عهد کردن احمق به وقت گرفتاری هیچ فایده ای ندارد

عهد کردن احمق به وقت گرفتاری هیچ فایده ای ندارد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

عهد کردن احمق به وقت گرفتاری هیچ فایده ای ندارد | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2287 تا 2300

نام حکایت : حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور

بخش : 5 از 11 ( عهد کردن احمق به وقت گرفتاری هیچ فایده ای ندارد )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور

سه ماهی در آبگیری می زیستند . روزی سه ماهیگیر از آن ناحیه می گذشتند که چشمشان به آن سه ماهی افتاد و بلافاصله رفتند که دام های خود را فراهم کنند . یکی از ماهیان که عاقل بود از این حرکت دریافت که خطری در کمین است و عزمِ ترکِ آن آبگیر کرد . ابتدا خواست که با آن دو رفیق خود در این باره مشورت کند امّا دید که آن دو به قدری از قضیّه دور و بیگانه اند که نه تنها با او هم رأی و همراه نمی شوند بلکه او را در این تصمیم سُست و منفعل می سازند از اینرو یکه و تنها راهِ دریا را پیش گرفت و …

متن کامل ” حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات عهد کردن احمق به وقت گرفتاری هیچ فایده ای ندارد

ابیات 2287 الی 2300

2287) عقل می گفتش : حماقت با تو است / با حماقت عهد را آید شکست

2288) عقل را باشد وفایِ عهدها / تو نداری عقل ، رَو ای خَر بَها

2289) عقل را یاد آید از پیمانِ خَود / پردۀ نسیان بدرّاند خِرَد

2290) چونکه عقلت نیست ، نسیان میرِ توست / دشمن و باطل کُنِ تدبیرِ توست

2291) از کمیِّ عقلِ پروانۀ خسیس / یاد نآرَد ز آتش و سوز و حَسیس

2292) چونکه پَرَّش سوخت ، توبه می کند / آز و نسیانَش بر آتش می زند

2293) ضَبط و دَرک و حافظیّ و یادداشت / عقل را باشد که عقل ، آن را فراشت

2294) چونکه گوهر نیست ، تابَش چون بُوَد ؟ / چون مُذکِّر نیست ، اِیابش چون بُوَد ؟

2295) این تمنّی هم ز بی عقلیِّ اوست / که نبیند کان حماقت را چه خوست

2296) آن ندامت از نتیجۀ رنج بود / نَه ز عقلِ روشنِ چون گنج بود

2297) چونکه شد رنج ، آن ندامت شد عدم / می نَیَرزَد خاک ، آن توبه و نَدَم

2298) آن نَدَم از ظلمتِ غم بَست بار / پس کلامُ اللَّیلِ یَمحُوهُ النَّهار

2299) چون برفت آن ظلمتِ غم ، گشت خَوش / هم رَوَد از دل ، نتیجه و زاده اش

2300) می کند او توبه و ، پیرِ خِرَد / بانگِ لَو رُدُّوا لَعادُوا می زند

شرح و تفسیر عهد کردن احمق به وقت گرفتاری هیچ فایده ای ندارد

عقل می گفتش : حماقت با تو است / با حماقت عهد را آید شکست


عقل ، بدان ماهی می گفت : حماقت از خودِ توست . و حماقت موجبِ گُسستنِ عهد و پیمانِ تو می شود .

عقل را باشد وفایِ عهدها / تو نداری عقل ، رَو ای خَر بَها


وفایِ به عهد کارِ عقل است . تو که فاقدِ عقل و بصیرتی برو که ارزشِ تو به اندازدۀ خَر است . [ عبدالفتّاح می گوید : منظور از « خَر بَها » اینست که : قدر و بهای تو برابرِ خَر است ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 185 ) ]

عقل را یاد آید از پیمانِ خَود / پردۀ نسیان بدرّاند خِرَد


عقل از عهد و پیمانِ خود یاد می کند . و عقل ، پردۀ فراموشی و غفلت را پاره می کند .

چونکه عقلت نیست ، نسیان میرِ توست / دشمن و باطل کُنِ تدبیرِ توست


ای احمق از آنرو که عقل نداری . فراموشی و غفلت بر تو حکم می راند که هم دلنشینِ توست و هم باطل کنندۀ تدبیر و چاره اندیشی تو .

از کمیِّ عقلِ پروانۀ خسیس / یاد نآرَد ز آتش و سوز و حَسیس


مولانا این بیت و چند بیتِ بعدی را به عنوانِ دلایلی تمثیل گونه در اثباتِ ابیاتِ پیشین می آورد : مثلاََ پروانۀ حقیر به علّتِ کمیِّ عقل نه آتش را درک می کند و نه سوزشِ آن را نه صدای سوختنِ آتش را . [ خَسیس = حقیر ، فرومایه ، بی مقدار / حَسیس = صدایی که شنیده شود امّا کسی دیده نشود ، در اینجا منظور صدای چِرک چِرک آتش است . ]

چونکه پَرَّش سوخت ، توبه می کند / آز و نسیانَش بر آتش می زند


وقتی که پَرِ پَروانه بسوزد . از درآمدن به آتش توبه می کند . امّا حرص و فراموشی دوباره او را به آتش درمی افگند .

ضَبط و دَرک و حافظیّ و یادداشت / عقل را باشد که عقل ، آن را فراشت


قوّۀ مخیّله و مُدرِکه و حافظه و ذاکره ، تماماََ کارِ عقل است . و این عقل است که همۀ آنها را سامان می دهد و به حدِّ کمال می رساند . [ بنابراین حواسِّ پنجگانه باطنی آدمی که عبارت است از متخیّله ، مدرکه ، حافظه ، ذاکره و واهمه تمامََ در سیطره عقل است و هر که عقل نداشته باشد این قوا را به حدِّ کمال ندارد . ]

چونکه گوهر نیست ، تابَش چون بُوَد ؟ / چون مُذکِّر نیست ، اِیابش چون بُوَد ؟


مثلاََ وقتی جواهرآلاتی در میان نباشد . رونق و درخشش چگونه می تواند وجود داشته باشد ؟ یعنی درخشش و تابشِ جواهر منوط به وجودِ جواهر است . و وقتی که یادآورنده ای نباشد . چگونه می توان از راهِ خطا و ضلالت به سویِ صواب و هدایت بازگشت ؟ ( اِیاب = بازگشتن ، بازگشت ) [ همانطور که جلوۀ جواهر به وجودِ جواهر بستگی دارد . بازگشت از خطا نیز منوط به داشتن جوهرِ عقل است . ]

این تمنّی هم ز بی عقلیِّ اوست / که نبیند کان حماقت را چه خوست


این آرزوی بازگشت از راهِ خطا که نابهنگام در دلِ احمق بوجود می آید نیز ناشی از بی عقلی اوست . زیرا او درک نمی کند که حماقت چه خصوصیتی دارد .

آن ندامت از نتیجۀ رنج بود / نَه ز عقلِ روشنِ چون گنج بود


ندامتِ احمق ناشی از گنجینه عقلِ روشنِ او نیست . بلکه معلول رنج و بلایی است که بر اثرِ نادانی گریبانِ او را گرفته است . [ عقل ایجاب می کند که آدمی پیش از دچار آمدن به بلا و مصیبت به راه راست و طریقِ قویم حق بازآید . نه آنکه چون به بلایی گرفتار شد بانگِ الغیاث الغیاث برآورد . ]

چونکه شد رنج ، آن ندامت شد عدم / می نَیَرزَد خاک ، آن توبه و نَدَم


همینکه اسبابِ رنج و بلا از میان رود . آن پشیمانی نیز معدوم گردد . چنین توبه و ندامتی به مشتی خاک نیرزد . [ زیرا این ندامت ، منبعث از عقل و هوشمندی نیست بلکه ناشی از رنج و محنت است . ]

آن نَدَم از ظلمتِ غم بَست بار / پس کلامُ اللَّیلِ یَمحُوهُ النَّهار


آن پشیمانی به سببِ تاریکی غم فراهم آمده است . پس روز ، سخنی را که در شب گفته شود محو می سازد . [ مصراع دوم ضرب المثلی است که در اشعار شاعران ایرانی چون انوری ، ادیب صابر و … نیز آمده است . ابونُواس شاعر ایرانی الاصل عربی گوی سدۀ دوم هجری آنرا ضمن قطعه ای آورده است که ترجمه آن اینست : « گفتم بانوی من ، به وعده ات وفا کن . گفت : سخنی را که شبانه گفته شود . روز آن را محو سازد » . ماجرای این ضرب المثل و این بیت شعر ابونُواس از این قرار است .

هارون الرشید ، مدّتها از کنیزکی دوری جُست . تا اینکه شبی او را مست و خرامان در کاخ خود دید . در حالی که باد نیز جامۀ رویینِ او را کنار زده و سینه اش را نمایان کرده بود . هارون پیش رفت و بدو اظهارِ تمایل کرد . امّا کنیزک گفت امشب را صبر کن تا بامدا خود نزدِ تو آیم . هارون صبح هر چه انتظار کشید از کنیزک خبری نشد و ناچار خود به نزدِ او رفت و از او خواست که به وعده اش وفا کند امّا کنیزک در جوابش گفت : کلامُ اللَّیلِ یَمحُوهُ النَّهار . هارون بلافاصله بیرون آمد و شاعران زَبَردستِ خود را فرا خواند این جمله را در شعر خود تضمین کنند . ابونُواس قطعه ای بسیار گویا و بلیغ سرود که هارون از شدّتِ اعجاب گفت : خدا تو را بکشد که گویا دوشین با ما بوده ای . و او را ده هزار درهم صله داد ( امثال و حکم ، ج 3 ، ص 1224 ) .

به هر تقدیر مولانا با تضمین این مَثَل می گوید : اظهار ندامت از بدی ها اگر خالص و هوشمندانه نباشد و تنها به واکنش های عجز آمیر آدمی منتهی گردد قابل اعتنا نیست . زیرا به محضِ برطرف شدن شرایط دشوار ، توبه و ندامتِ او نیز رنگ می بازد و قول و فعلِ او متناقض از آب در می آید . در حالی که توبۀ خالص و نصوح ، توبه ای است که از سرِ صدق و صفا و انفعالِ عمیقِ روحی و درونی پدید آید . ]

چون برفت آن ظلمتِ غم ، گشت خَوش / هم رَوَد از دل ، نتیجه و زاده اش


همینکه آن تاریکی اندوه از میان رود . نادان خوشحال گردد و بالاخره نتیجه و معلولِ آن اندوه که همانا توبه و انابت است از میان برود . [ چون علّتِ موجده توبه و انابت ، قبض و غمی است که از گناه و معصیت در دلِ آدمی پیدا می شود . هر گاه آن اندوه عَرَضی باشد سریعاََ از صفحۀ دل پاک شود و به دنبالِ آن ، توبه و بازگشت از گناه نیز نقض گردد . ]

می کند او توبه و ، پیرِ خِرَد / بانگِ لَو رُدُّوا لَعادُوا می زند


آدمِ احمق در وقتِ احاطۀ غم از معصیت توبه می کند . لیکن عقلِ راهنما و مُجرّب فریاد برمی آورد که ای احمق اگر از این غم و بلا به سویِ خوشحالی و رفاه بازگردی دوباره به گناه و معصیت باز خواهی گشت . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 28 سورۀ انعام « بلکه آنچه ( از اعمال و نیّاتِ خود ) قبلاََ پوشیده می داشتند برای ایشان آشکار گشت . و هر گاه بدین جهان بازگردند ، به همان اعمالی بازگردند که از آن نهی شده بودند و آنان دروغ می گویند » ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه عهد کردن احمق به وقت گرفتاری هیچ فایده ای ندارد

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟