درخواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
درخواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3494 تا 3543
نام حکایت : حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است
بخش : 2 از 6 ( درخواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی )
خلاصه حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است
مفسرانِ قرآنِ کریم در ذیل آیه 133 سورۀ اعراف ، نوشته اند که یکی از عذاب هایی که بر قبطیان فرعونی مقرر شد این بود که مدّتی ، آب رودخانه نیل و جمله آب های ایشان به خونِ خالص تبدیل گردید . این عذابِ جانکاه سبب شد که از عطش و بی آبی درمانده شوند و با تضرّع و التماس نزد یارانِ موسی (ع) آیند و آب تکدّی کنند . موسویان نیز سبوهای آبِ زلالِ خود را به آنان می دادند …
متن کامل ” حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات درخواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی
ابیات 3494 الی 3543
3494) گفت قبطی : تو دعایی کن که من / از سیاهی دل ، ندارم آن دَهن
3495) که بُوَد که قفلِ این دل وا شود / زشت را در بَزمِ خوبان جا شود
3496) مسخی از تو صاحبِ خوبی شود / با بِلیسی باز کرّوبی شود
3497) یا به فرِّ دستِ مریم بویِ مُشک / یابد و تَرّی و میوه شاخِ خشک
3498) سبطی آن دَم در سجود افتاد و گفت / کِای خدایِ عالِم جَهر و نهفت
3499) جز تو ، پیشِ کی برآرَد بنده دست ؟ / هم دعا و هم اجابت از تو اَست
3500) هم ز اوّل تو دهی میلِ دعا / تو دهی آخِر دعاها را جزا
3501) اوّل و آخِر تویی ما در میان / هیچ هیچی که نیاید در بیان
3502) این چنین می گفت تا افتاد طشت / از سرِ بام و دلش بیهوش گشت
3503) باز آمد او به هوش اندر دعا / لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی
3504) در دعا بود او که ناگه نعره ای / از دلِ قِبطی بِجَست و غُرّه ای
3505) که هَلا بشتاب و ایمان عرضه کن / تا ببُرّم زود زُنّارِ کهُن
3506) آتشی در جانِ من انداختند / مر بِلیسی را به جان بنواختند
3507) دوستیِّ تو و از تو ناشِگِفت / حمد لِلّه عاقبت دستم گرفت
3508) کیمیایی بود صحبت های تو / کم مبا از خانۀ دل ، پای تو
3509) تو یکی شاخی بُدی از نَخلِ خُلد / چون گرفتم ، او مرا تا خُلد بُرد
3510) سیل بود آنکه تنم را در ربود / بُرد سیلم تا لبِ دریایِ جُود
3511) من به بویِ آب رفتم سویِ سیل / بحر دیدم ، دُر گرفتم کیل کیل
3512) طاس آوردش که اکنون آب گیر / گفت رَو ، شد آبها پیشم حقیر
3513) شربتی خوردم ز اَللهَ اشتَری / تا به محشر تشنگی نآید مرا
3514) آنکه جوی و چشمه ها را آب داد / چشمه یی در اندرونِ من گشاد
3515) این جگر که بود گرم و آب خوار / گشت پیشِ همّتِ او آب ، خوار
3516) کافِ کافی آمد او بهرِ عِباد / صدق وعدۀ کهیعص
3517) کافیَم ، بدهم تو را من جمله خیر / بی سبب ، بی واسطۀ یاریِ غیر
3518) کافیَم بی نان تو را سیری دهم / بی سپاه و لشکرت میری دهم
3519) بی بهارت نرگس و نسرین دهم / بی کتاب و اوستا تلقین دهم
3520) کافیَم بی داروَت درمان کنم / گور را و چاه را میدان کنم
3521) موسیی را دل دهم به یک عصا / تا زَنَد بر عالَمی شمشیرها
3522) دستِ موسی را دهم یک نور و تاب / که طپانچه می زَنَد بر آفتاب
3523) چوب را ماری کنم من هفت سَر / که نَزاید ماده مار او را زِ نَر
3524) خون نیامیزم در آبِ نیل من / خود کنم خون ، عینِ آبش را به فن
3525) شادیت را غم کنم چون آبِ نیل / که نیابی سویِ شادی ها سَبیل
3526) باز چون تجدیدِ ایمان بَر تَنی / باز از فرعون بیزاری کُنی
3527) موسیِ رحمت ببینی آمده / نیلِ خون بینی از او آبی شده
3528) چون سرِ رشته نگه داری درون / نیلِ ذوقِ تو نگردد هیچ خون
3529) من گُمان بردم که ایمان آورم / تا از این طوفانِ خون آبی خورم
3530) من چه دانستم که تبدیلی کند / در نهادِ من ، مرا نیلی کند
3531) سویِ چشمِ خود یکی نیلم روان / برقرارم پیشِ چشمِ دیگران
3532) همچنانکه این جهان پیشِ نبی / غرقِ تسبیح ست و پیشِ ما غَبی
3533) پیشِ چشمش این جهان پُر عشق و داد / پیشِ چشمِ دیگران ، مُرده و جَماد
3534) پست و بالا پیشِ چشمش تیزرَو / از کلوخ و خِشتِ او نکته شنو
3535) با عوام این جمله بسته و مرده ای / زین عجب تر من ندیدم پرده ای
3536) گورها یکسان به پیشِ چشمِ ما / رَوضه و حُفره به چشمِ اولیا
3537) عامه گفتندی که پیغمبر تُرُش / از چه گشتست و شده است او ذوق کُش ؟
3538) خاص گفتندی که سویِ چشمتان / می نماید او تُرُش ای اُمَّتان
3539) یک زمان در چشمِ ما آیید تا / خنده ها بینید اندر هَل اَتی
3540) از سَرِ اَمرودبُن بنماید آن / منعکس صورت ، به زیر آ ای جوان
3541) آن درختِ هستی است اُمرُوبُن / تا بر آنجایی نماید نو کُهُن
3542) تا بر آنجایی ببینی خارزار / پُر ز کژدم هایِ خشم و پُر ز مار
3543) چون فرود آیی ، ببینی رایگان / یک جهان پُر گُل رُخان و دایگان
شرح و تفسیر درخواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی
- بیت 3494
- بیت 3495
- بیت 3496
- بیت 3497
- بیت 3498
- بیت 3499
- بیت 3500
- بیت 3501
- بیت 3502
- بیت 3503
- بیت 3504
- بیت 3505
- بیت 3506
- بیت 3507
- بیت 3508
- بیت 3509
- بیت 3510
- بیت 3511
- بیت 3512
- بیت 3513
- بیت 3514
- بیت 3515
- بیت 3516
- بیت 3517
- بیت 3518
- بیت 3519
- بیت 3520
- بیت 3521
- بیت 3522
- بیت 3523
- بیت 3524
- بیت 3525
- بیت 3526
- بیت 3527
- بیت 3528
- بیت 3529
- بیت 3530
- بیت 3531
- بیت 3532
- بیت 3533
- بیت 3534
- بیت 3535
- بیت 3536
- بیت 3537
- بیت 3538
- بیت 3539
- بیت 3540
- بیت 3541
- بیت 3542
- بیت 3543
گفت قبطی : تو دعایی کن که من / از سیاهی دل ، ندارم آن دَهن
قبطی به آن سبطی گفت : تو برای من دعایی کن . زیرا که من سیاه دلم و به سببِ آن ، دهانی ندارم که شایسته دعا و ثنا باشد . [ رجوع شود به ابیات 180 تا 188 دفتر سوم ]
که بُوَد که قفلِ این دل وا شود / زشت را در بَزمِ خوبان جا شود
در حقِ من دعا کن شاید قفلِ دلم گشوده گردد . و سبب شود که آدمِ زشتی چون من به انجمنِ خوبرویان درآید .
مسخی از تو صاحبِ خوبی شود / با بِلیسی باز کرّوبی شود
شاید به برکتِ دعای تو آدمِ مسخ شده ای چون من ، زیبایی و جمال بدست آورد و یا یکی از شیطان صفتان دوباره فرشتۀ مُقرّب گردد . [ کرّوبی = شرح بیت 2342 دفتر دوم / بِلیس = مخففِ ابلیس ، شرح بیت 2617 دفتر دوم . در اینجا مراد از ابلیس ، انسانِ شیطان صفت است . ]
منظور بیت : دعای تو ممکن است سبب شود که صفاتِ شیطانی را ترک گویم و در زمرۀ آدمیانِ فرشته خُو قرار گیرم .
یا به فرِّ دستِ مریم بویِ مُشک / یابد و تَرّی و میوه شاخِ خشک
یا شاخۀ خشک به برکتِ دستِ مریم ، تر و تازه و معطر شود و میوه بدهد . [ اشاره است به آیه 25 سورۀ مریم « و (ای مریم) تنۀ خُرمابُن را به سویِ خود جنبان تا رطبی تازه بر اتو فرو بارد » ]
سبطی آن دَم در سجود افتاد و گفت / کِای خدایِ عالِم جَهر و نهفت
سبطی در همان لحظه به سجده درآمد و گفت : ای خدای دانا به آشکار و نهان . [ در آیه 13 سورۀ مُلک آمده است « و خواه سخن خود پوشیده دارید و خواه آشکار ، خدا به اسرارِ سینه ها آگاه است » ]
جز تو ، پیشِ کی برآرَد بنده دست ؟ / هم دعا و هم اجابت از تو اَست
بنده به جز درگاهِ تو ، در نزدِ چه کسی دست به دعا برآورد ؟ در حالی که هم دعا از توست و هم اجابت . [ رجوع شود به شرح بیت 179 دفتر سوم ]
هم ز اوّل تو دهی میلِ دعا / تو دهی آخِر دعاها را جزا
هم نخست تو گرایش به دعا را در قلبِ انسان پدید می آوری . و هم تو سرانجام به دعاهای بندگان پاداش می دهی .
اوّل و آخِر تویی ما در میان / هیچ هیچی که نیاید در بیان
اوّل و آخِر تویی و ما در این میانه هیچ اندر هیچ هستیم . بطوریکه هیچ بودن ما قابلِ گفتن نیست . [ در آیه 3 سورۀ حدید آمده است « اوّل و آخر هستی و پیدا و پنهان وجود همه اوست و او به همه امور عالم داناست » . همانطور که عظمت الهی در کلام نمی گنجد . ناچیزی ما نیز قابلِ بیان نیست . ]
این چنین می گفت تا افتاد طشت / از سرِ بام و دلش بیهوش گشت
آن سبطی مشغول گفتن این حرف ها بود که طشتش از سَرِ بام افتاد یعنی از خود بی خود گشت و بیهوش شد . [ افتادن طشت از بام = در ضرب المثل رایج به معنی آوازه یافتن و رسوا شدن است . امّا در اینجا به معنی غروب کردن است . زیرا در ادبیاتِ فارسی طشت آتشین و طشتِ زرّین به معنی خورشید است . ]
منظور بیت : خورشیدِ وجودِ مجازی و موهومش از بامِ طبیعت بشری فرو افتاد و غروب کرد . یعنی منِ کاذبِ او محو شد و به مقامِ بی خویشی رسید .
باز آمد او به هوش اندر دعا / لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی
او ضمنِ دعا به هوش آمد و با آثار و علایمِ اجابت را مشاهده کرده بود دست از دعا برنداشت ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 157 ) . زیرا « نیست برای انسان آنچه کوشد » . [ انقروی گوید : در حالی که دعا می کرد بهوش آمد و آثار آنچه را که در باره اش کوشش کرده بود مشاهده کرد ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 1145 ) . مصراع دوم اشاره است به قسمتی از آیه 39 سورۀ نجم « و (نمیداند) اینکه برای آدمی جز آنچه به سعی و عمل خود انجام داده (ثواب و جزایی) نخواهد بود » ]
در دعا بود او که ناگه نعره ای / از دلِ قِبطی بِجَست و غُرّه ای
آن سبطی در حالِ دعا کردن بود که ناگهان از دلِ قبطی نعره و غرّشی بلند شد . [ منظر از «غرّش» در اینجا نالۀ بلند است . ]
که هَلا بشتاب و ایمان عرضه کن / تا ببُرّم زود زُنّارِ کهُن
قبطی گفت : هان ، زود باش ، ایمان را بر من عرضه کن تا زنّارِ کهنۀ خود را پاره کنم . یعنی به خدای واحد ایمان بیاورم . [ بریدن زنّار = کنایه از ایمان آوردن به خدا و ترکِ کفر و کافری است / زنّار = شرح بیت 359 دفتر اوّل ]
آتشی در جانِ من انداختند / مر بِلیسی را به جان بنواختند
زیرا بر جانِ من شَرَری از ایمان افکندند و شیطان صفتی همچون مرا موردِ لطف و عنایتِ خود قرار دادند .
دوستیِّ تو و از تو ناشِگِفت / حمد لِلّه عاقبت دستم گرفت
خدا را سپاس می گویم که سرانجام ، دوستیِ تو دستم را گرفت و البته این کار از تو عجیب نیست . یعنی از شخصی مثلِ تو همین انتظار می رود .
کیمیایی بود صحبت های تو / کم مبا از خانۀ دل ، پای تو
صحبت ها و مصاحبت های تو با من به منزلۀ کیمیا بود . الهی که عنایتِ تو از خانۀ دلِ من و طالبانِ حق کم نشود . یعنی همیشه مشمولِ هدایت و عنایتِ تو باشیم .
تو یکی شاخی بُدی از نَخلِ خُلد / چون گرفتم ، او مرا تا خُلد بُرد
تو شاخه ای از درختانِ بهشتِ جاویدانی . همینکه آن شاخه را گرفتم مرا تا بهشتِ جاویدان بُرد . ( خُلد = بهشت ) [ اشاره است به حدیثِ « بخشندگی ، درختی از درختان بهشت است که شاخساران آن در دنیا فرو هشته است . هر کس شاخه ای از آن گیرد . آن شاخه او را به بهشت راه بَرَد . و تنگ چشمی ، درختی از درختان دوزخ است که شاخساران آن در دنیا فرو هشته . هر کس شاخه ای از آن گیرد . آن شاخه ، او را به دوزخ راه بَرَد » (احادیث مثنوی ، ص 52 ) ]
سیل بود آنکه تنم را در ربود / بُرد سیلم تا لبِ دریایِ جُود
آن حالتِ جذبه ای که با ارشاد و هدایتِ تو به من دست داد مانندِ سیلی بود که جسمِ مرا گرفت و تا ساحلِ دریایِ بخشایشِ الهی بُرد .
من به بویِ آب رفتم سویِ سیل / بحر دیدم ، دُر گرفتم کیل کیل
من به هوای آنکه از آبِ سیل بنوشم به سویِ سیل رفتم . امّا به جای آن ، دریا را دیدم و پیمانه پیمانه از آن مروارید گرفتم . [ من اینک به دریایِ حقیقت واصل شده ام و به صید معانی مشغولم . ممکن است انسانِ طالب در ابتدای سلوک به انگیزه های صوری حرکت کند امّا وقتی به مراتبِ بالاتری از شناخت می رسد . انگیزه اش صعود می کند و نیز مطلوبش تعالی پیدا می کند . چنانکه قِبطی ابتدا طالبِ آب بود امّا در مرحلۀ بعد آب از نظرش افتاد . ]
طاس آوردش که اکنون آب گیر / گفت رَو ، شد آبها پیشم حقیر
سبطی ظرفِ آب را به قبطی داد و گفت : زود باش آب بردار و بنوش . برو که آنها در نظرم ناچیز شده است .
شربتی خوردم ز اَللهَ اشتَری / تا به محشر تشنگی نآید مرا
زیرا من از حقیقتِ آیه اَللهَ اشتَری … شرابی نوشیدم که تا قیامِ قیامت تشنه نخواهم شد . [ اشاره است به آیه 111 سوره توبه که می فرماید « همانا خداوند ، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است » ]
آنکه جوی و چشمه ها را آب داد / چشمه یی در اندرونِ من گشاد
آن خدایی که به جویباران و چشمه های طبیعت آب داده است . همو در درونم چشمه ای از عرفان و ایقان روان ساخته است .
این جگر که بود گرم و آب خوار / گشت پیشِ همّتِ او آب ، خوار
جگرِ من که قبلاََ گرم بود و دائماََ آب می طلبید . اکنون بر اثرِ همّت و جاذبۀ آن چشمۀ معنوی ، آب در برابرش حقیر و بی مقدار شده است . [ زیرا از مرتبۀ مجاز گذشته ام و به مرتبۀ حقیقت رسیده ام . ]
کافِ کافی آمد او بهرِ عِباد / صدق وعدۀ کهیعص
وعدۀ حضرت حق در کهیعص « کاف ، ها ، یا ، عین ، صاد » وعده ای صادق است و کافِ او برای بندگان کافی است . [ «کهیعص» در ابتدای سورۀ مریم آمده است . و آنرا حروفِ مقطّعه گویند . مفسران گفته اند که هر یک از این حروف به اسم و صفتی از اسماء و صفاتِ الهی اشارت دارد . مثلاََ «ک» مفتاح اسم کافی است یعنی حق تعالی امور بندگان را کفایت می کند . و «ها» مفتاح اسم هادی و «ی» اشاره به یَد دارد . زیرا خداوند مَبسُوطُ الیَد است . یعنی هر گونه بخواهد می بخشد . و «ع» مفتاح علیم و «ص» مفتاح صادق الوعد است . ]
کافیَم ، بدهم تو را من جمله خیر / بی سبب ، بی واسطۀ یاریِ غیر
مولانا این موضوع را که خداوند کفایت کنندۀ بندگان است در اینجا بسط می دهد . او می گوید : عطایای ربّانی معلّل بع علل و مقبّد به اسبابِ معهود نیست . خداوند به بنده اش می گوید : من برای تو کافی ام و بدون علل و اسباب ظاهری و بی واسطه و بدونِ یاری دیگران همۀ خیرات را به تو عطا می کنم .
کافیَم بی نان تو را سیری دهم / بی سپاه و لشکرت میری دهم
من کفایت کنندۀ تو هستم بطوری که بی آنکه نانی بدهم تو را سیر می کنم . و بدونِ قشون و لشکر تو را به فرماندهی می رسانم .
بی بهارت نرگس و نسرین دهم / بی کتاب و اوستا تلقین دهم
ای بنده ، بی آنکه موسمِ بهار رسیده باشد برای تو گلِ نرگس و نسرین می رویانم . و بدونِ کتاب و استاد به تو علم و معرفت می آموزم .
کافیَم بی داروَت درمان کنم / گور را و چاه را میدان کنم
آری من کفایت کننده توام . چنانکه بدونِ دارو درمانت می کنم . و گور و چاه را برای تو به میدان هموار مبدّل می سازم .
موسیی را دل دهم به یک عصا / تا زَنَد بر عالَمی شمشیرها
به موسی ، دل و جرأتی دادم که به یک عصا ، عالَمی را شمشیر زند . یعنی جهانی را زیرِ سلطۀ خود درآورد . یا جبّارانِ عالَم را مقهور کند .
دستِ موسی را دهم یک نور و تاب / که طپانچه می زَنَد بر آفتاب
به دستِ موسی ، چنان نور و تابشی می دهم که بر چهرۀ درخشانِ خورشید سیلی می زند . یعنی از کمالِ درخششِ معنوی خود ، خورشید را تحت الشعاع قرار می دهد . [ اشاره است به معجزۀ یَد بیضا = شرح بیت 3486 دفتر اوّل ]
چوب را ماری کنم من هفت سَر / که نَزاید ماده مار او را زِ نَر
من چوب را به ماری هفت سَر مبدّل می کنم که هیچ مادینه ماری نمی تواند آن را به کمکِ نرینه مار بوجود آورد . [ اشاره است به عصای موسی (ع) که به ارادۀ الهی به اژدها مبدّل می شود . ]
خون نیامیزم در آبِ نیل من / خود کنم خون ، عینِ آبش را به فن
من هرگز خون را در آب مخلوط نمی کنم . بلکه عین آب را با فن و قدرت به خون مبدّل می سازم . [ نکته مهم در این بیت اینست که آب رود نیل ، قلب ماهیّت پیدا کرد . ]
شادیت را غم کنم چون آبِ نیل / که نیابی سویِ شادی ها سَبیل
من شادی تو را مانندِ آبِ رود نیل به غم تبدیل می کنم به طوری که راهی به سوی شادی ها پیدا نکنی .
باز چون تجدیدِ ایمان بَر تَنی / باز از فرعون بیزاری کُنی
و اگر ایمانت را تجدید کنی . یعنی اگر به مرتبۀ بالاتری از ایمان برسی و از فرعونِ نَفسِ امّاره بیشتر اعراض کنی . [ ادامه معنا در بیت بعدی آمده است . مراد از «تجدید ایمان» تقویت ایمان است . ]
موسیِ رحمت ببینی آمده / نیلِ خون بینی از او آبی شده
خواهی دید که رحمتِ الهی مانندِ موسای نبی می رسد و آبِ رودِ نیل که به خون مبدّل شده به برکتِ نَفَسِ الهی او به آبِ زلال مبدّل می گردد . [ پس ای سالک چون مراتبِ ایمانی ات را کمال بخشی و نَفسِ امّاره را دفع کنی . رحمتِ الهی شاملِ حالت شود و قبضِ تو را به بسط تبدیل کند . ]
چون سرِ رشته نگه داری درون / نیلِ ذوقِ تو نگردد هیچ خون
اگر سررشتۀ ایمان را در دلِ خود نگاه داری . ذوقِ تو که همانندِ رود نیل است هرگز به خون مبدّل نمی شود . [ مراد از « سررشتۀ درون » دستگیرۀ ایمان و ایقان است . یعنی مادام که دلِ تو به ایمان متوسل شده . احوالِ درونی تو به تیرگی های نفسانی و کُدوراتِ شیطانی تغیّر نمی پذیرد . ]
من گُمان بردم که ایمان آورم / تا از این طوفانِ خون آبی خورم
مولانا پس از بیانِ نکاتِ عرفانی مجدداََ باز می گردد به نقلِ حکایت قبطی و سبطی ، و از قولِ قبطی می گوید : من پیشِ خود گفتم که به حضرت حق ایمان بیاورم تا از رودِ نیل که به طوفانِ خون مبدّل شده آبی بخورم . [ قبطی پیش از گرویدن به خدای موسی چنان تشنه بود که پیشِ خود به این گمان افتاد که برای آنکه از تشنگی تلف نشود به خدای موسی ایمان آورد امّا او نمی دانست که ایمان کار او را به کجاها می کشاند . سالکانِ طریقِ حق نیز ممکن است در بدوِ سلوک با سائقۀ تکلیف و تکلف حرکت کنند . امّا پس از چند قدمی ، نزعۀ ذوق و وجد ، راهبر آنان شود . ]
من چه دانستم که تبدیلی کند / در نهادِ من ، مرا نیلی کند
من در آن موقع چه می دانستم که خداوند ، وجود مرا تبدیل می کند . یعنی در وجودِ من تغییر اساسی و جوهری پدید می آورد . و مرا باطناََ به رودی سیّال و زلال چون رودِ نیل مبدّل می سازد . [ وجودِ آلوده و راکدِ مرا به آبِ حیات ایمان و معرفت دگرگون می سازد . ]
سویِ چشمِ خود یکی نیلم روان / برقرارم پیشِ چشمِ دیگران
روحِ خود را همچون رود نیل ، جاری و سیبّال می بینم . امّا اغیار مرا ایستا و ساکن می بینند . [ روحِ ایمانی چون از قیود عواملِ نفسانی و گِل و لای شیطانی رَسته است . پویا و سبکبال است و بر عکس روح های ظلمانی که به کدوراتِ دنیوی آلوده و سنگین بار شده اند . ]
همچنانکه این جهان پیشِ نبی / غرقِ تسبیح ست و پیشِ ما غَبی
چنانکه پیامبر ، این جهان را غرقِ تسبیح و نیایش حضرت حق می بیند . در حالی که ما آن را فاقدِ شعور و درک می بینیم . ( غَبی = کودن ، سبک مغز ، بی شعور ) [ منظور از «نبی» در اینجا پیامبر (ص) و هر انسان کاملی است که به قدرِ مرتبت خود از آن حقیقت آگاه است . توضیح بیشتر در شرح بیت 2832 دفتر چهارم آمده است . ]
یشِ چشمش این جهان پُر عشق و داد / پیشِ چشمِ دیگران ، مُرده و جَماد
پیامبر (ص) این جهان را آکنده از عشق و عدلِ الهی می بیند و دیگران مُرده و جامد .
پست و بالا پیشِ چشمش تیزرَو / از کلوخ و خِشتِ او نکته شنو
پیامبر (ص) ، نشیب و فراز عالَم را متحوّل و پویا می بیند یعنی همۀ جهان را در حرکت می بیند . و حتّی از کلوخ و خِشت نیز نکته های دقیق می شنود .
با عوام این جمله بسته و مرده ای / زین عجب تر من ندیدم پرده ای
امّا عوام الناس ، سراسرِ عالَم را ایستا و بی روح می بیند . من حجابی شگفت انگیزتر از این حجاب ندیدم . [ در حالی که همه چیز در حالِ حرکت است . عده ای این حرکت را نمی بینند . و همه چیز را ساکن می پندارند . حقاََ که این ندیدن ، حجابی اکبر و اعجب است . ]
گورها یکسان به پیشِ چشمِ ما / رَوضه و حُفره به چشمِ اولیا
ما همه گورها را یکسان می بینیم در حالی که اولیاء ، تعدای از این گورها را به صورتِ بوستان می بینند و تعدادی دیگر را به صورت گودال . [ اشاره است به حدیث نبوی معرفت « قبر یا بوستانی از بوستان های بهشت است و یا گودالی از گودال های آتش » ( احادیث مثنوی ، ص 140 ) . صفات و ملکاتِ آدمی در روح و ضمیرش به صورت هایی مصوّر می گردد . اگر ملکاتِ حسنه داشته باشد به صورت باغ و راغ و غیره مجسّم می شود . و اگر ملکاتِ سیّه داشته باشد به صورت مار و عقرب و آتش و جز آن . عامۀ مردم این صور را در حالت نزع و اِحتضار می بینند در حالی که انبیاء و اولیاء و عرفا به قدر مرتبت خود آن صور را در همین دنیا می بینند . همینطور عامۀ مردم قبور را یکسان می بینند امّا آن بزرگان قبری را به صورت بوستان و قبر دیگر را به صورت گودالِ آتش مشاهده می کنند . و در این دنیا که روحِ ما در قبرِ کالبدمان نهفته شده وضع بدینسان است . ]
عامه گفتندی که پیغمبر تُرُش / از چه گشتست و شده است او ذوق کُش ؟
عوام الناس ( بیگانگان حقیقت ) می گفتند چرا پیامبر تُرُش رُو و عبوس الوجه است و ذوق و شادی را در وجود انسان می کُشد و از میان می بردو .
خاص گفتندی که سویِ چشمتان / می نماید او تُرُش ای اُمَّتان
امّا خواص می گفتند : ای مردم ، او به نظرِ شما اینطور جلوه می کند . در حالی که در حقیقت چنین نیست .
یک زمان در چشمِ ما آیید تا / خنده ها بینید اندر هَل اَتی
لحظه ای به چشمِ ما درآیید . یعنی لحظه ای از نظرگاهی که ما آن حضرت را می بینیم نگاه کنید . تا حقیقتِ خنده ها و شادی های بهشتی را که در سورۀ هَل اَتی آمده در رخسارۀ آن حضرت مشاهده کنید . [ هَل اَتی = هفتاد و ششمین سورِ قرآنی است . این سوره علاوه بر این اسم سه اسم دیگر نیز دارد . انسان ، دَهر ، اَبرار . و از آنجا که خداوند در سوره مؤمنان را به انواع و اقسامِ نعیم و سُرور وعده داده . مولانا می گوید : اگر از دیدگاه مؤمنان به آن حضرت نگاه کنی جمیعِ شادی ها و سُرورِ بهشتی را در رخسارۀ مبارک او خواهی دید . ]
از سَرِ اَمرودبُن بنماید آن / منعکس صورت ، به زیر آ ای جوان
از بالای درختِ گلابی آن رخساره ، وارونه دیده می شود . پس ای جوان از آن بالا بیا پایین تا حقیقتِ امر بر تو روشن شود . ( اَمرودبُن = درخت گلابی ) [ این بیت اشاره به حکایتی دارد که به صورت ضرب المثل درآمده و در بخش بعدی خواهید خواند . منظور اینست که دیدگاه خودبینانه ات را تصحیح کن تا حقیقتِ امر را خوب دریابی . ]
آن درختِ هستی است اَمرُوبُن / تا بر آنجایی نماید نو کهُن
مراد از درخت گلابی ، همانا خود بینی و وجودِ مجازی توست . تا وقتی که روی آن درخت نشسته ای هر چیز تازه را کهنه می بینی یعنی هر چیز را غیر واقعی می بینی .
تا بر آنجایی ببینی خارزار / پُر ز کژدم هایِ خشم و پُر ز مار
تا وقتی که بر درخت خود بینی نشسته ای . خارستانی آکنده از عقرب و مار خواهی دید . یعنی خود بینی سبب می شود که تو وارونه بین و منفی بین شوی . [ خارزار = خارستان ]
چون فرود آیی ، ببینی رایگان / یک جهان پُر گُل رُخان و دایگان
امّا همینکه از آن درخت پایین بیایی . همۀ جهان را پُر از زیبارویان م دایگانِ مهربان خواهی دید .
دکلمه درخواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات