کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3478 تا 3505
نام حکایت : کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا
بخش : 9 از 14 ( کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند )
خلاصه حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا
ابراهیم اَدهم ضمن سیر و سیاحت به لبِ دریایی رسید و آنجا نشست و به دوختن پاره هایِ خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سال های پیشین غلامِ او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت . ولی با کمالِ تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت . بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت . پیشِ خود گفت : پس کو آن حکومت و …
متن کامل « حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند
ابیات 3478 الی 3505
3478) بود درویشی درونِ کشتیی / ساخته از رختِ مردی پُشتیی
3479) یاوه شد همیانِ زَر ، او خفته بود / جمله را جُستند و ، او را هم نمود
3480) کین فقیر خُفته را جوییم هم / کرد بیدارش ز غم صاحب دِرَم
3481) که در این کشتی حُرَمدان گم شده ست / جمله را جُستیم نَتوانی تو رَست
3482) دلق بیرون کُن ، برهنه شو ز دلق / تا ز تو فارغ شود اوهامِ خلق
3483) گفت : یارب بر غلامت این خَسان / تهمتی کردند ، فرمان در رسان
3484) چون به درد آمد دلِ درویش از آن / سَر برون کردند هر سو در زمان
3485) صد هزاران ماهی از دریایِ ژرف / در دهانِ هر یکی دُرّی شِگرف
3486) صد هزاران ماهی از دریایِ پُر / در دهانِ هر یکی دُرّ و چه دُر
3487) هر یکی دُرّی خِراجِ مُلکتی / کز الهست این ندارد شرکتی
3488) دُرِّ چند انداخت در کشتی و ، جَست / مر هوا را ساخت کُرسیّ و ، نشست
3489) خوش مربّع چون شهان بر تختِ خویش / او فرازِ اوج و ، کشتی اش به پیش
3490) گفت : رَو ، کشتی شما را ، حق مرا / تا نباشد با شما دُزدِ گِدا
3491) تا که را باشد خسارت زین فِراق / من خوشم جُفتِ حق و ، با خلق طاق
3492) نه مرا او تهمتِ دزدی نَهد / نه مَهارم را به غمازی دهد
3493) بانگ کردند اهلِ کشتی : ای هُمام / از چه دادندت چنین عالی مقام ؟
3494) گفت : از تهمت نهادن بر فقیر / وز حق آزاری پیِ چیزی حقیر
3495) حاشَ لِلّه بل ز تعظیم شهان / که نبودم بر فقیران بَد گُمان
3496) آن فقیرانِ لطیفِ خوش نَفَس / کز پیِ تعظیمشان آمد عَبَس
3497) آن فقیری بهرِ پیچاپیچ نیست / بل پیِ آن که به جز حق هیچ نیست
3498) مُتّهم چُون دارم آنها را که حق / کرد امینِ مخزنِ هفتم طبق ؟
3499) مُتّهم نَفس است ، نَه عقلِ شریف / مُتّهم حِس است ، نَه نورِ لطیف
3500) نفس ، سوفسطایی آمد ، می زَنَش / کِش زدن سازد ، نه حُجّت گفتنش
3501) معجزه بیند ، فروزد آن زمان / بعد از آن گوید : خیالی بود آن
3502) ور حقیقت بودی آن دیدِ عجب / پس مقیمِ چشم بودی روز و شب
3503) آن مُقیمِ چشم پاکان می بُوَد / نَی قرینِ چشمِ حیوان می شود
3504) کآن عجب زین حِس دارد عار و ننگ / کی بُوَد طاووس اندر چاهِ تنگ ؟
3505) تا نگویی مر مرا بسیار گو / من ز صد یک گویم و ، آن همچو مو
شرح و تفسیر کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند
بود درویشی درونِ کشتیی / ساخته از رختِ مردی پُشتیی
یکی از دراویش داخل یک کشتی بود و از رخت و کالای مردانگی پشتی و تکیه ای برای خود ساخته بود . [ یعنی آن درویش مانند دیگر مردم معمولی مال و کالایی نداشت جز شرافت و جوانمردی خود ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 573 ) ]
یاوه شد همیانِ زَر ، او خفته بود / جمله را جُستند و ، او را هم نمود
در حالی که او خوابیده بود ، کیسه ای از طلا گُم شد . ناچار همۀ مسافران را گشتند و مالباخته ، او را نیز نشان داد .
کین فقیر خُفته را جوییم هم / کرد بیدارش ز غم صاحب دِرَم
مالباخته گفت : این بینوای خفته را نیز باید بگردیم . مالباخته از شدّتِ ناراحتی و اندوه او را نیز بیدار کرد .
که در این کشتی حُرَمدان گم شده ست / جمله را جُستیم نَتوانی تو رَست
به او گفت : ای درویش در این کشتی کیسه ای از طلا مفقود شده ، همه را بازرسی کردیم . تو را نیز باید بگردیم و هیچ استثنایی در کار نیست .
دلق بیرون کُن ، برهنه شو ز دلق / تا ز تو فارغ شود اوهامِ خلق
خرقه را از تنت درآور و برهنه شو تا خیالاتِ مردم نسبت به تو بر طرف شود .
گفت : یارب بر غلامت این خَسان / تهمتی کردند ، فرمان در رسان
درویش گفت : پروردگارا این فرومایگان به بندۀ تو تهمتی زده اند فرمان و امر خودت را اجرا کن .
چون به درد آمد دلِ درویش از آن / سَر برون کردند هر سو در زمان
وقتی که دلِ آن درویش از این اتهام ناروا به درد آمد . از هر طرف صدها هزار ماهی سرِ خود را از آب بیرون آوردند .
صد هزاران ماهی از دریایِ ژرف / در دهانِ هر یکی دُرّی شِگرف
صدها هزار ماهی از دریایی ژرف و عمیق ، سر بیرون کردند و در دهان هر یک مرواریدی زیبا و گرانبها بود . [ شِگََرف = نیکو ، زیبا ، عجیب ، کمیاب ]
صد هزاران ماهی از دریایِ پُر / در دهانِ هر یکی دُرّ و چه دُر
صدها هزار ماهی از آن دریای پُر گوهر [ یا دریای عمیق ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 347 ) ] هر کدام مرواریدِ بس گرانبها و با شکوهی در دهان داشتند .
هر یکی دُرّی خِراجِ مُلکتی / کز الهست این ندارد شرکتی
قیمت هر یک از آن مروازیدها به اندازۀ باج و مالیات مملکتی بود . این عطیّه و بخشش از بارگاه الهی رسیده بود و به کسی دیگر مربوط نمی شد .
دُرِّ چند انداخت در کشتی و ، جَست / مر هوا را ساخت کُرسیّ و ، نشست
آن درویش چند دانه از آن مرواریدها را به داخل کشتی انداخت و خود نیز به هوا پرید و هوا را تختگاهِ خود ساخت . [ رمزی است از اینکه عارفان تعلّقی به زمین و زمینیان ندارند و جایگاهشان مراتب معنوی است . ]
خوش مربّع چون شهان بر تختِ خویش / او فرازِ اوج و ، کشتی اش به پیش
او همانند شاهان به صورت چهار زانو بر تختگاهِ خویش تکیه زده بود و کشتی او ( یعنی هوا که مرکوبِ او بود و همچون کشتی جلو می رفت ) پیشاپیشِ ساکنان کشتی حرکت می کرد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 234 ) . [ در برخی از شروح مصراع دوم را اینگونه معنی کرده اند : درویش بر روی هوا بود و کشتی پیشاپیشِ او ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 374 ) ]
گفت : رَو ، کشتی شما را ، حق مرا / تا نباشد با شما دُزدِ گِدا
درویش گفت : بروید کشتی مالِ شما باشد و حق از آنِ من . بروید تا دزدِ گدا یعنی شخصی همچون من همراهِ شما نباشد .
تا که را باشد خسارت زین فِراق / من خوشم جُفتِ حق و ، با خلق طاق
تا اینکه بالاخره ببینم که چه کسی از این جدایی زیان می برد . من به حق پیوسته و از خلق گسسته ام .
نه مرا او تهمتِ دزدی نَهد / نه مَهارم را به غمازی دهد
زیرا حق نه مرا موردِ تهمت قرار می دهد و نه زمامِ اختیارم را به سخن چین می سپارد . [ غمّاز = سخن چین ، طعنه زننده ( آنندراج ، ج 4 ، ص 3062 )
بانگ کردند اهلِ کشتی : ای هُمام / از چه دادندت چنین عالی مقام ؟
ساکنان کشتی بانگ زدند : ای مردِ بزرگوار ، به چه جهت چنین مقامِ والایی را به تو داده اند ؟ [ هُمام = بزرگوار ، مهتر ]
گفت : از تهمت نهادن بر فقیر / وز حق آزاری پیِ چیزی حقیر
درویش برای سرزنش آنان به کنایه گفت : این مقامِ عالی را از طریق تهمت زدن به دراویش و آزردن حق برای به دست آوردن متاعی ناچیز به دست آورده ام .
حاشَ لِلّه بل ز تعظیم شهان / که نبودم بر فقیران بَد گُمان
پناه بر خدا این مقام را از بزرگ داشتن شاهان حقیقت به دست آورده ام . زیرا که من نسبت به دراویش حقیقی هرگز گمانِ بَد نبرده ام .
آن فقیرانِ لطیفِ خوش نَفَس / کز پیِ تعظیمشان آمد عَبَس
همان دراویش مهربان که دَمی گرم دارند . همان ها که سورۀ عَبَس در گرامیداشتِ آنان نازل گشت . [ توضیح سورۀ عَبَس در شرح بیت 2067 دفتر دوم ]
آن فقیری بهرِ پیچاپیچ نیست / بل پیِ آن که به جز حق هیچ نیست
آن فقر و درویشی از تنگدستی و دشواری حیات ناشی نشده است . بلکه از آن روست که در این مشرب ، او فقط به حق نظر دارد و همۀ موجودات را هیچ می داند . ( پیچاپیچ = پیچدار ، مشوّش ) [ خوارزمی می گوید : نه فقیری او بهرِ پیچاپیچ است بلکه از برای آنکه در نظر او غیر دوست همه هیچ است ( جواهر الاسرار ، دفتر دوم ، ص 323 ) ]
مُتّهم چُون دارم آنها را که حق / کرد امینِ مخزنِ هفتم طبق ؟
چگونه می توانم آنها را به بدی متهم کنم در حالی که حق تعالی آنها را امانتدار گنجینۀ هفت آسمان قرار داده است . [ آنها گنج داران حقایق و معارف ربّانی هستند . ]
مُتّهم نَفس است ، نَه عقلِ شریف / مُتّهم حِس است ، نَه نورِ لطیف
نَفسِ امّاره ، موردِ اتهام است نه عقلِ ارجمند . حواسِ ظاهری موردِ اتهام است نه نورِ لطیفِ الهی .
نَفس ، سوفسطایی آمد ، می زَنَش / کِش زدن سازد ، نه حُجّت گفتنش
نَفس ، مانند سوفسطائیان است ، او را بزن . چون زدن ، وی را به راه می آورد نه دلیل آوردن .
سوفسطایی ، از اواخر سده پنجم میلادی جماعتی از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجوی کشفِ حقیقت را ضرور ندانسته ، بلکه آموزگاری فنون را بر عهده گرفته . شاگردان خویش را در فن جدل و مناظره ، ماهر می ساختند تا در هر مقام ، خاصه در موردِ مشاجراتِ سیاسی بتوانند بر خصم غالب شوند . این جماعت به واسطۀ تتّبع و تبحّر در فنون مختلف به سوفیست ( = دانشور ) معروف شدند و چون برای غلبه بر مدّعی در مباحثه به هر وسیله متشبّت می شدند . لفظِ سوفسطایی برای آنان عَلَم شد ( سیر حکمت در اروپا ، ج 1 ، ص 13 ) در این بیت ، نَفس به سوفسطایی تشبیه شده از آنرو که همواره برای توجیه هوا پرستی خود عقل را به زنجیر می کشد و به کمک آن دست به مغالطه و سفسطه می زند و صغری و کبری باطل ترتیب می دهد و بالاخره به خواسته های باطل خود می رسد . از اینرو نَفس با دلیل و برهان به راه نمی آید بلکه باید آن را با تازیانۀ ریاضت و چوبِ طاعت و عبادت مقهور کرد . ]
معجزه بیند ، فروزد آن زمان / بعد از آن گوید : خیالی بود آن
وقتی که نَفس ، معجزاتِ انبیاء و کراماتِ اولیاء را می بیند . شادمان و با نشاط می شود . ولی بعد از مدّتی می گوید : همۀ اینها خیالاتی بیش نبوده است .
ور حقیقت بودی آن دیدِ عجب / پس مقیمِ چشم بودی روز و شب
نَفس می گوید : اگر این معجزات و کراماتی که نشان داده شده ، واقعاََ حقیقتی می داشتند برای همیشه ، روز و شب باید جلو چشمِ آدمی جلوه کنند .
آن مُقیمِ چشم پاکان می بُوَد / نَی قرینِ چشمِ حیوان می شود
در جواب باید گفت که معجزات و کرامات ، مقابلِ چشمانِ مردمِ پاکدل جلوه می کند نه در برابر چشمِ مردمِ حیوان صفت .
کآن عجب زین حِس دارد عار و ننگ / کی بُوَد طاووس اندر چاهِ تنگ ؟
معجزات و کرامات که امری شگفت انگیز است از حواسِ ظاهری انسان عار و ننگ دارد . یعنی در حیطۀ حواس قرار نمی گیرد زیرا مثلاََ طاووس کی ممکن است که در چاهِ تنگ و تاریک مسکن گیرد ؟ [ «طاووس» در این بیت کنایه از شهودِ روحی و مکاشفاتِ قلبی است که جایگاهِ آن کالبدِ مادّی نیست بلکه باغِ ملکوت است . ]
تا نگویی مر مرا بسیار گو / من ز صد یک گویم و ، آن همچو مو
برای اینکه مرا شخصی پُر گو بشمار نیاوری ، بدان که من از صد نکته فقط یکی را به تو می گویم و آن نکته هم بسیار دقیق و ظریف است .
دکلمه کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات