حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را

حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را

پادشاهی سه پسرِ نیک پی و با کمال داشت . پسران به قصد سیر و سیاحت و کسب آزمودگی و تجربت عزم سفر به شهرها و دژهای قلمرو پدرشان کردند . پادشاه قصد آنان را بستود و ساز و برگ سفرشان فراهم بیآورد و بدانان گفت : هر جا خواهید بروید . ولی زنهار ، زنهار که پیرامون آن قلعه که نامش ذاتُ الصُوَر (= دارای نقوش و صورتها) و دژ هوش رُباست مگردید . و مبادا که قدم بدان نهید که به شقاوتی سخت دچار آیید . آن شقاوتی که چشمی مَبیناد و گوشی نَشنواد .

شاهزادگان به رسم توقیر و وداع بر دستِ پدر بوسه دادند و به راه افتادند . سفری دلنشین و مفرّح آغاز شد . برادران عزم داشتند که حتی المقدور هیچ جایی از نگاهشان مستور نماند و به هر شهر و دیاری سرکشند و از احوال آن باخبر شوند . در گرماگرم سیر و سیاحت بودند که ناگاه هر سه یادِ دژ هوش رُبا و تحذیرهای مکرّر پدر افتادند . منع اکید پدر خارخار وسوسه و کنجکاوی را در دل آنان افکند . و شاید اگر او (پدر) آن همه هشدار نمی داد و منع نمی کرد آنان به یاد آن قلعه نمی افتادند و به ورودِ به آن میل نمی کردند .

این بود که بر خلافِ زنهارهای مکرّر پدر بدان قلعه ممنوع درآمدند . براستی طُرفه دژی بود بس مجلّل و به انواع نقوش مُزیّن . نقوشی دلربا و خیال انگیز . با پنج در به سوی دریا و پنج در به سوی خشکی . چنان سرمست و بیخویش شدند که گویی جسم نداشتند و نرم و سبک به هر سوی می خرامیدند . هیچ نقشی مکرّر نیافتند . هر یک از نقوش بیننده را به سوی خود می کشید و مات و متحیّرش می کرد . در آن میان ناگاه نگاهشان بر تندیسه ای بس انیق و زیبا افتاد که جمالش هوش از سر درمی ربود . برادران به یکباره عاشق و دلشدۀ آن شدند و خواستند که صاحب آن تندیسه را بیابند و به وصالش رسند . درونشان آوردگاه دو احساس متناقض شده بود . از یک طرف از تماشای آن تندیسه مست و مبتهج بودند و از طرفی گُسستنِ میثاق پدر کوهی از اندوه و ملامت در دلشان نشانده بود و این دو احساس متناقض آنان را در چنبر تب و تاب در آورده بود .

برادران برای یافتن صاحب آن تندیسه به جستجو و تفحّص برآمدند و سرگشته و حیران شهر به شهر ، کوی به کوی می شتافتند . امّا نشانی از مقصود یافته نمی آمد تا آنکه پیری روشن بین و با شکوه با آنان روبر شد و خبر از آن معشوق بی نشان داد . به آنان گفت : آن صورت متعلّق است به دختر پادشاه چین ، امّا معضل در اینجاست که شما نمی توانید آشکارا سُراغ از او گیرید . چرا که شاه چین را خوی و عادتی غریب است که کسی جرأت نیابد که پیرامون خانوادۀ او کلمه ای بر زبان راند . زیرا او مردی است سخت غیور و رشکمند . و تا کنون بس نگون بختانی که بی حزم و حذر در این باب پرسشی کرده اند و سر به تیغ قهر و قاهری شاه سپرده اند . رعایای چینی نیز بر این سیاقت پرورده شده اند . چنانکه هر گاه بوالفضولی از آنان در بارۀ دختر شاه پرسد . سخت آشفته و پُر تاب شوند و از بیخ و بّن منکر ازدواج شاه شوند تا چه رسد به فرزند داشتن او .

القصه شاهزادگان با رنجی فراوان به قلمرو چین درآمدند امّا ناشناس و متنکّر . آنان نیک دریافته بودند که آشکارا سراغ دختر شاه را گرفتن شرط عقل نیست . پس با تکیه بر نیروی فکرت و فراست خود به جستجو برآمدند و مقاصد خود را نیز رمزواره ادا می کردند . تا آفت و مخافتی عارض نگردد . دیری بر این منوال گذشت امّا توفیقی حاصل نیامد . این بود که برادر بزرگین عزم آن نمود که بی هیچ ملاحظه و حذری نزد شاه رود و سرِّ مکنون خود لاابالی وار بازگوید . یا سردار شود و یا سرِ دار شود . باداباد .

برادران هر چه تحذیرش کردند و سخن سخته بر زبان راندند در او کارگر نیفتاد . برادر بزرگین رفت و به حضور شاه چین رسید و بر اتّفاق شاه عارفی ربّانی و پیری صمدانی بود که اسرار ضمایر را بی صوت و گفت درمی یافت . امّا اظهار بی اطلاعی کرد تا معرّف مخصوصِ دربار احوال او به شرح بازگوید .

معرّف پس از اِکمال در بیان مناقب شاهزاده ، مطلب خود را بدین صورت خلاصه کرد که او مدّتها قصد خدمت و تشرّف بدین آستان فرخنده را داشته . امّا ضعف و فتور مانع از این شرف یابی بوده است . تا آنکه او به یکباره بر بساطِ زندگی مرّفه و مجلّلِ خود پشت پا زد و به صوب این آستان شتافت تا در سلکِ خادمان این درگاه درآید . شاه چین او را به خدمت پذیرفت و مشمول عنایات و الطاف خود کرد . چندانکه غم های دیرین از یاد ببرد و از فیوضات ربّانی شاه برخوردار گشت . با همۀ این مراتب هنوز دل در گروِ عشق آن صورت داشت . لیکن در بارۀ وی به کام نتوانست رسید و به جهان باقی شتافت و پیکرش با احترامی خاص تشیع و تدفین شد .

در همان هنگام که برادر بزرگین از سرای دنیا رحلت کرد برادر کوچکین بر بستر بیماری بود . از اینرو فقط برادر میانین بر جنازۀ او حاضر آمد . شاه چین آن برادر را به یادگار برادر بزرگین به ملازمت درگاه خویش برگزید و در حقّش اِعزازی تمام روا داشت . برادر میانین به آستان شاه تشرّف حاصل کرد و به برکت انفاس طیّبه شاه به فتوحاتی رسید و بر مُغیباتی (چیزهای پنهانی و غیبی) آگه شد و مراتبی معنوی احراز کرد . امّا اندک اندک عُجب و استغنایی در دل او سر برآورد و خارِ خلندۀ کِبر و غرور در قلبش خلیدن گرفت . او با خود همی گفت : مگر من چه از شاه کم دارم که عنان اختیار بدو سپارم ؟ هم بُرنا و رعنا هستم و هم شیرین گفتار و زیبا رُخسار و هم دارای حَسَب و نَسَبی والا .

شاهِ روشن بین ، باطن او را خواند و بر سِرِّ ضمیرش آگه شد و از حالت عُجب و استغنای او اندوه و ضَجرَتی سخت بر او دست یافت . زآن پس احوال معنوی برادر میانین رو به کاستی و افول بنهاد و قبضی سخت بر او عارض شد که سبب آن هیچ ندانست از آن طرف نیز انکسار قلبی شاه سبب شد که تیری از ترکش خانۀ غیب بر کمان قضا نهاده شود و بر مقتلِ او نشیند و جانش ستاند .

امّا برادر کوچکین در طریق یافتن صاحب تندیسه همچون دو برادر دیگر نکوشید و نجوشید . بلکه کاهل تر از آن دو اقدام کرد . و بدینسان هم به صاحب تندیسه رسید و هم به مقامات معنوی .

مرحوم استاد فروزانفر مأخذ این حکایت در چند موضع از کتاب مقالات شمس آورده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 217 و 218 ) .

داستان دژ هوش رُبا که نام دیگرش قلعۀ ذاتُ الصُّوَر است از بلندترین حکایات مثنوی است . این حکایت در صورت ظاهر ناتمام مانده است لیکن از نظر مقصودی که مولانا از این حکایت داشته می توان گفت که حکایت به پایان رسیده است . تمام آنچه که مولانا در بارۀ برادر کوچکین می گوید به یک بیت مقصور می شود و آن اینست :

آن سوم ، کاهل ترینِ هر سه بود / صورت و معنی بکلّی او ر بود

درست است که مولانا سرگذشت برادر کوچکین را فقط در یک بیت به سر آورده . لیکن از سرکذشت برادر بزرگین و میانین می توان دنبالۀ حکایت را تا پایان آن حدس زد . بی تردید بخش اعظم حکایت که به گفت درآمده خواننده را در وقوف بر دنبالۀ داستان تا پایان آن یاری می کند . بنابراین حدس توان زد که برادر کوچکین تحت ارشاد شاه که عارفی ربّانی بود . هم به مقامات معنوی رسید و هم به صاحب آن تندیسه یعنی دختر شاه . امّا تفسیر و تأویلِ این حکایت :

جامع ترین تفسیر و تأویل این حکایت از رشحاتِ قلمی استاد جلال الدین همایی صادر شده است . تفسیر ایشان ( تفسیر مثنوی مولوی ، ص 27 تا 33 ) هم مقبول طبع است و هم به مذاق و مشرب مولانا نزدیک . خلاصۀ مضمون آن بدین قرار است :

مهاجرت شاهزادگان از وطن موروثی اشارت است به آن صنف از سالکین طریق که به عقاید تقلیدی موروثی بسنده نمی کنند و خود در صدد تحقیق و تحرّی حقیقت برمی آیند . بزرگترین خطری که متوجّه این جماعت است همان شقاوت و خسران ابدی است که پدر شاهزادگان یعنی عقل مصلحت بین و دوراندیش که مدبّر مصالح امور دنیوی باشد ایشان را نصیحت کرده و از رفتن به دژ هوش رُبا برحذر داشته بود . چرا که این دسته از مهاجران آرامش و آسایشِ بی خبری وطنِ اوّل را از دست می دهند و خود را آواره و سرگردان در بیابانی وحشت زا می اندازند که در هر قدمش هزاران هول و خطر در کمین آنهاست . آیا در این بیابان سر به نیست شوند یا به تصادف و برخوردی که مایه و موجبش مشیّتِ خاص الهی است به وسیله پیری روشن ضمیر ایشان را هدایتی حاصل گردد . و به سر منزل مراد که همانا حصول معرفت و سکینۀ قلبی است برسند و سعادت دو سرای را صاحب شوند .

قلعۀ ذاتُ الصُّوَر یا دژ هوش رُبا کنایه از همین جهان عنصری است که هر نقشی از آن فریبندۀ عقل و دام راه جماعتی از اصناف بشر است . یکی به نقش مال و ثروت ، و یکی به نقش جاه و دولت ، یکی به صورت نام و نسب ، یکی به صورت علم و هنر مُکتسب ، به هر حال هر گروهی را صورتی از این نقوش فریبنده ، راهزنِ عقل و هوش گردیده است .

امّا آن صورت که در قصر قلعه بود و شاهزادگان را بفریفت . نقش جمال عشق آفرین و همین حُسن و زیبایی صوری است که عشق مجازی از آن تولید می شود و خاصگانِ بشر اگر همه را نگوییم اکثراََ به این دام مبتلا و به این محنت مُمتَحَن می شوند . اگر عشق مجازی به عشق حقیقی انجامید نتیجه اش همان سعادت ابدی است که عارفان و برگزیدگان حق در طلب آن باشند . وگرنه محصولش همان شقاوت ابدی است که در نصیحت پدر به شاهزادگان گفته شده بود .

و مملکت چین کنایه از سَر منزل عجایب و غرایب روحانی که رهروان وادی سیر و سلوک بدانجا می رسند .

پیری که در ایّام حیرت و آشفتگی به شاهزادگان برمی خورد و راز صورت فریبندۀ ذاتُ الصُّوَر را برایشان کشف می کند . پیر دلیل یا شیخ دستگیر است که از طرف قطب وقت مأمور هدایت سالکان است . و پادشاه چین تمثیل قطب اعظم است که استکمال هر سالکی موقوفِ عنایت و توجّه باطنی اوست .

امّا سه شاهزاده تمثیل است برای اصناف سالکان که از جهت اوضاع و احوال درونی و برونی و نیز از جهت قُرب و بُعد و حرمان و کامیابی از رسیدن به سر منزل مراد بطور کلّی به سه دسته تقسیم می شوند . و هر یک از شاهزادگان نماینده صنفی از اصناف سالکان است .

1 – برادر بزرگین تمثیل آن طایفه از اهلِ سلوک و ارباب تحرّی حقیقت است که حصول مقصود و رسیدن به سر منزل مراد را موقوف بر جدّ و جهدِ خویش می دانند و در انتظار توفیق و عنایت نمی نشینند . برادر بزرگین را همچنان گرمی شوق و طلب به راه انداخته است . چیزی که هست او به همه جا با قدم صدق و ارادت وارد می شود و فریب جاه و مقام و نصب دنیوی را نمی خورد تا حالت سلوکش به جذبه می پیوندد . لیکن کار او از این جهت نقص داشت که هنوز عشق آن صورت که در «دژ هوش رُبا» یا «قلعۀ ذاتُ الصُّوَر» دیده بود از دل وی بیرون نرفته . یعنی تعلّقش به صورت جسمانی و بقاء حیات این جهان هنوز باقی مانده بود که مهلت عمرش به سر رسید و کمال روحانی او موکول به مفارقت روح از بدن جسمانی گردید .

2 – برادر میانین تمثیل آن دسته از اهل سلوک است که خود به پای طلب و جدّ و جهد پیش نرفته اند . بلکه بر اثر برخورد به اولیای حق موهبتی به ایشان رسیده است که قدر آن را نمی دانند و آن نعمت را از دست می دهند . امّا چیزی که مانع ترقی و وصول گردید این بود که در حالت سیر و سلوکش دچار عُجب و غرور شد . این شاهزاده از خطای خود توبه می کند ولی مانند برادر بزرگین حصول نهایی کمالش موکول به پس از مرگ می شود .

3 – برادر کوچکین تمثیل آن دسته از سالکین است که از خود جوش و خروشی ندارند بلکه فقط منتظر جذبه و عنایت موهوب حق می مانند . و چون نسیمِ لطف عنایت الهی وزیدن گرفت و ایشان را دریافت به تمام مقاصد جسمانی و روحانی خود می رسند و در همین حیات دنیوی به کمالات معنوی واصل می گردند .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

شرح و تفسیر وصیّت پادشاه به سه پسرش که به فلان قلعه مَرَوید

شرح و تفسیر بیان استمداد عارف از سرچشمۀ حیات ابدی

شرح و تفسیر روان شدن شاهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع

شرح و تفسیر رفتن پسران سلطان به حکم حِرص به آن قلعه

شرح و تفسیر دیدن شاهزادگان در قصرِ قلعه نقش دختر شاه چین

شرح و تفسیر قصه صدر جهان بخارا و پیر مرد فقیر جسور

شرح و تفسیر قصه دو برادر یکی زیبا و دیگری زشت در خانه

شرح و تفسیر بحث کردن آن سه شاهزاده در تدبیر آن واقعه

شرح و تفسیر پادشاهی که دانشمند را به اکراه در مجلس آورد

شرح و تفسیر روان شدن شاهزادگان به جانب ولایت چین

شرح و تفسیر قصه آن شاعر زیبا که به عشق حقیقی رسید

شرح و تفسیر بی صبر شدن برادر بزرگین که من رفتم الوداع

شرح و تفسیر بیان مجاهد که دست از مجاهده برندارد

شرح و تفسیر مکرر کردن برادران پند دادن به برادر بزرگین را

شرح و تفسیر ادامه قصه شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه

شرح و تفسیر دوزخ گوید که پل صراط بر سرِ اوست زودتر از صراط بگذر

شرح و تفسیر فوت شدن برادر بزرگین و آمدن برادر دوم به جنازۀ او

شرح و تفسیر وسوسه ای که شاهزاده دوم را پیدا شد از سبب استغنا و کشف

شرح و تفسیر رجوع به قصه شاهزاده که زخم خوزد از خاطر شاه

شرح و تفسیر وصیّت کردن آن شخص که مال من به فرزند کاهل تر می رسد

Tags:
یک دیدگاه 
  1. باران 2 سال پیش

    با درود و سپاس فراوان

    حکایتی به این ارزشمندی, که برای آن زمان بسیار گذاشته شده, تا به چشم دوستداران برسد,دارای بسیار واژه های عربی است ,که برابر پارسی آن, برای درک بهتر خواننده از این حکایت شیرین و آموزنده ,گنجانده نشده است.

    از آنجا که شما بزرگواران و دست اندرکاران گرامی “دیدار جان ” آگاه تر هستید , در میان بازدید کنندگان ,کسانی هستند که نمیتوانند چم یا معنی , واژه عربی را در حکایت درک کنند
    (که نویسنده این پیام یکی از آنان است)

    سپاس گذارهستیم اگر این امکان برای شما فراهم باشد, که از واژه های پارسی درحکایات و نوشته ها بهره بگیرید و یا آنکه, واژه برابرعربی آن را به زبان پارسی یادآور شوید تا همه گروه های سنی گوناگون از کوشش ارزشمند و والای شما بهره مند شوند و مقالات تنها برای گروه ویژه ای, که آگاه به ادبیات هستند نباشد .

    پیروز باشید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟