شرح و تفسیر اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 156 تا 193
نام حکایت : هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه
بخش : 4 از 10
ماه رمضان فرا رسیده بود . مردم برای دیدن هلال ماه ، بر کوهی فراز آمده بودند . ناگهان یکی از آن میان به عُمر ( خلیفه دوم مسلمین ) روی کرد و گفت : اینک هلال ماه را در پهنۀ لاجوردین آسمان می بینم . عُمر به آسمان درنگریست ولی هلالی ندید . به آن شخص روی کرد و گفت : این چه را که تو به شکل هلال می بینی در واقع هلال نیست بلکه خیالِ یاوۀ تو است . زیرا که من به …
متن کامل حکایت هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
156) صوفی ای می گشت در دَورِ افق / تا شبی در خانقاهی شد قُنُق
157) یک بهیمه داشت ، در آخُر ببست / او به صدرِ صفّه با یاران نشست
158) پس مُراقب گشت با یاران خویش / دفتری باشد حضورِ یار ، بیش
159) دفترِ صوفی سواد و حرف نیست / جز دلِ اِسپیدِ همچون برف نیست
160) زادِ دانشمند ، آثار قَلَم / زادِ صوفی چیست ؟ آثارِ قَدَم
161) همچو صیادی سویِ اشکار شد / گامِ آهو دید ، بر آثار شد
162) چند گاهش گامِ آهو درخورست / بعد از آن خود نافِ آهو رهبرست
163) چون که شُکرِ گام کرد و ، ره بُرید / لاجرم ز آن گام ، در کامی رسید
164) رفتن یک منزلی بر بویِ ناف / بهتر از صد منزلِ گام و طواف
165) آن دلی کو مَطلَعِ مَهتاب هاست / بهرِ عارف ، فُتِحَت اَبوابُ هاست
166) با تو دیوار است ، با ایشان دَر است / با تو سنگ و ، با عزیزان ، گوهر است
167) آنچه تو در آینه بینی عیان / پیر ، اندر خشت بیند بیش از آن
168) پیر ، ایشان اند کین عالم نبود / جانِ ایشان بود در دریای جُود
169) پیش از این تن عُمرها بگذاشتند / پیشتر از کِشت بُر برداشتند
170) پیشتر از نقش ، جان پذرفته اند / پیشتر از بحر ، دُرها سفته اند
171) مشورت می رفت در ایجادِ خلق / جانشان در بحرِ قدرت تا به حلق
172) چون ملائک مانع آن می شدند / بر ملائک خفیه ، خُنبک می زدند
173) مُطّلِع بر نقشِ هر که هست شد / پیش از آن کین نَفسِ کُل پا بَست شد
174) پیشتر ز افلاک ، کیوان دیده اند / پیشتر از دانه ها ، نان دیده اند
175) بی دِماغ و دل ، پُر از فکرت بُدند / بی سپاه و جنگ ، بر نُصرت زدند
176) آن عِیان نسبت به ایشان فَکرت است / ور نه خود ، نسبت به دُوران رویت است
177) فکرت از ماضی و مُستَقبَل بُوَد / چون از این دو رَست ، مُشکل حل شود
178) روح از انگور ، مَی را دیده است / روح از معدوم ، شَی را دیده است
179) دیده چون بی کیف ، هر با کیف را / دیده پیش از کان ، صحیح و زَیف را
180) پیشتر از خلقتِ انگورها / خورده مَی ها و ، نموده شورها
181) در تَموزِ گرم ، می بیند دَی / در شعاع شمس ، می بیند فَی
182) در دلِ انگور ، مَی را دیده اند / در فنایِ محض ، شَی را دیده اند
183) آسمان در دَورِ ایشان جُرعه نوش / آفتاب از جودشان زَربَفت پوش
184) چون از ایشان ، مجتمع بینی دو بار / هم یکی باشند و ، هم ششصد هزار
185) بر مثالِ موج ها اعدادشان / در عدد آورده باشد بادِشان
186) مُفتَرِق شد آفتاب جان ها / در درونِ روزنِ ابدان ها
187) چون نظر در قرص داری ، خود یکی است / و آنکه شد محجوبِ ابدان ، در شکی است
188) تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد / نَفسِ واحد روحِ انسانی بُوَد
189) چون که حق رَشّ عَلَیهِم نُورَهُ / مُفتَرِق هرگز نگردد نورِ او
190) یک زمان بگذار ای هَمرَه مَلال / تا بگویم وصفِ خالی ، ز آن جمال
191) در بیان نآید جمالِ حالِ او / هر دو عالم چیست ؟ عکسِ خالِ او
192) چونکه من از خالِ خوبش دَم زنم / نطق می خواهد که بشکافد تَنَم
193) همچو موری اندرین خِرمن ، خوشم / تا فزون از خویش ، باری می کشم
صوفی ای می گشت در دَورِ افق / تا شبی در خانقاهی شد قُنُق
یکی از صوفیان در اطراف عالم سیر و سیاحت می کرد تا اینکه شبی در خانقاهی مهمان شد و در آنجا رحل اقامت افکند . [ قُتُق = مهمان ]
خانقاه ، لفظی فارسی است و معرّبِ خوانگاه . و خوانگاه به معنی محلِ خوردن از خوان . بعضی گویند از خانه به معنی منزلگاه است . اساس این بناها ، اِطعامِ مساکین بوده خاصه مساکین صوفیه . آنگونه که از متون صوفیان بر می آید . نخستین خانقاه در رَملۀ شام بر پا شد . ( طبقات الصوفیه ، ص 12 ) بدین گونه که دو صوفی که همدیگر را نمی شناختند به هم رسیدند و روبوسی کردند و هر چه داشتند در میان نهادند و مشترکاََ خوردند و سپس از یکدیگر خداحافظی کردند و هر یک به سویی روان شد . امیری ترسا که شاهد این ماجرا بود . این رابطۀ الفت را پسندید و چون دید آنان را مأمن و جایگاهی نیست . خانقاهی در رَملۀ شام بنا ساخت . ( نفحات الانس ، ص 27 ) . مشایخ صوفیه به سیر و سفر بسیار اهمیت می دادند و سالکان را به سفر تشویق می کردند و خود نیز همینطور . منتهی در این مورد هم اختلاف نظرهایی بوده است . برخی از مشایخ ، در بدایت سفر اختیار می کردند و در نهایت مقیم می شدند . و بعضی در بدایت مقیم می شدند و در نهایت سفر می کردند و بعضی فقط اقامت اختیار می کردند و سفر نمی کردند و بعضی نیز دائماََ در حال سفر بودند و در هیچ محلی اقامت نمی کردند مانند ابراهیم خواص که دائماََ در حال سیاحت و سفر بود و در هیچ شهری بیش از چهل روز اقامت نمی کرد مبادا به توکل او خدشه وارد آید . ( عوارف المعارف ، ص 57 تا 64 ) .
یک بهیمه داشت ، در آخُر ببست / او به صدرِ صفّه با یاران نشست
آن صوفی ، یک چهارپا داشت که آن را در آخوری بست و خودش به صدر مجلس یاران رفت و نشست . [ بهیمه = چهارپا / صفّه = ایوان سقف دار ]
پس مُراقب گشت با یاران خویش / دفتری باشد حضورِ یار ، بیش
آن صوفی همراه با یاران خود به مراقبه پرداخت . زیرا که حاضر شدن در نزدِ یار ، خود دفتر و کتابی است آموزنده . و حتی از آن هم آموزنده تر . [ آن سان که می توان از حضور مرشد و راهبر بهره برد نمی توان در غیاب او بهره گرفت . خاصه در زمینه سلوک ، زیرا سلوک عرفانی را نمی توان از طریق مطالعه کتاب حاصل کرد . در این باره علم فِراست لازم است نه علم دِراست . ]
مراقبه ، در لفظ به معنی پاسبانی و نگاهداشتن . و در اصطلاح ، یکی از احوال سلوک عرفانی است . البته این اصطلاح نیز مقتبس از قرآن کریم است . « همانا خداوند مراقب شماست » . مقصود از مراقبه این است که بنده یقین کند که خداوند در جمیع احوال ، بر قلب و ضمیر او عالِم است . غزالی در تعریف مراقبه گوید : بدانی که حق تعالی بر تو رقیب است در همه حال . ( کیمیای سعادت ، ج 2 ، ص 487 ) . واسطی گوید : فاضل ترین همه طاعت ها ، نگاهداشتن وقت است و آن ، آن است که بنده از حد فرا نشود و جز با خدای نایستد . ( ترجمۀ رساله قشیریه ، ص 293 ) .
بناراین وقتی که بنده به این حقیقت یقین می آورد که هیچیک از سخنان و نگاه ها و حالات او از خدا نهان نیست . همۀ لحظات و دَم های خود را با خدا و با یاد او می گذراند و ماسوای او را از منزلگاه قلبش می روید و از وجودِ حق پُر می شود .
دفترِ صوفی سواد و حرف نیست / جز دلِ اِسپیدِ همچون برف نیست
دفتر و کتاب صوفی ، سیاهی و حروف کتاب نیست . بلکه او غیر از دلِ سفید و صاف ، کتاب دیگری ندارد . [ کتاب و دفتر در اینجا نشانگر علوم رسمی و محفوظاتِ صوری است . اما در اینجا لازم است قدری پیرامون کلمۀ صوفی سخن بگوییم ، هر چند که در این زمینه ، آراء بسیار است . بدواََ باید گفت که برخی از اکابر محققینِ صوفیه ، نظیر امام قشیری ، برای کلمه صوفی ریشه عربی قائل نشده اند . هر چند که اشتقاق غیر عربی آن را نیز معلوم نکرده اند . ( ترجمه رساله قشیریه ، ص 467 و 468 ) . ابوریحان بیرونی نیز بر همین باور است . با این فرق که اشتقاق غیر عربی آن را نیز بیان کرده و گفته است که اصل آن از لفظ سوف ( = حکمت و دانش ) است و ریشه یونانی دارد . ( کتاب الهند ، ص 16 به نقل از مصباح الهدایة ، ص 63 ) . جمعی نیز گفته اند که کلمۀ صوفی ، از «صفه» مشتق شده به مناسبت مشابهت صوفیان با اصحاب صفه . یعنی همان پارسایان و مسلمانان فقیر صدر اسلام نظیر ابوذر و سلمان و بلال و … که در صفّۀ مسجد پیامبر می زیستند . ولی برخی بر این نسبت خدشه آورده و گفته اند اگر صوفی را منسوب به صفّه بدانیم باید صفی بخوانیم نه صوفی . لیکن امام جارالله زمخشری ، در کتاب خود به نام اساس البلاغه ، به این ایراد پاسخ داده و گفته است که یکی از دو حرف (ف) را برای تخفیف به حرف (و) تبدیل کرده اند و به جای صّفیّه ، صوفی گفته اند تا تلفظ آن ثقیل نباشد . زبیدی صاحب تاج العروس هم بر همین نَهج رفته است . برخی نیز صوفی را مشتق از صفا دانسته اند که این نسبت ، از نظرِ صرف لغوی خالی از اشکال نیست . زیرا در این حالت نسبت آن صفوی می شود نه صوفی . درست ترین اشتقاقی که می توان برای آن در نظر گرفت این است که صوفی را منسوب به صوف ( = پشم و پشمینه ) فرض کنیم که هم از نظر صرفِ لغوی درست است و هم با احوال صوفیان ، سازگار است زیرا که شعار آنان پشمینه پوشی و پشت پا زدن به تجمّلاتِ اشرافی بوده است . ( مقدمه مصباح الهدایة ، ص 63 تا 68 ) .
زادِ دانشمند ، آثار قَلَم / زادِ صوفی چیست ؟ آثارِ قَدَم
نوشته و ذخیره دانشمند و طالب علوم رسمی ، آثار و تراوشات قلمی و نوشتارهای نظری است . ولی نوشته صوفی چیست ؟ مسلماََ علوم و معارفی است که از سیر و سلوک او ناشی می شود . [ آثار قدم = اشاره دارد به سیر و سلوک و پیروی از طریقت و نتایج روحی و آثاری که از این راه خاصل می شود . ( حکایت رومیان و چینیان و هم چنین حکایت نحوی و کشتیبان در دفتر اول در تبیین همین موضوع است )
بی گمان مقصود مولانا و مشایخ عرفا و اکابر صوفیه این نیست که باید کسب علوم و سعی و تلاش های علمی را تعطیل کرد . چنانکه برخی از عوام صوفیه بر این گمان رفته اند . چه همین بزرگانی که علوم رسمی را وافی به مقصود نمی دانند . خود در آن ماهر و متضلّع بوده و در عرصۀ علوم و دانش ، سرآمدِ دوران و یگانۀ زمانه خود به شمار می آندند نظیر مولانا ، غزالی ، فارابی و …
ضمناََ برخی از شارحان مانند انقروی ، آثار قَدَم را آثار قِدَم خوانده اند که با معنا اصلی ، تفاوت چندانی ندارد . زیرا قِدَم به معنی ازلی بودن است و آثار قِدَم ، علوم و معارفی است که از جانب حضرت حق بر دل بندگان وارد می شود .
همچو صیادی سویِ اشکار شد / گامِ آهو دید ، بر آثار شد
برای مثال ، صوفی مانند آن صیادی است که به سوی شکار می رود . ردّ پای آهو را پیدا می کند و دنبال آن می رود .
چند گاهش گامِ آهو درخورست / بعد از آن خود نافِ آهو رهبرست
در آغاز راه ، ردّ پای آهو برای نشان دادن راه به شکارچی ، وسیله خوب و شایسته ای است . اما وقتی که شکارچی ، مقداری از راه را اینگونه پیمود . بوی دلاویز نافِ آهو او را به سوی خود هدایت می کند . [ سالک در آغاز سلوک ، بیشتر به صورت حقیقت توجه دارد و راه را تعبّدی و تقلیدی می رود . اما وقتی که لختی راه پیمود ، اخگر ذوق و اشتیاق در قلبش پدید می آید و تکلیف و تکلف ، صبغۀ ذوق و اشتیاق می گیرد و بدین ترتیب باقی مانده راه را تا وصول به اصول ، عاشقانه می پیماید . علوم رسمی می تواند در مراحل آغازین سلوک ، مفید افتد . ولی از آن به بعد دیگر این وسیله مناسبی نیست بلکه باید با براق عشق به راه ادامه داد . نافِ آهو نیز می تواند بر معرفت حقیقی دلالت کند . ]
چون که شُکرِ گام کرد و ، ره بُرید / لاجرم ز آن گام ، در کامی رسید
هر گاه سالک ، از اینکه راه حقیقت را با نشانه های تکلیف و تعبّد پیموده شاکر باشد . ناگزیر بر اثر این سلوک به مراد خویش خواهد رسید و در زمرۀ اهلِ حقیقت قرار خواهد گرفت .
رفتن یک منزلی بر بویِ ناف / بهتر از صد منزلِ گام و طواف
یک منزل طی کردن بوسیله بوی خوش آهو بهتر است از طی کردن صد منزل به وسیله دنبال کردن ردِ پای آهو و گشتن به دنبال اوست . [ فرق است میان سالکی که راه را با انگیزه تعبّد و تقلید می پیماید و آنکه راه سلوک را با عشق و جذبه طی می کند . چنانکه برای شکار چی ، دنبال کردن ردِ پای آهو با پی گیری آهو ، به وسیله بوی خوش ناف آن ، فرق دارد . گام و طواف = تعبیری است از صورت ظاهری طاعات و عبادات . ]
آن دلی کو مَطلَعِ مَهتاب هاست / بهرِ عارف ، فُتِحَت اَبوابُ هاست
آن دلی که مظهر معارف و اسرار تابان الهی است . نسبت به عارف ، درهایی است به سوی بهشت ذاتِ حق . [ مصراع دوم اشاره دارد به آیه 73 سوره زمر که می فرماید « و پرهیزگاران خداترس را دسته دسته به سوی یهشت برند و چون بدانجا رسند همه درهای بهشت به رویشان گشوده گردد » ]
با تو دیوار است ، با ایشان دَر است / با تو سنگ و ، با عزیزان ، گوهر است
این دل که مظهر اسرار و حقایق ربانی است . نسبت به تو که در غفلتی ، همانند دیواری بی نور و روح است . زیرا که تو فقط جسم می بینی . ولی همین دل نسبت به عارفان ، دری است به سوی بهشت و نیز این دل با تو همانند سنگِ بی فرهنگ است و با عارفان عزیز ، گوهرِ باهِر .
آنچه تو در آینه بینی عیان / پیر ، اندر خشت بیند بیش از آن
هر آنچه که تو در آینه آشکارا می بینی . انسان کامل و پیر ، آن را بیشتر از آنچه تو می بینی مشاهده می کند . [ انسان کامل از کهترین پدیده ها و آیات به حقایق و اسرار هستی پی می برد . ولی انسان ناقص ، حوزۀ شناختش محدود است . بیش را در مصراع دوم پیش هم خوانده اند که با این ملاحظه ، یعنی انسان کامل پیش از آنکه حوادث و پدیده ها در عالم شهود صورت واقعیت بندند آنها را مشاهده می کند . خوارزمی گوید : پیر نه آن است که به مرور ایام و مُضّیِ اعوام از قوّت و چُستی به ضعف و سستی روی آورده باشد و از حالی به حالی تغییر پذیر گشته و قیر او شیر شده ، پیر کامل نه محبوسِ قفسِ خاکی است و نه محلِ طوارق و افلاکی . ( جواهرالاسرار ، دفتر دوم ، ص 308 ) . این بیت اشاره دارد به ضرب المثل متداول در میان مردم :
آنچه در آینه جوان بیند / پیر در خشتِ خام ، آن بیند
خِشت = آجر خام و ناپخته ، اکبر آبادی معتقد است که در این بیت خِشتِ گِلین مورد نظر نیست . بلکه لوحۀ آهنینی است که هنوز صیقل نیافته و به آینه مبدّل نشده است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 132 ) ]
خِشت ، لوحۀ آهنینی است که صَقّال ، تبدیل به آینه می کند . افراد عادی فقط صورت ظاهر را درک می کنند . و حال آنکه پیر ، خواص اصلی و واقعی را می بیند . از آنجا که او وسیلۀ آگاهی الهی است . بر تمامی احوالِ گذشته و حال و وجودِ آینده واقف است . می داند که چگونه هر چیزی پدید آمد و اکنون هست و آخرالامر خواهد بود . ( مقدمۀ رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 226 ) ]
پیر ، ایشان اند کین عالم نبود / جانِ ایشان بود در دریای جُود
انسان کامل و پیر واصل ، آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادی ، جان و روان آنان در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود . [ این بیت و دو بیت بعدی از مشکلات ابیات مثنوی است . ظاهراََ اشاره دارد به حقیقت انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادث ازلی نام برده شده است . یعنی انسان کامل ، جسماََ حادث است و روحاََ ازلی . ( شرح فصوص الحکم ، ح 1 ، ص 69 ) . وجه دیگر : ارواح قبل از ابدان در عالم معنا وجود داشته اند و اگر در بیت فوق تنها به پیر ( = انسان کامل ) اشارت شده ، برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است . به اصطلاح « جون که صد آمد نود هم نزد ماست » این وجه از آنرو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا ، نفسِ ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمی دانند . ( توضیح بیشتر در شرح بیت 1524 دفتر اول ) . وجه دیگر : اشارت هست به بحثِ اعیان ثابته ، و منظور این است که صُور علمیه اشیاء ، پیش از تحقق در عالم ماده و مدّت ، در عالم ازلی وجود داشته اند . این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته گویند و حکما آن را ماهیت نامند . ]
پیش از این تن عُمرها بگذاشتند / پیشتر از کِشت بُر برداشتند
پیران که انسان کامل اند ، پیش از آنکه به این تنِ عنصری بیایند عُمرها گذرانده و قبل از آنکه زراعت کنند ، محصول خود را برداشت کرده اند . ( بُر = گندم و در اینجا مطلقاََ به معنی محصول است ) [ اشارت است به این تفکر عارفانه که روح انسان ، پیش از آمدن به عالم کثرت و تزاحم ، در فردوس برینِ وحدت ، سیر می کرد و فیوظات ربانی را بی واسطه و حاجبِ عمل و تکلیف به دست می آورد . نالۀ حَزین نی ، در مطلع دفتر اول ، حاکی از این غربت و فرق از آن فیوظات است . ( دیباچۀ دفتر اول ) . نیکلسون می گوید : انسان کامل ، علل غایی امور را از نظر منطقی مقدم بر وجود خارجی آنها می بیند . ( مقدمۀ رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 226 ) ]
پیشتر از نقش ، جان پذرفته اند / پیشتر از بحر ، دُرها سفته اند
اینان پیش از به وجود آمدن جسم ، دارای روح بوده اند و پیش از پیدایش دریای موجودات ، در عالم معنا مرواریدهای معانی را سفته اند . یعنی به اسرار و حقایق وجود واقف شده بودند . [ سفتن = سوراخ کردن ]
مشورت می رفت در ایجادِ خلق / جانشان در بحرِ قدرت تا به حلق
حق تعالی در بارۀ آفرینش انسان ها با فرشتگان گفتگو می کرد . در حالی که جان و روح اولیاء و مردان حق در دریای بی کران الهی ، کاملاََ غوطه ور بود . [ اشارت است به آیه 30 سوره بقره « و یاد آور هنگامی را که خداوند به فرشتگان فرمود : من در روی زمین جانشینی گمارم . گفتند : آیا روی زمین کسی را می گماری که تباهی آورد و خون ها ریزد ؟ تو را سپاس گوییم و پاک ات دانیم . خداوند فرمود : من دانم آنجه را که شما نمی دانید . ]
چون ملائک مانع آن می شدند / بر ملائک خفیه ، خُنبک می زدند
همان وقت که فرشتگان ، ساده لوحانه و از روی بی اطلاعی با سوالات انکاری خود در صدد بودند که از آفرینش انسان جلوگیری کنند . ارواح کاملان و عارفان ، در نهان آنها را مسخره می کردند . [ خُنبَک زدن = دنبک زدن ، کف زدن ، مجازاََ به معنی مسخره کردن ]
مُطّلِع بر نقشِ هر که هست شد / پیش از آن کین نَفسِ کُل پا بَست شد
ارواح عارفان و مردان حق ، قبل از آنکه موجودات پدید آیند . نسبت به آنان علم و آگاهی داشتند و این وقتی بود که هنوز روح کلّی ، یعنی روح بسیط و فارغ از قیود مادّی ، به علایق و محدودیت های این عالم مقیّد نشده و در کالبدها مستقر نگشته بود . [ پابست شدن = مقیّد شدن ]
پیشتر ز افلاک ، کیوان دیده اند / پیشتر از دانه ها ، نان دیده اند
اینان پیش از آنکه سایر افلاک و ستارگان را ببینند . کیوان را دیده اند و پیش از آنکه دانه های گندم و نظایر آن را ببینند . نان را دیده اند . [ خلاصه اینکه ماهیت هیچ پدیده ای از نگاه ژرف بین عارفان نهان نماند . از اینرو هر پدیده ای که به ظهور می پیوست . پیش از آن در نزدِ آنان معلوم و معیّن می گشت . ]
کیوان که نام عربی آن زُحل است از سیاره های منظومۀ شمسی است . تا پیش از کشف سیاره های اورانوس ، نپتون و پلوتون ، بلندترین و دورترین سیاره به شمار می آمده . چنانکه معنی لغوی زُحل نیز گویای این مطلب است . زیرا زُحل یعنی دور شد . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 336 ) از این رو در ادبیات فارسی و عربی هر چیز بسیار بلند و دور را به آن مَثَل می زنند . بنابراین عارفان ، بینشی عمیق و ژرف دارند و از صورت موجودات و ظاهر پدیده ها به اعماق آنها راه می یابند و صورت نمی تواند راهزنِ آنان گردد .
بی دِماغ و دل ، پُر از فکرت بُدند / بی سپاه و جنگ ، بر نُصرت زدند
اینان برای آنکه دارای فکر و معرفت باشند . نیازی به ابزار و وسیله فکری مانند قوۀ دِماغ و قلب ندارند . از اینرو در دریای اندیشه و معرفت غوطه ورند . و اینان بی وسیله و سپاه و رنجِ جنگ به کامیابی معنوی می رسند .
آن عِیان نسبت به ایشان فَکرت است / ور نه خود ، نسبت به دُوران رویت است
مشهودات حسّی ، نسبت به این عارفان ، در حکم اندیشه و معرفت است . یعنی اینان از صورت حسّی پدیده ها به ماورای حس راه پیدا می کنند و به معرفت حق می رسند . در حالیکه همین مشهودات حسّی نسبت به غیر عارفان ، تنها مشاهده ای صوری و رویتی ظاهری است . یعنی اسیران کمند محسوسات ، تنها صورت ظاهری پدیده ها را نگاه می کنند و راه به ماورای محسوسات نمی برند . ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 405 ) . [ استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در بیان مفهوم بیت فوق می فرماید : عالم مشهودات و محسوسات به منزله اندیشه و فکر عارفان است که در آنجا موجودات در زنجیرۀ زمانی محبوس نشده اند واِلّا نسبت به غیر عارفان ، مشهودات فقط وقتی ادراک می شوند که در حوزۀ ادراک حسّی باشند . ( از افاضات حضوری ایشان به مولف ) . انقروی گوید : معاینۀ اینان (عارفان) را فکرت تعبیر کرده ، گویا آن عیان نسبت به مرتبۀ پیران ، چون فکرت می شود و عظمت شأن و کمال پیران را بیان می کند . وگر نه نسبت به خلق عالم ، آن عیان که با کلمۀ فکرت تعبیر شده ، رویت است . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر اول ، جزو اول ، ص 80 و 81 ) . اکبرآبادی نیز گوید : در اصطلاح عرفا ، فکر عبارت است از مشاهده و عیان ، زیرا آنان عیان را فکر می نامند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 35 ) . نیکلسون گوید : فکرت آنان ، شهودی است و بی نیاز از حواس و قوای عقلانی . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر دوم ، ص 617 ) . ( دُوران = آنان که از حقیقت دور و بعید هستند ) ]
فکرت از ماضی و مُستَقبَل بُوَد / چون از این دو رَست ، مُشکل حل شود
زیرا اندیشیدن ، همواره مربوط به زمان گذشته و یا آینده است . پس همینکه آدمی از این دو قید رها شد . مشکل حل می شود . [ ارواح عارفان که از قید و بندِ زمان رهیده ، تفکرشان محدود به زمان نیست . از اینرو مشکل معرفت و شناخت آنان حل شده است . شرح کفافی ، ج 2 ، ص 406 ) . زیرا برای حصول به معرفت و شناخت نیازی به ابزار و وسیله های متداول در میان عامه مردم ندارد .
روح از انگور ، مَی را دیده است / روح از معدوم ، شَی را دیده است
روح ، شراب را در انگور دیده است . و روح در نیستی ، اشیاء و موجودات را مشاهده کرده است . [ ارواح عارفان که از کمند زمان رسته اند ، می توانند موجودیت هر چیز را قبل از پیدایش آن ، مشاهده کنند و به کُنهِ هر چیز پی برند . شاه داعی گوید : اشیاء را در مرحلۀ قوه دیده اند پیش از آنکه به فعلیت درآیند . ( شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، دفتر اول ، جزو دوم ، ص 229 ) . نیکلسون می نویسد : روحِ کلّی انسان کامل ، هر استعداد نهانی را که در واقع وجود دارد درک می کند . ( مقدمۀ رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 226 ) ]
دیده چون بی کیف ، هر با کیف را / دیده پیش از کان ، صحیح و زَیف را
روح انسان کامل ، هر چیزی را که مقیّد به چگونگی و کیفیت است . فارغ از چگونگی و کیفیت دیده است . یعنی باطن و ملکوت هر موجودی را دیده است و پیش از پدید آمدن معدن ، نقدِ سَرَه وحدت را در میان نقدِ ناسَرَه کثرت مشاهده کرده است . زیرا از تفرقۀ قال به جمعیت حال رسیده است . ( جواهرالاسرار ، دفتر دوم ، ص 308 )
پیشتر از خلقتِ انگورها / خورده مَی ها و ، نموده شورها
انسان کامل ، پیش از آفریده شدن انگورها ، شراب ها نوشیده و شور ومستی ها کرده است .
در تَموزِ گرم ، می بیند دَی / در شعاع شمس ، می بیند فَی
انسان های کامل ، در گرمای تابستان ، دیماه (زمستان) را می بینند و در پرتو خورشید . سایه را . [ در وجود هر چیز ضدش را می بینند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 83 ) ] . تموز = ماه اول تابستان و ماه دهم از ماه شامیان که آفتاب در برج سرطان باشد . گرمای سخت تابستان ( فرهنگ نفیسی ، ج 2 ، ص 172 ) . فَی = سایه .
در دلِ انگور ، مَی را دیده اند / در فنایِ محض ، شَی را دیده اند
این عارفان ، در درون انگور ، شراب را دیده اند و در فنا و عدم محض ، اشیاء را مشاهدن کرده اند . [ از نتایج و آثار هر چیز ، قبل از آنکه به ظهور آید آگاه و عالم بوده اند . وجود را در حالی که در فنای محض بوده دیده اند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 82 ) ]
آسمان در دَورِ ایشان جُرعه نوش / آفتاب از جودشان زَربَفت پوش
آسمان و افلاک با همۀ بلندی ، بر محور وجود انسان کامل و پیر واصل ، مستانه و عاشقانه می گردد و آفتاب عالمتاب این پرتو زرین خود را که همانند پارچه های زربافت می درخشد از فیض وجودِ او گرفته است . [ اکبرآبادی گوید : جمیع موجودات از عرش تا فرش به وجود ایشان ( انسان کامل ) موجود است . ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 39 ) . در این بیت مولانا با بیانی عارفانه و تمثیلی لطیف ، مرکزیت انسان کامل را در جهان هستی نشان داده و کلام ابن عربی را در باره انسان تداعی می کند . « تا وقتی که انسان کامل در عالم وجود دارد . عالم نیز همواره محفوظ و باقی است » ( شرح فصوص الحکم ، ج 1 ، ص 70 ) . جرعه نوش = می خواره و مست . زربفت پوش = پوشنده حامه هایی که تارهای آن از زر باشد ]
چون از ایشان ، مجتمع بینی دو بار / هم یکی باشند و ، هم ششصد هزار
اگر از ایشان دو دوست را در یک جا مجتمع بینی . آن دو ، هم یک تن به شمار می آیند و هم ششصد هزار . [ حقیقت روحی انسان های کامل و پیران واصل یکی است . ولی به اعتبار تعیّنات شخصی و جسمی ، بسیار . ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 39 ) یا می توان گفت : هر چند به لحاظ حقیقت ، واحدند ولی از جهتِ قدرتِ تصرف و نیرومندی بسیاراند . ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 83 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 407 و شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 1 ، دفتر دوم ، ص 450 ) . ششصد هزار در اینجا نماینده کثرت است نه عددی معین ]
بر مثالِ موج ها اعدادشان / در عدد آورده باشد بادِشان
برای مثال ، تعدد ظاهری آنان مانند موج های دریاست . که وزش باد ، آنان را متعدد کرده است . [ باد در اینحا اشاره دارد به ارادۀ قاهرۀ الهی که عارفان را از نظر ظاهر و صورت ، متعدد می آفریند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 407 ) یعنی همانطور که امواج دریا به وسیله باد متعدد و مختلف می شوند . صورت ظاهری و قالب جسمانی عارفان نیز در این جهان ، متعدد است . ولی این تعدد ، خللی به وحدت روحی آنان نمی زند . ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 84 ) ]
مُفتَرِق شد آفتاب جان ها / در درونِ روزنِ ابدان ها
مثال دیگر ، خورشید جان ها که مراد ، روح های انسانی است وقتی از پنجره کالبد آدمیان ، تابیدن گرفت ، متعدد و پراکنده شد . [ این پنجره ها و روزنه ها که آفتاب از آنها می تابد . هر چند متعدد و مختلف اند اما این تعدد نمی تواند حقیقت آفتاب را متعدد و متکثّر کند . اکبرآبادی معتقد است که این بیت ، تعمیم بعد از تخصیص است . یعنی ارواح جمیع افرادِ انسانی ، در حقیقت ، واحد است . لیکن عوام که در حجاب ابدان مانده اند از ادراک وحدت ارواحِ انسانی بی بهره اند . ( شرح کبیر ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 39 ) . شاه داعی نیز معتقد است که ارواح انسانی در حقیقت ، مختلف نیستند بلکه به مثابۀ یک نوراند و افتراق ایشان بعد از تعلق به ابدان اعتبار می شود . ( شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 1 ، دفتر دوم ، ص 450 ) . « ابدان ، جمع بدن است که مولانا به شیوه قدما ، جمع عربی را با علامت جمع فارسی آورده است »
چون نظر در قرص داری ، خود یکی است / و آنکه شد محجوبِ ابدان ، در شکی است
مثلا اگر به قرصِ خورشید نگاه کنی ، می بینی که آن یکی است . ولی آن کس که در حجاب جسم فرورفته ، سخت در شک و تردید است . [ همین طور کسی که در تعدد ظاهری بدن ها و قالب های جسمانی پوشیده و گرفتار شود در بارۀ وحدتِ حقیقی ارواح و جان ها به شک و دو دلی دچار می آید . ]
تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد / نَفسِ واحد روحِ انسانی بُوَد
پراکندگی و تفرقه ، در روح حیوانی است . ولی روح انسانی ، ذاتاََ واحد و یگانه است .
روح حیوانی = در کتب قدما چنین تعریف شده ، بخاری لطیف است که مرکز آن در تجویفِ قسمتِ چپ قلب است . چنانکه در کتب تشریح جالینوس و دیگران آمده است و این بخار با خون در شریان ها و رگ ها جریان می یابد و در نتیجه به آدمی حس و حرکت ارزانی می دارد . ( مقدمۀ ابن خلدون ، ج 1 ، ص 190 ) . بنابراین روح حیوانی ، جِرمی است لطیف که از اجزاء مختلف ترکیب یافته است . ولی روح انسانی ، جوهری است مجرد از ماده و ترکیب ، روح حیوانی در واقع ، مرکوب روح انسانی است . ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 40 ) . صوفیه ، روح را مظهر جملۀ اسماء و صفات الهی دانسته و می گویند : روح هرگز به کمندِ عقول درنمی آید . سیمرغی است که نشیمن آن بر قلۀ قاف قدرت و عزت حق تعالی . ( مصباح الهدایة ، ص 94 و 95 ) . چه روح ، به فرمودۀ حضرت حق ، نفخه ای است ربانی ، از اینرو وحدتِ حق در آن متجلّی شده است و به همین جهت آن روح لیاقت خلافت حضرت حق را پیدا کرده است و از آنجا که باید میان خلیفه و مستخلف ، سنخیت باشد . روح انسانی از آفتِ کثرت و تفرقه منزه است . روح انسانی ، روحی است که خدا در آدم البشر دمیده ، یعنی روح انسان کامل ، این روح ذاتاََ واحد و غیرقابل رویت است . از اینرو اولیاء و انبیا که عاری از احساسات شهوانی هستند از حیثِ روحی یکی هستند هر چند آنان ممکن است بوسیلۀ خصوصیات ویژه ای از یکدیگر متمایز باشند . ( مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 147 )
چون که حق رَشّ عَلَیهِم نُورَهُ / مُفتَرِق هرگز نگردد نورِ او
چون که حق تعالی ، نور خویش را بر این جان ها افشانده ، نور آن خدا هرگز پراکنده نمی گردد . [ اشاره است به حدیثِ « همانا خداوند بلند مرتبه ، آفریدگان را در تاریکی بیافرید . پس ، روشنی خود را بر آنان بتابانید . هر که را آن نور ، برخورد به راه راست آید و هر که را آن نور برنخورد به گمراهی رود . ]
منظور بیت : چون ارواح اولیاء از نور واحد حق کسب نور کرده اند هیچگاه دچار تفرقه نشوند .
یک زمان بگذار ای هَمرَه مَلال / تا بگویم وصفِ خالی ، ز آن جمال
ای شنونده ای که همراه با منی ، مدتی خستگی و دلتنگی را رها کن تا من ، شمه ای از آن جمال حقیقی برایت وصف کنم .
در بیان نآید جمالِ حالِ او / هر دو عالم چیست ؟ عکسِ خالِ او
زیبایی حال او در سخن نمی گنجد . هر دو عالم چیست ؟ مسلماََ هر دو عالم بازتابی است از خال او . [ خال ، در تعبیرات صوفیه ، معنایی خاص دارد و منظور از آن ، وحدتِ مطلق و هویتِ ذات الهی است . چنانکه یکی از عرفا در شرح آن می گوید : « بدانکه مبداء و منتهای کثرت ، وحدت است . و خال ، اشارت به اوست . زیرا که نقطۀ خال به سبب ظلمت با نقطۀ ذات که مقامِ انتفای شعور و ظهور و ادراک است مناسبت دارد . ( شرح گلشن راز ، ص 593 ) » بنابراین همۀ جهان هستی ، حلوه ای است از وجود واحد و یگانۀ حق تعالی . ]
چونکه من از خالِ خوبش دَم زنم / نطق می خواهد که بشکافد تَنَم
هنگامی که می خواهم از خالِ زیبا و خوبش سخنی بگویم . یعنی وقتی که می خواهم از وحدت حق حرف بزنم . سخن می خواهد تنِ مرا بشکافد . [ زیرا وحدت مطلق اقتضا می کند که کثرت از میان برخیزد . و حقیقت در بیان نگنجد . ]
همچو موری اندرین خِرمن ، خوشم / تا فزون از خویش ، باری می کشم
در خِرمنِ هستی مطلق ، مانند موری ، بدان خوشم که باری بیش از توانم بر دوش می کشم .
دکلمه اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات