شرح و تفسیر خواندن محتسب مست خراب افتاده را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر خواندن محتسب مست خراب افتاده را
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2387 تا 2399
نام حکایت : رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور
بخش : 11 از 14
یکی از صحابه بیمار شده بود . پیامبر (ص) به عیادت او رفت تا از وی دلجویی کند . همینکه بیمار نگاهش به رسول الله (ص) افتاد . درد و رنجوریش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت و بیماری و کسالت خود را موهبتی ربّانی دانست . چه به واسطۀ این بیماری ، پیامبر (ص) را در منزل خود زیارت می کرد . پیامبر ضمن احوالپرسی ، از او سؤال کرد تو در حالت غلبۀ نَفسِ امّاره چه دعایی به زبان خود کرده ای ؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد که چه دعایی کرده ، ولی با مدد از همّت و …
متن کامل « حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2387) مُحتَسِب در نیم شب جایی رسید / در بُنِ دیوار ، مَردی خفته دید
2388) گفت : هَی ، مستی ، چه خوردستی ؟ بگو / گفت : از این خوردم که هست اندر سبو
2389) گفت : آخِر در سبو واگو که چیست ؟ / گفت : از آنکه خورده ام ، گفت : این خفیست
2390) گفت : آنچه خورده ای آن چیست آن ؟ / گفت : آنکه در سبو مخفی است آن
2391) دُور می شد این سؤال و این جواب / ماند چون خَر مُحتَسِب اندر خَلاب
2392) گفت او را مُحتَسِب ، هین آه کن / مست ، هُو هُو کرد هنگامِ سُخُن
2393) گفت : گفتم آه کن ، هُو می کنی / گفت : من شاد و تو از غم مُنحنی
2394) آه از درد و غم و بیدادی است / هُوی هُویِ مَیخواران از شادی است
2395) مُحتَسِب گفت : این ندانم ، خیز خیز / معرفت متراش و ، بگذار این ستیز
2396) گفت : رَو تو از کجا من از کجا ؟ / گفت : مستی خیز تا زندان بیا
2397) گفت مست : ای محتسب بگذار و رَو / از برهنه کی توان بُردن گِرو ؟
2398) گر مرا خود قوّتِ رفتن بُدی / خانۀ خود رفتمی ، وین کی شدی ؟
2399) من اگر با عقل و با امکانمی / همچو شیخان بر سرِ دُکّانمی
مُحتَسِب در نیم شب جایی رسید / در بُنِ دیوار ، مَردی خفته دید
محتسب در نیمه های شب به جایی رسید و دید که مردی در پای دیوار خوابیده است . [ محتسب = مأمور حکم گه وظیفه اش امر به معروف و نهی از منکر است ]
خلاصه داستان : داروغه در نیمه های شبی ، با مردی مست که کنارِ دیواری خوابیده بود رویرو می شود . محتسب او را صدا می زند و می گوید : بگو ببینم چه خورده ای ؟ مست پاسخ می دهد : از همان چیزی خورده ام که درون کوزه است . محتسب می گوید : در کوزه چیست ؟ مست پاسخ می دهد : از همان چیزی که خورده ام . محتسب می گوید : آنچه خورده ای چیست ؟ مست پاسخ می دهد : همان چیزی که در کوزه است . این پرسش و پاسخ میان آن دو تکرار می شود و در نتیجه داروغه مات و متحیر می ماند و نمی تواند شرابخواری او را ثابت کند . چاره ای به نظرش می رسد و به او می گوید : آه آه کن تا از بوی دهانت موضوع روشن شود . ولی مست به جای آنکه آه آه کند ، هو هو می کند . داروغه می گوید : من به تو می گویم آه آه کن و تو هو هو می کنی . ؟ بالاخره به مست دستور می دهد که باید همراه من به زندان بیایی . مست می گوید : اگر من توانِ راه رفتن داشتم به خانه ام می رفتم ، چرا به زندان بروم ؟
مأخذ : حکایتی است که در لطایف عبید ، چاپ اسلامبول ، ص 97 آمده است . ( قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 72 )
مولانا در این حکایت « مست » را تمثیل عارف بالله آورده که حال او ورای عقول عوام الناس است .
گفت : هَی ، مستی ، چه خوردستی ؟ بگو / گفت : از این خوردم که هست اندر سبو
محتسب به آن مست گفت : آهای تویی که مستی ، بگو ببینم چه خورده ای ؟ مست گفت : از این چیز خورده ام که درون کوزه است .
گفت : آخِر در سبو واگو که چیست ؟ / گفت : از آنکه خورده ام ، گفت : این خفیست
محتسب گفت : واضح حرف بزن ، بگو ببینم در این کوزه چیست ؟ مست پاسخ داد : از همان چیزی که خورده ام . محتسب گفت : این کلامِ تو مبهم و پوشیده است . [ یا این چیز که درونِ کوزه است دیده نمی شود ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 289 ) ]
گفت : آنچه خورده ای آن چیست آن ؟ / گفت : آنکه در سبو مخفی است آن
محتسب به مست گفت : آنچه خورده ای چیست ؟ مست دوباره پاسخ داد : از همان که در کوزه پنهان است .
دُور می شد این سؤال و این جواب / ماند چون خَر مُحتَسِب اندر خَلاب
این پرسش و پاسخ به صورتِ دُورِ منطقی رد و بدل می شد . و سرانجام محتسب مانند خر در گِل فرو ماند . [ محتسب نتوانست شراب خوردن مست را اثبات کند ، پس چارۀ دیگر اندیشید تا شرابخواری وی را ثابت کند . ]
گفت او را مُحتَسِب ، هین آه کن / مست ، هُو هُو کرد هنگامِ سُخُن
محتسب به مست گفت : آه کن ، یعنی خواست از بویِ نَفَسَش مست بودن او را ثابت کند . ولی مست به جای آه گفتن ، هو هو گفت . [ هو هو = از اذکارِ صوفیان است . و این وقتی است که به غایتِ مستی وَجد می رسند ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 524 ) هر گاه درون کسی از اسرارِ هو آکنده شود بی اختیار در هر دَم و بازدَمی ذکر هو از کامِ او برمی آید ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 817 ) معادل این نام و نظیر این نام در آیین صوفیان هندو ، نام شریف اُوم است . که در کتاب ارزشمند و عمیق اوپانیشاد بسیار آمده است . ( اُوم = کلمۀ مقدّسی که در اوّل و آخر تلاوتِ بید ( = دعا ) خوانده می شود . این کلمۀ مقدّس را پِرَنو هم می گویند . ]
گفت : گفتم آه کن ، هُو می کنی / گفت : من شاد و تو از غم مُنحنی
محتسب به مست گفت : من به تو می گویم ، آه کن ولی تو هو می کنی . مست پاسخ داد : من شادم و تو از اندوه خمیده شده ای .
آه از درد و غم و بیدادی است / هُوی هُویِ مَیخواران از شادی است
آه ، از درد و اندوه و ستمدیدگی ناشی می شود ولی هوی هویِ مستان از شادی و سرور سرچشمه می گیرد .
مُحتَسِب گفت : این ندانم ، خیز خیز / معرفت متراش و ، بگذار این ستیز
محتسب به مست گفت : من این حرف ها سَرَم نمی شود . زود برخیز و اظهار فضل مکن و دست از این لج بازی بردار .
گفت : رَو تو از کجا من از کجا ؟ / گفت : مستی خیز تا زندان بیا
مست گفت : برو پیِ کارت ، تو از کجا و من از کجا ؟ یعنی میانِ من و تو هیچ تناسبی وجود ندارد . محتسب به مست گفت : تو مستی ، بلند شو و همراه من بیا به زندان .
گفت مست : ای محتسب بگذار و رَو / از برهنه کی توان بُردن گِرو ؟
مست گفت : ای محتسب مرا رها کن و برو دنبالِ کارت . چگونه ممکن است از آدمِ عریان و آس و پاس چیزی به گروگان گرفت ؟
گر مرا خود قوّتِ رفتن بُدی / خانۀ خود رفتمی ، وین کی شدی ؟
اگر من توانِ راه رفتن داشتم به خانۀ خود می رفتم و این رخداد کی واقع می شد . یعنی این ماجرا اصلاََ رُخ نمی داد .
من اگر با عقل و با امکانمی / همچو شیخان بر سرِ دُکّانمی
من اگر عقل و امکان می داشتم ، قطعاََ مانند مشایخ بر مَسنَدِ ارشاد تکیه می زدم . [ اگر من از حال سُکر و محو خارج بودم و حالِ صحو و باخویشی داشتم قطعاََ مانند مشایخ و مرشدان دیگر از مریدان و طالبان دستگیری می کردم . ]
دکلمه خواندن محتسب مست خراب افتاده را
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات