رد کردن معشوق عذر آن عاشق گستاخ را | شرح و تفسیر

رد کردن معشوق عذر آن عاشق گستاخ را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

رد کردن معشوق عذر آن عاشق گستاخ را | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 320 تا 352

نام حکایت : حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت

بخش : 9 از 12 ( رد کردن معشوق عذر آن عاشق گستاخ را )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت

روزی صوفی ای که به زنِ خود ظنین شده بود سرزده و ناگهانی از مغازه به خانه آمد و متوجه شد که همسرش با مردی کفشدوز در اتاقی دربسته خلوت کرده است . همینکه زن متوجه آمدنِ شویش شد فوراََ چادری سر آن فاسقِ از خدا بی خبر افکند و او را به شکل زنان درآورد . و دوان دوان رفت و درِ خانه را باز کرد . صوفی با آنکه متوجه قضیه شده بود خود را به نادانی زد و چون آن مردکِ بَدکار را در هیأتِ زنانه دید به روی خود نیاورد بلکه با ظاهری تعجب آمیز رو به زن کرد و گفت : این خانم کیست ؟ زن گفت : این بانویی است بس محترم و …

متن کامل ” حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات رد کردن معشوق عذر آن عاشق گستاخ را

ابیات 320 الی 352

320) در جوابش بر گُشاد آن یار ، لب / کز سویِ ما روز ، سویِ توست شب

321) حیله هایِ تیره اندر داوری / پیشِ بینایان چرا می آوری ؟

322) هر چه دل در داری از مکر و رُموز / پیشِ ما رسواست و ، پیدا همچو روز

323) گر بپوشیمش ز بنده پروری / تو چرا بی رویی از حد می بَری ؟

324) از پدر آموز ، کآدم در گناه / خوش فرود آمد به سویِ پایگاه

325) چون بدید آن عالِمُ الاسرار را / بَر دو پا اِستاد اِستغفار را

326) بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست / از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست

327) رَبَّنا اِنّا ظَلَمنا گفت و بس / چونکه جانداران بدید او پیش و پس

328) دید جاندارانِ پنهان همچو جان / دُورباشِ هر یکی تا آسمان

329) که هِلا پیشِ سلیمان ، مور باش / تا بنَشکافَد تو را این دورباش

330) جز مقامِ راستی یک دَم مَایست / هیچ لالا مَرد را چون چشم نیست

331) کور اگر از پند ، پالوده شود / هر دَمی او باز آلوده شود

332) آدما ، تو نیستی کور از نظر / لیک اِذا جاءالقَضا عَمِیَ البَصَر

333) عمرها باید به نادر گاه گاه / تا که بینا از قضا افتد به چاه

334) کور را خود این قضا ، همراهِ اوست / که مر او را ، اوفتادن ، طبع و خوست

335) در حَدَث افتد ، نداند بُوی چیست ؟ / از من است این بُوی یا ز آلودگی ست ؟

336) ور کسی در وی کُند مُشکی نثار / هم ز خود دانَد نه از احسانِ یار

337) پس دو چشمِ روشن ای صاحب نظر / مر تو را صد مادرست و صد پدر

338) خاصه چشمِ دل که آن هفتاد تُوست / وین دو چشمِ حس ، خوشه چینِ اوست

339) ای دریغا رهزنان بنشسته اند / صد گَرَه زیرِ زبانم بسته اند

340) پای بسته چون رَوَد خوش راهوار ؟ / بس گران بندی ست این ، معذور دار

341) این سخن ، اِشکسته می آید دلا / کین سخن دُرّست ، غیرت آسیا

342) دُرّ اگر چه خُرد و اِشکسته شود / توتیایِ دیدۀ خسته شود

343) ای دُر از اِشکستِ خود بر سَر مزن / کز شکستن روشنی خواهی شدن

344) همچنین اِشکسته بسته گفتنی ست / حق کند آخر دُرُستش ، کو غنی ست

345) گندم ار بشکست و ، از هم در سُکُست / بر دکان آمد که نَک نانِ دُرُست

346) تو هم ای عاشق چو جُرمت گشت فاش / آب و روغن ترک کن ، اِشکسته باش

347) آنکه فرزندانِ خاصِ آدمند / نَفخۀ اِنّا ظَلَمنا می دمند

348) حاجتِ خود عرضه کن ، حجّت مگو / همچو ابلیسِ لعینِ سخت رُو

349) سخت رویی ، گر وَرا شد عیب پوش / در ستیز و سخت رویی رَو بکوش

350) آن ابوجهل از پیمبر معجزی / خواست ، همچون کینه ور تُرکی غُزی

351) لیک آن صِدِّیقِ حق ، معجز نخواست / گفت : این رُو خود نگوید جز که راست

352) کی رسد همچون تویی را کز مَنی / امتحانِ همچو من یاری کُنی ؟

شرح و تفسیر رد کردن معشوق عذر آن عاشق گستاخ را

در جوابش بر گُشاد آن یار ، لب / کز سویِ ما روز ، سویِ توست شب


آن معشوق در جوابِ آن عاشقِ گستاخ لب به سخن گشود و گفت : حقیقت برای من مانندِ روز روشن است امّا برای تو مانندِ شب ، سیاه و پوشیده است .

حیله هایِ تیره اندر داوری / پیشِ بینایان چرا می آوری ؟


ای مُزوّر ، در محکمۀ قضاوت ، چرا نیرنگ های زشت و سیاه خود را نزدِ افرادِ آگاه و بینا مطرح می کنی ؟

هر چه در دل داری از مکر و رُموز / پیشِ ما رسواست و ، پیدا همچو روز


هر چه در باطنت مکر و رازِ نهفته ، در نظرِ ما مانندِ روز ، آشکار و پیداست .

گر بپوشیمش ز بنده پروری / تو چرا بی رویی از حد می بَری ؟


اگر ما جُرم و گناهِ تو را به سببِ بنده نوازی خود می پوشانیم . تو چرا گستاخی را از حد می گذرانی .

از پدر آموز ، کآدم در گناه / خوش فرود آمد به سویِ پایگاه


ای ناخلف از پدرت یاد بگیر . زیرا وقتی که حضرتِ آدم گناهی مرتکب شد با سهولت و فروتنی به پایگاهِ عِجز و اعتراف فرود آمد . [ پایگاه = در لغت به معنی درگاه ، کفش کن و جای ستوران است . ممکن است منظور این باشد که خداوند ، آدم را از عالمِ اعلی به مرتبۀ اسفل تنزّل داد تا از خطای خود عفو و آمرزش طلبد . اگر این وجه را تقدیر کنیم منظپور از «پایگاه» در اینجا پای ماچان ( = شرح بیت 1635 دفتر اول ) است . ]

چون بدید آن عالِمُ الاَسرار را / بَر دو پا اِستاد اِستغفار را


همینکه آدم ، حضرت حق را که دانای به اسرارِ غیب است مشاهده کرد . روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد . [ منظور بیت اوّل اینست که وقتی آدم ، به هیبت و جلالت حضرت حق که علیم به اسرار است پی بُرد . ]

بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست / از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست


آدم بر خاکستر غم نشست و برای تئجیه خطای خود بهانه تراشی نکرد و از این شاخ به شاخی نپرید . [ از شاخی به شاخی پریدن = ضرب المثلی است به این معنی « به واسطۀ نقصِ ادلّه ، تغییر جهت دادن » به بحث . ]

رَبَّنا اِنّا ظَلَمنا گفت و بس / چونکه جانداران بدید او پیش و پس


حضرت آدم (ع) فقط گفت : « پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم » زیرا او در پیش و پسِ خود فرشتگانِ مراقب را مشاهده کرد . [ جاندار = به معنی سلاح دار و محافظ و نگهبان است ، منظور از جانداران ، فرشتگانِ حاجب و مراقبان درگاهِ الهی است که اعمالِ آدمی را ثبت و ضبط می کند . چنانکه در آیه 17 و 18 سورۀ ق ، با اسم «رقیب» و «عَتید» و در آیه 4 سورۀ طارق با کلمۀ «حافظ» توصیف شده اند . ]

دید جاندارانِ پنهان همچو جان / دُورباشِ هر یکی تا آسمان


حضرت آدم (ع) فرشتگانِ مراقب را مانندِ روح دید . یعنی آنان را مانندِ روح ، نهان و پوشیده دید . و دید که نیزه های دورباشِ هر یک از آنان تا آسمان می رسد . [ دورباش = نیزۀ دو شاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیشِ شاهان می بُرده اند تا مردم بدانند که شاه می آید و خود را کنار بکشند . اکبرآبادی می گوید نظیر این نیزه را در هندوستان ، پیشاپیشِ پیلان می برند . ]

که هِلا پیشِ سلیمان ، مور باش / تا بنَشکافَد تو را این دورباش


این فرشتگان می گفتند : بهوش باش ، در حضور سلیمان مانندِ مورچه ، خُرد و حقیر باش تا این نیزه ها تو را نشکافد . [ در اینجا مولانا عظمتِ عشق الهی و با شکوه و جلالِ مردانِ خدا را به حضرت سلیمان نبی و خُردی و حقارتِ آدمیان را به مورچه تشبیه می کند . ]

جز مقامِ راستی یک دَم مَایست / هیچ لالا مَرد را چون چشم نیست


حتّی برای لحظه ای هم که شده در جایی غیر از مقامِ صدق و راستی تئقف مکن . زیرا هیچ محافظ و نگهدارنده ای برای انسان مانندِ چشم نیست . ( لالا = خدمتکار ، مربّیِ بزرگ زادگان ) [ همانطور که انسان بواسطۀ بینایی از هر خطری می رهد . انسانِ کامل نیز در حکمِ چشمِ انسان است و با ارشاد و همّتِ خود می تواند او را از خطرات و مهالکِ نَفسِ امّاره برهاند . ]

کور اگر از پند ، پالوده شود / هر دَمی او باز آلوده شود


کور دلان اگر چه ممکن است برای مدّتی بر اثرِ شنودن نصایح از پلیدی های روحی و بیماری های اخلاقی پاک شوند . امّا هر آن ممکن است مجدداََ به ناپاکی های  روحی و اخلاقی آلوده شوند .

آدما ، تو نیستی کور از نظر / لیک اِذا جاءالقَضا عَمِیَ البَصَر


ای آدم ، چشمِ دلِ تو کور نیست . امّا همینکه قضای الهی اقتضا کند . چشم بینای انسان کور می شود . [ حکیم سبزواری گوید : اشاره است به حدیث « هر گاه تقدیر غالب آید ، چشم کور شود » و مشابه آن را نیز روایت کرده اند « هر گاه تقدیر آید ، تدبیر را برباید » ( شرح اسرار ، ص 269 ) ]

عمرها باید به نادر گاه گاه / تا که بینا از قضا افتد به چاه


عمرها می گذرد ، یعنی زمان های بسیاری باید سپری شود تا اینکه گه گاه چنین پیش آید که یک آدمِ بینا به قضای الهی در چاه گمراهی و ضلالت سرنگوت شود . [ در ادبیات عرفانی ، بلعم باعور ، بَرصیصایِ عابد و شیخ صنعان از جمله کسانی بوده اند که با داشتن علمِ الهی و مقامِ زهد و تقوی به چاهِ نَفس سقوط کردند . هر چند که شیخ صنعان دوباره خود را بازیافت و از این چاه بدرآمد . ]

کور را خود این قضا ، همراهِ اوست / که مر او را ، اوفتادن ، طبع و خوست


امّا این قضای الهی همیشه با کور همراه است و اصولاََ گرفتاری به قضا برای او به صورت طبع و سرشت درآمده است . [ ممکن است برخی چنین گمان کنند که مولانا در چند بیت اخیر این معنا را القاء کرده است که فقط گمراهان و کوردلان در قلمرو قضای الهی هستند و روشن بینان و مردان الهی خارج از عرصۀ الهی به سر می برند . هر کس حتّی با مقدماتِ مکتب فکری و مشرب ذوقی مولانا آشنا باشد چنین گمانی به خود راه نمی دهد تا چه رسد به اینکه آشنایی ژرفی بدان مکتب داشته باشد . در این مورد به مسئلۀ معیّت و تفسیر آیه 4 سورۀ حدید اشاره می کنیم که در گفته های مولانا به کرّات آمده است و منظور اینست که همۀ موجودات ، قائم به حق اند و هیچ چیز از سیطرۀ او خارج نیست ( توضیح در شرح ابیات 1509 تا 1514 دفتر اوّل ) .

در حَدَث افتد ، نداند بُوی چیست ؟ / از من است این بُوی یا ز آلودگی ست ؟


برای مثال ، آدمِ نابینا به نجاست می افتد امّا نمی داند که آن بُو چیست ؟ آیا این بوی بَد از من است و یا از نجاست و آلودگی ؟ [ حَدَث = نجاست ، مدفوع ]

ور کسی در وی کُند مُشکی نثار / هم ز خود دانَد نه از احسانِ یار


و اگر کسی به جامه و لباسِ آدمِ نابینا مُشک و مادّه خوشبو بزند . نابینا خیال می کند که این بوی خوش از خودِ اوست نه از بخشش دوستش . ( مُشک = مادّه ای معطر که از نافۀ آهوی خُتن می گیرند ) [ آیه 77 سورۀ نساء می فرماید : « هر گاه بدی و سوئی به اهلِ نفاق رسد آن را از جانبِ خدا می دانند و چون حسنه ای بدانان رسد آن را از جانبِ خود می دانند » ]

پس دو چشمِ روشن ای صاحب نظر / مر تو را صد مادرست و صد پدر


پس ای صاحبِ بصیرت ، حال که این مقدّمه و تمثیل را شنیدی . بدان که دو چشمِ بینای تو از صد پدر و مادر برایت مهربان تر و مؤثرتر است زیرا با بصیرت و روشن بینی از بسیاری از مهالک و مخاطر ، مصون خواهی ماند .

خاصه چشمِ دل که آن هفتاد تُوست / وین دو چشمِ حس ، خوشه چینِ اوست


بویژه چشمِ دل که بینایی و بصیرت آن ، بسیار ژرف است و این چشمِ ظاهری ، ریزه خوار سفرۀ چشم دل است . [ هفتاد تُو ( = هفتاد لا ، هفتاد پرده ) در اینجا به عمقِ بصیرتِ قلبی اشارت دارد . حکیم سبزواری در شرح این بیت به تفصیل سخن گفته است که مضمون کلامِ او اینست « چشم حس ، هفت پرده دارد که عبارت است از : صُلبیه ، مَشیمیه ، شَبکیه ، عَنکبوتیه ، عِنَبیه ، قَرنیه و مُلتَحمه . از اینرو برای نشان دادن عظمت و اهمیّتِ بیناییِ چشمِ دل به عدد هفتاد تمسّک جسته است ( شرح اسرار ، ص 269 ) ]

ای دریغا رهزنان بنشسته اند / صد گَرَه زیرِ زبانم بسته اند


افسوس که راهزنان حقیقت در مجلس مثنوی نشسته اند و صد گره بر زبانم بسته اند و نمی گذارند آنطور که می خواهم سخن بگویم .

در اینجا مولانا به شرایط محیطِ بستۀ خود اشاره می کند . چرا که ، متصلّبان و قشریان چنان فضایی پدید آورده بودند که امکان نداشت که معارفِ معنوی آنطور که شایسته است در بیان آید . بسیاری از عارفان و صوفیان تا آن زمان به خاطرِ صراحتِ بیان ، شهید شده بودند . با این وجود مولانا حرف هایی زده است که از عهدۀ دیگران خارج بود . زیرا نه کسی همطرازِ روحِ فلک نوردِ او بود و نه کسی محبوبیّتِ او را داشت .

پای بسته چون رَوَد خوش راهوار ؟ / بس گران بندی ست این ، معذور دار


برای مثال ، راهواری که پاهایش را بسته باشند چگونه می تواند درست راه برود ؟ یعنی نمی تواند درست راه برود . بنابراین مرا از بیانِ بسیاری از مطالب معذور دار که گویی زنجیری بسیار سنگین بر پایم بسته اند .

این سخن ، اِشکسته می آید دلا / کین سخن دُرّست ، غیرت آسیا


ای دل یا ای صاحبِ دل ، سخنان من همانندِ مروارید است و غیرت و حفاظت الهی همچون آسیاب . هر گاه مرواریدِ کلامِ من می خواهد درست و کامل ظاهر شود . آسیابِ غیرتِ حق ، آن را می شکند و خُرد و ریز می کند . [ مولانا در این بیت و ابیاتِ بعدی به نکته مهمی اشارت کرده است . او می گوید معانی بس والایی به قلبم وارد می شود و می خواهم آنها را تمام و کمال به گوشِ مستمعان برسانم ولی حیف که گوش های نالایق ، شایستگی استماع آن معانی قاهر را ندارند و نیز تنگ حوصلگان و کوته نظران تابِ ادراکِ آن را . از اینرو غیرتِ الهی مانندِ آسیاب ، آن معانی را خُرد و ریز می کند و به صورتِ مرواریدهای کوچک درمی آورد تا نااهلان و تنگ حوصلگان برنتابند و فتنه و آشوب و خونریزی نجویند .

دُرّ اگر چه خُرد و اِشکسته شود / توتیایِ دیدۀ خسته شود


مروارید هر چند خُرد و شکسته شود امّا باز دارای ارزش است و می تواند چشمِ بیماران را درمان کند . [ توتیا = سنگی است معدنی و به رنگ های مختلف . اطبای قدیم آن را در معالجۀ بیماری های چشمی و تقویت بیماری بکار می برده اند . و برای مروارید نیز خاصیّتِ دارویی قائل بودند . نحوه کاربُردِ آن بدین طریق بود که آن را در آب می ساییدند و با گُلاب مخلوط می کردند و به درمان بیماری های چشمی از قبیلِ ضعف دید و آبریزش چشم ( = دَمعَه ) می پرداختند . بعلاوه مروارید در معالجۀ تنگی نَفَس ، ضعفِ قلب و دندان درد نیز مؤثر بوده است ( تنسوخ نامۀ ایلخانی ، ص 105 و 172 و 173 ) .

منظور بیت : معانی والایی که در قلبِ مولانا ظهور می کند چنان عظیم و سترگ است که هر گوشی ، توانایی استماعِ آن را ندارد لذا به اقتضای مشیّتِ الهی ، آن معانی بزرگ بصورتِ معانی نازلتری درمی آید تا مفهومِ همگان گردد . و آن معانی چون توتیا و مروارید ، چشمِ باطنی مستمعان را تقویت کند و آنان را حقیقت بین بار بیاورد . در اینجا مراد از خُرد شدن مرواریدهای معانی ، تنزّلِ آن معانی به سطح افهام و عقول مردم است . ]

ای دُر از اِشکستِ خود بر سَر مزن / کز شکستن روشنی خواهی شدن


ای مروارید ، اط شکسته شدن خود نباید ناراحت و متأسف باشی زیرا با خُرد شدنت می توانی مایۀ روشنی و تقویتِ چشم بیماران شوی . [ ای مرواریدِ معانی ، از تنزّلِ خود به سطح عقول و افهام مستمعان نباید مضطرب و ناراحت شوی ، چرا که با خُرد شدنِ تو ، چشمِ دلِ مردم به نورِ حقیقت روشن می شود . شمس حقیقت اگر با انوارِ قاهرِ خود به چشمی بتابد فوراََ آن را کور می کند . امّا چنانچه از لابلای حجاب ها و موانع بتابد موجبِ روشنی چشم می شود . ]

همچنین اِشکسته بسته گفتنی ست / حق کند آخر دُرُستش ، کو غنی ست


اینگونه سخنان شکسته بسته را می توان بر زبان آورد . زیرا سرانجام حضرتِ حق ، آن را درست و کامل خواهد کرد که او غنی و بی نیاز است . [ یعنی خداوند اسبابی فراهم می کند که این سخنان برای طالبان و مستمعانش مفهوم می افتد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 12 ) ]

گندم ار بشکست و ، از هم در سُکُست / بر دکان آمد که نَک نانِ دُرُست


برای مثال ، اگر چه گندم در آسیاب ، شکسته م خُرد می شود و اجزایش از هم می گسلد و به صورتِ آرد درمی آید امّا تباه و تلف نمی شود . زیرا آن را به دکانِ نانوایی می برند و به یک نانِ درست تبدیلش می کنند . [ در سُکُست = گسستن ]

تو هم ای عاشق چو جُرمت گشت فاش / آب و روغن ترک کن ، اِشکسته باش


این بیت نیز از زبان معشوق به آن عاشقِ گستاخ می باشد . ای عاشق ، تو نیز وقتی که جُرم و گناهت فاش شد ، دیگر دست از حیله و نیرنگ بردار و خاکسار و فروتن باش . [ «آب و روغن» کنایه از سخنان آراسته و چرب زبانی است و یا کنایه از ظاهر ساختن حُسن و خوبی و پوشاندن قبح و بَدی خود است زیرا شستن صورت با آب و روغن موجب درخشش و جلوۀ آن می شود (شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 12 ) ]

آنکه فرزندانِ خاصِ آدمند / نَفخۀ اِنّا ظَلَمنا می دمند


زیرا آنان که فرزندان خاصِ حضرتِ آدم اند می گویند : که « ما بر خود ستم کردیم » [ مصراع دوم اشاره به آیه 23 سورۀ بقره است ]

حاجتِ خود عرضه کن ، حجّت مگو / همچو ابلیسِ لعینِ سخت رُو


تو حاجت و نیازِ خود را بیان کن و مانندِ شیطان ملعون و گستاخ ، بهانه تراشی مکن . [ حجّت = در اینجا به معنی دلیل نیست بلکه به معنی بهانه تراشی و توجیه خطای خویش است . چنانکه در آیه 16 سورۀ اعراف ، ابلیس فعلِ قبیحِ خود را به گردن نگرفت بلکه آن را به خدا نسبت داد و گفت خدا مرا گمراه کرده است . ]

سخت رویی ، گر وَرا شد عیب پوش / در ستیز و سخت رویی رَو بکوش


آن معشوق به عاشق گستاخ و بی ادب گفت : اگر گستاخی و بی شرمی ابلیس توانست معایب او را بپوشاند . تو نیز گستاخی و مجادله کن . ( سخت رُو = بی شرم ، گستاخ ، پُر رُو ) [ همانطور که گستاخی ابلیس در برابر حضرت پروردگار بی فایده بود . بی شرمی تو نیز برای تو فایده ای در بر ندارد . ]

آن ابوجهل از پیمبر معجزی / خواست ، همچون کینه ور تُرکی غُزی


مثلاََ ابوجهل با کینه ای مانندِ کینۀ تُرکانِ غُز از پیامبر معجزه خواست . [ ابوجهل = شرح ابیات 2154 تا 2160 دفتر اوّل / غُز = نامی است که عربها بر طایفه ترکانِ اُغُز نهاده اند . اینان قومی خونخوار و وحشی از ترکمانان ساکن در ماوراء النهر بودند که در عهد سلطان سنجر ( آخرین پادشاه سلجوقیان بزرگ ) یاغی شدند و فتنۀ معروف غُز را به سال 548 هجری بر پا داشتند . آنان پس از شکست سپاه سلطان سنجر به شهرهای خراسان حمله آوردند و مرو و بلخ و طوس و دیگر نقاط را به ویرانه مبدّل کردند و نیشابور را به آتش کشیدند و ظاهراََ شهر هرات به علتِ داشتن بُرج و بارویِ استوار از غارت آنان مصون ماند . مهاجمانِ غُز بسیاری از آنان را کشتند و خانه ها و مساجد و مدارس را به آتش کشیدند و جمعِ کثیری از عالمان و فرزانگانِ شهرها را به شهادت رساندند . امّا با این همه نتوانستند بر پا دارند . این فتنه در ادبیات فارسی انعکاسی وسیع یافته و بسیاری از شاعران و نویسندگان بدان پرداخته اند . در ادبیات فارسی ترکانِ غُز مظهر کینه توزی و قساوتِ قلبی هستند و مولانا نیز در این بیت بدین نکته اشاره کرده است . ]

لیک آن صِدِّیقِ حق ، معجز نخواست / گفت : این رُو خود نگوید جز که راست


لیکن ابوبکرِ صدّیق از پیامبر (ص) معجزه ای طلب نکرد بلکه گفت صاحبِ این رُخساره جز حرفِ راست نمی زند . [ صدّیق = لقب ابوبکر بوده است ، شرح بیت 2688 دفتر اوّل ]

کی رسد همچون تویی را کز مَنی / امتحانِ همچو من یاری کُنی ؟


تو کی سزاوار آن هستی که از رویِ خودبینی ، محبوبی چون مرا موردِ امتحان قرار دهی . [ یکی از مقاصدِ مولانا در این حکایت بیانِ گستاخی های افرادِ سطحی و خام طبعی است که خود را در مقابلِ انسان های کامل و راهنمایانِ واصل ، کسی می دانند و شروع می کنند به ظاهر سازی و گستاخی . این بیت هر چند از قولِ معشوق است امّا در حقیقت قولِ انسانِ کامل است در خطاب به مدعیانِ وصول به کوی حقیقت . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه رد کردن معشوق عذر آن عاشق گستاخ را

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟