حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید

حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید

در قدیم به محتشمان و ثروتمندان خواجه می گفتند . یکی از این خواجگان ، غلامی سیاه داشت که بدو علم و فضل نیز آموخته بود . خواجه دختری بغایت زیبا داشت . همینکه دختر به سنِ بلوغ رسید از طرف خانواده های اشراف خواستگارانی برای او پیدا شدند . اما خواجه از قبول آنان امتناع ورزید . زیرا معتقد بود که ثروت نمی پاید و سعادت نمی زاید . تا اینکه جوانی اصیل و پرهیزگار و در عین حال فقیر و تنگدست به خواستگاری دختر خواجه رفت و خواجه او را پذیرفت و طی مراسمی دختر را به عقد او درآورد . از آنجا که غلام ، عاشق دختر خواجه شده بود همینکه از موضوع با خبر شد دنیا در نظرش تیره و تار گشت و به دنبال آن به بیماری سختی دچار آمد به طوری که روز به روز همچون شمع می گداخت . حتی حاذق ترین طبیبان نیز نتوانستند او را مداوا کنند . تا اینکه خواجه به همسرش گفت : ما که سبب پریشانی او را نشناختیم . بهتر است نزد غلام بروی و با لطف و نرمی مادرانه از احوال او بپرسی . شاید بدین وسیله بر راز درون او واقف شوم . زن نزد غلام رفت و طبق دستور خواجه با شفقتی مادروار او را نوازش کرد و به نرمی و گرمی سخن گفت و آنقدر خوب از عهدۀ نقشش برآمد که غلام به سخن آمد . اما سخنی بر زبان راند که شعله بر جان زن زد و دود از کلّه اش برآورد . غلام گفت : توقع نداشتم که با وجود من ، دخترتان را به بیگانه ای دهید . زن با شنیدن این خبر می خواست غلام را شرحه شرحه کند اما باز خویشتن داری کرد و چیزی نگفت . لیکن بیدرنگ نزد خواجه شتافت و ماجرا را با او در میان نهاد . خواجه هم سخت غضبناک شد و گفت بلایی بر سرش بیاورم که افسانه شود . او نقشه ای شیطانی کشید و به همسرش گفت با همان حالت قبلی نزد غلام می روی و می گویی چه خوب ، پس تو دختر ما را می خواهی ؟ چرا زودتر نگفتی ؟ اگر ما می دانستیم که خواستگاری مانند تو داریم . دیگر او را به بیگانه نمی دادیم . غلام با شنیدن این حرف ها سخت شادمان شد و از شدّتِ هیجان بالا و پایین می پرید . رنجوری او نیز روز به روز بر طرف می شد تا اینکه پس از کوته زمانی کاملاََ قبراق و سر حال شد .

خواجه برای اجرای نقشه شیطانی خود جشنی ساختگی بر پا کرد و تعدادی از دوستان و خویشان خود را نیز دعوت کرد .

جشن بر پا شد و مطربان به خواندن و نواختن پرداختند و حضّار و مدعوّین دست زنان و پای کوبان و هلهله کنان مجلس را گرم کردند . خواجۀ مکّار در اثنای جشن ، مردی قوی هیکل را که صورتی زنانه داشت مانند دخترش آرایش کرد و لباس عروسی بر او پوشید و او را بر هیأت عروسان درآورد و در لحظه ای که داماد می خواست راهی حجلۀ زفاف شود آن مردک را به جای عروسِ واقعی به حجله فرستاد . غلامِ تازه داماد نیز با شادی و سرمستی تمام قدم به حجله نهاد و خواجه بلافاصله شمع و چراغ حجله را خاموش کرد تا عروس و داماد با هم خلوت کنند . همینکه غلام خواست با ظرافت و نرمی روبند عروس را بگشاید آن نره خرِ از خدا بی خبر مچ غلام را محکم چسبید و در طرفة العینی بغلش کرد و بر تخت واژگونش ساخت . غلام از وحشت نعره می زد اما به گوش کسی نمی رسید چون در بیرون از حجله مطربان و مهمانان هنگامه ای به پا کرده بودند . خلاصه آن مردک بی حیا تا صبح آن غلام بخت برگشته را مورد تجاوز قرار داد و خُرد و خمیرش کرد . بامدا که فرا رسید طبق رسوم دیرین با تشریفات خاص جناب داماد (غلام) را به حمام فرستادند و در این فاصله خواجۀ مکّار دخترش را با آرایشی تمام به جای آن نره خر نشاند و چون غلام از حمام به حجله پا نهاد به زیبایی و لطافت دختر خیره شد و پیش خود گفت مگر امکان دارد که از موجودی اینچنین لطیف آن کارهای وقیح سر زند ؟ واقعاََ چیزی نمانده بود که از حیرت دیوانه شود . بالاخره با نفرتی عجیب به عروس گفت : خاک بر سرت . خدا کسی را همسر تو نکند . آن از وضع شبانه ات و این از وضع روزانه ات .

این حکایت در مأخذی دیده نیامد . شاید از حکایات عامیانه آن دوران باشد و یا پرداختۀ ذهن مولانا . به هر حال این حکایت در نقد دنیا پرستی و ظاهر گرایی است . زیرا مولانا در ابیات پیشین فرمود : ثروت و مُکنتِ دنیوی زنجیر زرّینی است که بال و پَر روح را می بندد و از پرواز باز می دارد . زنجیر زنجیر است چه زرّین و چه آهنین . هر دو اسارت آور است . چنانکه برای پرنده فرقی ندارد که در قفس طلایی حبس شود یا در قفس آهنین . مولانا می گوید : دنیا به ظاهر زیبا و دلرباست . اما وقتی با او درآمیری او را دوزخی قهّار خواهی یافت . پس ظاهربینی و دنیازدگی را رها کن .

دختر خواجه و زیبایی او کنایه از جذّابیت های ظاهری دنیا و شیرینی جاه و مقام است . و آن مردک قوی هیکلِ بدکار نشان دهنده باطن دنیا و فرجام تلخ جاه طلبی .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

شرح و تفسیرخبر یافتن غلام از عقد دختر خواجۀ خود

شرح و تفسیر صبر فرمودن خواجه مادر دختر را که غلام را زجر مکن

شرح و تفسیر این غرور تنها آن هندو را نبود بلکه هر آدمی مبتلاست

شرح و تفسیر در تأویل آیه کُلَّما اَو قَدُو ناراََ لِلحَرب

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟