آیه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

آیه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

آیه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3591 تا 3634

نام حکایت : حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد

بخش : 9 از 14 ( آیه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد

در دوران گذشته امیری بود میگسار . شبی ناگهان بر او مهمان سر رسید . امیر به غلامش گفت : کوزه ای بردار و نزدِ فلان عیسوی برو و شرابی ناب بخر و به اینجا بیاور . غلام شتابان رفت شراب را خرید و به سوی خانۀ امیر بازگشت . در راه زاهدی به غلام برخورد کرد و به او ظنین شد . گفت : ای غلام در کوزه چه داری ؟ غلام گفت : شرابی خریده ام و برای فلان امیر می برم . زاهد گفت : مگر مردِ خدا شراب هم می خورد ؟ پس سنگی برداشت و بر کوزه زد و شراب بر زمین ریخت و غلام ترسان و دست خالی به خانۀ امیر دوید . امیر با تعجب …

متن کامل ” حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات آیه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

ابیات 3591 الی 3634

3591) آن جهان چون ذرّه ذرّه زنده اند / نکته دان اند و سُخن گوینده اند

3592) در جهانِ مُرده شان آرام نیست / کین علف جز لایقِ اَنعام نیست

3593) هر که را گُلشن بُوَد بزم و وطن / کی خورَد او باده اندر گُولخَن ؟

3594) جایِ روحِ پاک عِلّیین بُوَد / کِرم باشد کِش وطن سِرگین بُوَد

3595) بهرِ مخمورِ خدا ، جامِ طَهور / بهرِ این مرغانِ کور ، این آبِ شور

3596) هر که عدلِ عُمَّرَش ننموده دست / پیشِ او حَجّاجِ خونی عادل است

3597) دختران را لُعبَتِ مُرده دهند / که ز لعبِ زندگان بی آگه اند

3598) چون ندارند از فتّوت زور و دست / کودکان را تیغِ چوبین بهتر است

3599) کافران قانع به نقشِ انبیا / که نگاریده ست اندر دَیرها

3600) زآن مَهان ما را چو دَورِ روشنی ست / هیچ مان پَروایِ نقشِ سایه نیست

3601) این یکی نقشش نشسته در جهان / و آن دگر نقشش چو مَه در آسمان

3602) این دهانش نکته گویان با جَلیس / و آن دگر با حق به گفتار و انیس

3603) گوشِ ظاهر ، این سخن را ضبط کُن / گوشِ جانَش جاذِبِ اسرارِ کُن

34604) چشمِ ظاهر ، ضابطِ حِلیۀ بشر / چشمِ سِرّ ، حَیرانِ ما زاغَ البَصَر

3605) پایِ ظاهر ، در صفِ مسجد صَواف / پایِ معنی ، فوقِ گردون در طواف

3606) جُزو جُزوَش را تو بِشمُر همچنین / این درونِ وقت و ، آن بیرون حین

3607) این که در وقت است ، باشد تا اَجَل / و آن دگر یارِ اَبَد ، قِرنِ اَزَل

3608) هست یک نامش وَلیُّ الدَّولَتَین / هست یک نَعتَش اِمامُ القِبلَتَین

3609) خلوت و چِلّه بر او لازم نماند / هیچ غَیمی مرو را غایم نماند

3610) قرصِ خورشیدست خلوت خانه اش / کی حجاب آرَد شبِ بیگانه اش ؟

3611) علّت و پرهیز شد ، بحران نماند / کفرِ او ایمان شد و ، کفران نماند

3612) چون اَلِف از استقامت شد به پیش / او ندارد هیچ از اوصافِ خویش

3613) گشت فرد از کِسوَۀ خُوهایِ خویش / شد برهنه جان به جان افزایِ خویش

3614) چون برهنه رفت پیشِ شاهِ فرد / شاهش از اوصافِ قُدسی جامه کرد

3615) خِلعتی پوشید از اوصافِ شاه / بَر پَرید از چاه بر ایوانِ جاه

3616) این چنین باشد چو دُردی صاف گشت / از بُنِ طَشت آمد او بالایِ طَشت

3617) در بُنِ طَشت از چه بود او دُردناک ؟ / شومیِ آمیزشِ اجزای خاک

3618) یارِ ناخوش پَرّ و بالش بسته بود / ورنه او در اصل بس برجسته بود

3619) چون عتابِ اِهبِطُوا انگیختند / همچو هاروتش نگون آویختند

3620) بود هاروت از مَلاکِ آسمان / از عِتابی شد معلّق همچنان

3621) سرنگون زآن شد که از سَر دور ماند / خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند

3622) آن سَپَد ، خود را چو پُر از آب دید / کرد اِستغنا و از دریا بُرید

3623) بر جگر ، آبش یکی قطره نماند / بحر ، رحمت کرد و او را باز خواند

3624) رحمتی ، بی علّتی ، بی خدمتی / آید از دریا ، مبارک ساعتی

3625) الله الله ، گِردِ دریابار گَرد / گر چه باشند اهلِ دریابار زرد

3626) تا که آید لطفِ بخشایشگری / سرخ گردد رویِ زرد از گوهری

3627) زردیِ رُو بهترینِ رنگ هاست / ز آنکه اندر انتظارِ آن لقاست

3628) لیک سرخی بر رخی کآن لامِع است / بهرِ آن آمد که جانش قانع است

3629) که طمع لاغر کند ، زرد و ذلیل / نیست او از علّتِ اَبدان علیل

3630) چون ببیند رویِ زردِ بی سَقَم / خیره گردد عقلِ جالینوس هم

3631) چون طمع بستی تو در انوارِ هُو / مُصطفی گوید که ذَلَّت نَفسُهُ

3632) نور بی سایه لطیف و عالی است / آن مُشبَّک سایۀ غربالی است

3633) عاشقان ، عریان همی خواهند تن / پیشِ عِنّینان چه جامه چه بدن

3634) روزه داران را بود آن نان و خوان / خرمگس را چه اَبا چه دیگدان

شرح و تفسیر آیه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

آن جهان چون ذرّه ذرّه زنده اند / نکته دان اند و سُخن گوینده اند


به سببِ آنکه همۀ ذرّاتِ جهان آخرت زنده اند . نکات معنوی را درک می کنند و سخن می گویند . [ این بخش در بیان زنده بودن آن جهان است . خداوند نیز سرایِ آخرت را «زنده» توصیف کرده است . زیرا آن جهان از مادّه و مدّت و هر گونه عارضۀ مادّی عاری و مجرّد است . در موضوع این بخش به قسمتی از آیه 64 سورۀ عنکبوت اشاره شده « … و براستی که سرای بازپسین ، زنده است . اگر می دانستید » ]

در جهانِ مُرده شان آرام نیست / کین علف جز لایقِ اَنعام نیست


پیامبران در این جهان مُرده آرامش ندارند . زیرا علف فقط لایقِ چهارپایان است . ( اَنعام = چهارپایان ، ستوران ) [ این دنیا همچون علفزاری است که فقط حیوان صفتان شیفتۀ آن هستند . ]

هر که را گُلشن بُوَد بزم و وطن / کی خورَد او باده اندر گُولخَن ؟


برای مثال ، کسی که محفل و منزلش گلستان باشد کی ممکن است در آتشخانۀ کثیف شراب نوشد ؟ [ گُولخَن = آتشخانۀ حمام های قدیم که جای سیاه و کثیف بوده است ]

جایِ روحِ پاک عِلّیین بُوَد / کِرم باشد کِش وطن سِرگین بُوَد


جایگاه ارواح پاک در جهانِ برین است . این کِرم است که جایگاهش مدفوع است . [ علّیین = آسمان هفتم ، بهشت . آنجا که نامه عمل فرشتگان است . ملکوت اعلی یا جنبه علوی نفس انسان که اعمال نیک در آن مصور گردد . در آیه 18سوره مطففین آمده است « همانا نامه نیکان در بالاترین مرتبه بهشت قرار دارد » ]

بهرِ مخمورِ خدا ، جامِ طَهور / بهرِ این مرغانِ کور ، این آبِ شور


نصیب و قسمتِ مستانِ شراب حق ، جام پاکیزه است . و نصیب و قسمت پرندگان کور ، همین آب شور . [ جام طهور = در اصل بوده است «جام شراب طهور» به معنی شراب طهور . اشاره است به آیه 21 سورۀ دهر « و نوشانَد پروردگارشان ایشان را شرابی پاک و پاک کننده » . «طَهور» هم به معنی پاک است و هم پاک کننده . مراد از «مرغان کور» اهلِ هوی و هوس است . ]

منظور بیت : طعام اهل معنا بادۀ کبرای حقیقت است و طعام اهل هوی ، شهوت بهیمی است .

هر که عدلِ عُمَّرَش ننموده دست / پیشِ او حَجّاجِ خونی عادل است


مثال دیگر ، هر کس عدالت عُمَر برایش آشکار نشده باشد . حَجاج بن یوسف ثَقَفی قاتل به نظرش عادل می آید . [ حَجاج = شرح بیت 1051 دفتر سوم / احتمالاََ مراد از عُمَر در اینجا عمر بن عبدالعزیز است . ]

دختران را لُعبَتِ مُرده دهند / که ز لعبِ زندگان بی آگه اند


مثال دیگر ، به دختران خردسال عروسک های بی جان می دهند . زیرا آنان از بازی با زندگان خبر ندارند .

چون ندارند از فتّوت زور و دست / کودکان را تیغِ چوبین بهتر است


مثال دیگر ، چون کودکان از زور و بازوی مردانه بی بهره اند . برای آنان شمشیر چوبین مناسب تر است . [ چند مثال فوق همه در وصف اهل هوی بود که از شهد شراب عشق الهی بی خبرند . پس به امور پست و مبتذل مشغول می شوند . ]

کافران قانع به نقشِ انبیا / که نگاریده ست اندر دَیرها


حق ستیزان به تصاویر انبیاء که در صومعه های خود نقاشی کرده اند کفایت کرده اند . [ این بیت نیز بر سبیل مثال آمده است . مراد از «کافر» در اینجا کافر اخلاقی است . یعنی کسی که زیر بار حق نمی رود و یا با حقایق شکلی و صوری بر خورد می کند . اعم از گبر ، مسلم ، مسیحی ، یهودی و … مولانا «کفر» را غالباََ در جنبۀ اخلاقی آن مطرح کرده است . «دَیر» به معنی صومعه است لیکن در اینجا شامل هر معبد دیگر نیز می شود . ]

منظور بیت : آنان که حقیقت بی چون و چند را در پوست محبوس می کنند . به همین پوست نیز قناعت می کنند و حاضر نیستند که حقیقت را در شکل دیگر مشاهده کنند .

زآن مَهان ما را چو دَورِ روشنی ست / هیچ مان پَروایِ نقشِ سایه نیست


لیکن چون ما از آن ماه ها ، گردش روشنی می بینیم . هرگز به سایه توجّهی نداریم . [ دَور = اصطلاحی در نجوم است و مراد از آن حرکتِ کوکب در فلک یا مدار خود است . ]

منظور بیت : چون ما (حقیقت شناسان) به نور باطنی انبیاء و اولیاء نظر داریم نه همچون قشریان به صورت ظاهر ، پس دربند ظواهر نیستیم .

این یکی نقشش نشسته در جهان / و آن دگر نقشش چو مَه در آسمان


نقش ظاهری او (انسان کامل) در این دنیاست و نقش باطنی اش مانند ماه در آسمان می درخشد . [ هر نبی و ولی (انسان کامل) دو وجه دارد . یکی وجه ظاهر و دیگری وجه باطن . اگر کسی آنان را فقط در وجه ظاهر ببیند متعدد و متکثّر یابد و در آن حال گرفتار تفرقه و تعصّب شود و اگر آنان را در وجه باطنی ببیند همۀ ایشان را یکی یابد . ]

این دهانش نکته گویان با جَلیس / و آن دگر با حق به گفتار و انیس


همانطور که قبلاََ گفته شد این ابیات تماماََ در توصیف انسان کامل است . انسان کامل با یک دهان به همنشینان خود نکات معنوی می گوید . و با دهان دیگر با خدا سخن می گوید و اُنس می گیرد . [ جَلیس = همنشین ]

گوشِ ظاهر ، این سخن را ضبط کُن / گوشِ جانَش جاذِبِ اسرارِ کُن


گوش ظاهر او (انسان کامل) سخنان مردم را می شنود و گوش باطن او اسرارِ مشیّت الهی را استماع می کند . [ ضبط کُن = ضبط کننده / کُن = در مصراع دوم اشاره است به آیه 117 سوره بقره . « و چون آفریدن چیزی را اراده فرماید . به محضِ اینگه گوید : موجود باش ، پس موجود شود . » ]

چشمِ ظاهر ، ضابطِ حِلیۀ بشر / چشمِ سِرّ ، حَیرانِ ما زاغَ البَصَر


چشم ظاهری او (انسان کامل) هیأت ظاهری بشری را می بیند و چشم باطنی اش حیرانِ حق بینی است . [ حلیۀ بشر = رنگ و رخسار و شکل ظاهری انسان / ما زاغَ البَصَر = به کژی نگرایید ، اشاره است به آیه 17 سورۀ نجم « چشمِ محمد (ص) به کژی نگرایید و از حدّ درنگذشت » ]

پایِ ظاهر ، در صفِ مسجد صَواف / پایِ معنی ، فوقِ گردون در طواف


پای ظاهری او در مسجد به صف ایستاده است و پای باطنی او در فراز افلاک می گردد . یعنی بر حسب ظاهر مانند دیگران است و بر حسب باطن بس عالی مقام است و جایگاهش در بلندای جهان برین . [ صَواف = در صف ایستاده ]

جُزو جُزوَش را تو بِشمُر همچنین / این درونِ وقت و ، آن بیرون حین


بدین منوال همۀ اعضای وجود او را شمارش کُن . اعضای ظاهری او مقیّد به زمان (و مکان) است و اعضای باطنی او از حیطۀ زمان (و مکان) خارج است . [ حین = زمان ، وقت ]

این که در وقت است ، باشد تا اَجَل / و آن دگر یارِ اَبَد ، قِرنِ اَزَل


وجود ظاهری او به زمان مقیّد است و سرآمدی معین دارد و وجود باطنی او یارِ اَبَد و قرین ازل است . یعنی وجود معنوی انسان کامل چون به بقای الهی پیوسته شده پس ابدی و سرمدی خواهد بود . ( قِرن = همتا ، قرین ، نظیر ) [ خواجۀ شیراز می فرماید :

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما ]

هست یک نامش وَلیُّ الدَّولَتَین / هست یک نَعتَش اِمامُ القِبلَتَین


یک نام او صاحب دنیا و آخرت است و یک صفت او پیشوای دو قبله . [ دَولَتَین = دو دولت ، اشاره است به دولت دنیا و آخرت / اِمامُ القِبلَتَین = پیشوای دو قبله ، اشارت است به حضرت محمد (ص) که مدّتی به سوی بیت المقدس (مسجدالاقصی) نماز گزارد و زآن پس به سوی کعبه . و در هر دو قبله پیشوای مسلمین بود . همینطور سالکانی که بر قدم آن حضرت سلوک می کنند مشمول این دو لقب می شوند . ]

خلوت و چِلّه بر او لازم نماند / هیچ غَیمی مرو را غایم نماند


خلوت گزینی و چلّه نشینی برای او لازم نیست . زیرا هیچ ابری نمی تواند حجاب او شود . ( غَیم = ابر / غایم = ابر پوشیده ، در اینجا به معنی حجاب و پوشش ) [ عارف کامل نیازی به ریاضات سالکان مبتدی ندارد و هیچ حجابی از حجب نفسانی نمی تواند او را مُحتَجَب نماید . ]

قرصِ خورشیدست خلوت خانه اش / کی حجاب آرَد شبِ بیگانه اش ؟


محل خلوت نشینی او همچون قرص خورشید است . با این وضعیّت چگونه ممکن است که شبِ بیگانه حجاب او شود ؟ [ شبِ بیگانه = مراد هوی پرستان بیگانه از حق اند که نمی توانند اهل الله را به سوی دنیا پرستی سوق دهند . ]

علّت و پرهیز شد ، بحران نماند / کفرِ او ایمان شد و ، کفران نماند


بیماری و پرهیز از او گذشته و بحران از میان رفته است . گفرِ او به ایمان ، دگر شد و ناسپاسی بر جای نماند . [ بحران = از اصطلاحات طِب قدیم است و آن تغییری است که در تبِ بیمار رخ دهد . یا هر گونه تغییر دفعی در مرض را بحران گویند . خواه به سویِ صحت رود خواه به سوی وخامت . اگر حال بیمار به صحت گراید آن را بحران محمود گویند . و اگر به وخامت گراید آن را بحران مذموم گویند .

منظور بیت : کسی که به اوصاف الهی درآمده و به اخلاقِ الهی متخلّق شده . از همۀ آثار و علایم نفسانی پاک و منزّه می شود . زآن پس هیچ نشانی از کفر و هوی در او دیده نشود .

چون اَلِف از استقامت شد به پیش / او ندارد هیچ از اوصافِ خویش


از آنرو الف به سبب مستقیم بودن پیشوای سایر حروف شده است که از صفات خود هیچ صفتی ندارد . [ این بیت بر سبیل مثال آمده و مولانا با این تمثیل انسان کامل را که از اوصاف بشری بدر آمده و به حق پیوسته است به «الف» تشبیه می کند . چرا که الف را قطب حروف گویند . توضیح بیشتر در شرح بیت 2914 دفتر اوّل آمده است . ]

گشت فرد از کِسوَۀ خُوهایِ خویش / شد برهنه جان به جان افزایِ خویش


انسان از جامۀ صفات بشری خود جدا شده است . و جانش از بشریّت و اخلاق و صفات مذموم برهنه و عریان شده و به حضرت حق که جان افزاست پیوسته است . [ کِسوَه = جامه ، لباس ]

چون برهنه رفت پیشِ شاهِ فرد / شاهش از اوصافِ قُدسی جامه کرد


چون برهنه به حضور شاه یگانه رفت . حضرت شاهِ وجود از اوصافِ تنزیهی خود برای او جامه ای فراهم کرد . یعنی چون که انسان کامل و عارف واصل همۀ البسۀ تعلّقاتِ دنیایی و نفسانی را از خود فرو هشته و به درگاه الهی بار یافته است . لذا به اخلاقِ الهی متخلّق شده است و مظهر تام و تمام صفات الهی است بجز وجوب ذاتی .

خِلعتی پوشید از اوصافِ شاه / بَر پَرید از چاه بر ایوانِ جاه


انسان کامل از اوصاف حضرت شاهِ وجود  خلعتی پوشید و با پوشیدن آن از چاهِ دنیا به کوشکِ مرتبۀ معنوی پرواز کرد . [ خِلعَت = لباسی فاخر که شخصی بزرگ به کسی می بخشد . ]

این چنین باشد چو دُردی صاف گشت / از بُنِ طَشت آمد او بالایِ طَشت


شراب دُردآلود بدینسان است که صاف می شود و از ته ظرف به بالای ظرف می آید .

در بُنِ طَشت از چه بود او دُردناک ؟ / شومیِ آمیزشِ اجزای خاک


به چه سبب در ته ظرف ، دُردآلود بود ؟ به سببِ نحوست آمیزش و اختلاط با اجزای خاک . ( دُردناک = دُردآلود ، مایع آمیخته به دُرد و رسوب ، مانند شراب و جز آن ) [ روح چرا تیره و ملوّث می شود ؟ به خاطر آنکه به جسم و شهوات قرین شده است . مولانا از این بیت به بعد موضوع نزول روح از عالم قدس را به ابدان خاکی مورد بحث قرار می دهد . ]

یارِ ناخوش پَرّ و بالش بسته بود / ورنه او در اصل بس برجسته بود


همنشین بد بال و پر او را بسته بود و اِلّا او در اصل بسیار عالی مقام بوده است . [ من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود ]

چون عتابِ اِهبِطُوا انگیختند / همچو هاروتش نگون آویختند


چون عتاب «فرود آیید» را صورت دادند روح را مانند هاروت (در جاه بابل» سرازیر آویختند . [ هاروت = شرح بیت 535 دفتر اوّل / اِهبِطُوا = فرود آیید ، اشاره است به آیه 36 و 38 سوره بقره و 24 سوره اعراف . در آیه 38 سوره بقره آمده است . « گفتیم فرود آیید جملگی شما از بهشت . اگر هدایتی از من به سوی شما رسید . آنها که هدایت مرا پیروی کنند . نه بیمی دارند و نه اندوهی » ]

بود هاروت از مَلاکِ آسمان / از عِتابی شد معلّق همچنان


هاروت نیز از فرشتگان آسمان بود ولی به سبب عتاب حق (در چاه) آویزان شد . [ مَلاک = فرشته ، مَلَک ]

سرنگون زآن شد که از سَر دور ماند / خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


هاروت از آنرو در چاه آویزان شد که از سرورِ خود یعنی حضرت حق دور شده بود . او خود را سرور می پنداشت و خودکامانه حرکت می کرد .

آن سَپَد ، خود را چو پُر از آب دید / کرد اِستغنا و از دریا بُرید


برای مثال ، سبد چون خود را پُر از آب می بیند اظهار بی نیازی می کند و خود را از دریا جدا می سازد . [ حال خودبینان نیز به سبد مانَد . بی آنکه مایه ای داشته باشند خود را پُر مایه می انگارند . ]

بر جگر ، آبش یکی قطره نماند / بحر ، رحمت کرد و او را باز خواند


وقتی که سبد از آب دریا جدا شود حتی یک قطره آب در آن نمی ماند . دوباره دریا بر او رحم می آورد و او را به سوی خود می خواند . [ دریای رحمت الهی نیز خودبینان گُنه کار را به سوی خود فرا می خواند . ]

رحمتی ، بی علّتی ، بی خدمتی / آید از دریا ، مبارک ساعتی


چه مبارک ساعتی است آن ساعت که دریای رحمت حق ، بی هیچ سبب و علّتی و بدون آنکه شخص ، طاعت و عبادتی کرده باشد . سراغ او می رود . [ مولانا در اینجا جذبۀ حق را که بی هیچ سبب و واسطه ای به برخی از بندگان عطا می شود به «رحمت» تعبیر کرده است . این نوع جذبه و عنایت از هزاران سعی و تلاش سالک مؤثرتر است . توضیح بیشتر در شرح بیت 1561 دفتر چهارم آمده است . ]

الله الله ، گِردِ دریابار گَرد / گر چه باشند اهلِ دریابار زرد


خدا را ، خدا را ، در کنار دریا گردش کن . هر چند که ساکنان کنار دریا نحیف و ضعیف اند . ( دریابار = کنار دریا ، ساحل دریا ) [ مراد از «دریابار» حضرت حق است و مراد از «اهل دریابار» عشّاق الهی هستند و زردی و نحافت عشّاق از آنروست که در غمِ هجران حضرت معشوق می گدازند . «زرد» در این بیت کنایه از نحیف و نزار است . ]

تا که آید لطفِ بخشایشگری / سرخ گردد رویِ زرد از گوهری


تا آنکه لطف خداوندِ بخشایشگر در رسد و رخسارۀ زرد تو از یافتن گوهر وصال او سرخ گردد . یعنی زردی و نحافتِ تو بر اثر وصال الهی به سرخی و نشاط ، دگر شود . [ این بیت بیان حالت سالک بعد از وصول به مرتبۀ کمال است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر پنجم ، ص 141 ) ]

زردیِ رُو بهترینِ رنگ هاست / ز آنکه اندر انتظارِ آن لقاست


رنگ زرد چهره بهترین رنگ هاست . زیرا چنین چهره ای در انتظار لقاء الله است . [ رنگ زرد چهره نشانۀ عشّاق هجران کشیده است . ]

لیک سرخی بر رخی کآن لامِع است / بهرِ آن آمد که جانش قانع است


ولی سرخی چهره ای که می درخشد نشان می دهد که صاحب آن چهره جانی قانع دارد . یعنی در آن چهره ، درد و اندوهِ خواهش و طلب نیست .

که طمع لاغر کند ، زرد و ذلیل / نیست او از علّتِ اَبدان علیل


زیرا طمع ، آدمی را لاغر و زرد و خوار می کند . چنین کسی بیمار امراض جسمانی نیست . [ «طمع» در اینجا به معنی مذموم آن نیست بلکه مراد از آن طلب آتشینی است که از اوصاف عاشقان است . ]

چون ببیند رویِ زردِ بی سَقَم / خیره گردد عقلِ جالینوس هم


حتی عقل جالینوس نیز اگر کسی را ببیند که بدون هیچ نوع بیماری چهره ای زرد دارد حیران و سرگشته می شود . [ سَقَم = بیماری / جالینوس = شرح بیت 24 دفتر اول ]

چون طمع بستی تو در انوارِ هُو / مُصطفی گوید که ذَلَّت نَفسُهُ


هر گاه تو در انوار الهی طمع بستی ، یعنی شیفتۀ تجلّیات الهی شدی . حضرت مصطفی (ص) فرماید : نَفسش خوار شده است . [ هُو = شرح بیت 2392 دفتر دوم ]

منظور بیت : هر کس عاشق حق باشد از عُجب و غرور دوری می گزیند و در برابر حق خاکسار و منکسر می شود . زیرا شیوۀ عشّاق ، فروتنی و تذلّل در مقابل معشوق است .

نور بی سایه لطیف و عالی است / آن مُشبَّک سایۀ غربالی است


نوری که سایه نداشته باشد . لطیف و بلند مرتبه است . و آن اشکالِ مشبّک ، سایه هایی است که از غربال پدید آمده است . ( مُشبّک = دارای شبکه ، سوراخ سوراخ ) [ مراد از «نور» روح و مراد از «سایه» نَفس و جسم است . که در اینجا حاکی از جنبۀ مادّی انسان است . روحی که از مقتضیات جسمانی پاک نشده باشد مانند شمع و یا چراغی است که زیر سرپوشی مشبّک نهاده شود . و قهراََ نوری که از آن می تابد . کامل نیست بلکه آمیخته با سایه هایی پنجره مانند است . ولی وقتی که این سرپوش واپس رود نور تمام و کمال می تابد . همینطور روحی که از مقتضیات مادّی رها شود به کمال تابش رسد . ]

عاشقان ، عریان همی خواهند تن / پیشِ عِنّینان چه جامه چه بدن


عاشقان ، تن را برهنه می خواهند ولی برای ناتوانان جنسی لباس و تن هیچ فرقی ندارد . [ عِنّین = مردی که دچار ناتوانی جنسی باشد . ]

منظور بیت : عشّاق حقیقت ، طالب حقیقت عریان اند و هرگز دوست ندارند حقیقت را در لابلای الفاظ و عبارات پیچاپیچ ببینند . اما اهل تقلید چنین نیستند .

روزه داران را بود آن نان و خوان / خرمگس را چه اَبا چه دیگدان


برای مثال ، نان و سفره ای که می گسترند برای روزه داران است . ولی برای خرمگس ، آش و دیگدان فرقی ندارد . ( اَبا = آش / دیگدان = جای گذاشتن دیگ ) [ «روزه داران» کنایه از عارفانی است که در این دنیا از لذّات حیوانی امساک می کنند و به نعمت روحانی می رسند . ولی اهل دنیا که همچون خرمگس اند چون از حیوانیّات امساک نمی کنند فرق نعمت و نقمت را نمی دانند . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه آیه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟