طعنه زدن بیگانه یی در شیخ و جواب مرید | شرح و تفسیر

طعنه زدن بیگانه یی در شیخ و جواب مرید | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

طعنه زدن بیگانه یی در شیخ و جواب مرید | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3303 تا 3335

نام حکایت : کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

بخش : 3 از 14 ( طعنه زدن بیگانه یی در شیخ و جواب مرید )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

ابراهیم اَدهم ضمن سیر و سیاحت به لبِ دریایی رسید و آنجا نشست و به دوختن پاره هایِ خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سال های پیشین غلامِ او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت . ولی با کمالِ تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت . بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت . پیشِ خود گفت : پس کو آن حکومت و …

متن کامل « حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار طعنه زدن بیگانه یی در شیخ و جواب مرید

ابیات 3303 الی 3335

3303) آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد / کو بَد است و ، نیست بر راهِ رَشاد

3304) شاربِ خَمر است و ، سالوس و خبیث / مر مریدان را کجا باشد مُغیث ؟

3305) آن یکی گفتش ادب را هوش دار / خُرد نبوَد این چنین ظن بر کِبار

3306) دُور از او و ، دُور از آن اوصافِ او / که ز سیلی تیره گردد صافِ او

3307) این چنین بهتان ، مَنه بر اهلِ حق / این خیالِ توست ، بر گَردان ورق

3308) این نباشد ، ور بُوَد ای مرغِ خاک / بَحرِ قُلزُم را ز مُرداری چه باک ؟

3309) نیست دُونَ القُلَّتَین و ، حوضِ خُرد / کی تواند قطره ایش از کار برد ؟

3310) آتش ، ابراهیم را نبوَد زیان / هر که نَمردی است گو : می ترس از آن

3311) نَفس نَمرودست و ، عقل و جان ، خلیل / روح در عین است و ، نَفس اندر دلیل

3312) این دلیلِ راه ، رَهرو را بُوَد / کو به هر دَم در بیابان گُم شود

3313) واصلان را نیست جُز چشم و چراغ / از دلیل و راهشان باشد فراغ

3314) گر دلیلی گفت آن مردِ وصال / گفت بهرِ فهمِ اصحابِ جدال

3315) بهرِ طفلِ نو ، پدر تی تی کُند / گر چه عقلش هندسۀ گیتی کُند

3316) کم نگردد فضلِ استاد از عُلُو / گر الف چیزی ندارد گوید او

3317) از پَیِ تعلیمِ آن بسته دَهَن / از زبان خود برون باید شدن

3318) در زبانِ او باید آمدن / تا بیاموزد ز تو او علم و فن

3319) پس همه خلقان چو طفلانِ وی اند / لازم است این پیر را در وقتِ پند

3320) کُفر را حدّست و اندازه بدان / شیخ و نورِ شیخ را نَبوَد کِران

3321) پیشِ بیحد ، هر چه محدودست ، لاست / کُلُّ شی ءِِ غَیرَ وَجهِ الله ، فناست

3322) کفر و ایمان نیست آنجایی که اوست / ز آنکه او مغزست ، وین دو رنگ و پوست

3323) این فناها پردۀ آن وجه گشت / چون چراغِ خُفیه اندر زیرِ طشت

3324) پس سَرِ این تن ، حجابِ آن سَرست / پیشِ آن سَر ، این سَرِ تن کافرست

3325) کیست کافر ؟ غافل از ایمانِ شیخ / چیست مُرده ؟ بی خبر از جانِ شیخ

3326) جان نباشد جز خبر در آزمون / هر که را افزون خبر ، جانش فزون

3327) جانِ ما از جانِ حیوان بیشتر / از چه ؟ ز آن رُو که فزون دارد خَبَر

3328) پس فزون از جانِ ما ، جانِ مَلَک / کو مُنَزّه شد ز حِسِ مشترک

3329) وَز مَلَک جانِ خداوندانِ دل / باشد افزون ، تو تحیّر را بِهِل

3330) ز آن سبب آدم بُوَد مسجودِشان / جانِ او افزون ترست از بودِشان

3331) ورنه بهتر را سجودِ دون تری / امر کردن ، هیچ نَبوَد در خَوری

3332) کی پسندد عدل و ، لطفِ کردگار / که گُلی سجده کُند در پیشِ خار ؟

3333) جان چو افزون شد ، گذشت از انتها / شد مُطیعش جانِ جملۀ چیزها

3334) مرغ و ماهیِ و ، پَری و ، آدمی / ز آنکه او پیش است و ، ایشان در کمی

3335) ماهیان ، سُوزنگرِ دَلقش شوند / سُوزنان را رشته ها تابع بُوَند

شرح و تفسیر طعنه زدن بیگانه یی در شیخ و جواب مرید

آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد / کو بَد است و ، نیست بر راهِ رَشاد


شخصی ، شیخی را متهم کرد که او فردی بَد است و بر راهِ راست نمی رود .

شاربِ خَمر است و ، سالوس و خبیث / مر مریدان را کجا باشد مُغیث ؟


گفت : آن شیخ ، شرابخوار و فریبکار و پلید است . با این وجود چگونه می تواند به فریاد مریدان برسد ؟ [ مُغیث = فریاد رس ]

آن یکی گفتش ادب را هوش دار / خُرد نبوَد این چنین ظن بر کِبار


یکی از مریدان شیخ به او گفت : ادب را مراعات کن ، زیرا بَد گمانی نسبت به بزرگان کار کمی نیست . [ مولانا در شرح ابیات 78 تا 92 دفتر اوّل در اهمیت ادب سخنان والایی ایراد کرده است ]

دُور از او و ، دُور از آن اوصافِ او / که ز سیلی تیره گردد صافِ او


از مقام معنوی آن شیخ و صفاتِ پسندیدۀ او بسی دور است که روحِ پاکِ او با لغزشی تیره و تار شود .

این چنین بهتان ، مَنه بر اهلِ حق / این خیالِ توست ، بر گَردان ورق


بر حق طلبان ، چنین اتهامِ بزرگی وارد مکن . زیرا اینها که گفتی همه خیالاتِ یاوه توست . اینک رأی و نظر خود را نسبت به او تغییر دِه . [ وَرَق برگشتن = کار دگرگون شدن ( امثال و حکم ، ج 4 ، ص 1886 ) ، تغییر یافتن اوضاع ، تبدیل یافتن امور ( معین ، ج 4 ، ص 5007 ) ]

این نباشد ، ور بُوَد ای مرغِ خاک / بَحرِ قُلزُم را ز مُرداری چه باک ؟


ای مرغِ خاکی ، چنین نیست که تو خیال می کنی . تازه اگر هم آنچه گفتی درست باشد . دریای ژرف از مُردار چه باکی دارد ؟ [ مرغ خاکی = کنایه از اسیران عالمِ مادّه و محسوسات است که به شهوات و هواهای نفسانی مقیّد شده باشند . بر خلاف مرغِ آبی که کنایه از مردان حق و غواصانِ دریای بیکران حقیقت هستند / بحرِ قُلزُم = دریای سرخ ، اعراب در قدیم به دریای سرخ ، قُلزُم می گفتند . به مناسبت شهر قُلیزمه در نزدیکی سوئز ( اَعلام (المنجد ، ص 555 ) در اینجا مطلق دریای ژرف و پهناور است . بنابراین از نظر فقهی ، وجود مردار جانوران در دریا ، آب دریا را نجس نمی سازد . در اینجا اهلِ حق و مردان سالک طریق نور و حقیقت به آب پهناور و ژرف دریا تشبیه شده اند که پلیدی ها نمی تواند روح آنان را بیالاید . ]

نیست دُونَ القُلَّتَین و ، حوضِ خُرد / کی تواند قطره ایش از کار برد ؟


روح شیخ ( انسان کامل ) دریای بیکران است نه آبی کمتر از دو سبو (آبِ کُر) و حوضی کوچک که به محضِ تماس با قطره ای ناپاک ، نجس و پلید شود . [ مولانا در این بیت به یک مسئله فقهی مبتنی بر مذهب شافعی اشاره کرده است و آن مسئله ای است که در میان شیعه امامیه معروف به آب کُر است . ولی در مذهب شافعی آبِ کثیر به اندازۀ قُلَّتین ( = دو قُلّه ، و قُلّه نوعی خمرۀ دسته دار بوده که در قدیم برای ذخیرۀ آب بکار می رفته ) است . یعنی وقتی آبِ طاهر به این آب می رسیده اصطلاحاََ آبِ کثیر نامیده می شده است . چنین آبی هم طاهر است و هم مطهّر ، ولی بر عکسِ آن ، آب قلیل است که مقدار آن کمتر از این مقیاس است و به محضِ تماس با قطره ای پلیدی و یا خون نجس می شود ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 63 و 64 ) . ]

منظور از طرح این مسئله فقهی اینست که روح انسان کامل ، مانند آب قلیل محدود و نارسا نیست که به محضِ تماس با اندکی پلیدی ، ناپاک و آلوده شود بلکه روح او ، همچون آب کثیر و بلکه دریای پهناوری است که صدها مُردار نیز آن را ناپاک نمی سازد . رجوع کنید شرح ابیات 1603 تا 1614 دفتر اوّل  . ضمناََ اشاره دارد به حدیث « هر گاه آب به اندازۀ دو سبو ( کُر ) رسد ، نجس نشود ( احادیث مثنوی ، ص 68 ) .

شافعی = شافعی را «ناصرالحدیث» و «مجدّدالقرن الثالث» می نامند . وی در سال 150 هجری در شهر غزّه متولد شد و ولادت او با روز وفات ابوحنیفه مصادف بود . فقه شافعی ، میان فقه اهلِ رأی و فقه اهلِ نقل و حدیث ارتباط برقرار کرده است ( چهار امام اهل سنت و جماعت ، ص 82 تا 88 ) مذهب شافعی در مسائلِ فقهی نزدیکترین مذاهبِ اهلِ سنت به شیعۀ امامیه است .

آتش ، ابراهیم را نبوَد زیان / هر که نَمردی است گو : می ترس از آن


مثلاََ آتش به حضرت ابراهیم (ع) هیج گزندی نمی رساند بلکه به نمرود و نمرودیان بگ : از آن آتش بر حذر باشند .

نَفس نَمرودست و ، عقل و جان ، خلیل / روح در عین است و ، نَفس اندر دلیل


نَفسِ امّاره به منزلۀ نمرود است و عقل و روح به منزلۀ حضرت ابراهیم (ع) ، روح به عین حقیقت رسیده در حالی که نَفس خواهان دلیل و اختجاجاتِ لفظی است .

این دلیلِ راه ، رَهرو را بُوَد / کو به هر دَم در بیابان گُم شود


وجود بلدِ راه و راهنما برای مسافر در بیابان ، امری بسیار ضروری است . زیرا که مسافر هر لحظه امکان دارد که راه را گُم کُند . [ همینطور در طریقِ سلوک نیز به راهنما و مرشد نیاز است . رجوع شود به شرح ابیات 2447 تا 2471 دفتر اوّل ]

واصلان را نیست جُز چشم و چراغ / از دلیل و راهشان باشد فراغ


آنان که به مقصد رسیده اند ، جز چشم و چراغ به چیز دیگری نیاز ندارند زیرا راهنمای آنان ، بصیرت باطنی و چشمِ دل آنان است . یعنی به مرحلۀ شهود حقیقت رسیده اند از اینرو دیگر نیازی به راهنما و سلوک ندارند .

گر دلیلی گفت آن مردِ وصال / گفت بهرِ فهمِ اصحابِ جدال


فرضاََ اگر کسی که به شهود حقیقت نایل شده ، باز از دلیل و احتجاج حرف می زند . بدان که این استدلال ها و اقامه دلیل های او برای تفهیم مطلب به اهلِ جدال و استدلال است . [ و اِلّا او از این مرحله گذشته است . ولی چون سر و کارش با اطفال افتاده لاجَرم در سطح شعور و فهم آنان حرف می زند . ]

بهرِ طفلِ نو ، پدر تی تی کُند / گر چه عقلش هندسۀ گیتی کُند


برای مثال ، وقتی پدر (یا مادر) با نوزاد خود حرف می زند . الفاظی مهمل و بی معنی بر زبان می راند . گرچه ممکن است او از نظرِ علمی در مرتبه ای باشد که بتواند همۀ جهان را تحتِ محاسبۀ علمی و هندسی خود قرار دهد . [ تی تی = شرح بیت 1625 دفتر اوّل ]

کم نگردد فضلِ استاد از عُلُو / گر الف چیزی ندارد گوید او


مثال دیگر ، اگر یک استاد به شاگردی مبتدی دروسی مقدماتی بیاموزد . مثلاََ الف را به او درس دهد و بگوید : « الف از نظر علم صرف ، حرفی ساکن است و قبول هیچگونه حرکتی نمی کند » این مسئله هرگز از مقامِ علمی او نمی کاهد . [ همینطور وقتی مردان واصل به کوی حقیقت با اصحابِ جدال و اطفالِ مقال ، سخنی به طریق استدلال و احتجاج می گویند تنها برای تفهیم مطلب به آنان است و اِلّا خود از این مرحله گذشته اند . ]

از پَیِ تعلیمِ آن بسته دَهَن / از زبان خود برون باید شدن


پس برای آموختن به آن کودکِ زبان بسته باید زبانِ خود را ترک کرد .

در زبانِ او باید آمدن / تا بیاموزد ز تو او علم و فن


باید با زبانِ نوزاد حرف بزنی تا او علم و هنر را از تو یاد بگیرد .

پس همه خلقان چو طفلانِ وی اند / لازم است این پیر را در وقتِ پند


بنابراین نتیجه می گیریم که همۀ مردمان ، به منزلۀ اطفالِ انسانِ کامل و مرشد واصل اند . او نیز باید به هنگام ارشاد به این نکته توجّه کند که همۀ آنها اطفالِ او بشمار می روند .

کُفر را حدّست و اندازه بدان / شیخ و نورِ شیخ را نَبوَد کِران


کُفر دارای حد و نهایتی است ولی شیخ ( انسان کامل ) و نورِ او حد و نهایتی ندارد . بلکه کرانۀ آن نامحدود است . [ شیخ = شرح بیت 1789 دفتر سوم ]

پیشِ بیحد ، هر چه محدودست ، لاست / کُلُّ شی ءِِ غَیرَ وَجهِ الله ، فناست


موجود محدود در مقابل نامحدود ، عدم و هیچ است . همه چیز به فنا می رود مگر ذاتِ خدا . [ مصراع دوم مقتبس است از آیه 88 سورۀ قصص « همه چیز به نیستی رود جز ذاتِ او » . لا = شرح بیت 1759 دفتر اوّل / وَجهِ الله = شرح بیت 1397 دفتر اوّل ]

کفر و ایمان نیست آنجایی که اوست / ز آنکه او مغزست ، وین دو رنگ و پوست


در جایی که او باشد ، کفر و ایمان راهی ندارد . زیرا او به منزلۀ مغز است و کفر و ایمان به مثابۀ رنگ و پوست . [ برخی از شارحان ، مرجع ضمیر«او» را همان شیخ دانسته اند و می گویند : چون شیخ ( انسان کامل ) در ذات الله فانی شده ، دیگر کفر و ایمان که از صفاتِ بشری است از او ساقط می شود ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 331 ) . برخی نیز مرجع ضمیر «او» را الله دانسته اند . چنانکه بیت قبل نیز این گمان را تقویت می کند . با این ملاحظه می توان گفت که در مرتبۀ ذاتِ الهی ، خبری از کفر و ایمان نیست زیرا این دو وصف به انسان ها راجع می شود .

آنجا که تویی چو من نباشد / کس محرم این سخن نباشد ( شرح اسرار ، ص 174 )

این فناها پردۀ آن وجه گشت / چون چراغِ خُفیه اندر زیرِ طشت


این امور فانی ، حجابِ ذاتِ حق است . درست مانند چراغی که زیرِ طشت پنهان شده باشد . [ این بیت از ابیات مشکل مثنوی است ، زیرا طبق مفادِ آن ، هم کُفر ، حجابِ ذاتِ الهی است و هم ایمان . برخی از شارحین در معنی این بیت چنین  گفته اند : اشیاء و موجودات فانی و دلبستگی به آنان راه را به سوی بارگاه الهی می بندد . با توجه به این معنی ، معمایی در این بیت وجود ندارد . ولی با اندکی تفطّن معلوم می شود که «این فناها» اشاره به کفر و ایمان دارد و لذا معمّایِ بیت همچنان پا برجاست . کلید حل این معمّا در شرح ابیات 1763 تا 1770 دفتر اوّل  آمده است . با توجه به شرح ابیات فوق ، مشکلِ این بیت چنین حل می شود . « کُفر ، مظهر حجابِ ظلمانی و ایمانِ خشکِ استدلالی ، مظهرِ حجاب نورانی است ( حجاب ظلمانی و نورانی = شرح بیت 1599 دفتر اوّل ) کسی که به کُفر دچار آمده مسلماََ از حق پوشیده و محتجب است . نیز کسی که در مرتبۀ ایمانِ استدلالی و علم الیقین توقف کرده ، او نیز دچار حجاب است . تنها کسی از این حجاب ها رهیده که به شهودِ حقیقت و معرفت یقینی نایل شده است . چنانکه حضرت ابراهیم (ع) از حق تعالی اطمینان قلبی طلب کرد ( آیه 260 سورۀ بقره ) در حالی که پیش از این نیز به حق تعالی و معاد ایمان داشت . بنابراین همانطور که کُفر دارای مراتب است ، ایمان نیز مراتبی دارد که مرتبۀ مادون آن ، نسبت به مرتبۀ مافوق آن ، حجاب محسوب می شود . در تعبیرات صوفیه ، آن ایمانی که با واسطۀ ممکنات و تمهیدِ مقدّمات حاصل می شود . وافی به مقصود نیست هر چند که برای مرحله ای از سلوک واقعاََ مفید و لازم است . چنانکه ابیات 2136 تا 2138 دفتر اوّل مؤیدِ آن است . این بدان ماند که در صحرایی بی حایل و دیوار که خورشید با شدّتِ تمام نورافشانی می کند شخصی نادان به کمک نور شمع به جُستن و یافتن خورشید برآید . چنانکه شبستری گوید :

زهی نادان که او خورشید تابان / به نور شمع جوید در بیابان ( گلشن راز ، ص 71 )

پس سَرِ این تن ، حجابِ آن سَرست / پیشِ آن سَر ، این سَرِ تن کافرست


بنابراین ، سَرِ این بدن ، حجابِ سرِ آن بدن است . یعنی زندگانی جسمانی ، حجابِ حیاتِ روحانی است . پس سرِ جسمانی در برابرِ سرِ روحانی کافر است .

کیست کافر ؟ غافل از ایمانِ شیخ / چیست مُرده ؟ بی خبر از جانِ شیخ


کافر کیست ؟ آن کسی که از ایمان شیخ ( انسان کامل ) بی خبر است . مُرده چیست ؟ آن کسی که از روح شیخ آگاهی ندارد .

جان نباشد جز خبر در آزمون / هر که را افزون خبر ، جانش فزون


جان و روان ، جیزی نیست جز آگاهی هایی که از طریق تجربه های روحی و معنوی حاصل شده . پس هر کس دارای آگاهی بیشتر باشد ، جان او نیز بیشتر و نیرومندتر است .

جانِ ما از جانِ حیوان بیشتر / از چه ؟ ز آن رُو که فزون دارد خَبَر


روح ما کاملتر و نیرومندتر از روح حیوانات است ، چرا ؟ برای اینکه روحِ ما آگاهی و معرفت بیشتری از روح حیوانی دارد . [ پس ملاک کمال ، دانایی است . « ای برادر تو همان اندیشه ای » ]

پس فزون از جانِ ما ، جانِ مَلَک / کو مُنَزّه شد ز حِسِ مشترک


پس روحِ فرشته نیز از روحِ ما انسان های غریزی کاملتر و نیرومندتر است . زیرا فرشته از حسِ مشترک میان انسان و حیوان پاک و مبرّاست . [ همانگونه که در توضیح بیت 67 دفتر دوم گفتیم ، حسِ مشترک در اصطلاح مثنوی با آنچه که نزدِ حُکمای پیشین و عالمانِ علم النَفسِ قدیم متداول بوده فرق دارد و متأسفانه بسیاری از شارحان مثنوی به اینجا که رسیده اند دچار لغزش شده اند و گمان کرده اند که حسِ مشترک در مثنوی همان چیزی است که در میان قدما به نام قوۀ بنطاسیا شهرت داشته است . ]

وَز مَلَک جانِ خداوندانِ دل / باشد افزون ، تو تحیّر را بِهِل


روحِ صاحبدلان ( انسان های ارزشی ) از فرشته نیز کاملتر و نیرومندتر است . شگفتی و تَحیّر را در این مورد فرو گذار و ترک کن . [ خداوندانِ دل = انسان کامل ( جواهرالاسرار ، دفتر دوم ، ص 318 ) / بِهِل = رها کن ]

ز آن سبب آدم بُوَد مسجودِشان / جانِ او افزون ترست از بودِشان


از آنرو که روحِ آدم ( حقیقت انسان کامل ) کاملتر و نیرومندتر از حقیقتِ فرشتگان بود ، مورد سجدۀ آنان قرار گرفت . رجوع شود به شرح بیت 2655 دفتر اوّل .

ورنه بهتر را سجودِ دون تری / امر کردن ، هیچ نَبوَد در خَوری


و اِلّا شایسته نیست که به وجودِ کاملتر و برتر امر شود که به وجودِ پایین تر از خود سجده کند . [ رجوع شود شرح بیت 1234 دفتر اوّل ]

کی پسندد عدل و ، لطفِ کردگار / که گُلی سجده کُند در پیشِ خار ؟


عدالت و لطف خداوند کی ممکن است اقتضا کند که گُلی در برابرِ خاری سجده کند ؟ [ این سجده جنبۀ معنوی دارد و منظور از آن جمع شدن همۀ حقایق و اسرار در انسان کامل است در حالی که فرشتگان چنین جامعیّتی ندارند ( مقتبس از شرح اسرار ، ص 175 ) سجدۀ ملائک به آدم ، جنبۀ صوری و متداول نداشته . بلکه منظور از آن اعتراف به جامعیّت آدم و انسان کامل بوده است . ]

جان چو افزون شد ، گذشت از انتها / شد مُطیعش جانِ جملۀ چیزها


هرگاه روح کاملتر و نیرومندتر شود و از حد درگذرد و به بی نهایت بپیوندد . روحِ همۀ موجودات مطیع او می شوند .

مرغ و ماهیِ و ، پَری و ، آدمی / ز آنکه او پیش است و ، ایشان در کمی


این اطاعت و انقیاد شاملِ همۀ موجودات است . بنابراین مرغ و ماهی و جِن و اِنس ( همۀ موجودات و انواع ) در اطاعتِ روح انسان کامل است . زیرا او کاملتر و متعالی تر از روح آنان است و روح آنها ناقص و نارساست .

ماهیان ، سُوزنگرِ دَلقش شوند / سُوزنان را رشته ها تابع بُوَند


ماهی ها ( همۀ موجودات ) سوزنِ خرقۀ او را می سازند ( جملگی تابعِ امر او هستند ) چنانکه مثلاََ رشتۀ نخ تابع سوزن است . [ همانطور که رشته نخ از حرکاتِ سوزن تبعیّت می کند سایر موجودات نیز تابع امرِ انسان کامل هستند . حضرت مولانا در نُه بیت اخیر ، مراتب موجوداتِ زنده را بیان فرمود : حیوان ، انسان ، فرشته ، انسان کامل که اشرف و افضل بر همۀ آنان است . ] ” ادامه قصه طعنه زدن بیگانه در شیخ

شرح و تفسیر بخش قبل                   شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه طعنه زدن بیگانه یی در شیخ و جواب مرید

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟