برخاستن عداوت از میان انصار به برکات رسول الله | شرح و تفسیر

برخاستن عداوت از میان انصار به برکات رسول الله | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

برخاستن عداوت از میان انصار به برکات رسول الله | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3713 تا 3765

نام حکایت : پیدا کردن آن درخت که هر که میوه آن خورد نمیرد

بخش : 4 از 6 ( برخاستن عداوت از میان انصار به برکات رسول الله )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت پیدا کردن آن درخت که هر که میوه آن خورد نمیرد

مردی حکیم با زبان رمز و استعاره به دوستان خود می گوید : در هندوستان درختی هست که هر کس از میوۀ آن بخورد ، نه پیر شود و نه بمیرد . این مطلب به گوشِ پادشاهی می رسد و سخت شیفتۀ آن درخت می شود . از اینرو قاصدی می فرستد تا به هر صورتی که هست آن درخت را پیدا کند . قاصد ، سال ها در سرزمینِ هندوستان می گردد و جستجو می کند ولی اثری از آن درخت نمی یابد . حتی موردِ تمسخر و ریشخند بسیاری از مردم نیز قرار می گیرد . سرانجام از یافتن آن نومید می شود و …

متن کامل « حکایت پیدا کردن آن درخت که هر که میوه آن خورد نمیرد » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار برخاستن عداوت از میان انصار به برکات رسول الله

ابیات 3713 الی 3765

3713) دو قبیله کِاوس و خَزرَج نام داشت / یک ز دیگر جانِ خون آشام داشت

3714) کینه های کهنه شان از مُصطفی / محو شد از نورِ اسلام و صفا

3715) اَوَلّاََ اِخوان شدند آن دشمنان / همچو اَعدادِ عِنَب ، در بوستان

3716) وَز دَمِ اَلمؤمنون اِخوَه به پند / در شکستند و ، تنِ واحد شدند

3717) صورتِ انگورها اِخوان بُوَد / چون فشردی ، شیرۀ واحد شود

3718) غوره و انگور ، ضدّان اند ، لیک / چونکه غوره پخته شد ، شد یارِ نیک

3719) غوره یی کو سنگ بَست و ، خام ماند / در ازل حق ، کافرِ اصلیش خواند

3720) نَی اخی ، نَی نَفسِ واحد باشد او / در شَقاوت ، نحسِ مُلحِد باشد او

3721) گر بگویم آنچه او دارد نهان / فتنۀ اَفهام خیزد در جهان

3722) سِرِّ گَبرِ کور ، نامذکور بِه / دودِ دوزخ از اِرَم ، مَهجور بِه

3723) غوره های نیک کِایشان قابل اند / از دَمِ اهلِ دل ، آخر یک دل اند

3724) سویِ انگوری همی رانند تیز / تا دُوی برخیزد و ، کین و ستیز

3725) پس در انگوری همی دَرّند پوست / تا یکی گردند ، وحدت وصفِ اوست

3726) دوست ، دشمن گردد ایرا هم دُوَست / هیچ یک با خویش در جنگی دَر است ؟

3727) آفرین بر عشقِ کُلِّ اوستاد / صد هزاران ذرّه را داد اتّحاد

3728) همچو خاکِ مُفترِق در ره گذر / یک سبوشان کرد دستِ کوزه گر

3729) که اِتّحادِ جسم های آب و طین / هست ناقص ، جان نمی ماند بدین

3730) گر نَظایر گویم اینجا در مثال / فهم را ترسم که آرَد اِختلال

3731) هم سلیمان هست اکنون ، لیک ما / از نَشاطِ دوربینی در عَما

3732) دوربینی کور دارد مرد را / همچو خُفته در سرا ، کور از سرا

3733) مُولِعیم اندر سخن های دقیق / در گِره ها باز کردن ما عشیق

3734) تا گِره بندیم و بگشاییم ما / در شِکال و ، در جواب آیین فزا

3735) همچو مرغی کو گشاید بندِ دام / گاه بندد ، تا شود در فن تمام

3736) او بُوَد محروم از صحرا و مَرج / عمرِ او اندر گِرِه کاری است خرج

3737) خود زبونِ او نگردد هیچ دام / لیک پَرّش در شکست افتد مدام

3738) با گِرِه کم کوش تا بال و پَرّت / نسکُلد یک یک ازین کرّ و فَرَت

3739) صد هزاران مرغ ، پرهاشان شکست / و آن کمین گاهِ عوارض را نبست

3740) حالِ ایشان از نُبی خوان ای حریص / نَقَّبُوا فیها ببین ، هَل مِن مَحیص ؟

3741) از نزاعِ تُرک و رومیّ و ، عرب / حل نشد اِشکالِ انگور و عِنَب

3742) تا سُلیمانِ لَسینِ معنوی / در نیاید ، بر نخیزد این دُوی

3743) جمله مرغانِ مُنازع ، بازوار / بشنوید این طبلِ بازِ شهریار

3744) ز اختلافِ خویش ، سویِ اتّحاد / هین زِ هر جانب روان گردید شاد

3745) حَیثّ ما کُنتُم فَوَلّوا وَجهَکُم / نَحوَهُ هذَالّذی لَم یَنهَکُم

3746) کور مرغانیم و ، بس ناساختیم / کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم

3747) همچو جُغدان ، دشمنِ بازان شدیم / لاجَرَم واماندۀ ویران شدیم

3748) می کنیم از غایتِ جهل و عَما / قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا

3749) جمعِ مرغان کز سُلیمان روشن اند / پَرّ و بالِ بی گُنه کی بَر کنند ؟

3750) بلکه سویِ عاجزان چینه کشَند / بی خِلاف و کینه ، آن مرغان خَوشند

3751) هُدهُدِ ایشان پیِ تقدیس را / می گشاید راهِ صد بلقیس را

3752) زاغِ ایشان گر به صورت زاغ بود / باز هِمّت آمد و مازاغ بود

3753) لکلکِ ایشان که لَک لَک می زَنَد / آتشِ توحید در شک می زَنَد

3754) و آن کبوترشان ز بازان نشکُهد / باز ، سَر پیشِ کبوترشان نهد

3755) بلبلِ ایشان که حالت آرَد او / در درونِ خویش ، گُلشَن دارد او

3756) طوطیِ ایشان ز قند آزاد بود / کز درون ، قندِ اَبَد رویش نمود

3757) پایِ طاووسانِ ایشان در نظر / بهتر از طاووسِ پَرّانِ دگر

3758) مَنطِق الطّیرانِ خاقانی صداست / مَنطِق الطّیرِ سُلیمانی کجاست ؟

3759) تو چه دانی بانگِ مرغان را همی / چون ندیدستی سُلیمان را دَمی ؟

3760) پَرّ آن مرغی که بانگش مُطرِبست / از بُرونِ مَشرق است و مَغرب است

3761) هر یک آهنگش ، ز کُرسی تا ثری است / وز ثَری تا عرش در کرّ و فَری است

3762) مرغ ، کو بی این سُلیمان می رود / عاشقِ ظلمت ، چو خُفّاشی بُوَد

3763) با سُلیمان خو کن ای خفّاشِ رد / تا که در ظلمت نمانی تا ابد

3764) یک گزی ره ، که بدان سو می روی / همچو گز ، قُطبِ مسافت می شوی

3765) و آنکه لنگ و لُوک آن سو می جهی / از همه لنگیّ و ، لُوکی می رهی 

شرح و تفسیر برخاستن عداوت از میان انصار به برکات رسول الله

دو قبیله از قبایل معروف عرب که در مدینه می زیستند ، اَوس و خَزرَج نام داشتند . میان این دو قبیله جنگ های بس هولناکی بر پا شده بود که سالیانِ سال برقرار بود . این دو قبیله ، اصل و نسبِ واحدی داشتند . لیکن وقوعِ جنگ های طولانی ، آنان را به ستوه آورده بود و به علاوه یهودیان بنی نضیر و بنی قریظه بر آنان گستاخ شده بودند . ناچار دست به دامن سرانِ قریش شدند ولی آنان نیز شروطی سنگین مطرح کردند که موردِ قبولِ آنها واقع نشد . سرانجام به آیین اسلام درآمدند و در راهِ ترویج آیین محمّدی سخت کوشیدند ( تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 395 تا 397 ) .

مولانا در ابیات اخیر فرمود که اهتلاف های مردم به برکت وجود وحدت بخش انسانِ کامل از میان برمی خیزد . چنانکه به برکت وجود حضرت محمّد (ص) دو قبیله اوس و خَزرَج که دشمنی دیرین داشتند به وحدت رسیدند و رشته پیوند دهندۀ آنها ایمان خالص بود .

دو قبیله کِاوس و خَزرَج نام داشت / یک ز دیگر جانِ خون آشام داشت


دو قبیلۀ اوس و خزرج ، دشمن جانی و خونخوار یکدیگر بودند .

کینه های کهنه شان از مُصطفی / محو شد از نورِ اسلام و صفا


کینه ها و دشمنی های آنها به برکت وجود حضرت محمد مصطفی (ص) در نور و صفای اسلام محو شد .

اَوَلّاََ اِخوان شدند آن دشمنان / همچو اَعدادِ عِنَب ، در بوستان


آن دشمنان از همان ابتدای گرویدن به آیین محمد (ص) برادر یکدیگر شدند . درست مانند دانه های انگور در تاکستان ردیف و همآهنگ شدند . [ عِنَب = انگور / اِخوان = برادران ، جمع اَخ ]

وَز دَمِ اَلمؤمنون اِخوَه به پند / در شکستند و ، تنِ واحد شدند


و از این کلام که « مؤمنان برادرند » پند گرفتند و تعدد و کثرت خود را در هم شکستند و روی هم تنی واحد شدند . [ اشاره به 10 سورۀ حجرات « همانا مؤمنان برادر یکدیگرند . پس میان بردران خود اصلاح کنید » ]

صورتِ انگورها اِخوان بُوَد / چون فشردی ، شیرۀ واحد شود


مثلاََ شکل ظاهری دانه های انگور به جهتِ شباهتی که میان آنهاست مانند چند برادر است ولی همینکه آنها را بفشاری به شیرۀ واحدی تبدیل می شوند .

غوره و انگور ، ضدّان اند ، لیک / چونکه غوره پخته شد ، شد یارِ نیک


مثال دیگر ، غوره و انگور ، ضدِ یکدیگرند . ولی همینکه غوره ، رسیده شود به یاری خوب مبدّل می گردد . ( ضدّان = دو ضد ) [ غورۀ رسیده ، کنایه از انسان تکامل یافته و غورۀ نارسیده ، کنایه از انسان ناقص است ]

غوره یی کو سنگ بَست و ، خام ماند / در ازل حق ، کافرِ اصلیش خواند


غوره ای که سفت و سخت باشد و نارس مانَد ، مثالِ کسی است که حق تعالی او را از ازل کافر نامیده است . اشخاصی که به کمال روحی نرسند گمراه اند . [ سنگ بست = میوم کال و نارسیده ]

نَی اخی ، نَی نَفسِ واحد باشد او / در شَقاوت ، نحسِ مُلحِد باشد او


این چنین کسی نه برادر است و نه جزء نفسِ واحد بشمار می آید و در بدبختی فرو مانده و شوم و بی دین است . [ مُلحِد = از مصدر الحاد به معنی عدول و انحراف از آیین فطری است ]

گر بگویم آنچه او دارد نهان / فتنۀ اَفهام خیزد در جهان


اگر بگویم که چه چیزی در درونش نهفته است . در دنیا برای اندیشه ها فتنه ای بر پا می شود . [ مولانا به کرّات در مثنوی به این نکته اشارت داشته که بسیاری از اذهان ، کشفِ اسرار و بیان حقایق را برنمی تابند لذا فتنه بر پا می کنند . از آن جمله شرح بیت 693 دفتر اوّل ]

سِرِّ گَبرِ کور ، نامذکور بِه / دودِ دوزخ از اِرَم ، مَهجور بِه


اسرارِ کافر اگر گفته نشود بهتر است ، چنانکه دودِ دوزخ اگر از اِرَم به دور ماند بهتر است . [ اِرَم = لفظِ اِرَم در آیه 7 سورۀ فجر آمده « آیا ندیدی که خداوند چه کرد با عاد ، همان که ارم بود پدر آنان و هم آنان بودند دارندگان خیمه ها و ستون ها و آفریده نشده بود همچو او در سراسر بلاد » مفسران و مورخان در اینکه آیا اِرَم نام شخص یا قبیله و یا شهر و دیاری است اختلاف نظر دارند . بعضی می گویند : اِرَم نام شخصی معروف در قبیلۀ عاد بوده است . و برخی نیز معتقدند که اِرَم ، یکی از قبایل عاد بشمار می رفته است . امّا بیشتر مفسران برآنند که اِرَم نام شهری بوده است . از اینرو برخی آن را بر دمشق منطبق کرده اند و برخی جای آن را در اسکندریه می دانند و عده ای نیز آن را شهری دانسته اند در میان صنعا و حَضرمُوت یعنی در عربستان جنوبی ( اعلام قرآن ، ص 93 و 94 ) مولانا این شهر تاریخی را در اینجا بصورت کنایه از باغ بهشت بکار برده است . زیرا برخی از مفسران گفته اند که شدّاد بن عاد ، باغی برای مقابله با بهشت فراهم آورده بود ( تفسیر نَسَفی ، ج 2 ، ص 901 ) ]

غوره های نیک کِایشان قابل اند / از دَمِ اهلِ دل ، آخر یک دل اند


غوره های نیک و مستعد برای رسیده شدن به برکتِ دَمِ گرمِ صاحبدلان ، یکدل و متحد می شوند . [ سالکان مبتدی با ارشاد شیخ به کمال می رسند ]

سویِ انگوری همی رانند تیز / تا دُوی برخیزد و ، کین و ستیز


همۀ این غوره ها به سوی انگور شدن می شتابند تا دو گانگی و کینه و دشمنی از میان برخیزد . [ وقتی افراد به کمال رسند دشمنی ها بر طرف شود ]

پس در انگوری همی دَرّند پوست / تا یکی گردند ، وحدت وصفِ اوست


این غوره های مستعد همه به انگور مبدّل می شوند و پوستِ خود را می درند تا یگانه شوند ، زیرا وحدت و یگانگی وصفِ لایقِ آنان است . [ آن غوره ها ، پوست خود را می درند یعنی وجودِ مجازی و موهومِ خود را نفی می کنند تا به وحدتِ حقیقی برسند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 241 ) همینطور تا سالک ، نفیِ انانیّت نکند به وحدتِ حقیقی راه نیابد ]

دوست ، دشمن گردد ایرا هم دُوَست / هیچ یک با خویش در جنگی دَر است ؟


تا وقتی که دوگانگی وجود دارد امکان دارد که دوست ، به دشمن مبدّل شود ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 241 ) آیا ممکن است که کسی با خودش بجنگد ؟ یعنی وقتی وحدت بود ، دشمنی نیز رفع شود .

آفرین بر عشقِ کُلِّ اوستاد / صد هزاران ذرّه را داد اتّحاد


آفرین بر عشقِ اُستادِ کُل که صدها هزار ذره را با اکسیر عشق متحد کرد . [ تنها عشق الهی است که می تواند میان همۀ آدمیان وحدت برقرار سازد . به علاوه مولانا همچون افلاطون ، عشق را باعثِ وحدتِ کُلّ هستی می داند ]

همچو خاکِ مُفترِق در ره گذر / یک سبوشان کرد دستِ کوزه گر


موجودات مانندِ خاک های پراکنده راه ها هستند که دستِ هنرمند کوزه گر آنها را بصورتِ کوزه ای واحد درآورده است . [ همینطور ، عشق موجبِ وحدت تکوینی جهان شده است زیرا عشق را حکما و عرفامساوی وجود دانسته اند . پس هر جا وجود هست عشق نیز هست . ]

که اِتّحادِ جسم های آب و طین / هست ناقص ، جان نمی ماند بدین


ولی اتّحاد و همبستگی جسم که بر مبنای آمیختن آب و گِل پدید می آید ناقص است و با اتّحادِ روح ها خیلی فرق دارد . [ زیرا جسم برای مدّتی محدود با سایرِ اجزاء خود اتّحاد دارد ولی به محضِ فرارسیدن مرگ همۀ آن همبستگی ها زایل می شود و جسم دچار تلاشی و پراکندگی می گردد . ولی وحدتِ روحی جاودانه است ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 580 ) / طین = گِل ]

گر نَظایر گویم اینجا در مثال / فهم را ترسم که آرَد اِختلال


اگر من بخواهم در اینجا مثال هایی بیاورم ، می ترسم که اذهانِ مردم آن نکته ها را برنتابد و به لغزش و اختلال دچار شود .

هم سلیمان هست اکنون ، لیک ما / از نَشاطِ دوربینی در عَما


اکنون نیز سلیمان وجود دارد ولی از آنجا که ما به مسائلی دور از مقصدِ الهی توجّه داریم دچار کور دلی شده ایم . [ کفافی می گوید : ممکن است در اینجا مراد از سلیمان ، عشق الهی باشد که مایۀ وحدت و همبستگی میان همۀ انسان هاست ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 58 ) امّا با توجه به ابیات پیشین منظور از سلیمان ، ولیّ صاحب تصرّف و هادی کاملی است که در هر دوره ای از ادوار به ارشادِ خلایق می پردازد . رجوع کنید شرح ابیات 3707 تا 3710 دفتر دوم ]

دوربینی کور دارد مرد را / همچو خُفته در سرا ، کور از سرا


اینکه انسان به مسائلی دور از مقصدِ الهی توجّه کند . دچار کوردلی می شود . او به کسی می ماند که در خانه ای خوابیده ولی آن را نمی بیند . [ از بس که هوش و حواسش متوجه مسایل بیرون از خانه است ]

مُولِعیم اندر سخن های دقیق / در گِره ها باز کردن ما عشیق


ما ( اهل بحث و جدل ) به موشکافی ها و نکته های عقلی و استدلالی سخت علاقمندیم و نسبت به گره گشایی های نظری سخت شیفته ایم . [ در اینجا حضرت مولانا سخن را متوجه اهلِ کلام و جدال می کند و به اشاره یادآور می شود که اینان هر گاه به کاملی می رسند به جای استفاده های معنوی و اخلاقی و روحی و راه و رسم سلوک ، با او بر سرِ مسایل کلامی و جدالی بحث می کنند و اوقاتِ او و خود را تلف می کنند ( مقتبس از شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 242 ) / مُولع = حریص ، شیفته / عشیق = عاشق ، دلباخته ]

تا گِره بندیم و بگشاییم ما / در شِکال و ، در جواب آیین فزا


بطوری که ما ابتدا گره هایی می زنیم و سپس شرع می کنیم به باز کردن آن . یعنی اوّل اِشکال تراشی هایی می کنیم و مسایلی را بصورت مشکل درمی آوریم و سپس پیرامونِ آن بحث و جدال راه می اندازیم و برای حلِ اشکالات ، قواعد و معیارهایی از خود می سازیم .

همچو مرغی کو گشاید بندِ دام / گاه بندد ، تا شود در فن تمام


حالِ ما به پرنده ای می مانَد که ابتدا رشته های دام را از هم باز می کند و سپس دوباره آن را به هم می بندد تا در کار مهارت حاصل کند .

و بُوَد محروم از صحرا و مَرج / عمرِ او اندر گِرِه کاری است خرج


چنین پرنده ای از سیر و سیاحت در صحراها و چراگاهها ناکام می ماند زیرا عمرِ او به گره بستن و گره گشودن صرف می شود . [ مَرج = مرتع ، چراگاه ]

خود زبونِ او نگردد هیچ دام / لیک پَرّش در شکست افتد مدام


مسلماََ او نمی تواند دام را مقهور خود کند ولی در این تکاپوی بی ثمر ، بال و پرش پی در پی در هم می شکند .

با گِرِه کم کوش تا بال و پَرّت / نسکُلد یک یک ازین کرّ و فَرَت


بنابراین اگر می خواهی بال و پرت نشکند . اینقدر گره زنی و گره گشایی بیهوده نکن .

صد هزاران مرغ ، پرهاشان شکست / و آن کمین گاهِ عوارض را نبست


بال و پرِ صدها هزار پرنده در این تکاپو شکسته شد ولی نتوانستند کمینگاهِ شکوک و شبهات را ببندند . [ بسیاری از اهلِ جدال و بحث جان کندند ولی نتوانستند شبهات و شکوک را از صفحۀ دلِ خود و دیگران بزدایند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 242 ) و آدمی را از عوارضِ پُر مخاطرۀ دنیایِ مادّی برهانند . ]

حالِ ایشان از نُبی خوان ای حریص / نَقَّبُوا فیها ببین ، هَل مِن مَحیص ؟


ای آزمند ، حالِ آنان را از قرآن کریم بخوان که در آیه 36 سورۀ ق می فرماید « و بسا کسان که پیش از ایشان نابود کردیم در حالی که نیرومند تر از ایشان بودند . در شهرها گشتند ولی آیا راهِ نجاتی یافتند ؟ »

از نزاعِ تُرک و رومیّ و ، عرب / حل نشد اِشکالِ انگور و عِنَب


از ستیز و جدالِ تُرک و رومی و عرب ، مشکلِ انگور و عِنَب حل نشد .

تا سُلیمانِ لَسینِ معنوی / در نیاید ، بر نخیزد این دُوی


تا وقتی که سُلیمان زبان آورِ معنوی نیابد . دو گانگی ها و اختلاف های بشری خاتمه نمی یابد . ( لَسین = زبان آور ، سخنور ) [ پس ولیّ صاحب تصرّفی باید ظهور کند تا اختلافاتِ صوری و بی اساسِ مردمان را از میان بردارد . ]

جمله مرغانِ مُنازع ، بازوار / بشنوید این طبلِ بازِ شهریار


ای پرندگانِ ستیزه گر ، همچو بازِ شکاری که مطیعِ سلطان است . به طبلِ سلطان گوش فرا دهید . ( طبلِ باز = شرح بیت 1168 دفتر دوم ) [ ای آدمیانِ فرمانده در صورت و لفظ ، بانگِ حضرتِ شاهِ وجود را بشنوید که شما را به وحدت می خواند و دست از ستیزه های بی اساس بردارید که همۀ این نزاع ها ناشی از صورت گرایی است ]

ز اختلافِ خویش ، سویِ اتّحاد / هین زِ هر جانب روان گردید شاد


دست از اختلاف و ستیز بردارید و از هر طرف شادمانه به سوی وحدت بشتابید .

حَیثّ ما کُنتُم فَوَلّوا وَجهَکُم / نَحوَهُ هذَالّذی لَم یَنهَکُم


هر کجا که هستید ( چه در خلوت و چه در انجمن ، چه در دریا و چه در هوا و چه در خشکی ) روی خود را به سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است .

کور مرغانیم و ، بس ناساختیم / کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم


ما پرندگانی نابینا هستیم و بسیار ناپخته و خام زیرا که آن سلیمان را حتّی برای لحظه ای نیز نشناخته ایم . [ ناساختیم = بسیار ناپخته و خام ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 582 ) ]

همچو جُغدان ، دشمنِ بازان شدیم / لاجَرَم واماندۀ ویران شدیم


ما همانند جغدها ، دشمنِ بازانِ بلند پرواز شدیم و ناچار در ویرانه ها زمین گیر شدیم . [ جغد ، تمثیلی از دنیاپرستان و باز ، تمثیلی از عارفان . رجوع کنید شرح ابیات تمثیل باز سلطان و ویرانکده جغدان ]

می کنیم از غایتِ جهل و عَما / قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا


ما بر اثر نادانی و کوردلی بسیار ، در صدد آزارِ کسانی برمی آییم که در بارگاهِ الهی بسی ارجمند و عزیزاند .

جمعِ مرغان کز سُلیمان روشن اند / پَرّ و بالِ بی گُنه کی بَر کنند ؟


آن پرندگانی که توسطِ سلیمان ( ولیّ هر دوران ) ارشاد شده اند ، کی ممکن است که بال و پرِ بی گناهان را بکنَند ؟ [ عارفان و تربیت یافتگانِ عشقِ الهی ، هرگز نسبت به مردم بَدی نمی کنند و حتّی با نگاهِ حقارت آمیز نیز به آنان نمی نگرند و خود را برتر از آنان نشان نمی دهند . بلکه همواره خویشتن را فرومی نهند و مشرب و آیین خود را بر مبنای عشق و فروتنی قرار می دهند . برعکسِ زهد فروشانِ خودبین که خود را تافتۀ جدا بافته پندارند . ]

بلکه سویِ عاجزان چینه کشَند / بی خِلاف و کینه ، آن مرغان خَوشند


بلکه عرفان ، به پرندگانِ ناتوان ( مردمی که نیازمند یاری و امداد هستند ) دانه می رسانند . آن پرندگان ( عارفان حقیقی ) به دور از ستیز و دشمنی شادمان و فرحناک هستند .

هُدهُدِ ایشان پیِ تقدیس را / می گشاید راهِ صد بلقیس را


هُدهُدِ این پرندگان با اهداف و نیّاتِ پاک و مقدس ، راهِ صد بلقیس را به سویِ حقیقت باز می کنند . [ اشاره است به داستان حضرت سلیمان (ع) و ملکۀ سباء ( بلقیس ) و هُدهُد که در آیات 20 تا 45 سورۀ نَمل آمده است .

خلاصۀ داستان : روزی حضرت سلیمان (ع) متوجه شد که همۀ پرندگان که بر تختِ او سایه می افکندند حاضرند مگر هدهد ، پس از کوتاه زمانی هدهد به حضورِ سلیمان می رسد و خبرِ مهمّی می دهد و آن اینکه : زنی در سرزمینِ سباء حکومت می کند که آیین مهر پرستی دارد . سلیمان (ع) نامه ای کوتاه می نویسد و به هدهد می دهد تا به ملکۀ سباء برساند . از محتوای نامه چنین برمی آید که سلیمان ، تصمیمِ سختی در بارۀ سرزمینِ سباء گرفته است . بلقیس پس از یک سلسله مشورت با اطرافیانِ خود به قصدِ امتحان ، هدایایی برای سلیمان می فرستد ، بدین ترتیب که اگر هدایا را می پذیرفت معلوم می شد که پادشاهی کشور گشاست و اگر از قبولِ آن ، تَن می زد مسلّم می شد که پیامبری نجات بخش است . سلیمان هدایا را نمی پذیرد و دستور می دهد تختِ بلقیس را به سرزمینِ بیت المقدس ( محل سلیمان ) آورند . بلقیس نیز برای اظهار اطاعت و قبولِ آیین توحید به بارگاه سلیمان می شتابد و به عقدِ او درمی آید .

در این بیت تاثیرِ منطق الطیر عطار بخوبی آشکار است زیرا مراد از هدهد در این بیت ، عارفِ راهدان و پیر مرشد است . چنانکه در منطق الطیر عطار ، هدهد همین مقام را داراست . او می خواهد پرندگان طالب را به دیدارِ سیمرغ (ذات حق) در کوهِ قاف ببرد .

زاغِ ایشان گر به صورت زاغ بود / باز هِمّت آمد و مازاغ بود


زاغِ عارفان ، اگر چه به صورتِ زاغ های معمولی است ولی در معنا ، همّتِ بازِ بلند پرواز را دارد و هیچگونه لغزش و خطایی مرتکب نمی شود . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 17 سورۀ نجم « چشم پیامبر (ص) نلغزید و از حدِ مقرر الهی درنگذشت »

منظور بیت : حتّی پایین ترین عارفان نیز دچار لغزش و کژروی نیست تا چه رسد به والاترینِ آنان . توضیح زاغ در شرح بیت 3567 دفتر دوم ]

لکلکِ ایشان که لَک لَک می زَنَد / آتشِ توحید در شک می زَنَد


لکلکِ عارفان که همواره نغمۀ لَک لَک ( = همۀ مُلکِ جهان هستی ای خدا ، از آنِ توست ) را می سراید ، اخگر توحید را بر خِرمنِ شکّ و تردید می افکند .

و آن کبوترشان ز بازان نشکُهد / باز ، سَر پیشِ کبوترشان نهد


و کبوتران عارفان از بازهای شکاری نمی ترسند بلکه باز شکاری ، در برابر آن کبوتران سرِ تعظیم فرود می آورد . ( نشکُهد = ترسیدن ) [ سالک مبتدی و تازه راه افتاده ای که تحتِ تصرّفِ راهبری دانا و مهذّب سلوک کند ، بهتر است از سالکی که سال هاست در طریقِ سلوک مجاهده می کند ولی خود را تحتِ تصرّف راهبری دانا و بینا قرار نداده است . کبوتر و باز کنایه از این دو نوع سالک است ( جواهرالاسرار ، دفتر دوم ، ص 336 ) ]

بلبلِ ایشان که حالت آرَد او / در درونِ خویش ، گُلشَن دارد او


بلبلِ عارفان که همه را به وجد و حال درمی آورد ، در درونِ خود ، گلستانی از معارف و مکاشفاتِ ربّانی دارد .

طوطیِ ایشان ز قند آزاد بود / کز درون ، قندِ اَبَد رویش نمود


طوطی عارفان از قند و شیرینی مادّی بی نیاز است . زیرا شیرینی و قندِ معنوی و جاودانه از باطنِ روحِ او دمادم ظاهر می شود . [ طوطی ( توتی ) = پرنده ای است سبز که در ایّامِ رسیدن توت پیدا می شود و خوردن توت را دوست دارد ، از اینرو به آن توتی می گویند ( غیاث اللغات ، ج 2 ، ص 40 ) این پرنده به قند و شکر و شیرینی علاقمند است . چنانکه توتِ شیرین از همین رو دوست دارد . صفتِ شکرخایی و شکرشکنی نیز به همین جهت به او داده شده است . طوطی ، در این بیت کنایه از عارفی است که درونش از قندِ معارف و مکاشفاتِ روحی آکنده است و التفاتی به لذایذ شیرین دنیوی نمی کند . ]

پایِ طاووسانِ ایشان در نظر / بهتر از طاووسِ پَرّانِ دگر


پاهای طاووسان عارفان زیباتر از پرهای طاووسانِ دیگر جلوه می کند . [ پرهای طاووس بسیار زیبا و شگفت انگیز است . ولی پاهای او بسیار زشت و نامناسب است چنانکه حضرت علی (ع) در وصفِ خلقتِ طاووس می فرماید « هر گاه طاووس به دُم و بالِ رنگارنگِ خویش نگرد . از فرطِ زیبایی و دلبرایی آن ، قهقه سر می دهد و چون به پاهای خود بنگرد ، شیون و زاری کند ( نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام ، خطبۀ 164 ) از اینرو پای طاووس تمثیلی است از نهایت زشتی ، و بال و پر آن ، تمثیلی است از غایتِ زیبایی .

منظور بیت : نازل ترین کمال و سرمایه معنوی اهلِ عرفان ، گرانبهاتراست از بیشترین دارایی و مکنت اهلِ دنیا ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 583 ) ]

مَنطِق الطّیرانِ خاقانی صداست / مَنطِق الطّیرِ سُلیمانی کجاست ؟


منطق الطیر خاقانی ، تنها انعکاسی ظاهری است ار منطق الطیر حقیقی . منطق الطیر سلیمانی کجاست ؟ [ ممکن است لفظ خاقانی ، منسوب به خاقان ( = لقب شاهان چین و تُرک ، در اینجا مطلق پادشاه ) باشد ، در اینصورت منظور اینست : آن پرندگانی که تحتِ تربیتِ شاهان و قدرتمندانِ دنیوی قرار می گیرند فاقد روح و معنویت اند . یعنی شاگردان و مقلّدانِ عالِمانِ ظاهری که از علم و معرفت تنها صورتی و لفظی حاصل کرده اند . فاقد جرهرِ حقیقت و گوهرِ معنویت هستند ( مقتبس از شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 242 ) و ممکن لفظِ خاقانی اشاره به شاعر نامدار ، خاقانی شروانی باشد که او نیز قصیده ای به نام منطق الطیر دارد . ولی آن قصیده در وصفِ سالکان طریق معرفت و مراتب و منازلِ سلوک نیست . بلکه نوعی مدیحه سرایی در شأنِ امرای وقت است ( دیوان خاقانی شروانی ، ص 132 ) بنابراین منطق الطیری که در این قصیده آمده ، تنها در لفظ با منطق الطیر عطار تشابه دارد نه در محتوا . مراد از «منطق الطیر سلیمانی» زبان حال عارفان حقیقی و سالکانِ راستین است . بنابراین ” زبان حال مدیحه سرایان دنیاطلب کجا ؟ و زبان حالِ عارفان دنیا گریز کجا ؟ ]

تو چه دانی بانگِ مرغان را همی / چون ندیدستی سُلیمان را دَمی ؟


تو از آوازِ پرندگان چه می دانی در حالی که لحظه ای سلیمان را ندیده ای . [ تو چه می دانی که عارفان چه می گویند و چه حالی دارند در حالی که هنوز نتوانسته ای لحظه ای با اولیاء صاحب تصرّف همنشینی کنی ؟ استاد زرین کوب می نویسد : به هر حال مضمونِ ایت بیت ، از یک منظومه سنایی به نامِ سیرالعباد مأخوذ است « تو چه دانی زبان مرغان را » ( سرِّ نی ، ج 1 ، ص 257 ) ]

پَرّ آن مرغی که بانگش مُطرِبست / از بُرونِ مَشرق است و مَغرب است


بال پرنده ای که صدای آن ، همگان را به شادی و نشاط درمی آورد از کرانۀ خاور و باختر نیز در گذشته است . [ سیر روحانی و پرواز معنوی عارفان ، از حیطه و حدودِ دنیوی و مادّی خارج است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 242  ) ]

هر یک آهنگش ، ز کُرسی تا ثری است / وز ثَری تا عرش در کرّ و فَری است


هر آواز او از آسمان تا زمین امتداد یافته ، و شکوه و جلالِ آن زمین تا آسمان را فرا گرفته است . [ ثری = خاک ، زمین ]

مرغ ، کو بی این سُلیمان می رود / عاشقِ ظلمت ، چو خُفّاشی بُوَد


پرنده ای که بدونِ مصاحبت سلیمان حرکت کند در واقع مانند خفاش ، شیفتۀ تاریکی است . [ سالکی که بدونِ راهبری انسانِ کامل سلوک کند به تاریکی کُفر و گمراهی دچار می شود . ]

با سُلیمان خو کن ای خفّاشِ رد / تا که در ظلمت نمانی تا ابد


ای شب پَرۀ مطرود ، با سلیمان اُنس بگیر تا برای همیشه از تاریکی گمراهی برهی . [ مولانا به کرّات وجود راهنما و مرشدِ کامل را یکی از لوازم سلوک شمره است . شرح ابیات 2947 تا 2958 دفتر اوّل و شرح ابیات 2959 تا 2980 دفتر اوّل ]

یک گزی ره ، که بدان سو می روی / همچو گز ، قُطبِ مسافت می شوی


اگر تو به اندازۀ یک گز در طریقِ الهی گام برداری . تو خود به معیار و مقیاسِ آن طریق مبدّل خواهی شد . ( گز = وسیله ای است از چوب و یا آهن که بدان ، جامه و پارچه و زمین و جز آن را اندازه بگیرند ) [ در سلوک راه خدا ، نمونه و سرمشقِ دیگران قرار می گیری و تو خود ، راهبر طالبان دیگر خواهی شد ]

و آنکه لنگ و لُوک آن سو می جهی / از همه لنگیّ و ، لُوکی می رهی 


حتّی اگر با پای شل و لَنگ در طریقِ الهی رهسپار شوی ، از همه نوع لنگی و ناتوانی نجات خواهی یافت . [ شرح بیت 22 دفتر اوّل ، تفسیر این بیت است ]

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه برخاستن عداوت از میان انصار به برکات رسول الله

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. محمود 3 سال پیش

    سلام .
    در قدرشناسی از زحمات بی بدیل و گرانمایه تان تنها بسنده میکنم به خود مولانا که : گر سر هر موی من آید میان شکرهای اونیاید درمیان .
    خواستم پیشنهاد نمایم نمایه های آبی که شماره های ابیات درآن درج شده است می تواند کوچکتر طراحی شود تا حتی الامکان درست روبروی ابیات مستقر گردد چون ارتفاع نمایه ها، خصوصا در ابیات طولانی فاصله آن را با بیت مورد نظر کمی نامتناسب می سازد ، ضمن اینکه فضای برای این کار هم در صفحه به اندازه کافی وجود دارد .
    وجود ثمر بخشتان را مستدام آرزو می نمایم

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟