صبر فرمودن خواجه مادر دختر را که غلام را زجر مکن

خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 284 تا 321

نام حکایت : حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید

بخش : 2 از 4 ( صبر فرمودن خواجه مادر دختر را که غلام را زجر مکن )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید

در قدیم به محتشمان و ثروتمندان خواجه می گفتند . یکی از این خواجگان ، غلامی سیاه داشت که بدو علم و فضل نیز آموخته بود . خواجه دختری بغایت زیبا داشت . همینکه دختر به سنِ بلوغ رسید از طرف خانواده های اشراف خواستگارانی برای او پیدا شدند . اما خواجه از قبول آنان امتناع ورزید . زیرا معتقد بود که ثروت نمی پاید و سعادت نمی زاید . تا اینکه جوانی اصیل و پرهیزگار و در عین حال فقیر و تنگدست به خواستگاری دختر خواجه رفت و …

متن کامل ” حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات صبر فرمودن خواجه مادر دختر را که غلام را زجر مکن

ابیات 284 الی 321

284) گفت خواجه : صبر کن با او بگو / که از او بُبریم و بِدهیمش به تو

285) تا مگر این از دلش بیرون کنم / تو تماشا کن که دفعش چون کنم

286) تو دلش خوش کن ، بگو : می دان درست / که حقیقت دخترِ ما جفتِ توست

287) ما ندانستیم ای خوش مشتری / چونکه دانستیم ، تو اَولا تری

288) آتشِ ما هم در این کانونِ ما / لیلی آنِ ما و تو مجنونِ ما

289) تا خیال و فکرِ خوش بر وی زند / فکرِ شیرین مرد را فربِه کند

290) جانور فربِه شود ، لیک از علف / آدمی فربِه ز عِزّست و شرف

291) آدمی فربِه شود ، از راهِ گوش / جانور فربِه شود از حلق و نوش

292) گفت آن خاتون : از این ننگِ مَهین / خود دهانم کی بجنبد اندر این ؟

293) این چنین ژاژی چه خایم بهرِ او ؟ / گو بمیر آن خاینِ ابلیس خُو

294) گفت خواجه : نی ، مترس و دَم دهش / تا رود علّت از او زین لطفِ خَوش

295) دفعِ او را دلبرا بر من نویس / هِل که صحّت یابد آن باریک ریس

296) چون بگفت آن خسته را خاتون چنین / می نگنجید از تَبَختُر بر زمین

297) زَفت گشت و فربِه و سرخ و شگُفت / چون گُلِ سرخ و ، هزاران شُکر گفت

298) گَه گهی می گفت : ای خاتونِ من / که مبادا باشد این دستان و فن

299) خواجه جمعیّت بکرد و دعوتی / که : همی سازم فَرَج را وصلتی

300) تا جماعت عشوه می دادند و گال / کِای فَرج باشد مبارک اتّصال

301) تا یقین تر شد فرج را آن سُخُن / علّت از وی رفت ، کُلّ از بیخ و بُن

302) بعد از آن اندر شبِ گِردَک به فن / اُمرَدی را بست حنّا همچو زن

303) پُر نگارش کرد ساعد چون عروس / پس نمودش ماکیان ، دادش خروس

304) مِقنَعه و حُلّۀ عروسانِ نکو / کِنگِ اَمرَد را بپوشانید او

305) شمع را هنگامِ خلوت زود کُشت / ماند هندو با چنان کِنگِ درشت

306) هندُوَک فریاد می کرد و فغان / از برون نشنید کس از دف زنان

307) ضربِ دفّ و کفّ و نعرۀ مرد و زن / کرد پنهان نعرۀ آن نعره زن

308) تا به روز آن هندُوَک را می فشارد / چون بُوَد در پیشِ سگ انبانِ آرد ؟

309) روز آوردند طاس و بوغِ زَفت / رسمِ دامادان ، فرج حمام رفت

310) رفت در حمّام او رنجورجان / کون دریده همچو دلقِ تونیان

311) آمد از حمّام در گِردَک فسوس / پیشِ او بنشست دختر چون عروس

312) مادرش آنجا نشسته پاسبان / که نباید کو کند روز امتحان

313) ساعتی در وی نظر کرد از عِناد / آنگهان با هر دو دستش دَه بداد

314) گفت : کس را خود مبادا اِتّصال / با تو چون ناخوش عروسِ بَد فِعال

316) همچنان جملۀ نعیمِ این جهان / بس خوش است از دور پیش از امتحان

317) می نماید در نظر از دور آب / چون رَوی نزدیک ، باشد آن سراب

318) گَنده پیرست او و از بس چاپلوس / خویش را جلوه کند چون نو عروس

319) هین مشو مغرورِ آن گُلگونه اش / نوشِ نیش آلودۀ او را مَچَش

320) صبر کن کِالصَبرُ مِفتاحُ الفَرَج / تا نیفتی چون فَرَج در صد حَرَج

321) آشکارا دانه ، پنهان دامِ او / خوش نماید ز اوّلت اِنعامِ او

شرح و تفسیر صبر فرمودن خواجه مادر دختر را که غلام را زجر مکن

گفت خواجه : صبر کن با او بگو / که از او بُبریم و بِدهیمش به تو


خواجه به بانو گفت : صبر کن و حیله گرانه به او بگو که دختر را از داماد فعلی جدا می کنیم و به تو می دهیم .

تا مگر این از دلش بیرون کنم / تو تماشا کن که دفعش چون کنم


تا شاید بدین وسیله این خیال را از سرش بیرون کنم . تو ای بانو ببین که من چگونه توجه او به دخترمان را دفع می کنم .

تو دلش خوش کن ، بگو : می دان درست / که حقیقت دخترِ ما جفتِ توست


تو ای بانو دلِ غلام را خوش کن و به او اطمینان بده که دختر ما همسر تو خواهد شد .

ما ندانستیم ای خوش مشتری / چونکه دانستیم ، تو اَولا تری


ای خواستگار محبوب ، ما تا کنون نمی دانستیم که تو نسبت به دختر ما علاقمندی . حال که این مطلب را دانستیم از نظر ما تو شایسته ترین خواستگارانی .

آتشِ ما هم در این کانونِ ما / لیلی آنِ ما و تو مجنونِ ما


آتشِ ما در آتشدانِ ماست . یعنی عاشق دختر ما به کانونِ خانوادۀ ما تعلّق دارد . لیلی متعلّق به ماست و تو نیز مجنونِ ما هستی . [ میان ما و تو هیچ گونه مباینتی نیست . ]

تا خیال و فکرِ خوش بر وی زند / فکرِ شیرین مرد را فربِه کند


تا با این تدبیر خیالاتِ خوشی به او روی آورد . چرا که خیالاتِ شیرین و افکار خوش ، آدمی را سرِ حال کند .

جانور فربِه شود ، لیک از علف / آدمی فربِه ز عِزّست و شرف


همانطور که حیوان از علف ، چاق و چلّه می شود . انسان نیز از عزّت و شَرف ، فربِه و بالنده گردد .

آدمی فربِه شود ، از راهِ گوش / جانور فربِه شود از حلق و نوش


انسان از راهِ گوش ، چاق و چلّه می شود و حیوان از طریقِ خوردن و نوشیدن . [ مراد از «فربِه شدن» در مصراع اول ، کمال روحی و اخلاقی است و در مصراع دوم ، ضخامت جسم . ]

توضیح مصراع اول : به دو وجه ظاهر و باطن قابل بیان است . وجه ظاهر اینست که وقتی آدمی سخنانی مثبت و خوشایند بشنود و بر اثر آن سخنان ، فکر و خیال آسوده و نشاط انگیزی پیدا کند با کمترین طعام نیز سرِ حال و با نشاط می گردد و برعکس ، اگر شخصی به چنبرِ افکار و خیالات اضطراب آور و پریشان کننده ای گرفتار آید . چنانچه مقوّی ترین غذاها را بخورد باز تنی رنجور و روحی کِسل خواهد داشت . اما وجه باطن اینست که : چون جوهر آدمی اندیشه است و مابقی او گوشت و پوستی بیش نیست . تکامل حقیقی او نیز از طریقِ مسائل فکری و روحی و استماع اقوالِ بزرگان و اعتقاد و عمل به آنها حاصل می شود .

گفت آن خاتون : از این ننگِ مَهین / خود دهانم کی بجنبد اندر این ؟


بانو به خواجه گفت : از ننگ و عارِ این شخصِ زبون چگونه ممکن است دهانم برای اظهار این سخنان حرکت کند . [ مَهین = ضعیف ، خوار . مراد از «ننگِ مَهین» ، شدّت ننگ است . ]

این چنین ژاژی چه خایم بهرِ او ؟ / گو بمیر آن خاینِ ابلیس خُو


این سخنان بیهوده را چگونه به او بگویم ؟ بگذار آن خیانتکار شیطان صفت بمیرد . [ ژاژ خاییدن = سخنان بیهوده زدن ]

گفت خواجه : نی ، مترس و دَم دهش / تا رود علّت از او زین لطفِ خَوش


خواجه گفت : نترس . آن غلام را با سخنان دروغین دلگرم و مفتون کن . تا با این محبّتِ دلنشین بیماری اش بهبود یابد . [ دَم دادن = فریفتن ، فریب دادن ]

دفعِ او را دلبرا بر من نویس / هِل که صحّت یابد آن باریک ریس


عزیزِ من ، حلِّ مشکلِ او را به من واگذار کن . بگذار که آن غلامِ لاغر سلامتی خود را بازیابد . [ هِل = ترک کن ، فرو گذار / باریک ریس = دقیق ، باریک بین ، در اینجا به معنی لاغر است ]

چون بگفت آن خسته را خاتون چنین / می نگنجید از تَبَختُر بر زمین


همینکه بانو به غلامِ بیمار آن وعدۀ دلنشین را داد . غلام از شدّتِ شادمانیِ غرورآمیز روی زمین بند نمی آمد . یعنی از شدّتِ شادی بالا و پایین می پرید . [ تَبَختُر = به خود بالیدن ، سرمستی ]

زَفت گشت و فربِه و سرخ و شگُفت / چون گُلِ سرخ و ، هزاران شُکر گفت


غلام چاق و سُرخ شد و مانندِ گُلِ سُرخ از هم شکفت و هزاران مرتبه شُکر و سپاس گفت .

گَه گهی می گفت : ای خاتونِ من / که مبادا باشد این دستان و فن


امّا گاه گاهی نیز شک می کرد و می گفت : ای بانوی من مبادا این وعده ای که به من دادی همه اش نیرنگ و تَرفند باشد .

خواجه جمعیّت بکرد و دعوتی / که : همی سازم فَرَج را وصلتی


خواجه ضیافتی بر پا کرد و گروهی را به خانه اش دعوت کرد و گفت که می خواهم فَرج را داماد خود کنم . [ «فرج» نامِ آن غلام بود . البته مهمانان در جریان کار خواجه قرار داشتند . بنابراین مجلسِ عروسی ، ساختگی و دروغین بود . ]

تا جماعت عشوه می دادند و گال / کِای فَرج باشد مبارک اتّصال


حتّی مهمانان نیز غلام را خام می کردند و بطور تصنّعی می گفتند : آقا فرج عروسیت مبارک . [ گال = فریب / گال دادن = کسی را بازی دادن ]

تا یقین تر شد فرج را آن سُخُن / علّت از وی رفت ، کُلّ از بیخ و بُن


تا اینکه فرج یقین کرد که وعدۀ بانو به او کاملاََ صحت داشته است . از اینرو بیماری او بطور کُلّی ریشه کن شد .

بعد از آن اندر شبِ گِردَک به فن / اُمرَدی را بست حنّا همچو زن


سپس خواجه در شب زفاف با تدبیری خاص ، مردِ بی ریشی را مانند زنان حنا بست . [ گِردَک = حجلۀ عروسی ]

پُر نگارش کرد ساعد چون عروس / پس نمودش ماکیان ، دادش خروس


خواجه دستِ آ« مرد را مانند عروس تا ساعد حنا بست . مرغ را به غلام نشان داد ولی خروس تحویلش داد . [ «نگار» نقوشی بوده که در قدیم با حنا بر دست و پای عروسان می کشیدند و به چنین دست و پایی «نگار بسته» می گفتند . این رسم امروزه در گوشه و کنار دیده می شود . ]

مِقنَعه و حُلّۀ عروسانِ نکو / کِنگِ اَمرَد را بپوشانید او


خواجه ، آن مردَکِ گُنده را با روسری و لباس عروس پوشانید . [ کِنگِ اَمرَد = نامردِ عظیم الجثّه ]

شمع را هنگامِ خلوت زود کُشت / ماند هندو با چنان کِنگِ درشت


وقتی که غلام و آن مردِ عظیم الجثّه خلوت کردند . خواجه آمد و شمع را خاموش کرد .

هندُوَک فریاد می کرد و فغان / از برون نشنید کس از دف زنان


آن مردکِ بی شَرم به غلام چسبید و چون غلام متوجه شد که چه بلایی بر سَرش آمده داد و فریاد کرد . ولی بیرون از حجله چنان دف می زدند که صدای غلام در بانگِ دف ها و هیاهوی مهمانان گم شده بود .

ضربِ دفّ و کفّ و نعرۀ مرد و زن / کرد پنهان نعرۀ آن نعره زن


صدای دف و دست زدن و هیاهوی زن و مرد ، نعره های آن غلام را پوشیده می داشت و نمی گذاشت به گوشِ کسی برسد .

تا به روز آن هندُوَک را می فشارد / چون بُوَد در پیشِ سگ انبانِ


آن مردک بی حیا از شب تا صبح ، غلامِ بیچاره را موردِ سوء استفاده قرار داد . کیسۀ آرد در پیشِ سگ چه حالی پیدا می کند ؟ مسلماََ پاره پاره می شود . غلام نیز چنین حالی داشت .

روز آوردند طاس و بوغِ زَفت / رسمِ دامادان ، فرج حمام رفت


روز که شد طاس و کیسۀ بزرگ آوردند . و فرج (غلام) مانندِ دامادها به حمام رفت . [ بوغِ زَفت = بقچۀ بزرگ ، فوطه و لُنگِ حمام ]

رفت در حمّام او رنجورجان / کون دریده همچو دلقِ تونیان


غلام با حالی رنجور و پریشان به حمّام رفت . در حالی که نشیمنگاهش مانند لباسِ کارگران آتشخانۀ حمّام پاره پاره شده بود .

آمد از حمّام در گِردَک فسوس / پیشِ او بنشست دختر چون عروس


غلام از حمّام به آن حجلۀ قلابی رفت و دختر خواجه مانند عروس در کنارش نشست . [ خواجۀ حیله گر در غیاب غلام ، آن مردک را بیرون برد و دختر خود را وارد حجله کرد . ]

مادرش آنجا نشسته پاسبان / که نباید کو کند روز امتحان


مادر دختر نیز آنجا نشسته بود که مبادا غلام ، روز او را امتحان کند . یعنی مادر عروس مراقب بود که مبادا غلام با دختر درآمیزد .

ساعتی در وی نظر کرد از عِناد / آنگهان با هر دو دستش دَه بداد


غلام لحظه ای با نگاهِ تند به عروس خیره شد و سپس با دو دست به او اشاره کرد که خاک بر سرت . [ ده دادن = انگشتان دو دست را به قصدِ اظهار نفرت از هم گشودن و به سوی کسی فرود آوردن . این کار را غالباََ خانم ها انجام می دهند و این در وقتی است که می خواهند نفرت و انزجار خود را به طرف مقابل اظهار کنند . گویی با این اشاره می گویند : خاک بر سرت . ]

گفت : کس را خود مبادا اِتّصال / با تو چون ناخوش عروسِ بَد فِعال


سپس گفت : الهی که کسی با عروسی ناپسند و بَد کردار مانند تو وصلت نکند .

همچنان جملۀ نعیمِ این جهان / بس خوش است از دور پیش از امتحان


نتیجه حکایت : تمام نعمت ها و خوشی های این دنیا پیش از آزمودن و از دور دلنشین است . یعنی همۀ جاذبه های دنیوی مانند همان عروس است که از دور دل می برد و از نزدیک زَهره را آب می کند .

می نماید در نظر از دور آب / چون رَوی نزدیک ، باشد آن سراب


خوشی های دنیا از دور مانند آب جلوه می کند . اما همینکه نزدیکش شوی آن را سراب می یابی .

گَنده پیرست او و از بس چاپلوس / خویش را جلوه کند چون نو عروس


دنیا مانند پیر زنی بدبوست . ولی از بس حیله گر و چاپلوس است خود را به صورت نوعروسان درمی آورد . و خام اندیشان را مانند آن غلام زبون خود سازد .

هین مشو مغرورِ آن گُلگونه اش / نوشِ نیش آلودۀ او را مَچَش


بهوش باش مبادا فریب بَزَک و گونۀ سُرخِ او را بخوری . مبادا شربتِ زهرآگینِ او را بنوشی .

صبر کن کِالصَبرُ مِفتاحُ الفَرَج / تا نیفتی چون فَرَج در صد حَرَج


صبر پیشه کن زیرا که صب کلیدِ نجات است . تا مبادا مانند فرج (غلام بیچاره) گرفتار آن همه درد و بلا شوی .

آشکارا دانه ، پنهان دامِ او / خوش نماید ز اوّلت اِنعامِ او


دنیا دانه اش پیداست ولی دامش پنهان است و چون ابتدا نعمت و خوشی او برایت نمایان می شود . خرسند و شادمان می شوی .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه صبر فرمودن خواجه مادر دختر را که غلام را زجر مکن

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟