جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی

جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1760 تا 1856

نام حکایت : حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین

بخش : 9 از 9 ( جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین

وقتی خداوند اراده فرمود که آدمی را آفریند . به جبرئیل فرمان داد که مشتی خاک از زمین برگیرد . چون زمین به قصد جبرئیل پی برد ناله و تضرّع کرد و او را به خدا سوگند داد و گفت : تو را به خدا دست خالی بازگرد زیرا خوش ندارم که موجودی سفّاک از من پدید آید و جبرئیل بازگشت بی آنکه مشتی خاک برگیرد . سپس خداوند میکائیل و پس از آن اسرافیل را به سوی زمین گسیل داشت و آن دو نیز در برابر ناله و شیون زمین متأثر شدند و دست خالی بازگشتند تا اینکه نوبت به عزرائیل رسید . وقتی او به زمین آمد زمین دوباره شروع به شیون و زاری کرد و …

متن کامل ” حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی

ابیات 1760 الی 1856

1760) آن یکی می گفت : خوش بود جهان / گر نبودی پایِ مرگ اندر میان

1761) آن دگر گفت : ار نبودی مرگ هیچ / کَه نیرزیدی جهانِ پیچ پیچ

1762) خِرمنی بودی به دشت افراشته / مُهمَل و ناکوفته بگذاشته

1763) مرگ را تو زندگی پنداشتی / تخم را در شوره خاکی کاشتی

1764) عقلِ کاذب هست خود معکوس بین / زندگی را مرگ بیند ای غَبین

1765) ای خدا بنمای تو هر چیز را / آنچنانکه هست در خُدعه سرا

1766) هیچ مُرده نیست پُر حسرت ز مرگ / حسرتش آنست کِش کم بود برگ

1767) ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد / در میانِ دولت و عیش و گُشاد

1768) زین مقامِ ماتم و ننگین مُناخ / نقل افتادش به صحرایِ فراخ

1769) مَقعَدِ صِدقی نه ایوانِ دروغ / بادۀ خاصی ، نه مستی ای ز دوغ

1770) مَقعدِ صدق و جلیسش حق شده / رَسته زین آب و گِلِ آتشکده

1771) ور نکردی زندگانیِّ مُنیر / یک دو دَم مانده ست ، مردانه بمیر

1772) در حدیث آمد که روزِ رستخیز / امر آید هر یکی تن را که خیز

1773) نفخِ صور امرست از یزدانِ پاک / که برآرید ای ذَرایر سَر ز خاک

1774) باز آید جانِ هر یک در بدن / همچو وقتِ صبح هوش آید به تن

1775) جان ، تنِ خود را شناسد وقتِ روز / در خرابِ خود در آید چون کُنوز

1776) جسمِ خود بشناسد و در وی رود / جانِ زرگر سویِ دَرزی کی رود ؟

1777) جانِ عالِم سویِ عالِم می دود / روحِ ظالم سویِ ظالم می دود

1778) که شناسا کردشان علمِ اِله / چونکه برّه و میش وقتِ صبحگاه

1779) پای ، کفشِ خود شناسد در ظُلَم / چون نداند جانِ تن خود ؟ ای صنم

1780) صبح ، حشرِ کوچک است ای مُستجیر / حشرِ اکبر را قیاس از وی بگیر

1781) آنچنانکه جان بپرّد سویِ طین / نامه پَرَّد تا یَسار و تا یَمین

1782) در کفَش بنهند نامۀ بخل و جود / فسق و تقوی ، آنچه دی خُو کرده بود

1783) چون شود بیدار از خواب او سحر / باز آید سویِ او آن خیر و شر

1784) گر ریاضت داده باشد خویِ خویش / وقتِ بیداری همان آید به پیش

1785) ور بُد او دی خام و زشت و در ضَلال / چون عزا نامه سیه یابد شِمال

1786) ور بُد او دی پاک و با تقوی و دین / وقتِ بیداری برّد دُرِّ یَمین

1787) هست ما را خواب و ، بیداریِ ما / بر نشانِ مرگ و محشر دو گوا

1788) حشرِ اصغر حشرِ اکبر را نمود / مرگِ اصغر مرگِ اکبر را زدود

1789) لیک این نامه خیال است و نهان / و آن شود در حشرِ اکبر بس عیان

1790) این خیال اینجا نهان ، پیدا اثر / زین خیال آنجا بِرویانَد صُوَر

1791) در مهندس بین خیالِ خانه ای / در دلش چون در زمینی دانه ای

1792) آن خیال از اندرون آید برون / چون زمین ، که زاید از تخمِ درون

1793) هر خیالی کو کند در دل وطن / روزِ محشر صورتی خواهد شدن

1794) چون خیالِ آن مهندس در ضمیر / چون نبات اندر زمینِ دانه گیر

1795) مَخلصم زین هر دو محشر قصّه ای ست / مؤمنان را در بیانش حِصّه ای ست

1796) چون برآید آفتابِ رستخیز / بر جهند از خاک ، زشت و خوب تیز

1797) سویِ دیوانِ قضا پویان شوند / نقدِ نیک و بَد به کوره می روند

1798) نقدِ نیکو شادمان و ناز ناز / نقدِ قلب اندر زَحیر و در گُداز

1799) لحظه لحظه امتحان ها می رسد / سِرِّ دل ها می نماید در جسد

1800) چون ز قِندیل ، آب و روغن گشته فاش / یا چو خاکی که بروید سِرهاش

1801) از پیاز و گندنا و کوکنار / سِرِّ دَی پیدا کند دستِ بهار

1802) آن یکی سرسبز ، نَحنُ المُتَّقون / و آن دگر همچون بنفشه سرنگون

1803) چشم ها بیرون جهیده از خطر / گشته دَه چشمه ز بیمِ مُستَقَر

1804) باز مانده دیده ها در انتظار / تا که نامه نآید از سویِ یَسار

1805) چشم ، گردان سویِ راست و سویِ چپ / زآنکه نَبوَد بخت نامۀ راست زَپ

1806) نامه یی آید به دستِ بنده یی / سر سیّه از جُرم و فِسق آگنده یی

1807) اندرو یک خیر و یک توفیق نَه / جز که آزارِ دلِ صِدّیق نَه

1808) پُر ز سر تا پای ، زشتی و گناه / تَسخُر و خُنبَک زدن بر اهلِ راه

1809) آن دَغَل کاری و دزدی هایِ او / و آن چو فرعونان اَنا اِنّایِ او

1810) چون بخوانَد نامۀ خود آن ثَقیل / دانَد او که سویِ زندان شد رَحیل

1811) پس روان گردد چو دزدان سویِ دار / جُرم پیدا ، بسته راهِ اعتذار

1812) آن هزاران حجّت و گفتارِ بَد / بَر دهانش گشته چون مِسمارِ بَد

1813) رختِ دزدی بر تن و در خانه اش / گشته پیدا ، گم شده افسانه اش

1814) پس روان گردد به زندانِ سَعیر / که نباشد خار را ز آتش گزیر

1815) چون مُوَکِّل آن ملائک پیش و پس / بوده پنهان ، گشته پیدا چون عَسَس

1816) می برندش ، می سپوزندش به نیش / که برو ای سگ به کهدان هایِ خویش

1817) می کشد پا بر سرِ هر راه او / تا بُوَد که بر جهد ز آن چاه او

1818) منتظر می ایستد ، تن می زند / در امیدی روی واپس می کند

1819) اشک می بارد چو بارانِ خزان / خشک امیدی ، چه دارد او جز آن ؟

1820) هر زمانی روی واپس می کند / روی به درگاهِ مقدّس می کند

1821) پس ز حق امر آید ، از اقلیمِ نور / که بگوییدش که ای بَطّالِ عُور

1822) انتظارِ چیستی ؟ ای کانِ شَر / رُو چه واپس می کنی ای خیره سَر

1823) نامه ات آنست کِت آمد به دست / ای خداآزار و ای شیطان پَرست

1824) چون ندیدی نامۀ کِردارِ خویش / چِه نگری پس ؟ بین جزایِ کارِ خویش

1825) بیهُده چه مُول مُولی می زنی ؟ / در چنین چَه کو امیدِ روشنی ؟

1826) نه تو را از رویِ ظاهر طاعتی / نه تو را در سِرّ و باطن نیّتی

1827) نه تو را شب ها مناجات و قیام / نه تو را در روز پرهیز و صِیام

1828) نه تو را حفظِ زبان ز آزارِ کس / نه نظر کردن به عبرت پیش و پس

1829) پیش چه بوَد ؟ یادِ مرگ و نَزعِ خویش / پس چه باشد ؟ مُردنِ یاران ز پیش

1830) نه تو را بر ظلم توبۀ پُر خروش / ای دَغا گندم نمایِ جو فروش

1831) چون ترازویِ تو کژ بود و دَغا / راست چون جویی ترازوی جزا ؟

1832) چونکه پایِ چپ بُدی در غدر و کاست / نامه چون آید تو را در دستِ راست ؟

1833) چون جزا سایه ست ، ای قَدِّ تو خم / سایۀ تو کژ فتد در پیش هم

1834) زین قِبَل آید خطاباتِ دُرشت / که شود کُه را از آن هم ، گوژپشت

1835) بنده گوید : آنچه فرمودی بیان / صد چنانم ، صد چنانم ، صد چنان

1836) خود تو پوشیدی بترها را به حلم / ورنه می دانی فضیحت ها به عِلم

1837) لیک بیرون از جهاد و فعلِ خویش / از وَرایِ خیر و شَرّ و کفر و کیش

1838) وز نیارِ عاجزانۀ خویشتن / وز خیال و وهمِ من یا صد چو من

1839) بودم امیدی به محضِ لطفِ تو / از ورایِ راست باشی یا عُتو

1840) بخششِِ محضی ز لطفِ بی عوض / بودم اومبد ، ای کریمِ بی غرض

1841) رُو سپس کردم بدان محضِ کرَم / سویِ فعلِ خویشتن می ننگرم

1842) سویِ آن اومید کردم رویِ خویش / که وجودم داده یی از پیش پیش

1843) خِلعتِ هستی بدادی رایگان / من همیشه مُعتَمِد بودم بر آن

1844) چون شمارَد جُرمِ خود را خطا / محضِ بخشایش درآید در عطا

1845) کای ملائک باز آریدش به ما / که بُدستش چشمِ دل سویِ رجا

1846) لااُبالی وار آزادش کنیم / و آن خطاها را همه خط بر زنیم

1847) لااُبالی مر کسی را شد مُباح / کِش زیان نَبوَد ز غَدر و از صلاح

1848) آتشی خوش برفروزیم از کرَم / تا نمانَد جُرم و زَلّت بیش و کم

1849) آتشی کز شعله اش کمتر شَرار / می بسوزد جُرم و جبر و اختیار

1850) شعله در بنگاهِ انسانی زنیم / خار را گُلزارِ روحانی کنیم

1851) ما فرستادیم از چرخِ نهم / کیمیا ، یُصلِح لَکُم اَعمالَکُم

1852) خود چه باشد پیشِ نورِ مستقر / کرّ و فَرّ اختیارِ بُوالبَشَر ؟

1853) گوشت پاره آلتِ گویایِ او / پیه پهره منظرِ بینای او

1854) مِسمَعِ او آن دو پاره استخوان / مِدرَکش دو قطره خون ، یعنی جَنان

1855) کِرمَکیّ و از قَذَر آگنده ای / طُمطُراقی در جهان افگنده ای

1856) از مَنی بودی ، منی را واگذار / ای اَیاز آن پوستین را یاد دار

شرح و تفسیر جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی

آن یکی می گفت : خوش بود جهان / گر نبودی پایِ مرگ اندر میان


شخصی غافل می گفت : اگر پایِ مرگ در میان نبود . این دنیا بسیار دلنشین می شد . [ شارحی سخن فوق را به جالینوس حکیم نسبت داده است ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 6 ، ص 153 ) . مولانا در این بخش به کسانی پاسخ می دهد که مرگ را خوش نمی دارند و دنیا را بدون مرگ بس زیبا و دلنشین انگارند . در شاهنامه آمده است :

بهشتی بُدی گیتی از رنگ و بوی / اگر مرگ و پیری نبودی در اوی ]

آن دگر گفت : ار نبودی مرگ هیچ / کَه نیرزیدی جهانِ پیچ پیچ


شخصی دیگر که عارف و عاقل بود بدو گفت : اگر مرگ هرگز نمی بود . این جهانِ پُر از رنج و ابتلا به پَرِ کاهی نمی ارزید . ( جهان پیچ پیچ = مراد دنیای پُر تزاحم و تصادم و آکنده از رنج ها و گرفتاری هاست . اگر مرگ نبود ) [ اگر مرگ نبود جهان بی ارزش می شد زیرا زنجیرۀ تکامل از هم می گسست . ]

خِرمنی بودی به دشت افراشته / مُهمَل و ناکوفته بگذاشته


در آن صورت این جهان مانندِ خِرمنی انباشته در صحرا بود که عاطل و ناکوبیده به حالِ خود رها شده بود . [ همانطور که در خِرمن ناکوفته کاه و دانۀ گندم در هم مخلوط است . اگر مرگ نبود آدمی همچنان به حیاتِ ناسَرَه خود ادامه می داد . مرگ جدا کنندۀ روح از جسم و فارقِ نیک و بَد است . ]

مرگ را تو زندگی پنداشتی / تخم را در شوره خاکی کاشتی


ای غافل تو مرگ را زندگی پنداشته ای و در زمین شوره زار بذری کاشته ای . [ انقروی می گوید : منظور اینست که بذرِ عُمرت را در شورستان دنیا تباه کردی . ]

عقلِ کاذب هست خود معکوس بین / زندگی را مرگ بیند ای غَبین


ای نابخرد ، عقلِ دروغین همه چیز را وارونه می بیند . بطوری که زندگی حقیقی را مرگ  می بیند . [ عقل کاذب = عقل جزیی و سطحی نگر / غَبین = کسی که رأی و نظری سُست و بی اساس دارد ]

ای خدا بنمای تو هر چیز را / آنچنانکه هست در خُدعه سرا


ای خدا در نیرنگ خانۀ دنیا هر چیز را آنگونه که هست به ما نشان بده . [ اشاره است به عبارتی عربی که در بسیاری از کُتُبِ صوفیه آمده است « خداوندا بنمای به ما چیزها را آنگونه که هست » ]

هیچ مُرده نیست پُر حسرت ز مرگ / حسرتش آنست کِش کم بود برگ


هیچ مُرده ای نیست که از مرگ تأسّفی بخورد . یعنی در آن جهان بگوید حیف شد که مُردم . بلکه حسرت و تأسفش از اینست که توشه ای اندک برای آخرت بر گرفته است . [ چنانکه در برخی از آیات قرآن کریم ( آیه 53 سورۀ اعراف و آیه 12 سورۀ سجده ) بَدکاران از خدا درخواست می کنند که اگر ما را به دنیا بازگردانی به ایمان و عملِ صالح روی آوریم . و نمی گویند که ما را به دنیا بازگردان تا کامروایی کنیم .  ]

ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد / در میانِ دولت و عیش و گُشاد


و اِلّا آن کسی که از سرای دنیا به سرای آخرت کوچیده احساس می کند که از چاهی درآمده و به دشتی پهناور قدم نهاده و در سعادت و عیش و فراخی قرار گرفته است .

زین مقامِ ماتم و ننگین مُناخ / نقل افتادش به صحرایِ فراخ


احساس می کند که از جایگاه غم و غصۀ دنیا و خوابگاه ننگین شتران به دشتی فراخ درآمده است . [ مُناخ = در لغت به معنی محلِ خوابِ شتران است / ننگین مُناخ = جای ننگ ، جایی که به ننگ آلوده است . مولانا با تعبیر «ننگین مُناخ» غافلان را آگاه می کند که دنیا جایگاهِ حیوانات و حیوان صفتان است . ]

مَقعَدِ صِدقی نه ایوانِ دروغ / بادۀ خاصی ، نه مستی ای ز دوغ


عرصۀ پهناور آخرت جایگاه راستین آدمی است نه قصری پوشالی . و آخرت همچون شرابِ نابی است که مستی آن حقیقی است نه مستی و سُکری که از خوردن دوغ حاصل می شود . مستی حاصل از دوغ ، کاذب و دروغین است .

مَقعدِ صدق و جلیسش حق شده / رَسته زین آب و گِلِ آتشکده


جایگاه او راستین است و همنشین اش حضرت حق شده است . و از این آب و گِلِ دنیا که به منزلۀ آتشگاه است نجات یافته است . [ آتشکده = کنایه از دنیاست که آکنده از آتش اندوه و شهوت و ابتلا است / مقعد صدق = جایگاه راستی ، اشاره است به آیه 55 سورۀ قمر « پرهیزگاران در جایگاهِ راستی نزدِ مالکی توانا هستند » ]

ور نکردی زندگانیِّ مُنیر / یک دو دَم مانده ست ، مردانه بمیر


اگر تا حالا حیاتِ درخشانی نداشته ای . از زندگانی تو یکی دو لحظۀ دیگر باقی مانده است . سعی کن مردانه بمیری . [ یعنی پیش از مرگ بمیر . مراد از این مُردن که یکی از مبانی مکتب مولاناست . مرگ از هوای نفس و مرگ از زندگی بهیمی است . قهراََ چنین مرگی ( موت اختیاری ) از آنِ خاصّگان است . ]

فیما یُرجی مِن رَحمَةِ الله تعالی مُعطِی النَّعَم قَبلَ استِحقاقِها


در حدیث آمد که روزِ رستخیز / امر آید هر یکی تن را که خیز


در حدیث آمده است که روز قیامت به هر کسی امر می رسد که : بلند شو . [ این بخش در بیان امیدواری به رحمتِ الهی و اجتناب از یأس و نومیدی به حضرت حق است . در متن عربی این بخش اشاره ای به دو آیه از قرآن کریم شده است . یکه آیه 28 سورۀ شوری « و اوست خدایی که باران فرو فرستد پس از نومیدی خلق ، و رحمت خود را می پراکند و اوست سرپرست ستوده » و دیگر آیه 70 سورۀ فرقان « « مگر آنکه توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح بجای آرد ، بدینسان حق تعالی ، بدی های ایشان را به نیکی ، دگر سازد و خداوند آمرزگارِ مهربان است » ]

نفخِ صور امرست از یزدانِ پاک / که برآرید ای ذَرایر سَر ز خاک


نفخۀ صور ، با فرمان خداوندِ سبحان صورت گیرد که ای آدمیزادگان سر از خاک برآورید . [ ذرایر = نیکلسون معتقد است که مولانا این کلمه را به جای ذراری ( = جمع ذُرّیه به معنی نسل ) بکار برده است ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر پنجم ، ص 1833 ) / نفخ صور = شرح بیت 746 دفتر اوّل ) ]

باز آید جانِ هر یک در بدن / همچو وقتِ صبح هوش آید به تن


همانطور که روح در بامداد به قالبِ جسم بازمی گردد . در روز رستاخیز نیز ارواح به ابدان باز خواهند گشت . [ این بیت و ابیات بعدی ناظر است به بحث معادِ جسمانی . ]

جان ، تنِ خود را شناسد وقتِ روز / در خرابِ خود در آید چون کُنوز


روح به هنگامِ فرا رسیدن روز ، جسمِ خود را می شناسد و مانندِ گنجینه ها به ویرانۀ خود بازمی گردد . [ کُنوز = گنج ها ، گنجینه ها ، جمع کنز ]

جسمِ خود بشناسد و در وی رود / جانِ زرگر سویِ دَرزی کی رود ؟


هر یک از ارواح ، جسم خود می شناسد و بدان قالب درمی آید . چگونه ممکن است که مثلاََ روحِ زرگر در جسمِ خیاط درآید ؟ یعنی روحِ هر کس ، جسمِ خود را بشناسد و به قالبِ دیگران درنیاید . [ دَرزی = خیاط ، جامه دوز ]

جانِ عالِم سویِ عالِم می دود / روحِ ظالم سویِ ظالم می دود


همینطور ، روحِ دانا به سویِ جسم دانا می رود و روح ستمگر به سوی جسم ستمگر .

که شناسا کردشان علمِ اِله / چونکه برّه و میش وقتِ صبحگاه


زیرا علم الهی ، ارواح را شناسندۀ ابدانِ خود کرده است . چنانکه مثلاََ به وقتِ بامداد برّه ها و میش ها یکدیگر را می شناسند . [ در یک گلّه که دهها رأس برّه و میش در هم می لولند . هر برّه ای مادرِ خود را پیدا می کند . وقتی در حیوان چنین نیروی شناختی نهفته شده آیا در آدمی چنین قوّه ای وجود ندارد ؟ ]

پای ، کفشِ خود شناسد در ظُلَم / چون نداند جانِ تن خود ؟ ای صنم


مثال دیگر ، در جایی که پا در تاریکی کفشِ خود را می شناسد . ای زیبا رخسار چگونه ممکن است که روح ، قالبِ جسمانی خود را نشناسد .

صبح ، حشرِ کوچک است ای مُستجیر / حشرِ اکبر را قیاس از وی بگیر


ای پناه جویندۀ حق ، حال که صبح ، حشرِ اصغر است . حشرِ اکبر را با آن قیاس کن . یعنی وقتی که مثلاََ بامداد از خواب برخیزی سببِ بیداری تو بازگشتِ روح به جسمت است و این نمونه کوچکی از حشر در روزِ قیامت است که ارواح به ابدان خود بازمی گردند . [ مُستَجیر = پناه جوینده ، پناه خواه ]

آنچنانکه جان بپرّد سویِ طین / نامه پَرَّد تا یَسار و تا یَمین


همانطور که روح به سویِ قالبِ خاکی خود پرواز می کند . نامۀ اعمال نیز به سمتِ چپ و راست پرواز می کند . [ یمین = راست ، در اینجا معنی مجازی دارد . نشان دهندۀ میمنت و مبارکی است و از اینرو نامۀ اعمالِ اهلِ حق از سمت راست داده شود و تعبیری است از نیک بختی آنان / یسار = چپ ، نشان دهندۀ بَدیُمنی و ناخجستگی /  طین = گِل / نامۀ اعمال = مراد نَفسِ آدمی است که هر چه از اعمال و اقوال و اخلاق حاصل کرده و در آن نقش می بندد . مانند نوشته ها و تصاویری که در کتاب ، مکتوب و مصوّر می گردد . پس این دفاتر نَفسی همانا نامۀ اعمال است . و در روز رستاخیز همۀ مکنوناتِ ضمیرِ آدمی آشکار گردد و از غیب به شهود آید . / مصراع دوم اشاره دارد به آیات و 25 سورۀ حاقه « اما کسی که نامۀ اعمالش به دستِ راستش داده شود . (از خوشحالی) گوید : بیایید نامه ام را بگیرید و بخوانید » و « و کسی که نامۀ اعمالش را به دستِ چپش دهند گوید : ای کاش نامه ام را به من نداده بودند » ]

در کفَش بنهند نامۀ بخل و جود / فسق و تقوی ، آنچه دی خُو کرده بود


در روزِ رستاخیز نامۀ بخل و جود و فسق و تقوی و هر آنچه که آدمی در طولِ زندگانی پیشینِ خود بدان عادت کرده بود به دستش می دهند .

چون شود بیدار از خواب او سحر / باز آید سویِ او آن خیر و شر


همینکه آدمی هنگامِ صبح از خواب بیدار می شود . هر عملی که از خیر و شَر انجام داده به سویِ او باز می گردد . [ وقتی آدمی در صبح قیامت محشور می شود اعمالش بدو باز می گردد . ]

گر ریاضت داده باشد خویِ خویش / وقتِ بیداری همان آید به پیش


اگر خویِ خویش به ریاضت آراسته باشد و به ریاضت و پرهیزگاری خو گرفته باشد . به هنگامِ بیداری نیز همان صفات بدو باز می گردد .

ور بُد او دی خام و زشت و در ضَلال / چون عزا نامه سیه یابد شِمال


و اگر زندگی پیشین خود را در خامی و زشتی و گمراهی سر کرده باشد . نامۀ اعمالش را همچون سوگنامه ای به دست چپش دهند . [ دی = دیروز ، مراد زندگی دنیوی است / شِمال = چپ ، دست چپ ]

ور بُد او دی پاک و با تقوی و دین / وقتِ بیداری برّد دُرِّ یَمین


و اگر انسان ، در دنیا پاک و پرهیزگار و دیندار باشد به هنگام بیداری در صبح قیامت مرواریدی گرانبها به دست خواهد آورد . [ دُرِّ ثَمین = مروارید گرانبها ]

هست ما را خواب و ، بیداریِ ما / بر نشانِ مرگ و محشر دو گوا


خواب و بیداری ما برای مرگ و قیامت دو نمونۀ گواهی دهنده اند .

حشرِ اصغر حشرِ اکبر را نمود / مرگِ اصغر مرگِ اکبر را زدود


رستاخیز کوچک ، رستاخیز بزرگ را نشان می دهد و مرگ کوچک ، مرگِ بزرگ را آشکار می کند . ( زدودن = پاک کردن ، بر طرف کردن زنگِ آینه و شمشیر و غیره ، اما در اینجا به معنی « آشکار کردن » است ) [ پیامبر (ص) می فرماید : خواب برادر مرگ است . ]

لیک این نامه خیال است و نهان / و آن شود در حشرِ اکبر بس عیان


ولی نامۀ اعمال که در این دنیا جنبۀ خیالی و نهانی دارد . در قیامت کبری کاملاََ آشکار خواهد شد .

این خیال اینجا نهان ، پیدا اثر / زین خیال آنجا بِرویانَد صُوَر


این خیال در دنیا پنهان ولی اثرش ظاهر است . حق تعالی از این خیال در آن جهان صورت هایی به ظهور رساند . [ خداوند صور خیالیه را که در این جهان مستور است در آخرت مکشوف سازد . ]

در مهندس بین خیالِ خانه ای / در دلش چون در زمینی دانه ای


برای مثال ، ابتدا صورت ذهنی ساختمان در فکر مهندس پدید می آید و این صورت ذهنی مانند دانه ای است که در زمینی کاشته باشند . یعنی پوشیده و پنهان است .

آن خیال از اندرون آید برون / چون زمین ، که زاید از تخمِ درون


سپس آن صورت ذهنی مانند دانه ای که از دلِ زمین می روید از فکر مهندس ظاهر می گردد .

هر خیالی کو کند در دل وطن / روزِ محشر صورتی خواهد شدن


هر خیالی که در قلب آدمی پدید آید . در روز رستاخیز به صورت عینی تجسّم می یابد .

چون خیالِ آن مهندس در ضمیر / چون نبات اندر زمینِ دانه گیر


صورت های تجسّم یافتۀ آدمی در روز قیامت در مَثَل مانندِ صورت ذهنی ساختمانی است که در ذهن مهندس پدید آید و نیز مانند دانه ای است که در زمین حاصلخیز می روید . [ دانه گیر = زمینی که دانه را در خود پرورش دهد ، زمین حاصلخیز ]

مَخلصم زین هر دو محشر قصّه ای ست / مؤمنان را در بیانش حِصّه ای ست


خلاصۀ کلامِ من از این دو رستاخیز ( حشر اصغر و اکبر ) حکایتی است که مؤمنان از بیان آن بهره مند شوند . [ مَخلص = خلاصه کلام / حصّه = بهره ، نصیب ]

چون برآید آفتابِ رستخیز / بر جهند از خاک ، زشت و خوب تیز


وقتی که خورشید قیامت کبری بتابد . خوبان و بَدان بشتاب از قبرها برخیزند .

سویِ دیوانِ قضا پویان شوند / نقدِ نیک و بَد به کوره می روند


جملگی به سویِ محکمۀ قضای الهی بشتابند . هم طلای حقیقی به بوتۀ آزمایش درآید و هم طلای تقلّبی . ( پویان = رونده ، دونده ) [ در آیه 51 سورۀ یس آمده است « و در صور دمیده شود . پس ناگهان از گورها به سوی پروردگارشان بشتابند » ]

نقدِ نیکو شادمان و ناز ناز / نقدِ قلب اندر زَحیر و در گُداز


طلای حقیقی از اینکه به بوتۀ آزمایش درآمده شادان و نازان است . اما طلای تقلبی در ناله و سوز و گداز . [ زَحیر = ناله و زاری ]

لحظه لحظه امتحان ها می رسد / سِرِّ دل ها می نماید در جسد


در دنیا لحظه به لحظه امتحانات الهی فرا می رسد و رازِ نهفتۀ دل ها از پشتِ حجاب ابدانشان آشکار می گردد .

چون ز قِندیل ، آب و روغن گشته فاش / یا چو خاکی که بروید سِرهاش


مثل آب و روغن که در درونِ قندیل دیده شود و یا مانند خاک که دانه های نهفته در آن بروید و سر از خاک برآرد . [ قِندیل = چراغ ، چراغدان . در قدیم نوعی از آن « قندیل آب » نام داشت که آبگینه ای بود بلورین و در کفِ آن لوله ای کوتاه تعبیه شده بود . چوبی نی مانند را با پنبه می پیچیدند و در آن لوله فرو می کردند . ابتدا در قندیل آب می ریختند و سپس مقداری روغن به آن می افزودند و فتیله را روشن می کردند . ]

منظور بیت : همانطور که آب و روغن قندیل شیشه ای از بیرون پیداست . همینگونه در قیامت رازهای نهفتۀ آدمیان از بیرون اجسادشان آشکار می گردد .

از پیاز و گندنا و کوکنار / سِرِّ دَی پیدا کند دستِ بهار


مثال دیگر ، قدرتِ فصلِ بهار چنان است که اسرارِ نهفتۀ زمستان را از قبیل پیاز و تره و خشخاش آشکار می کند . ( گندنا = تَره / کوکنار = خشخاش / دی = ماه اوّل زمستان در اینجا مطلقاََ به معنی زمستان ) [ در زمستان زمین به اصطلاح « به خواب می رود » و گیاهان و رُستنی ها موقتاََ خوشیده و بی برگ و بار می مانند . و این خوشیدگی سببِ پوشیدگی آنان می گردد . چون فصلِ بهار می رسد گیاهان می رویندو معلوم می شود که زمین چه گیاهانی در دلِ خود مخفی داشته است . همینطور با ظهور قیامت اسرار نهفتۀ آدمیان بر مَلا می شود . ]

آن یکی سرسبز ، نَحنُ المُتَّقون / و آن دگر همچون بنفشه سرنگون


دسته ای از گیاهان ، سبز و خرم اند و به زبان حال گویند : ماییم پرهیزگاران و دسته ای دیگر مانند بنفشه سرافکنده اند . ( نَحنُ المُتَّقون = ماییم پرهیزگاران ) [ پرهیزگاران همچون گیاهان با طراوت به تقوای خود در دنیا سرافراز شوند . اما تبهکاران سرافکنده . در آیه 12 سورۀ سجده آمده است « آنگاه که گنه کاران را در پیشگاه پروردگارشان سرافکنده بینی گویند : پروردگارا دیدیم و شنیدیم . مار را اینک (به دنیا) بازگردان تا عمل شایسته کنیم . اکنون به یقین رسیده ایم » ]

چشم ها بیرون جهیده از خطر / گشته دَه چشمه ز بیمِ مُستَقَر


در آن روز چشم ها از شدّتِ خوف و خطر از حدقه بیرون خواهد زد . و از بیمِ جایگاهِ جاودانۀ عذاب از چشمِ هر یک از مُجرمان دَه چشمۀ اشک روان می گردد . [ مُستَقر = اسم مکان به معنی جایگاه ، محل استقرار / بیمِ مستقر = یعنی مجرمان از اینکه به چه جایگاهی برده شوند بیمناک می گردند ]

باز مانده دیده ها در انتظار / تا که نامه نآید از سویِ یَسار


در آن روز چشم ها منتظرند که مبادا نامۀ اعمالِ آنان از سمت چپ بیاید . [ مصراع اوّل ناظر است به آیه 43 سورۀ ابراهیم « (در آن روز سخت آن ستمکاران) شتابان سرهای خود فراز دارند و چشم هاشان خیره ماند و دل هاشان یاوه و تهی از خِرد است » ]

چشم ، گردان سویِ راست و سویِ چپ / زآنکه نَبوَد بخت نامۀ راست زَپ


چشمِ آنان به راست و چپ می گردد . زیرا آن قبالی که سبب شود نامۀ اعمال از سمت راست برسد آسان نصیبِ کسی نمی شود . ( زَپ = آسان ، رایگان ) [ در روز قیامت چشمان بسیاری از خلایق با نگرانی و حیرت به این طرف و آن طرف می گردد چنانکه حالِ پریشان دلان اینگونه است . دائماََ خدا خدا می کنند که نامۀ اعمالشان از سمت راست آید . امّا این سعادت فقط نصیب کسانی می شود که در دنیا بر نَفسِ امّارۀ خود چیره بوده اند » ]

نامه یی آید به دستِ بنده یی / سر سیّه از جُرم و فِسق آگنده یی


در آن روز ، نامه ای به دستِ بنده ای می رسد که سراسر سیاه و آکنده از جرم و جریرت است .

اندرو یک خیر و یک توفیق نَه / جز که آزارِ دلِ صِدّیق نَه


در آن نامه حتّی یک عمل خیر و یک توفیق معنوی وجود ندارد . محتوای آن نامه چیزی جز آزردن دلِ مقرّبان و انسان های راستین نیست .

پُر ز سر تا پای ، زشتی و گناه / تَسخُر و خُنبَک زدن بر اهلِ راه


از صدر تا ذیلِ آن نامه پُر است از زشتی و گناه و مسخره کردن و استهزای سالکان طریقِ حقیقت . [ تَسخُر = تمسخر ، مسخره کردن / خُنبَک زدن = تنبک نواختن ، کف زدن ، مجازاََ به معنی مسخره کردن ]

آن دَغَل کاری و دزدی هایِ او / و آن چو فرعونان اَنا اِنّایِ او


تمام حیله گری ها و دزدی ها و بالیدن ها و منم منم زدن های فرعونانۀ او در آن نامه ثبت و ضبط شده است . [ اَنا = من / اِنّا = همانا ما / اَنا اِنّا = منن و مایی ، خود بینی ]

چون بخوانَد نامۀ خود آن ثَقیل / دانَد او که سویِ زندان شد رَحیل


وقتی که آن بندۀ سنگین از گناه ، نامۀ اعمال خود را بخواند درمی یابد که باید به سویزندان بکوچد . یعنی باید به جهنم برود . [ رَحیل = کوچیدن ، کوچنده ، در اینجا معنی دوم مناسب است ]

پس روان گردد چو دزدان سویِ دار / جُرم پیدا ، بسته راهِ اعتذار


چون آن بندۀ عاصی ، گناهش آشکار شده و راهِ هر گونه بهانه جویی به رویش مسدود گشته است پس باید مانندِ دزدان به سوی دار برود . یعنی باید کیفر شود .

آن هزاران حجّت و گفتارِ بَد / بَر دهانش گشته چون مِسمارِ بَد


آن بهانه تراشی ها و سخنان ناشایستِ او مانند میخی محکم دهانش را خواهد بست . ( مِسمار = میخ ) [ آدمی در دنیا کارهای ناشایست خود را توجیه می کند و برای هر کدام دلایل و بهانه های فراوانی می آورد . مثلاََ در دنیا می گویند : چرا مال فلان کس را خوردی ؟ چرا به فلانی دروغ گفتی ؟ چرا ضعیف کُشی کردی ؟ و … و او برای توجیه هر یک از آن اعمال بهانه های مختلفی می آورد اما نمی داند که هر یک از این ناحق گویی ها میخِ محکمی می شود بر دهانِ او . ]

رختِ دزدی بر تن و در خانه اش / گشته پیدا ، گم شده افسانه اش


حالِ چنین بندۀ گُنه کاری به سارقی مانَد که لباس های دزدی هم بر تنِ او دیده شود و هم در خانه اش پیدا شود و دیگر همۀ بهانه ها و توجیه های او باطل گردد . ( افسانه = مراد در اینجا ترفندها و توجیهات مکّارانه است / گم شدن افسانه = تباه شدن و رسوا گشتن حیله ها ) [ دزدی چند دست لباس می دزدد . یک دست آن را می پوشد و باقی را در منزلِ خود نگه می دارد . وقتی داروغه بدو ظنین می شود خانه اش را جستجو می کند و معلوم می شود که هم جامۀ تَنش دزدی است و هم جامه های منزل . همینطور وقتی نامۀ شخص را به دستِ چپش می دهند . خود به خود رسوا می گردد . ]

پس روان گردد به زندانِ سَعیر / که نباشد خار را ز آتش گزیر


آن بندۀ عاصی پس از رسوا شدن به سوی زندانِ جهنم راهی می گردد . زیرا بوتۀ خار چاره ای جز رفتن به درونِ آتش ندارد . [ سَعیر = زبانۀ آتش ، آتش شعله ور ، یکی از نام های جهنم ]

چون مُوَکِّل آن ملائک پیش و پس / بوده پنهان ، گشته پیدا چون عَسَس


آن فرشتگان نیز مانند مأموران از جلو و عقبِ او حرکت می کنند . فرشتگان مانند مأموران ابتدا پنهان بودند امّا بعد خود را نشان می دهند . ( عَسس = شبگرد ، گزمه ) [ پلیس در خفا مجرمان را تحتِ مراقبت قرار می دهد . آنان به خیالِ اینکه کسی مراقب نیست هر جرمی که می توانند مرتکب می شوند . در این وقت مأموران مخفی بر سر و رویشان می ریزند و با خود می برند . همینطور فرشتگان که مأموران خداوندند با اینکه در دنیا در پس و پیش هر بنده ای حرکت می کنند لیکن بَدکاران خیال می کنند فرشته ای در کار نیست . ]

می برندش ، می سپوزندش به نیش / که برو ای سگ به کهدان هایِ خویش


فرشتگان او را می برند و سیخونکش می زنند و می گویند : ای سگ برو به کاهدانی خودت . [ سپوختن = فرو کردن / می سپوزندش به نیش = به او سیخونک می زنند ]

می کشد پا بر سرِ هر راه او / تا بُوَد که بر جهد ز آن چاه او


آن بندۀ گُنه کار موقعی که توسطِ فرشتگان به سویِ چاهِ دوزخ بُرده می شود . پایش را واپس می کشد یعنی از رفتن اِکراه نشان می دهد . باشد که از این عذاب رهایی یابد .

منتظر می ایستد ، تن می زند / در امیدی روی واپس می کند


آن عاصی از رفتن ابا می کند و گاهی توقف می کند و چشم انتظارِ نجات می ماند . و دائماََ پشتِ سرش را نگاه می کند تا مگر شفیعی پیدا شود . [ تن زدن = امتناع کردن ، سر باز زدن ]

اشک می بارد چو بارانِ خزان / خشک امیدی ، چه دارد او جز آن ؟


مانند بارانِ پاییزی اشک از چشمانش سرازیر می شود . آن بدبخت در آن حال بجز امیدی خشک و خالی چه دارد ؟ [ مسلماََ هیچ ندارد زیرا دیر به فکر نجات افتاده است . ]

هر زمانی روی واپس می کند / روی به درگاهِ مقدّس می کند


هر لحظه به پشتِ سرِ خود نگاه می کند و به درگاه پاک حضرت حق روی می آورد .

پس ز حق امر آید ، از اقلیمِ نور / که بگوییدش که ای بَطّالِ عُور


در این حال از بارگاه حضرت حق و قلمرو نورانی او فرمان می رسد که به او بگویید : ای یاوه گوی تهی از معنا . [ بَطّال = بیکاره ، یاوه گو ، دروغگو / عُور = برهنه / بَطّالِ عُور = مراد همان گُنه کاری است که هم یاوه می بافد و هم عاری از کمالات است ]

انتظارِ چیستی ؟ ای کانِ شَر / رُو چه واپس می کنی ای خیره سَر


ای معدنِ شرارت در انتظار چیستی ؟ ای گستاخ چرا به پشتِ سرت نگاه می کنی ؟

نامه ات آنست کِت آمد به دست / ای خداآزار و ای شیطان پَرست


ای آزراندۀ خدا و ای پرستندۀ شیطان ، نامۀ تو همان است که در دست داری . خداآزا = جنبۀ مجازی دارد و مراد از آن مخالفت با اوامر خداوند است ]

چون ندیدی نامۀ کِردارِ خویش / چِه نگری پس ؟ بین جزایِ کارِ خویش


چرا وقتی نامۀ اعمالت را دیدی بیهوده به پشتِ سرت نگاه می کنی ؟ کیفر اعمالِ خود را ببین .

بیهُده چه مُول مُولی می زنی ؟ / در چنین چَه کو امیدِ روشنی ؟


چرا بیهوده توقف و درنگ می کنی ؟ در چاهِ دوزخ امیدِ روشنایی نجات کجاست ؟ [ مُول = مکث ، درنگ / مُول مُول = درنگ از پی درنگ ]

نه تو را از رویِ ظاهر طاعتی / نه تو را در سِرّ و باطن نیّتی


تو نه ظاهراََ خدمت و طاعتی بجا آورده ای و نه در باطن و ضمیرِ خود نیّتِ خیری داشته ای .

نه تو را شب ها مناجات و قیام / نه تو را در روز پرهیز و صِیام


نه شب ها نیایش و قیام به عبادت داشتی . و نه روزها تقوایی بکار بردی و روزه ای گرفتی . [ صیام = روزه ]

نه تو را حفظِ زبان ز آزارِ کس / نه نظر کردن به عبرت پیش و پس


نه زبان خود را از آزردن مردم حفظ کردی و نه با نگاه عبرت به جلو و عقبِ خود نگریستی .

پیش چه بوَد ؟ یادِ مرگ و نَزعِ خویش / پس چه باشد ؟ مُردنِ یاران ز پیش


منظور از نگاه به جلو چیست ؟ وقتِ مرگ و جان کندن را یاد کردن . منظور از نگریستن به پشت چیست ؟ مرگ یاران و خویشان را به یاد آوردن . یعنی در بارۀ مرگ دوستان و آشنایان که پیش از مُرده اند فکر کردن و از مرگ آنان عبرت گرفتن . [ نَزع = کندن چیزی از جایی ، جان کندن ]

نه تو را بر ظلم توبۀ پُر خروش / ای دَغا گندم نمایِ جو فروش


ای فریب کاری که گندم را به مردم نشان می دهی ولی جو به آنان می فروشی . تو حتّی بر ستم هایی که کرده ای توبه ای توأم با اشک و آه نکردی . یعنی تا کنون توبۀ خالصانه نداشته ای . ( دَغا = ناراست ، نادرست ) [ مصراع دوم اشاره است به مَثَلِ « گندم نمای جو فروش » ( امثال و حکم ، ج 2 ، ص 592 ) کنایه از کسی است که ظاهری نیکو و باطنی خراب دارد . ]

چون ترازویِ تو کژ بود و دَغا / راست چون جویی ترازوی جزا ؟


در جایی که ترازوی تو کج و متقلّبانه بود . چرا توقع داری که ترازوی سزایِ اعمالت ( مطابق میل و خواسته ات ) درست و میزان باشد ؟

چونکه پایِ چپ بُدی در غدر و کاست / نامه چون آید تو را در دستِ راست ؟


چون که تو در اعمال و کارهایت به حیله و ناراستی رفته ای . چگونه ممکن است که نامۀ اعمالت را به دست راستت بدهند ؟ [ غَدر = خیانت ، حیله و فریب ]

چون جزا سایه ست ، ای قَدِّ تو خم / سایۀ تو کژ فتد در پیش هم


ای خمیده قامت ، چون سزای عمل مانندِ سایه است . لاجَرَم سایه تو نیز در برابرت کج و خمیده می افتد . [ منظور کُلّی مولانا از این بیت اینست که هر عملی عکس العملی دارد و این مطلبی است که همۀ ادیان و مکاتبِ عرفانی آن را بازگو کرده اند . ]

زین قِبَل آید خطاباتِ دُرشت / که شود کُه را از آن هم ، گوژپشت


از این قبیل خطاب های سخت از بارگاهِ الهی در می رسد . بطوری که از شنیدن آن حتّی کمرِ کوه هم خَم می شود . [ قِبَل = جانب ، طرف ، امّا در اینجا « زین قِبَل » یعنی از این قبیل / خَطاباتِ دُرشت = خطاب ها و سخنان ناهموار و عِتاب آمیز ]

بنده گوید : آنچه فرمودی بیان / صد چنانم ، صد چنانم ، صد چنان


بنده می گوید : خداوندا ، هر آنچه در حقِ من فرمودی نه تنها درست است بلکه صد برابرِ آن بَد هستم . صد برابر آن ، صد برابر .

خود تو پوشیدی بترها را به حلم / ورنه می دانی فضیحت ها به عِلم


تویی که با حِلمِ خود بدترین عیب های مرا می پوشانی و اِلّا تو به وسیلۀ عِلمت از رسوایی های من خبر داری . [ خداوند به اقتضای اسمِ ستّار معایب خلایق را می پوشاند . امیر مؤمنان علی (ع) در دعای کمیل می فرماید « خداوندا ، سَرورا ، بسا زشتی ها که آن را بپوشاندی » ]

لیک بیرون از جهاد و فعلِ خویش / از وَرایِ خیر و شَرّ و کفر و کیش


اما صرف نظر از سعی و عملِ خود ، و صرف نظر از نیکی و بَدی و کفر و ایمان .  [ ادامه معنا در بیت بعد ]

وز نیارِ عاجزانۀ خویشتن / وز خیال و وهمِ من یا صد چو من


و صرف نظر از نیاز عاجزانه و خیال و پندار خویش و یا گذشته از وَهم و خیالِ صد تن همچون من . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

بودم امیدی به محضِ لطفِ تو / از ورایِ راست باشی یا عُتو


و صرف نظر از راستی و سرکِشی ام ، فقط به لطفِ تو امید داشتم . [ عَتَو = سرکشی ، نافرمانی ]

بخششِ محضی ز لطفِ بی عوض / بودم اومبد ، ای کریمِ بی غرض


ای بخشندۀ بی غرض ، من به لطفِ بی عوض و به بخششِ محضت امیدوار بودم . [ افاضاتِ الهی مَعلّل به علّت نیست بلکه او به اقتضای اسمِ کریم و فیّاض بی هیچ غرضی اِکرام و افاضه می فرماید . ]

رُو سپس کردم بدان محضِ کرَم / سویِ فعلِ خویشتن می ننگرم


به سببِ بخششِ محضِ تو به پشتِ سرم نگاه می کردم . به اعمالِ خود نمی نگریستم . [ محضِ کرَم = کرَمِ محض ، بخششِ خالص ]

سویِ آن اومید کردم رویِ خویش / که وجودم داده یی از پیش پیش


من به سویِ آن امید روی آوردم که تو در گذشته های دور مرا هستی بخشیدی . یعنی من به اعمالِ خود چه نیک و چه بَد اعتمادی ندارم بلکه فقط به فضل و بخششِ بی غرضِ تو امیدوارم . [ امام حسین (ع) در دعای عرفه می فرماید « معبودا ، بسا طاعتی که بجا آرم و به حضور قلب رسم . ولی همینکه به دادگری تو نگرم یکسره همۀ طاعاتم را پوچ و ناچیز یابم » ]

خِلعتِ هستی بدادی رایگان / من همیشه مُعتَمِد بودم بر آن


تو بودی که جامۀ فاخرِ هستی را به رایگان به من عطا فرمودی و من همواره بر آن بخششِ ازلی و آن عطای بی غَرَض اعتماد ورزیده ام . [ مخلوق هر چه به من دهد عطای ناچیزش مسبوق به غرض و معلّل به علّت است . امّا تنها تویی که بی هیچ غرضی می بخشی . از اینرو فقط به عطای تو اعتماد دارم . ]

چون شمارَد جُرمِ خود را خطا / محضِ بخشایش درآید در عطا


هر گاه بنده ای عاصی لغزشها و گناهانِ خود را بشمارد . یعنی از رویِ خلوص و صمیمِ دل بدان اعتراف کند . کرمِ محضِ الهی او را مشمولِ لطف و احسانِ خود گرداند .

کای ملائک باز آریدش به ما / که بُدستش چشمِ دل سویِ رجا


در این حال حضرت حق فرماید : ای فرشتگان ، او را به جانبِ ما بازآورید که چشمِ دلِ او به امیدِ ما می نگرد .

لااُبالی وار آزادش کنیم / و آن خطاها را همه خط بر زنیم


ما بی هیچ ملاحظه ای گناهان این بندۀ عاصی را نادیده می گیریم و از قیدِ عذاب آزادش می کنیم و قلمِ عفو بر جمیعِ عذاب های او می کشیم . ( لااُبالی = نمی ترسم ، باکی ندارم / لااُبالی وار = بی باکانه ، منظور رحمت کردن بدون غرض است زیرا رحمت عامِ حضرت حق شامل همگان گردد . و این فقط مختصِ ذاتِ اقدس احدیّت است که بدون توجه به گناه و ثواب بنده ، به او افاضۀ فیض می فرماید ) [ اکبر آبادی در رابطه با این بیت به حدیثی اشاره کرده « بیافریدم اینان را برای بهشت در حالی که باکی ندارم و بیافریدم اینان را برای دوزخ در حالی که باکی ندارم » ( احادیث مثنوی ، ص 164 ) ]

لااُبالی مر کسی را شد مُباح / کِش زیان نَبوَد ز غَدر و از صلاح


بر کسی جایز بی باک رحمت کند که از گزند مکرها و صلاح ها منزّه باشد . یعنی چون حضرت حق از عصیان و طاعتِ مردم نه زیان می برد و نه سود . پس تنها بر او جایز است که بی حساب همه را مشمولِ رحمت خود گرداند . [ غَدر = حیله و نیرنگ ]

آتشی خوش برفروزیم از کرَم / تا نمانَد جُرم و زَلّت بیش و کم


از بخشایش خود آتشی خوش سوز می افروزیم تا جُرم و جریرتِ خُرد و کلان را بسوزاند و محو کند و هیچ اثری از آن نمانَد . [ زَلّت = لغزش ]

آتشی کز شعله اش کمتر شَرار / می بسوزد جُرم و جبر و اختیار


چنان آتشی که کمترین شعله اش ، جُرم و جبر و اختیار را بسوزاند .

شعله در بنگاهِ انسانی زنیم / خار را گُلزارِ روحانی کنیم


ما آتشِ کرَمِ خود را به بنیاد حیات مادّی آدمی می زنیم . و خارستان گناهان او را به گُلستان روحانی و معنویّت مبدّل می کنیم . ( بنگاه = اساس و بنیاد ) [ مصراع دوم مناسب است با آیه 70 سورۀ فرقان « مگر آنکه توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح بجای آرد ، بدینسان حق تعالی ، بدی های ایشان را به نیکی ، دگر سازد و خداوند آمرزگارِ مهربان است » ]

ما فرستادیم از چرخِ نهم / کیمیا ، یُصلِح لَکُم اَعمالَکُم


این ما هستیم که از آسمان نهم کیمیای اصلاحِ اعمالِ شما را فرستادیم . ( یُصلِح = اصلاح کند / چرخ نهم = مراد عرش است زیرا قدما افلاک را اینگونه تقسیم کرده اند : قمر ، عطارُد ، زُهره ، شمس ، مریخ ، مُشتری ، زُحل ، کُرسی و عرش ( رسائل اخوان الصفا ، ج 2 ، ص 26 ) ) مصراع دوم اشاره است به آیه 70 و 71 سورۀ احزاب « ای کسانی که ایمان آورده اید بترسید از خدا و سخنی راست و درست گویید تا خداوند اعمالتان را اصلاح کند و گناهانتان آمرزد و کسی که از خدا و رسولش فرمان بَرَد به تحقیق رستگاری بزرگ یافته است » .

خود چه باشد پیشِ نورِ مستقر / کرّ و فَرّ اختیارِ بُوالبَشَر ؟


در برابرِ نورِ دائمی و سرمدی الهی ، شکوه و جلال اختیار انسان دیگر چیست ؟ یعنی در برابر نور هدایت و ولایت الهی ، اراده و اختیار انسان که عظمتی دارد هیچ چیز به حساب نمی آید پس خداوند قادر است بدی های او را به نیکی ها دگر سازد .

گوشت پاره آلتِ گویایِ او / پیه پهره منظرِ بینای او


پاره گوشتی شده است وسیلۀ نطقِ آدمی . و پاره چربی کوچکی شده است وسیلۀ بینایی او .

مِسمَعِ او آن دو پاره استخوان / مِدرَکش دو قطره خون ، یعنی جَنان


آلتِ شنوایی او دو قطعه استخوان است و آلتِ اِدراکِ او نیز دو قطره خون یعنی قلب . ( مِسمَع = آلت شنیدن ، گوش / مِدرَک = آلت درک کردن ) [ اقتباسی است از این کلام مولی علی (ع) « به شگفتی آیید از خلقت آدمی که با پیهی ببیند و با پاره گوشتی سخن گوید و با استخوانی شنود و از شکافی نَفَس کِشد » ( نهج البلاغه ، حکمت شماره 7 )

کِرمَکیّ و از قَذَر آگنده ای / طُمطُراقی در جهان افگنده ای


ای که از خود غافلی تو مانند کِرمِ کوچکی و آکنده از پلیدی . و از روی غفلت و جهالت در جهان ، هیاهویی براه انداخته ای . [ قَذَر = پلیدی ، ناپاکی ]

از مَنی بودی ، منی را واگذار / ای اَیاز آن پوستین را یاد دار


تو از آب منی پدید آمده ای . خودبینی را ترک کن . ای ایاز ، پوستینِ خود را به یاد داشته باش . ( ایاز = شرح بیت 887 دفتر چهارم ) [ مولی علی (ع) می فرماید : « آدمیزاده را با تفاخر چه کار که آغازش نطفه ای است و پایانش مُرداری … » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت شماره 445 ) ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟