خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود

خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 249 تا 283

نام حکایت : حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید

بخش : 1 از 4 ( خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید

در قدیم به محتشمان و ثروتمندان خواجه می گفتند . یکی از این خواجگان ، غلامی سیاه داشت که بدو علم و فضل نیز آموخته بود . خواجه دختری بغایت زیبا داشت . همینکه دختر به سنِ بلوغ رسید از طرف خانواده های اشراف خواستگارانی برای او پیدا شدند . اما خواجه از قبول آنان امتناع ورزید . زیرا معتقد بود که ثروت نمی پاید و سعادت نمی زاید . تا اینکه جوانی اصیل و پرهیزگار و در عین حال فقیر و تنگدست به خواستگاری دختر خواجه رفت و …

متن کامل ” حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود

ابیات 249 الی 283

249) خواجه یی را بود هندو بنده یی / پروریده ، کرده او را زنده یی

250) علم و آدابش تمام آموخته / در دلش شمعِ هنر افروخته

251) پروریدش از طفولیّت به ناز / در کنارِ لطف ، آن اِکرام ساز

252) بود هم این خواجه را خوش دختری / سیم اندامی ، گَشی ، خوش گوهری

253) چون مُراهِق گشت دختر ، طالبان / بذل می کردند کابینِ گِران

254) می رسیدش از سویِ هر مهتری / بهرِ دختر دَم به دَم خوازه گری

255) گفت خواجه : مال را نَبوَد ثبات / روز آید شب رود اندر جِهات

256) حُسنِ صورت هم ندارد اعتبار / که شود رُخ زرد از یک زخمِ خار

257) سهل باشد نیز مهتر زادگی / که بُوَد غِرّه به مال و بارگی

258) ای بسا مهتر بچه کز شور و شر / شد ز فعلِ زشتِ خود ننگِ پدر

259) پُر هُنر را نیز اگر باشد نفیس / کم پَرَست و ، عبرتی گیر از بِلیس

260) علم بُودش ، چون نبودش عشقِ دین / او ندید از آدم اِلّا نقشِ طین

261) گرچه دانی دقّتِ علم ای امین / ز آنت نگشاید دو دیدۀ غِیب بین

262) او نبیند غیر دستاری و ریش / از مُعَرِّف پرسد از بیش و کمی ش

263) عارفا تو از مُعَرِّف فارغی / خود همی بینی ، که نورِ بازغی

264) کار ، تقوی دارد و دین و صلاح / که از او باشد به دو عالَم فلاح

265) کرد یک دامادِ صالح اختیار / که بُد او فخرِ همه خَیل و تَبار

266) پس زنان گفتند : او را مال نیست / مهتری و حُسن و استقلال نیست

267) گفت : آنها تابعِ زُهدند و دین / بی زَر ، او گنجی ست بر رویِ زمین

268) چون به جِد تزویج دختر گشت فاش / دست پیمان و نشانی و قماش

269) پس غلامِ خُرد کاندر خانه بود / گشت بیمار و ضعیف و زار زود

270) همچو بیمار دِقی او می گداخت / علّتِ او را طبیبی کم شناخت

271) عقل می گفتی که رنجش از دل است / دارویِ تن در غمِ دل باطل است

272) آن غلامک دَم نزد از حالِ خویش / کز چه می آید بر او در سینه نیش

273) گفت خاتون را شبی شوهر که تو / باز پرسش در خَلا از حالِ او

274) تو به جایِ مادری او را ، بُوَد / که غمِ خود پیشِ تو پیدا کند

275) چونکه خاتون کرد در گوش این کلام / روزِ دیگر رفت نزدیکِ غلام

276) پس سرش را شانه می کرد آن سَتی / با دو صد مِهر و دَلال و آشتی

277) آنچنان که مادرانِ مهربان / نرم کردش ، تا درآمد در بیان

278) که مرا اومید از تو این نبود / که دهی دختر به بیگانۀ عَنود

279) خواجه زادۀ ما و ما خسته جگر / حیف نَبوَد کو رَوَد جای دِگر ؟

280) خواست خاتون ، ز خَشمی کآمدش / که زند وز بام زیر اندازدش

281) کو که باشد هندوی مادر غَری / که طمع دارد به خواجه دختری ؟

282) گفت : صبر اُولا بُوَد ، خود را گرفت / گفت با خواجه که بشنو این شگفت

283) این چنین گَرّائکی خاین بُوَد / ما گُمان بُرده که هست او مُعتَمَد

شرح و تفسیر خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود

خواجه یی را بود هندو بنده یی / پروریده ، کرده او را زنده یی


خواجه ای ، غلامی هندی داشت که او را تربیت کرده بود و بدو زندگی داده بود . یعنی با علم و هنری که بدو آموخته بود به زندگیش جلوه و جلایی داده بود .

علم و آدابش تمام آموخته / در دلش شمعِ هنر افروخته


علم و آداب را تماماََ به آن غلام آموخته بود و شمع فضل و هنر را در دلش روشن کرده بود .

پروریدش از طفولیّت به ناز / در کنارِ لطف ، آن اِکرام ساز


آن خواجۀ صاحب کرم ، غلام را از کودکی در آغوش لطف و احسان پرورش داده بود . [ اِکرام ساز = بخشنده ، سخاوتمند ]

بود هم این خواجه را خوش دختری / سیم اندامی ، گَشی ، خوش گوهری


خواجه ، دختری سیمین تن و زیبا و نیک سرشت داشت . [ گَش = خوب ، خوش ، زیبا ]

چون مُراهِق گشت دختر ، طالبان / بذل می کردند کابینِ گِران


چون دختر به سن بلوغ رسید . خواستگاران برای ازدواج با او مهریه های سنگینی پیشنهاد می کردند . [ مُراهق = بالغ ]

می رسیدش از سویِ هر مهتری / بهرِ دختر دَم به دَم خوازه گری


پی در پی از طرف یکی از اشراف برای آن دختر خواستگاری پیدا می شد . [ خوازه گر = خواستگار ]

گفت خواجه : مال را نَبوَد ثبات / روز آید شب رود اندر جِهات


وقتی خواجه دید که برای دخترش اینهمه خواستگار از طبقۀ اشراف می آید . گفت : مال دنیا پایدار نمی ماند . زیرا مال دنیا روز می آید و شب به اطراف پراکنده می شود . یعنی ثروت زمانی می آید و زمانی از کف می رود .

حُسنِ صورت هم ندارد اعتبار / که شود رُخ زرد از یک زخمِ خار


زیبایی ظاهری نیز قابل اعتماد نیست . زیرا بر اثر آسیبِ یک خار ، زرد و پژمرده می شود .

سهل باشد نیز مهتر زادگی / که بُوَد غِرّه به مال و بارگی


و تازه اشراف زاده بودن هم امر مهمی نیست زیرا اینگونه افراد (معمولاََ) مفتون مال و جاه و جلال ظاهری اند . ( بارگی = لفظاََ به معنی اسب است اما در اینجا مراد جاه و جلال ظاهر است ) [ اشراف زادگی هم اعتبار ندارد . چون ممکن است هر لحظه مال و جاه از دست برود . ]

ای بسا مهتر بچه کز شور و شر / شد ز فعلِ زشتِ خود ننگِ پدر


چه بسا ممکن است که اشراف زاده به سبب فتنه و شرارتی که می انگیزد با اعمال زشت خود سبب سرشکستگی و بدنامی پدرش شود .

پُر هُنر را نیز اگر باشد نفیس / کم پَرَست و ، عبرتی گیر از بِلیس


حتی شخص صاحب فضل و هنر را اگر چه ارزشمند است ولی نباید زیاد ستایش کنی . از ابلیس عبرت بگیر . [ نباید به صِرفِ داشتا علم و فضل ، خود را کامل بدانی . چرا که علم بدون تقوی مخرّب است . ]

علم بُودش ، چون نبودش عشقِ دین / او ندید از آدم اِلّا نقشِ طین


زیرا ابلیس علم داشت . ولی عشق دین نداشت . از اینرو ابلیس از آدم فقط صورتی گِلین مشاهده کرد . یعنی خیال کرد که آدم همین جسم است و لاغیر .

گرچه دانی دقّتِ علم ای امین / ز آنت نگشاید دو دیدۀ غِیب بین


ای درستکار اگر چه دقایق علم را می دانی . ولی از علم هرگز دو چشمِ غیب بینِ تو باز نخواهد شد . یعنی با داشتن علومِ رسمی و محفوظاتی چند نمی توانی به مرتبۀ عارفانِ روشن بین برسی . مگر آنکه سالکِ صادق شوی .

او نبیند غیر دستاری و ریش / از مُعَرِّف پرسد از بیش و کمی ش


چنین کسی که دلش را به علوم ظاهری خوش کرده ظاهر بین می شود . از اینرو چیزی جز ریش و عمّامه نمی بیند . یعنی عالِم بودن را در نشانه های ظاهری محدود می کند . بزرگی و کوچکی شأنِ اشخاص را از مُعَرِّف سؤال می کند . [ مولانا عالِمان ظاهری را به شاهان و بزرگان تشبیه می کند . رسم اینست که وقتی یکی از اینان مجلسی عمومی بر پا می دارد شخصی با عنوان معرّف که همۀ مدعوّین را می شناسد کنار آن شخصِ بزرگ می ایستد و هویّت و موقعیّت هر تازه وارد را آهسته زیر گوش او نجوا می کند و او مطابق با شأن هر مهمان خوشامدگویی می کند . ]

منظور بیت : عالِم ظاهری با حقیقت آشنایی ندارد . بلکه دلِ خود را به بازی با الفاظ خوش کرده است .

عارفا تو از مُعَرِّف فارغی / خود همی بینی ، که نورِ بازغی


ای عارف تو از معرّف آسوده خاطری ، یعنی عارف به بازی با الفاظ و اصطلاح تراشی نیازی ندارد . زیرا او حقیقت را شهود کرده است . ای عارف تو خود ، حقیقت را می بینی و نوری تابنده ای . [ بازغ = تابان ، رخشان ]

کار ، تقوی دارد و دین و صلاح / که از او باشد به دو عالَم فلاح


اصلِ کار ، تقوی و دینداری و صلاحیتِ اخلاقی است که رستگاری در هر دو جهان با آنها حاصل شود .

کرد یک دامادِ صالح اختیار / که بُد او فخرِ همه خَیل و تَبار


مولانا در ادامۀ حکایت می گوید : خواچه برای دختر خود دامادی صالح و نیک سرشت انتخاب کرد که مایۀ سرافرازی همۀ ایل و تبار خویش بود . [ خَیل = قبیله ، طایفه / تبَار = اصل ، نژاد ]

پس زنان گفتند : او را مال نیست / مهتری و حُسن و استقلال نیست


زنان گفتند این دامادی که خواجه پیدا کرده مال و منالی ندارد و به علاوه نه حُسن و جمالی دارد و نه ریاستی و نه استقلالی . [ احتمالاََ مراد از «استقلال» ، استقلال مالی است . به هر تقدیر دامادی مفلس ولی اهلِ صلاح و تقوی بود . ]

گفت : آنها تابعِ زُهدند و دین / بی زَر ، او گنجی ست بر رویِ زمین


خواجه در جواب اعتراض زنان گفت : اینگونه افراد اهلِ پارسایی و دینداری هستند . این داماد مفلس بی هیچ زر و سیمی ، گنجینه ای است بر روی زمین . یعنی گنجینۀ او مادی نیست بلکه معنوی و اخروی است .

چون به جِد تزویج دختر گشت فاش / دست پیمان و نشانی و قماش


چون که موضوع ازدواج دختر خواجه با آن داماد بطور جدّی همه جا فاش شد . و مقدار مهریّه مشخص گردید و حلقۀ عروسی و البسۀ مربوط بدان معلوم شد . یعنی وقتی همه فهمیدند دختر خواجه با آن مفلسِ پرهیزگار نامزد شده است . ( دست پیمان = مهریّه ، شیربها / نشانی = زیوری نظیر حلقه و انگشتری و سینه ریز که داماد به هنگام عروسی به عروس می دهد / قُماش = اسباب و اثاثیه منزل ، در اینجا شاید منظور از آن پارچه و لباسی است که برای عروس و داماد تهیه می شود ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]

پس غلامِ خُرد کاندر خانه بود / گشت بیمار و ضعیف و زار زود


غلامِ کوچکی که در خانه بود فوراََ بیمار و ناتوان و رنجور شد .

همچو بیمار دِقی او می گداخت / علّتِ او را طبیبی کم شناخت


غلام مانند کسی که دچار بیماری دِق شده ، روز به روز آب می شد و هیچ طبیبی نتوانست نوع بیماری او را بشنا سد . [ دِق = نوعی تب متّصل و پیوسته ای است که شخص را نحیف و لاغر می کند . ابن سینا می گوید کسی که به این بیماری دچار شده روز به روز لاغر و پژمرده می شود . امّا چون تب ، جزیی از مزاجِ او شده رنجِ ناشی از آن را احساس نمی کند ( قانون ، کتاب چهارم ، ص 173 و 174 )]

علّت عاشق ز علّت ها جداست / عشق اصطرلاب اسرارِ خداست

عقل می گفتی که رنجش از دل است / دارویِ تن در غمِ دل باطل است


عقلِ سلیم حکم می کرد که بیماری غلام از دل است . یعنی منشأ این بیماری و لاغری ، جسمانی نیست بلکه رنجِ او ناشی از عشق است . و داروهایِ جسمانی در درمان رنج و غمِ دل هیچ اثری ندارد .

آن غلامک دَم نزد از حالِ خویش / کز چه می آید بر او در سینه نیش


آن غلام کوچک هیچ سخنی از حال زارِ خود نمی گفت . و به هیچ کس نمی گفت که چه چیزی سببِ جریحه دار شدن قلب او شده است .

گفت خاتون را شبی شوهر که تو / باز پرسش در خَلا از حالِ او


شبی خواجه به بانوی خود گفت : در خلوت و بطور خصوصی از حال غلام سؤال کن و سبب رنجوری او را جویا شو .

تو به جایِ مادری او را ، بُوَد / که غمِ خود پیشِ تو پیدا کند


زیرا هر چه باشد تو برای او به منزلۀ مادری . شاید سبب اندوه خود را با تو در میان بگذارد .

چونکه خاتون کرد در گوش این کلام / روزِ دیگر رفت نزدیکِ غلام


چونکه بانوی خانه این سخن را از خواجه شنید . فردای همان روز نزد غلام رفت .

پس سرش را شانه می کرد آن سَتی / با دو صد مِهر و دَلال و آشتی


آن بانو با صد گونه مهر و ناز و نوازش سرِ غلام را شانه می کرد . [ سَتی = بانو / دَلال = ناز و کرشمه ]

آنچنان که مادرانِ مهربان / نرم کردش ، تا درآمد در بیان


همانطور که مادران مهربان با بچه های خود رفتار می کنند . بانو بالاخره غلام را نرم کرد و سرِ حرف آورد .

که مرا اومید از تو این نبود / که دهی دختر به بیگانۀ عَنود


غلام گفت : از تو توقع نداشتم که دخترت را به بیگانه ای لجوج و ستیزه گر بدهی .

خواجه زادۀ ما و ما خسته جگر / حیف نَبوَد کو رَوَد جای دِگر ؟


آیا این حیف نیست که او دختر ارباب ما باشد و ما غم او را بخوریم ولی او جای دیگر برود .

خواست خاتون ، ز خَشمی کآمدش / که زند وز بام زیر اندازدش


بانو وقتی سخنان غلام را شنید از شدّت عصبانیت خواست او را بزند و از بامِ خانه به پایین پرتش کند .

کو که باشد هندوی مادر غَری / که طمع دارد به خواجه دختری ؟


و با خود گفت : این غلامِ هندوی مادر فلان کیست که جشم طمع به دختر ارباب خود دوخته است . [ غَر = فاحشه ، قحبه ]

گفت : صبر اُولا بُوَد ، خود را گرفت / گفت با خواجه که بشنو این شگفت


ولی دوباره به خود گفت : صبر در اینجا سزاوارتر است . پس خویشتن داری کرد و به خواجه گفت : این ماچرای شگفت انگیز را گوش کن .

این چنین گَرّائکی خاین بُوَد / ما گُمان بُرده که هست او مُعتَمَد


چنین غلام حقیری خیانتکار است و ما تا حالا خیال می کردیم که او شخص مورد اعتمادی است . [ گرّا = بنده ، غلام / گرّائک = غلامک ، بندۀ کوچک ]

شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه خبر یافتن غلام هندو از عقد دختر خواجۀ خود

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟