رجوع به قصۀ آن شخص که به او گنج نشان دادند

رجوع به قصۀ آن شخص که به او گنج نشان دادند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

رجوع به قصۀ آن شخص که به او گنج نشان دادند | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4238 تا 4254

نام حکایت : حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر

بخش : 2 از 5 ( رجوع به قصۀ آن شخص که به او گنج نشان دادند )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر

مردی که وارث ثروتی هنگفت شده بود . همه را به هدر داد و به خاک سیاه فقر و زاری درنشست . فقر و حرمان چنان دلِ او را بشکست که خالصانه رو به درگاه الهی آورد و از سرِ سوز و گداز دست به نیایش و زاری افراشت . تا آنکه شبی در خواب بشنید که هاتفی بدو می گوید : هر چه زودتر از موطنت یعنی بغداد رهسپار مصر شو که در آن سرزمین حاجتت روا شود . مرد با دلی سرشار از امید آهنگ سفر کرد و راهی مصر شد . وقتی قدم در خاک مصر بنهاد هیچ خرجی برای او نمانده بود زیرا …

متن کامل ” حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات رجوع به قصۀ آن شخص که به او گنج نشان دادند

ابیات 4238 الی 4254

4238) مردِ میراثی چو خورد و شد فقیر / آمد اندر یارب و گریه و نفیر

4239) خود که کوبد این درِ رحمت نثار / که نیاید در اجابت صد بهار ؟

4240) خواب دید او ، هاتفی گفت ، او شنید / که غِنایِ تو به مصر آید پدید

4241) رَو به مصر ، آنجا شود کارِ تو راست / کرد کُدیت را قبول او مُرتَجاست

4242) در فلان موضع یکی گنجی است زَفت / در پیِ آن بایدت تا مصر رفت

4243) بی درنگی ، هین ز بغداد ای نژند / رَو به سوی مصر و مُنبَتگاهِ قند

4244) چون ز بغداد آمد او تا سویِ مصر / گرم شد پُشتش چو دید او رویِ مصر

4245) بر امیدِ وعدۀ هاتف که گنج / یابد اندر مصر ، بهرِ دفعِ رنج

4246) در فلان کوی و فلان مَوضع دَفین / هست گنجی سخت نادر ، بس گُزین

4247) لیک نَفقَه ش بیش و کم چیزی نماند / خواست دَقّی بر عوامُ النّاس راند

4248) لیک شرم همّتش دامن گرفت / خویش را در صبر افشردن گرفت

4249) باز نَفسَش از مَجاعت بر طپید / ز انتجاع و خواستن چاره ندید

4250) گفت : شب بیرون رَوَم من نرم نرم / تا ز ظلمت نآیدم در کُدیه شرم

4251) همچو شبکوکی کنم شب ذکر و بانگ / تا رسد از بامها اَم نیم دانگ

4252) اندرین اندیشه ، بیرون شد به کوی / واندرین فکرت همی شد سو به سوی

4253) یک زمان مانع همی شد شرم و جاه / یک زمانی جَوع می گفتش : بخواه

4254) پایِ پیش و پایِ پَس تا ثُلثِ شب / که بخواهم یا بخُسپم خشک لب

شرح و تفسیر رجوع به قصۀ آن شخص که به او گنج نشان دادند

مردِ میراثی چو خورد و شد فقیر / آمد اندر یارب و گریه و نفیر


چون آن وارث ، میراثی را که در اختیار داشت تماماََ خورد و به هدر داد . فقیر شد و شروع کرد به خدایا خدایا گفتن و گریستن و نالیدن .

خود که کوبد این درِ رحمت نثار / که نیاید در اجابت صد بهار ؟


کیست که این درِ رحمت بخش را به صدا درآورد و در جوابش صد بهارِ رحمت و گشایش پدید نیاید ؟ یعنی امکان ندارد که درِ رحمتِ الهی بکوبی و جوابی نشنوی . [ رحمت نثار = نثار کنندۀ رحمت ]

خواب دید او ، هاتفی گفت ، او شنید / که غِنایِ تو به مصر آید پدید


آن شخص در خواب دید که هاتفی غیبی بدو چیزهایی گفت و او همۀ آنها را شنید . هاتف بدو گفت : تو در مصر توانگر خواهی شد .

رَو به مصر ، آنجا شود کارِ تو راست / کرد کُدیت را قبول او مُرتَجاست


به سویِ مصر برو که کارِ تو در آنجا سامان یابد . خداوند درخواست تو را پذیرفت . چرا که او محلِّ امیدِ همگان است . [ کُدیَت = گدایی ، دریوزگی ، در اینجا به معنی درخواست است / مُرتَجا = محلِّ امید ، کسی که بدو امید رود ، مایۀ امید دیگران ]

در فلان موضع یکی گنجی است زَفت / در پیِ آن بایدت تا مصر رفت


در فلان مکان گنجی عظیم است باید به دنبال آن تا مصر بروی . [ زَفت = بزرگ ، ستبر ، عظیم ]

بی درنگی ، هین ز بغداد ای نژند / رَو به سوی مصر و مُنبَتگاهِ قند


ای افسرده حال ، هر چه زودتر از بغداد به مصر که قندزار است برو . [ نَژند = افسرده / مَنبَت = رُستنگاه ، استاد همایی گوید : اینکه مصر را «مَنبَت گاهِ قند» بدین جهت است که زراعت نیشکر در آنجا معمول بوده و قند و نبات مصر در قدیم شهرت داشته است . ]

چون ز بغداد آمد او تا سویِ مصر / گرم شد پُشتش چو دید او رویِ مصر


وقتی که آن شخص از بغداد به مصر در آمد از دیدن مصر پشتش گرم شد . یعنی نیرو گرفت .

بر امیدِ وعدۀ هاتف که گنج / یابد اندر مصر ، بهرِ دفعِ رنج


او به وعدۀ آن هاتف امیدوار بود که بدو الهام کرده بود که در مصر گنجی خواهد یافت و بدان وسیله همۀ رنجهایش محو خواهد شد .

در فلان کوی و فلان مَوضع دَفین / هست گنجی سخت نادر ، بس گُزین


هاتف بدو گفته بود که در فلان جا گنجی بسیار ممتاز مدفون است . [ دَفین = مدفون / دفن شده ]

لیک نَفقَه ش بیش و کم چیزی نماند / خواست دَقّی بر عوامُ النّاس راند


آن شخص چون تتمۀ پولهایش را در اثنایِ سفر خرج کرده بود . وقتی به مصر رسید هیچ پولی نداشت . خواست از عامۀ مردم گدایی کند . [ دَق = گدایی ، مأخوذ است از دق الباب (= در کوفتن) که رسم گدایان است ]

لیک شرم همّتش دامن گرفت / خویش را در صبر افشردن گرفت


امّا حیا و مَناعتِ طبعش او را از این کار بازداشت . و خود را به صبر و تحمّل وادار کرد .

باز نَفسَش از مَجاعت بر طپید / ز انتجاع و خواستن چاره ندید


لیکن دوباره نَفسِ او به سببِ گرسنگی به جُنب و جوش افتاد و چاره ای ندید که طلب طعام کند و گدایی آغازد . [ مَجاعت = گرسنگی / اِنتجاع = طلب کردن آب و علف ، در اینجا یعنی طلب طعام ]

گفت : شب بیرون رَوَم من نرم نرم / تا ز ظلمت نآیدم در کُدیه شرم


آن شخص پیش خود گفت : شب هنگام آرام آرام راه می افتم تا در تاریکی شب کسی مرا نبیند و از گدایی خجالت نکشم . [ کُدیه = گدایی ، سماجت در گدایی ]

همچو شبکوکی کنم شب ذکر و بانگ / تا رسد از بامها اَم نیم دانگ


مانندِ گدایان شبگرد با صدای بلند نیایش می کنم تا پولی ناچیز از بامِ خانه ها به دستم برسد . [ شبکوک = گدایی که در شب به گدایی رود و با بانگ ذکر و دعا مردم را متوجّه خود کند ]

اندرین اندیشه ، بیرون شد به کوی / واندرین فکرت همی شد سو به سوی


آن شخص با این فکر از خانه بیرون آمد و به کوچه و محلّه وارد شد و همچنان با این فکر به این طرف و آن طرف می رفت . یعنی مدام با خود کلنجار می رفت که آیا گدایی بکنم یا نکنم ؟

یک زمان مانع همی شد شرم و جاه / یک زمانی جَوع می گفتش : بخواه


لحظه ای حیا و منزلتش به او نهیب می زد و وی را از گدایی بازمی داشت . امّا لحظه ای دیگر گرسنگی بر او فشار می آورد که گدایی کن .

پایِ پیش و پایِ پَس تا ثُلثِ شب / که بخواهم یا بخُسپم خشک لب


سه پاس از شب گذشته بود ولی او همچنان مردّد بود که آیا گدایی بکنم یا تشنه و گرسنه بخوابم ؟

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه مردی رجوع به قصۀ آن شخص که به او گنج نشان دادند

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟