای زشت ایشان را در نظرشان بیاراست و گفت : کسی بر شما پیروز نگردد و من همسایه ( یاور ) شمایم . امّا هنگامی که دو گروه را دید واپس رفت و گفت : من از شما ( دوستان ) بیزارم . من آن بینم که شما نبینید . من از خدا ترسم که او سخت عِقاب است » ]
که تو را یاری دهم ، من با تواَم / در خَطَرها پیشِ تو من می دوم
شیطان می گوید : من همراه تو هستم . تو را یاری می کنم و در مواقع بحرانی پیشاپیش تو می دَوَم . یعنی خود را سپر بلای تو می کنم .
اِسپَرَت باشم گهِ تیرِ خَدَنگ / مَخلَصِ تو باشم اندر وقتِ تنگ
وقتی که تیرهای جان ستانِ خدنگ به سویت پرتاب شود . سپرِ تو خواهم شد و در تنگناها ، گریزگاهِ تو گردم و تو را از هر مهلکه ای برهانم . [ تیرِ خدنگ = تیری که از چوب خدنگ ساخته شود / مَخلَص = محلِّ خلاصی ، گریزگاه ]
جان فِدایِ تو کنم در اِنتعاش / رُستمی ، شیری ، هِلا مردانه باش
برای نکو شدن حالِ تو جانم را فدایت کنم . هان ای آدمیزاده ، تو شیردلی ، مردانه مقاومت کن . ( اِنتعاش = نکو حال شدن ، بهبودی / هِلا = هان ، از ادات تنبیه است ) [ و شیطان بدین سان انسان را خام می کند و او را به رزمگاه درمی آورد . ]
سویِ کُفرش آوَرَد زین عشوه ها / آن جَوالِ خُدعه و مکر و دَها
آن انبانِ نیرنگ و خدعه و زیرکی ، یعنی شیطان با چنین حیله هایی آدمی را به کُفر می کشاند . [ عِشوه = فریب ، خودنمایی / دَها = زیرکی ]
چون قدم بنهاد ، در خندق فتاد / او به قاها قاهِ خنده لب گشاد
همینکه آدمی گامی به پیش برمی دارد به مغاک بلا درمی افتد . و از آن طرف نیز شیطان سخت دهان به خنده می گشاید و قاه قاه می خندد .
هَی بیا من طمع ها دارم ز تو / گویدش رَو رَو که بیزارم ز تو
انسان وقتی به مخمصه درافتاد . چشم به یاری شیطان می دوزد و خطاب بدو می گوید : ای شیطان بیا که من امیدها به تو بسته ام . لیکن شیطان جواب می دهد : برو برو پیِ کارت که من از تو بیزارم .
تو نترسیدی ز عدلِ کردگار / من همی ترسم ، دو دست از من بدار
شیطان ادامه می دهد : ای انسان تو از عدالت الهی نترسیدی و به کفر درغلتیدی . ولی من می ترسم . پس دست از سرم بدار .
گفت حق ، خود او جدا شد از بِهی / تو بدین تزویرها هم کی رهی ؟
حضرت حق به شیطان گوید : آن شخصِ فریب خورده از راهِ حق جدا شد . امّا تو نیز با این همه حیله ها چگونه رهایی خواهی یافت .
فاعل و مفعول در روز شمار / رُو سیاه اند و حریفِ سنگسار
در روز محاسبه (قیامت) ، فاعل و مفعول (شیطان و انسان فریب خورده) رسوا و روسیاه اند و سنگسار خواهند شد . [ «فاعل و مفعول» ایهام دارد . هم می تواند مراد از شیطان و انسان گمراه باشد و هم لاط و ملوط ]
رَه زَده و رَهزن ، یقین در حکم و داد / در جَهِ بُعداند و در بِئسَ المِهاد
گمراه و گمراه کننده یقیناََ طبق حکم عدل الهی در چاهِ دوری از رحمت الهی در خواهند افتاد و بَد جایگاهی خواهند یافت . [ بِئسَ المِهاد = بد جایگاهی است ، مأخوذ است از آیه 206 سورۀ بقره ، 197 سورۀ آل عمران ، 18 سورۀ رعد و 56 سورۀ ص . مراد ار بِئسَ المِهاد همان دوزخ است . ]
گول را و ، غول را کو را فریفت / از خِلاص و فَوز می باید شِکیفت
آن احمق فریب خورده و آن دیوِ راهزن (شیطان) هر دو باید اندوهمندانه از نجات و رستگاری چشم بپوشند . [ شکیفت = چشم برداشتن و صرف نظر کردن از چیزی با حسرت و اندوه و صبر و بردباری ، مثلاََ گوییم : «از دوست شکیبم نیست» یعنی نمی توانم از دوست خود به حسرت بگذرم و از او چشم بردارم و در افراق او صبر و بردباری کنم . ]
هم خَر و خَرگیر اینجا در گِل اند / غافل اند اینجا و آنجا آفل اند
در اینجا هم خر در گِل می ماند و هم خرگیر . یعنی در موقف قیامت هم شیطان گرفتار می شود و هم آدمیان گمراه . آنان در این دنیا به غفلت می زیند و در آن دنیا روحی تیره و بی فروغ دارند .
جز کسانی را که واگردند از آن / در بهارِ فضل آیند از خَزان
مگر کسانی که از راه شیطان بازگردند . و از هواهای نفسانی که همچون پاییز ، درخت روح را پژمرده و خوشیده می سازد بدر آیند و به بهار معنویّات داخل شوند .
توبه آرند و ، خدا توبه پذیر / امرِ او گیرند و ، او نِعمَ الاَمیر
توبه کنند و خدا توبۀ آنان بپذیرد . مطیع امر الهی شوند که او نکو فرمانرواست . [ نِعمَ الاَمیر = نکو فرمانرواست ]
چون برآرَند از پشیمانی حَنین / عرش لرزد از اَنینُ المُذنِبین
آنگاه که از شدّت ندامت ناله سردهند . عرش از مویۀ گنه کاران به لرزن درآید . [ حَنین = ناله / اَنینُ المُذنبین = نالۀ گنه کاران ]
آنچنان لرزد ، که مادر بر وَلَد / دستشان گیرد ، به بالا می کشد
عرش چنان بر حالِ غمبارِ گنه کارانِ نادم می لرزد که دلِ مادر بر فرزند . پس عرش اعلی دست آنان را بگیرد و به سوی خود بالا کشد .
کِای خداتان واخریده از غُرور / نَک ریاضِ فضل و ، نک رَبِّ غفور
به آنان گوید : ای کسانی که خدا شما را از فریب شیطان وارهانده . اینک بوستان فضلِ الهی برای شما مهیّا شده است . و اینک پروردگارِ آمرزگار توبۀ شما را پذیرفته و خلعت غفران به شما بخشیده است . [ غرور = فریفتن ، فریب دادن ]
بعد از این تان برگ و رِزقِ جاودان / از هوایِ حق بُوَد ، نه از ناودان
زین پس ساز و نوا و روزیِ جاودانۀ شما از عشق حضرت حق درمی رسد نه از ناودان . یعنی از این به بعد شما بی واسطۀ علل و اسباب ظاهری روزیخوارانِ ارزاق معنوی خواهید شد . [ «ناورن» کنایه از علل و اسباب ظاهری است . اگر آدمی از این طریق (نادوان) ارتزاق کند راهِ مطمئنّی را برای مرزوق شدن خود انتخاب نکرده است زیرا ناودان ، موسمی و فصلی است . گاهی رزق از آن جاری می شود و گاهی منقطع می گردد . ]
چونکه دریا بر وسایط رشک کرد / تشنه چون ماهی ، به ترکِ مَشک کرد
چون دریا به واسطه ها و اسباب اظهار غیرت کرد همۀ آنها را از پیشِ تشنگان برچید . تشنگان مانند ماهی ، مَشک را تَرک کردند و به دریا پیوستند . یعنی اسباب و وسایط را راها کردند و به دریای حقیقت پیوستند . [ استاد همایی می گوید : چون وجود سالک متّصل به دریای فیض حق گردید . دیگر به وسایط و وسایل احتیاج نخواهد داشت . هر چه می خواهد بدون واسطه و بدون وسیله از حق می گیرد . همچون ماهی که چون به دریای عظیم پیوست دیگر به چشمه ساراها و جوی های کوچک اعتنا ندارد . ولی آن دسته از بندگان سالک را که هنوز به حق نپیوسته اند از توسّل و تثبّت به وسایط و وسایل چاره و گُریزی نیست ( تفسیر مثنوی مولوی ، ص 41 ) ]
دکلمه بیان استمداد عارف از سرچشمۀ حیات ابدی
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات