شکایت صوفیان از آن صوفی در پیش شیخ | شرح و تفسیر

شکایت صوفیان از آن صوفی در پیش شیخ | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شکایت صوفیان از آن صوفی در پیش شیخ | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3506 تا 3525

نام حکایت : کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

بخش : 10 از 14 ( شکایت صوفیان از آن صوفی در پیش شیخ )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

ابراهیم اَدهم ضمن سیر و سیاحت به لبِ دریایی رسید و آنجا نشست و به دوختن پاره هایِ خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سال های پیشین غلامِ او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت . ولی با کمالِ تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت . بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت . پیشِ خود گفت : پس کو آن حکومت و …

متن کامل « حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار شکایت صوفیان از آن صوفی در پیش شیخ

ابیات 3506 الی 3525

3506) صوفیان بر صوفیی شُنعه زدند / پیشِ شیخِ خانقاهی آمدند

3507) شیخ را گفتند : دادِ جانِ ما / تو از این صوفی بجُو ای پیشوا

3508) گفت : آخر چه گِله ست ای صوفیان ؟ / گفت : این صوفی سه خُو دارد گران

3509) در سخن ، بسیار گو همچون جَرَس / در خورِش افزون خورَد از بیست کس

3510) ور بخُسبد ، هست چُون اصحابِ کهف / صوفیان کردند پیشِ شیخ ، زَحف

3511) شیخ رُو آورد سویِ آن فقیر / کی ز هر حالی که هست ، اوساط گیر

3512) در خبر ، خَیرُالامور اَوساطُها / نافع آمد ز اعتدال ، اَخلاطُها

3513) گر یکی خِلطی فزون شد از عَرَض / در تنِ مردم پدید آید مَرَض

3514) بر قرینِ خویش مَفزا در صفت / کآن فِراق آرد یقین در عاقبت

3515) نُطقِ موسی بُد بر اندازه ، ولیک / هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک

3516) آن فزونی با خَضِر آمد شِقاق / گفت : رَو تو مُکثِری هذا فِراق

3517) موسیا ، بسیار گویی ، دُور شو / ور نه با من گُنگ باش و کور شو

3518) ور نرفتی ، وز ستیزه شِسته یی / تو به معنی رفته یی بگسسته یی

3519) چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز / گویدت : سویِ طهارت رَو بتاز

3520) وَر نرفتی ، خشک ، جُنبان می شوی / خود نمازت رفت پیشین ای غَوی

3521) رَو برِ آنها که هم جُفتِ تُوَند / عاشقان و تشنۀ گفتِ تُوَند

3522) پاسبان بر خوابناکان بر فزود / ماهیان را پاسبان ، حاجت نمود

3523) جامه پوشان را نظر بر گازِرست / جانِ عُریان را تجلّی ، زیورست

3524) یا ز عریانان به یک سو باز رَو / یا چو ایشان فارغ از تن جامه شو

3525) ور نمی تانی که کُل عریان شوی / جامه کم کن تا رَهِ اَوسط روی

شرح و تفسیر شکایت صوفیان از آن صوفی در پیش شیخ

گروهی از صوفیان به مردی صوفی اعتراض کردند و برای شکایت از او نزدِ شیخِ خانقاه آمدند و گفتند : از دستِ این صوفی به فریادمان رس . شیخ گفت : مگر چه شده است ؟ گفتند : این صوفی ، سه عادت بس ناپسند دارد . پُر حرف و پُر خور و پُر خواب است . شیخ خانقاه رو بدان صوفی کرد و گفت : در هر حالی باید اعتدال را رعایت کنی . صوفی در جوابِ معترضان گفت : اگر چه برگزیدن حدِ وسط ناشی از حکمت و فرزانگی است . امّا خودِ حدِ وسط نیز امری نسبی است . مثلاََ آبِ جویبار برای شتر ناچیز است امّا همان آب برای مورچه ، دریا به نظر می رسد . صوفی در ردِ گفتار معترضان ، امثالی دیگر می آورد که ضمنِ شرح ابیات بیاید .

در این حکایت نیز نکته های دقیق در باب آدابِ طریقت آمده است . مولانا در این حکایت نیز مانند حکایتی که از بیت 3303 دفتر دوم آغاز می شود احوالِ اولیاء را از احوالِ مردم عادی تفریق نهاده است و می گوید کارِ پاکان را نباید قیاس از خود گرفت .

صوفیان بر صوفیی شُنعه زدند / پیشِ شیخِ خانقاهی آمدند


گروهی از صوفیان ، یک صوفی را موردِ طعنه و درشتی خود قرار دادند و نزد شیخ خانقاه آمدند . [ شُنعه = طعنه ، درشتی ، نکوهش / خانقاه = شرح بیت 156 دفتر دوم ]

شیخ را گفتند : دادِ جانِ ما / تو از این صوفی بجُو ای پیشوا


به شیخ خانقاه گفتند : ای پیشوا تو دادِ ما را از این صوفی بستان .

گفت : آخر چه گِله ست ای صوفیان ؟ / گفت : این صوفی سه خُو دارد گران


شیخ خانقاه گفت : ای صوفیان شکایت شما چیست ؟ گفتند : این صوفی ، سه صفت سنگین و غیر قابلِ تحمل دارد .

در سخن ، بسیار گو همچون جَرَس / در خورِش افزون خورَد از بیست کس


او پُر حرف است مانند صدای متوالیِ زنگ پی در پی حرف می زند و بیش از بیست نفر هم غذا می خورد .

ور بخُسبد ، هست چُون اصحابِ کهف / صوفیان کردند پیشِ شیخ ، زَحف


و هرگاه می خوابد ، خوابش مانندِ خوابِ اصحابِ کهف سنگین است . بدین سان صوفیان در حضور شیخ خانقاه جمع شدند و ازدحام کردند .

شیخ رُو آورد سویِ آن فقیر / کی ز هر حالی که هست ، اوساط گیر


شیخ رو به آن درویش کرد و گفت : در هر حالی که هستی میانه روی را برگزین .

در خبر ، خَیرُالامور اَوساطُها / نافع آمد ز اعتدال ، اَخلاطُها


زیرا در حدیث آمده است که بهترین کارها در میانه روی است و اعتدالِ چهار آمیزه برای سلامتی انسان سودمند است . [ مصراع اوّل اشاره است به حدیث « خَیرُالامور اَوساطُها » ( احادث مثنوی ، ص 69 ) یکی از مبانی طبِ قدیم اعتقاد به اخلاطِ اربعه ( = آمیزه های چهارگانه ) بود . خِلط = در لغت به معنی آمیزه و آمیز است . و در اصطلاح طب قدیم به نام مادّه ای است مرطوب و روان . از اینرو اعتقاد داشتند که غذا در نخستین مرحله به خِلط تبدیل می شود . این چهار خلط یا آمیزه عبارت است از خون ، بلغم ، صفرا و سودا . هرگاه یکی از این اخلاط از حدِ اعتدال خارج شود . موجب بیماری می گردد . بدین ترتیب در طب قدیم ، بیمارن به دَمَوی و بلغمی و صفراوی و سودایی تقسیم می شدند ( قانون ، ج 1 ، ص 30 و 31 ) ]

گر یکی خِلطی فزون شد از عَرَض / در تنِ مردم پدید آید مَرَض


هرگاه یکی از این چهار آمیزه بر دیگر آمیزه ها فزونی گیرد . موجبِ بیماری انسان می شود .

بر قرینِ خویش مَفزا در صفت / کآن فِراق آرد یقین در عاقبت


حال که چنین است . تو نیز در توصیفِ همتا و نظیرِ خود از حدِ اعتدال خارج مشو که سرانجام موجبِ جدایی و کدورت می شود ( جواهرالاسرار ، دفتر دوم ، ص 323 ) .

نُطقِ موسی بُد بر اندازه ، ولیک / هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک


برای مثال ، با اینکه حضرت موسی (ع) به اندازه حرف زد و پُر گویی ننمود . ولی به هر حال بیش از رفیق و همراهِ خود حرف زد . [ همینکه حضرت موسی (ع) در سؤال کردن افراط نمود موجب جدایی آن دو شد . اشاره است به داستان حضرت موسی (ع) و عبد صالح ( خضر ) که در شرح بیت 224 دفتر اوّل بیان شد ]

آن فزونی با خَضِر آمد شِقاق / گفت : رَو تو مُکثِری هذا فِراق


زیاد سؤال کردن موسی (ع) از خضر موجبِ جدایی آن دو شد . در نتیجه خضر به او گفت : حالا که زیاد حرف می زنی برو که وقتِ جدایی من و تو رسیده است . [ شِقاق = جدایی و دشمنی / مُنکثِر = پرگو ]

موسیا ، بسیار گویی ، دُور شو / ور نه با من گُنگ باش و کور شو


حضرت خضر (ع) گفت : ای موسی ، خیلی حرف می زنی . برو از من دور شو . و اگر می خواهی همراهِ من باشی باید لال و کور باشی .

ور نرفتی ، وز ستیزه شِسته یی / تو به معنی رفته یی بگسسته یی


و اگر نروی و پافشاری کنی و همین جا بنشینی و بمانی ، بدان که تو در معنا از من دور و جدا شده ای . ( شِسته = مخفف نشسته ) [ صوفیان رابطۀ حضرت خضر (ع) و حضرت موسی (ع) را تمثیلی از رابطۀ راد و مرید می دانند . ]

چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز / گویدت : سویِ طهارت رَو بتاز


هر گاه به هنگامِ اقامۀ نماز ، ناگهان ادرار یا بادی از تو خارج شود . شرع ( یا نماز ) به تو حکم می کند که باید بروی تجدیدِ وضو کنی . [ اکبرآبادی می گوید : فاعل «گویدت» نماز است یعنی نماز به تو می گوید برو تجدیدِ وضو کن ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 335 ) ]

وَر نرفتی ، خشک ، جُنبان می شوی / خود نمازت رفت پیشین ای غَوی


و اگر نروی تجدیدِ وضو کنی ، خم و راست شدن تو کاری خشک است . یعنی بیهوده و بی روح است . زیرا ای گمراه نمازت قبلاََ باطل شده است .

رَو برِ آنها که هم جُفتِ تُوَند / عاشقان و تشنۀ گفتِ تُوَند


برو نزدِ کسانی که همسر و همتای تو هستند و شیفته و خواهانِ سخنِ تو .

پاسبان بر خوابناکان بر فزود / ماهیان را پاسبان ، حاجت نمود


برای مثال ، برای خوابیدگان ، نگهبان و محافظی لازم است تا آنان را بیدار کند ولی ماهی ها نیازی به محافظ ندارند  [ «خوابناکان» کنایه از اهلِ غفلت و اسیران عالَمِ حِس ، و «ماهیان» کنایه از عارفان دریای معارف الهی ( رجوع شود به شرح بیت 17 دفتر اوّل ) ]

جامه پوشان را نظر بر گازِرست / جانِ عُریان را تجلّی ، زیورست


مثال دیگر ، آنان که لباس مس پوشند به جامه شوی می نگرند ، یعنی نیاز به این دارند که او جامۀ آنها را تمییز کند . ولی آن روحی که برهنه باشد . زیور او تجلّیاتِ حضرت حق است . [ «جامه پوشان» کنایه از اسیران غرایز حیوانی و بندگانِ شهواتِ بهیمی است . روحِ آنها ، اسیر لباسِ جسد و جامۀ حسیّات است . بنابراین به کسانی نیاز دارند که این ها را برای ایشان فراهم می آورد ولی عارفان که از کمند جسم و جسمانیّت رهیده اند تنها به تجلیّاتِ حضرت حق توجه دادرند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 574 ) ]

یا ز عریانان به یک سو باز رَو / یا چو ایشان فارغ از تن جامه شو


یا از شمار برهنگانِ مادّیات و محسوسات کناره بگیر و یا مانند آنان از جامۀ بدن آسوده خاطر شو . [ جامۀ بدن = ( جواهرالاسرار ، دفتر دوم ، ص 323 ) ]

ور نمی تانی که کُل عریان شوی / جامه کم کن تا رَهِ اَوسط روی


و اگر نمی توانی به طورِ کامل از جامۀ مادّیات و شهوات ، عاری شوی . دست کم از جامۀ مادّیات و شهوات خود کم کُن .

 شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد 

دکلمه شکایت صوفیان از آن صوفی در پیش شیخ

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟