دگر بار استدعای شاه از ایاز که تأویل کار خود بگو | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
دگر بار استدعای شاه از ایاز که تأویل کار خود بگو | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3635 تا 3646
نام حکایت : حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد
بخش : 10 از 14 ( دگر بار استدعای شاه از ایاز که تأویل کار خود بگو )
خلاصه حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد
در دوران گذشته امیری بود میگسار . شبی ناگهان بر او مهمان سر رسید . امیر به غلامش گفت : کوزه ای بردار و نزدِ فلان عیسوی برو و شرابی ناب بخر و به اینجا بیاور . غلام شتابان رفت شراب را خرید و به سوی خانۀ امیر بازگشت . در راه زاهدی به غلام برخورد کرد و به او ظنین شد . گفت : ای غلام در کوزه چه داری ؟ غلام گفت : شرابی خریده ام و برای فلان امیر می برم . زاهد گفت : مگر مردِ خدا شراب هم می خورد ؟ پس سنگی برداشت و بر کوزه زد و شراب بر زمین ریخت و غلام ترسان و دست خالی به خانۀ امیر دوید . امیر با تعجب …
متن کامل ” حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات دگر بار استدعای شاه از ایاز که تأویل کار خود بگو
ابیات 3635 الی 3646
3635) این سخن از حدّ و اندازه ست بیش / ای اَیاز اکنون بگو احوال خویش
3636) هست احوالِ تو از کانِ نُوی / تو بدین احوال کی راضی شوی ؟
3637) هین حکایت کن از آن احوالِ خَوش / خاک بر احوال و درس پنج و شَش
3638) حالِ باطن گر نمی آید به گفت / حالِ ظاهر گویمت در طاق و جفت
3639) که ز لطفِ یار تلخی های مات / گشت بر جان خوشتر از شِکَّر نبات
3640) ز آن نبات ، ار گَرد در دریا رود / تلخیِ دریا همه شیرین شود
3641) صد هزاران احوال آمد همچنین / باز سویِ غیب رفتند ای امین
3642) حالِ هر روزی به دی مانند نی / همچو جُو اندر روش ، کِش بَند نی
3643) شادیِ هر روز از نوعی دگر / فکرتِ هر روز را دیگر اثر
3644) هست مهمانخانه این تن ای جوان / هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان
3645) هین مگو کین مانَد اندر گردنم / که هم اکنون باز پَرّد در عدم
3646) هر چه آید از جهانِ غَیب وَش / در دلت ضَیف ست ، او را دار خَوش
شرح و تفسیر دگر بار استدعای شاه از ایاز که تأویل کار خود بگو
این سخن از حدّ و اندازه ست بیش / ای اَیاز اکنون بگو احوال خویش
سخن پیرامون اسرار و حقایق ربّانی از حد و اندازه فراتر است . ای اَیاز اینک احوالِ خود را بیان کُن .
هست احوالِ تو از کانِ نُوی / تو بدین احوال کی راضی شوی ؟
احوالِ تو از معدنِ تازه ای است . یعنی حالِ تو دائماََ تازه و با نشاط است . تو به احوالِ سطحی و ظاهری کی راضی می شوی ؟ [ حال عارف تازه و دائم التجدّد است . زیرا عرفان ملازم لطافت و انعطافِ حال است . چنانکه تصلّب و تعصّب قرین انجماد و خشک مغزی . ]
هین حکایت کن از آن احوالِ خَوش / خاک بر احوال و درس پنج و شَش
اینک از احوال لطیف خود حکایت کن . خاک بر سرِ احوالِ سطحی و دروس ظاهری . [ مراد از «پنج» حواس پنجگانه و مراد از «شش» جهات ششگانه است . و این دو جزو کمیّات است و کمیّات از ویژگی های لازم دنیا . «پنج و شش» در اینجا کنایه از دنیا و محسوسات است . پس روی هم رفته مراد از «درس پنج و شش» علوم و دروسی است که انسان را فقط با ظواهر پدیده ها آشنا می سازد و هیچ حرکتی به سویِ کنه پدیده ها نمی انگیزد . ]
حالِ باطن گر نمی آید به گفت / حالِ ظاهر گویمت در طاق و جفت
انقروی «طاق و جُفت» را در اینجا «روشن و آشکار» معنی کرده است که بر این معنی می توان این بیت را اینگونه تفسیر کرد : گرچه حالِ باطن در سخن نمی گنجد . ولی حالِ ظاهر را می توانم با تمام جزئیاتش شرح دهم ( شرح کبیر انقروی ، ج 13 ، ص 1114 ) .
که ز لطفِ یار تلخی های مات / گشت بر جان خوشتر از شِکَّر نبات
«مات» ممکن اصطلاح معروف شطرنج باشد به معنی باختن و مراد از آن در اینجا بلاها و محنت هایی است که در طریق وصال بر سالک عارض می شود . در اینصورت معنی بیت اینست : زیرا به سبب لطف و احسان دوست ، تلخی های محنت و بلا بر جان شیرین تر و دلنشین تر از نبات می آید . و اگر «مات» به معنی «مرگ» باشد در این صورت معنی بیت اینست : زیرا به سبب لطف و احسان دوست ، تلخی های مرگ بر جان آدمی شیرین تر و دلنشین تر از شیرینی است .
ز آن نبات ، ار گَرد در دریا رود / تلخیِ دریا همه شیرین شود
حتّی اگر گَردی از آن نبات به دریا برود همۀ تلخی های دریا شیرین می گردد . [ بر اثر شیرینی حالِ عارف ، همۀ بلایای تلخ بر او شیرین شود و با زبان قال و حال بر هر بلا مرحبا گوید . ]
صد هزاران احوال آمد همچنین / باز سویِ غیب رفتند ای امین
ای درستکار ، احوالِ بسیاری از این قبیل می آید و بارِ دیگر به سویِ غیب باز می گردد . یعنی احوال خوش معنوی در دسترس همگان قرار می گیرد . ولی اکثر مردم از این فرصت بهره نمی جویند : مولانا در ابیات 1951 تا 1954 دفتر اول فرمود :
گفت پیغمبر که نفحت های حق / اندرین ایّام می آرَد سبق
گوش و هُش دارید این اوقات را / دررُبایید این چنین اوقات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت / هر که را می خواست جان بخشید و رفت
نفحه دیگر رسید ، آگاه باش / تا از این هم وانمانی ، خواجه تاش
حالِ هر روزی به دی مانند نی / همچو جُو اندر روش ، کِش بَند نی
حالِ هر روز شبیه به دیروز نیست . درست مانند آب جُوی که دائماََ در حالِ جریان است و توقفی ندارد .
شادیِ هر روز از نوعی دگر / فکرتِ هر روز را دیگر اثر
شادمانیِ هر روز نوع دیگر است . و اندیشۀ هر روز خاصیّت و اثری دیگر دارد . [ در تفکر متعالی مولانا جهان و همۀ پدیده ها آن به آن در حال تغییر و گذار از صورتی به صورتی دیگرند . جامۀ کهنه و ژنده را بر می کنَند و جامه ای نو می پوشند و این خلع و لَبس تا نفخِ صور می رود . توضیح بیشتر در شرح بیت 1142 دفتر اول آمده است . ]
مثل تنِ آدمی به مهمانخانه و اندیشه های مختلف به مهمانان
هست مهمانخانه این تن ای جوان / هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان
ای جوان جسم تو مانند مهمانخانه ای است که در هر پگاه ، مهمانان تازه ای شتابان بدان درمی آیند . ( ضَیف = مهمان ) [ در این تمثیل ، تن آدمی به مهمانخانه و اندیشه ها و خواطر به مهمان تشبیه شده است . هر روز مهمانان تازه ای بدان خانه درمی آیند و مهمانان دیروزین می روند . ]
هین مگو کین مانَد اندر گردنم / که هم اکنون باز پَرّد در عدم
مبادا بگویی : این مهمان روی دستم ماند . زیرا او نیز اینک رهسپار دیار نیستی می شود . [ اگر خاطر و اندیشه ای در این لحظه به قلبت خطور کرد بلافاصله با ورود خاطر و اندیشۀ دیگر محو می شود . ]
هر چه آید از جهانِ غَیب وَش / در دلت ضَیف ست ، او را دار خَوش
هر چه که از جهان غیب بر دل تو ر سد . آن را به منزلۀ مهمان بدان و محترمش دار . [ مراد از «جهان غیب وَش» جهان برین و یا عالم عِلوی است . مولانا به مناسبت آنکه گفت باید خواطر رحمانی را که همچون مهمان به سرای قلب درمی آیند گرامی داشت بخش بعدی ( حکایت بعدی ) را می آورد .
دکلمه دگر بار استدعای شاه از ایاز که تأویل کار خود بگو
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات