جواب گفتن ابلیس به معاویه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
جواب گفتن ابلیس به معاویه | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2617 تا 2651
نام حکایت : بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است
بخش : 3 از 15 ( جواب گفتن ابلیس به معاویه )
خلاصه حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است
حکایت کرده اند که معاویه در گوشه ای از کاخ خود خوابیده بود . درهای ورودی کاخ از اندرون بسته بود تا کسی مزاحم خواب او نشود . او در خوابی ژرف فرو رفته بود که ناگهان ، شبحی او را از خواب بیدار می کند . معاویه آسیمه سر از خواب بیدار می گردد ولی کسی را نمی بیند پیشِ خود می گوید : همۀ درهای کاخ که بسته است ، پس این شخصِ موهوم از کجا به اندرون درآمده است ؟ برمی خیزد و به جستجو می پردازد و بالاخره با شبحی برخورد می کند و به او می گوید : کیستی ؟ پاسخ می دهد : ابلیس ، معاویه می پرسد : چرا مرا بیدار کردی ؟ می گوید : وقتِ نماز است ، تو را بیدار کردم تا فوراََ …
متن کامل « حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار جواب گفتن ابلیس به معاویه
ابیات 2617 الی 2651
2617) گفت : ما اوّل فرشته بوده ایم / راهِ طاعت را به جان پیموده ایم
2618) سالکانِ راه را مَحرَم بُدیم / ساکنانِ عرش را همدم بُدیم
2619) پیشۀ اوّل کُجا از دل رود ؟ / مِهرِ اوّل کی ز دل بیرون شود ؟
2620) در سفر گر رُوم بینی یا خُتَن / از دلِ تو کی رَود حُبّ الوَطَن ؟
2621) ما هم از مستانِ این مَی بوده ایم / عاشقانِ درگهِ وَی بوده ایم
2622) نافِ ما بر مِهرِ او بُبریده اند / عشقِ او در جانِ ما کاریده اند
2623) روزِ نیکو دیده ایم از روزگار / آبِ رَحمت خورده ایم اندر بهار
2624) نه که ما را دستِ فضلش کاشته است ؟ / از عدم ما را نه او برداشته است ؟
2625) ای بسا کز وَی نوازش دیده ایم / در گلستانِ رضا گردیده ایم
2626) بر سَرِ ما دستِ رحمت می نهاد / چشمه های لطف از ما می گشاد
2627) وقتِ طفلی ام که بودم شیرجُو / گاهواره ام را که جُنبانید ؟ او
2628) از که خوردم شیر ، غیرِ شیر او ؟ / کی مرا پرورد جز تدبیرِ او ؟
2629) خوی ، کآن با شیر رفت اندر وجود / کی توان آن را ز مردم واگشود ؟
2630) گر عتابی کرد دریایِ کرَم / بسته کی کردند درهایِ کرَم ؟
2631) اصلِ نقدش ، داد و لطف و بخشش است / قهر بر وَی ، چون غباری از غش است
2632) از برایِ لطف ، عالَم را بساخت / ذرّه ها را آفتابِ او نواخت
2633) فُرقت از قهرش اگر آبستن است / بهرِ قدرِ وصلِ او ، دانستن است
2634) تا دهد جان را فِراقش گوشمال / جان بداند قدرِ ایّامِ وِصال
2635) گفت پیغمبر که حق فرموده است : / قصدِ من از خلق ، احسان بوده است
2636) آفریدم تا ز من سودی کنند / تا ز شهدم دست آلودی کنند
2637) نَی برایِ آنکه تا سودی کُنم / وز برهنه من قبایی بر کنم
2638) چند روزی که ز پیشم رانده است / چشمِ من در رویِ خویش مانده است
2639) کز چنان رُویی چنین قهر ای عَجَب / هر کسی مشغول گشته در سَبَب
2640) من سَبَب را ننگرم ، کآن حادث است / ز آنکه حادث ، حادثی را باعث است
2641) لطفِ سابق را نظّاره می کنم / هر چه آن حادث ، دوباره می کنم
2642) ترکِ سجده از حسد گیرم که بود / آن حسد از عشق خیزد نَه از جُحود
2643) هر حسد از دوستی خیزد یقین / که شود با دوست ، غیری همنشین
2644) هست شرطِ دوستی ، غیرت پَزی / همچو شرطِ عطسه گفتن ، دیرزی
2645) چونکه بر نَطعَش جُز این بازی نبود / گفت : بازی کُن ، چه دانم در فزود ؟
2646) آن یکی بازی که بُد ، من باختم / خویشتن را در بلا انداختم
2647) در بلا هم می چَشَم لذّاتِ او / ماتِ اویم ، ماتِ اویم ، ماتِ او
2648) چون رهانَد خویشتن را ای سَرَه / هیچ کس در شش جهت از شَشدَرَه ؟
2649) جزوِ شش از کُلِ شش چون وارهد ؟ / خاصّه که بی چون ، مر او را کژ نهد
2650) هر که در شش ، او درونِ آتش است / اوش بِرهاند که خلّاقِ شش است
2651) خود اگر کفرست و گر ایمانِ او / دست بافِ حضرت است و آنِ او
شرح و تفسیر جواب گفتن ابلیس به معاویه
گفت : ما اوّل فرشته بوده ایم / راهِ طاعت را به جان پیموده ایم
ابلیس گفت : ما اول فرشته بودیم و راهِ طاعت را به جان و دل می پیمودیم . [ در اینکه آیا ابلیس در آغاز جزو فرشتگان بوده یا از جن ، میان علماء و مفسرین اختلاف است و گویا منشاء این اختلاف باز می گردد به چگونگی و تفسیر آیاتی که خداوند فرشتگان را مأمور به سجده کردن به آدم (ع) کرده است . نظیر آیه 34 سورۀ بقره « و یاد آر زمانی را که به فرشتگان گفتیم سجده آرید بر آدم ، همه به سجده شدند مگر ابلیس که سرکشی و گردنفرازی نمود و از کافران گشت » برخی با استناد به این قبیل آیات ، ابلیس را از فرشتگان دانسته اند . و برخی با استناد به آیه 50 سورۀ کهف ، ابلیس را از جن می دانند « و ای رسول یاد آر زمانی را که به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم سجده کنید و آنها تمام سر به سجده فرود آوردند جز شیطان که از جنس دیو بود … » و همچنین آیه 6 سورۀ تحریم ، شیطان را از فرشتگان نمی دانند « … فرشتگان در برابر فرمان خداوند ، سرکشی نمی کنند » ]
_ به هر تقدیر چون فرشته مظهر پاکی و طاعت است لذا می تواند در این بیت جنبۀ وصفی داشته باشد نه ذاتی .
سالکانِ راه را مَحرَم بُدیم / ساکنانِ عرش را همدم بُدیم
ما با سالکانِ راهِ حق مَحرَم بوده ایم و با عرش نشینان انیس و مونس .
پیشۀ اوّل کُجا از دل رود ؟ / مِهرِ اوّل کی ز دل بیرون شود ؟
پیشه و حرفه نخستین کی از خاطر فراموش و محو می شود ؟ همینطور مهر و محبت نخستین کی از دل بیرون می رود ؟
در سفر گر رُوم بینی یا خُتَن / از دلِ تو کی رَود حُبّ الوَطَن ؟
برای مثال ، اگر سفر کنی و روم و خُتن را ببینی ، کی عشق و علاقه وطنِ خودت از دلِ تو بیرون می رود ؟ [ خُتن = شهری بوده در ترکستانِ شرقی ( ترکستانِ چین ) و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق می شد ( اعلام (معین) ، ج 5 ، ص 475 ) و آن دره ای بوده میان دو کوه ها ( معجم البلدان ، ج 2 ، ص 403 ) ]
ما هم از مستانِ این مَی بوده ایم / عاشقانِ درگهِ وَی بوده ایم
ما نیز از این باده نوشیده و مست شده ایم ، و عاشق درگاهِ حق شده ایم .
نافِ ما بر مِهرِ او بُبریده اند / عشقِ او در جانِ ما کاریده اند
ابلیس دوباره می گوید : نافِ ما را بر دوستی و مهرِ خدا بریده اند . و عشق خدا را در پهنۀ جانِ ما کاشته اند . [ مصراع اوّل کنایه از این است که ما فطرتاََ دوستدار حق بوده ایم ]
روزِ نیکو دیده ایم از روزگار / آبِ رَحمت خورده ایم اندر بهار
ما از روزگار ، روزِ خوب و خوش دیده ایم . یعنی از بارگاهِ قرب الهی بهره مند شده ایم . و در موسمِ بهار آبِ رحمت نوشیده ایم . [ گویا «بهار» در اینجا کنایه از تجلیّات لطفیه و جمالیه حق تعالی باشد ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 880 ) ]
نه که ما را دستِ فضلش کاشته است ؟ / از عدم ما را نه او برداشته است ؟
مگر نه این است که دستِ فضلِ خداوند ، وجودِ ما را کاشته و پدید آورده است ؟ مگر نه این است که خداوند ما را از عدم ، به عرصۀ وجود در آورده است ؟
ای بسا کز وَی نوازش دیده ایم / در گلستانِ رضا گردیده ایم
چه نیکی ها و الطافِ فراوان که از حضرتِ حق دیده ایم و در گلشنِ خشنودی و رضای او سیر کرده ایم . [ رضا = شرح بیت 1574 دفتر اوّل ]
بر سَرِ ما دستِ رحمت می نهاد / چشمه های لطف از ما می گشاد
حق تعالی دستِ رحمت روی سرِ ما می کشید و چشمه های مهربانی و لطف را در هستی ما روان می ساخت .
وقتِ طفلی ام که بودم شیرجُو / گاهواره ام را که جُنبانید ؟ او
در آن زمان ها که من کودکی شیرخواره بوم ، چه کسی گهواره ام را به حرکت در می آورد ؟ مسلماََ خداوند .
از که خوردم شیر ، غیرِ شیر او ؟ / کی مرا پرورد جز تدبیرِ او ؟
از چه کسی شیر خوردم به جز شیر حق ؟ چه کسی مرا پرورش داد جز تدبیر حق ؟
خوی ، کآن با شیر رفت اندر وجود / کی توان آن را ز مردم واگشود ؟
خوی و خصلتی که همراهِ شیر در سرشت و طبعِ آدمی درآید . چه کسی می تواند آن خوی و خصلت را از آدمیان بگیرد ؟ [ مولانا در اینجا از زبان ابلیس به این مسئله اشارت دارد که بخشِ مهمّی از خوی و منش آدمی تحتِ تأثیر مسائل ژنتیکی شکل می گیرد . گفته شده است « شیر خوردن از کسی طبیعت شخص را دیگرگون می کند » ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 320 ) ]
گر عتابی کرد دریایِ کرَم / بسته کی کردند درهایِ کرَم ؟
اگر حق تعالی بر کسی عِتاب و خطایی تُند کند . درهای کرم و بخشایش الهی کی بسته شود ؟ [ «دریای کرم» کنایه از حضرت باری تعالی است ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 883 ) . صوفیان می گویند : امرِ الهی بر دو قسم است . امر ایجادی و امر ایجابی ]
امر ایجادی : همان فرمان تکوینی حضرت حق تعالی است که به کلمه « کُنِ وجودیه » تعبیر می شود و تخلف از آن ناممکن .
امر ایجابی : امر ایجابی حق تعالی همان فرمان تشریعی اوست که تخلف و عصیان از آن ممکن است . ابلیس می گوید : من نسبت به فرمان نخستین که همان امر ایجادی است مطیع و منقادم . هر چند که فرمان دوم ، یعنی امر ایجابی را اطاعت نکرده ام . از این رو باز هم امید لطف و کرم دارم ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 202 ) .
اصلِ نقدش ، داد و لطف و بخشش است / قهر بر وَی ، چون غباری از غش است
اصل و هویّت سکّه الهی ، عدل و لطف و بخشش است . و قهر همچون غباری روی آن را می پوشاند و تنها سطحِ ظاهری آن را می آلاید . [ همانگونه که اگر غبار روی سکه را بپوشاند به ارزش و بهای آن لطمه ای نمی زند . همینطور ، اصل و مبنای صفت الهی ، رحمت و لطف است و قهر ، حکمِ غبار روی سکه را دارد . زیرا رحمت الهی بر غضبِ او سبقت دارد . ]
از برایِ لطف ، عالَم را بساخت / ذرّه ها را آفتابِ او نواخت
حق تعالی از روی لطف و عنایت ، جهان را پدید آورد و ذرّاتِ وجود را مورد رحمت خود قرار داد .
فُرقت از قهرش اگر آبستن است / بهرِ قدرِ وصلِ او ، دانستن است
فراق و هجران اگر چه از قهرِ آن محبوب حقیقی ، باردار و حامله است . ( فرقت = جدایی و فراق ) [ زیرا دوری و مفارقت در حقیقت ، مظهر قهر و غضب و حاوی خشمِ اوست ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 884 ) ولی این فراق تنها برای این است که قدرِ وصال او دانسته شود . ]
تا دهد جان را فِراقش گوشمال / جان بداند قدرِ ایّامِ وِصال
تا اینکه فراق حضرت حق ، جان و روان آدمی را تنبیه و تأدیب کند و به واسطۀ آن فراق ، آدمی قدرِ روزگارانِ وصال را درک کند .
گفت پیغمبر که حق فرموده است : / قصدِ من از خلق ، احسان بوده است
حضرت پیامبر (ص) از قولِ حضرت حق گفت : مقصودِ من از آفریدن مردم اینست که در حق آنان احسان و نیکی کنم .
آفریدم تا ز من سودی کنند / تا ز شهدم دست آلودی کنند
من آفریدگان را بیافریدم تا از من سودی برند . تا دستِ خود را به انگبینِ رحمت و احسانم بیالایند .
نَی برایِ آنکه تا سودی کُنم / وز برهنه من قبایی بر کنم
آفریدگان را نیافریدم تا فایده ای از آنها به من برسد . تا از آدم برهنه قبایی برای خود دست و پا کنم . [ زیرا خلق فی حد ذاته چیزی ندارد که به من بدهد . بلکه سر تا پای ماسوی الله فقر و نیاز است . ابیات اخیر اشاره است به حدیث « آفریدم آفریدگان را تا از من سود برند و نیافریدم ایشان را تا سودی از آنان برم » ( احادیث مثنوی ، ص 58 ) ]
چند روزی که ز پیشم رانده است / چشمِ من در رویِ خویش مانده است
با اینکه چند روزی حضرت حق ، مرا از درگاه خود رانده است ولی دیدگانم نظاره گر روی زیبای اوست .
کز چنان رُویی چنین قهر ای عَجَب / هر کسی مشغول گشته در سَبَب
شگفت انگیز است که از رویی آن چنان ، قهری این چنین سر زَند . از اینرو هر کسی به سببی درآویخته است . [ تا اسباب طاعت و عبادت را وسیلۀ تقرّب به درگاه الهی کند ]
من سَبَب را ننگرم ، کآن حادث است / ز آنکه حادث ، حادثی را باعث است
ولی من به سبب توجه نمی کنم زیرا که سبب ، حادث است . و هر حادثی ، حادثِ دیگر را می زاید . [ قهر خداوند ، صفت اوست و صفاتِ او عینِ ذاتِ اوست . ( شرح اسرار ، ص 157 ) در حالی که اعمال صالح یا افعالِ فاسد ، به منزلۀ اسبابِ حادث اند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 886 ) ]
لطفِ سابق را نظّاره می کنم / هر چه آن حادث ، دوباره می کنم
پس به مصداقِ حدیثِ « مِهرم بر خشمم پیشی دارد » تنها به لطفِ رحمت ازلی حق نگاه می کنم و هر چیزی را که حادث است ، در همش می شکنم . [ ابلیس می گوید : من به لطف ازلی حق می نگرم و هر چند امرِ او را عصیان کرده ام ولی عصیان ، پدیده ای حادث است و اعتباری ندارد . در حالی که لطفِ ازلی غالب و باقی است . پس عصیان من مانع از لطفِ ازلی نیست . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 535 ) ]
ترکِ سجده از حسد گیرم که بود / آن حسد از عشق خیزد نَه از جُحود
فرض می کنم که سجده نکردن من بر آدم (ع) از حسادت ناشی شده ، ولی همین حسادت ، زاییدۀ عشق است و نه انکار . [ ابلیس ، خود را عاشقی دلداده معرفی می کند ولی حسِ حسادت او مانع از آن است که به رقیب خویش ابرازِ اطاعت نماید . در حقیقت ابلیس می گوید : که امتناع او از تجلیلِ آدم ابوالبشر ، اعلامِ این امر بود که او هیچکس را جز خداوند ستایش نخواهد کرد ( مقدمۀ رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 416 ) در اینجا مولانا ، به رأی حلاج و عین القضاة نزدیک می شود . زیرا آن دو ، ابلیس را عاشق حق می دانند . ]
هر حسد از دوستی خیزد یقین / که شود با دوست ، غیری همنشین
بی گمان هر حسادتی از دوستی و عشق زاده می شود . از اینرو عاشق می ترسد از اینکه مبادا دیگری با معشوق وی همنشینی کند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 266 ) [ ابلیس چنین مدعی شد که چون حسادتش از عشق و غیرت الهی سرچشمه گرفته ، پس عصیانش بخشودنی است ]
هست شرطِ دوستی ، غیرت پَزی / همچو شرطِ عطسه گفتن ، دیرزی
از جمله شروط عاشقی و دوستی ، داشتن حمیّت و غیرت شدید است . همچنان که یکی از شروط دوستی اینست که وقتی کسی عطسه زد به بگویی ، عافیت باد . عمرت دراز باد . [ غیرت پزی = حمیّت ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 7 ، ص 51 ) ]
چونکه بر نَطعَش جُز این بازی نبود / گفت : بازی کُن ، چه دانم در فزود ؟
از آنرو که در صفحۀ شطرنجِ جهان هستی ، حکمی غیر از امتناع من از سجده نبود . به من گفت : بازی کُن ، من بیش از آنچه به من فرمان داده چه می دانم ؟ [ ابلیس مدعی است که برای او غیر ممکن بود فرمانی را اطاعت نماید که خداوند از ازل مقرر داشته و اراده کرده که او نافرمانی کند . ( مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 417 ) ]
آن یکی بازی که بُد ، من باختم / خویشتن را در بلا انداختم
من تنها بازی ای که وجود داشت انجام دادم و خود را در دامِ بلا افکندم .
در بلا هم می چَشَم لذّاتِ او / ماتِ اویم ، ماتِ اویم ، ماتِ او
اما در میانِ بلا و فتنه نیز خوشی های او را می چَشَم . زیرا که من ، ماتِ او هستم ، ماتِ او هستم ، ماتِ او . چون عاشقِ حضرتِ حق ام ، بر بلای او مرحبا گویم .
چون رهانَد خویشتن را ای سَرَه / هیچ کس در شش جهت از شَشدَرَه ؟
ای گزیدۀ دانا ، چه سان شخصی تواند خود را در این شش جهت از بن بست برهاند ؟ [ شَشدَرَه = اصطلاحی است متداول در میان نردبازان ، شرح بیت 613 همین دفتر . اما در اینکه منظور از شش جهت چیست ؟ برخی گفته اند : اشاره است به حواس پنجگانه و حس مشترک ، با این تعبیر مقصود بیت این است که آدمی نمی تواند خود را از حکومتِ حواسِ غالب بر خود برهاند ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 890 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 536 ) برخی نیز گفته اند : ابلیس کنایه از نَفسِ حیوانی است ، نَفسِ حیوانی ، چگونه می تواند خود را از سلطۀ جسم رها سازد در حالیکه از شش جهت اسیر و محبوس آن است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 202 ) برخی نیز ، شش جهت را بر شش جهت عالَمِ مادّی منطبق کرده اند ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 311 ) ]
جزوِ شش از کُلِ شش چون وارهد ؟ / خاصّه که بی چون ، مر او را کژ نهد
جزو شش چگونه می تواند از کلِ شش رها شود ؟ بویژه که حضرتِ خداوندِ بیچون ، کیفیّتِ آن را کج آفریده است .
هر که در شش ، او درونِ آتش است / اوش بِرهاند که خلّاقِ شش است
هر کس که در این شش جهتِ حواس یا در جهاتِ عالَمِ مادّی گیر کرده باشد ، قطعاََ در درون آتش است . یعنی در مزتبۀ محسوسات توقف کرده است و تنها خداوند می تواند او را نجات دهد .
خود اگر کفرست و گر ایمانِ او / دست بافِ حضرت است و آنِ او
چه کفر و چه ایمان ، هر دو ساختۀ دستِ قدرتِ الهی هستند .
دکلمه جواب گفتن ابلیس به معاویه
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
بسیار عالی یکی از سایت هایی هست که خیلی سر میزنم و در فهم شعر به من کمک زیادی میکند بسیار ممنون
موفق باشید