شرح و تفسیر تعظیم ساحران مرموسی علیه السلام را که چه فرمایی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تعظیم ساحران مرموسی علیه السلام را که چه فرمایی
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1615 تا 1648
نام حکایت : بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان
بخش : 5 از 13
بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و
متن کامل حکایت بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1615) ساحران در عهد فرعون لعین / چون مِری کردند با موسی به کین
1616) لیک موسی را مقدّم داشتند / ساحران او را مکرّم داشتند
1617) زآنکه گفتندش که فرمان ، آنِ توست / خواهی اول ، آن عصا توفکن نخست
1618) گفت نَی ، اول شما ای ساحران / افکنید آن مکرها را در میان
1619) این قَدَر تعظیم ، دینشان را خرید / کز مِری آن دست و پاهاشان بُرید
1620) ساحران ، چون حقِ او بشناختند / دست و پا در جُرمِ آن ، در باختند
1621) لُقمه و نُکته ست ، کامل را حلال / تو نِه ای کامل ، مخور ، می باش لال
1622) چون تو گوشی ، او زبان ، نَی جنس تو / گوش ها را حق بفرمود : اَنصِتُوا
1623) کودک اول چون بزاید شیرنوش / مدتی خاموش باشد ، جمله گوش
1624) مدتی می بایدش لب دوختن / از سخن ، تا او سخن آموختن
1625) ور نباشد گوش و تی تی می کند / خویشتن را گُنگِ گیتی می کند
1626) کَرّ اصلی ، کش نبود آغاز گوش / لال باشد ، کی کند در نطق ، جوش ؟
1627) زآنکه اول سمع باید نطق را / سویِ منطق از رَهِ سمع اندرآ
1628) اُدخُلوالابیات مِن ابوابِها / واَطلُبوا الاَعراض فی اَسبابِها
1629) نطق ، کان موقوفِ راهِ سمع نیست / جُز که نطقِ خالقِ بی طَمع نیست
1630) مُبدع است او ، تابع اُستاد ،نَی / مُسنَدِ جمله ، ورا اِسناد ، نَی
1631) باقیان هم در حِرَف ، هم در مقال / تابعِ استاد و محتاج مثال
1632) زین سخن ، گر نیستی بیگانه یی / دَلق و اشکی گیر در ویرانه یی
1633) زآنکه آدم زآن عتاب ، از اشک رَ ست / اشکِ تر باشد دمِ توبه پرست
1634) بهرِ گریه آمد آدم بر زمین / تا بُوَد گریان و نالان و حَزین
1635) آدم از فردوس و از بالایِ هفت / پای ماچان از برای عُذر رفت
1636) گر ز پشتِ آدمی ، وز صُلبِ او / در طلب می باش هم در طُلبِ او
1637) ز آتش دل و آب دیده نُقل ساز / بوستان از ابر و خورشیدست باز
1638) تو چه دانی ذوقِ آبِ دیدگان / عاشقِ نانی ، تو چون نادیدگان
1639) گر تو این انبان ، ز نان خالی کنی / پر ز گوهرهایِ اِجلالی کنی
1640) طفلِ جان ، از شیر شیطان باز کُن / بعد از آنش با مَلَک انباز کن
1641) تا تو تاریک و ملول و تیره ای / دان که با دیوِ لَعین ، همشیره ای
1642) لقمه ای کان نور افزود و کمال / آن بُود آورده از کسب حلال
1643) روغنی کاید چراغِ ما کُشد / آب خوانش ، چون چراغی را کُشد
1644) علم و حکمت زاید از لقمۀ حلال / عشق و رِقّت آید از لقمه حلال
1645) چون ز لقمه تو حسد بینی و دام / جهل و غفلت زاید ، آن را دان حرام
1646) هیچ گندم کاری و جُو بَر دِهد ؟ / دیده ای اسبی که کُرِه خر دهد ؟
1647) لقمه ، تخم است و بَرَش ، اندیشه ها / لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
1648) زاید از لقمۀ حلال اندر دهان / میلِ خِدمت ، عزمِ رفتن آن جهان
ساحران در عهد فرعون لعین / چون مِری کردند با موسی به کین
در زمان فرعون ملعون ، اگر چه ساحران به سبب کینه و عناد با حضرت موسی (ع) به دشمنی و ستیز برخاستند .
لیک موسی را مقدّم داشتند / ساحران ، او را مکرّم داشتند
ولی با وجود این ساحران ، حضرت موسی (ع) را مقدّم داشتند و احترام او را نگه داشتند .
زآنکه گفتندش که فرمان ، آنِ توست / خواهی اول ، آن عصا توفکن ، نخست
زیرا ساحران به حضرت موسی (ع) گفتند : فرمان ، فرمانِ توست . اگر می خواهی اول تو عصایت را بر زمین بینداز . [ اشاره است به آیه 114 و 115 سوره اعراف « ساحران گفتند : موسیا ، اینک تو مختاری . اگر خواهی تو نخست عصای خود درافکن و اگر فرمایی ما بساط سحر خود دراندازیم . موسی گفت : شما درافکنید » ]
گفت نَی ، اول شما ای ساحران / افکنید آن مکرها را در میان
حضرت موسی (ع) بدانان گفت : من نمی افکنم . بلکه ای ساحران ، شما نخست بساط سِحر در افکنید .
این قَدَر تعظیم ، دینشان را خرید / کز مِری آن دست و پاهاشان بُرید
همین مقدار احترام و ادبی که ساحران در حق موسی (ع) رعایت کردند . دین و ایمانشان را خرید . یعنی به ایمان راستین راه یافتند ولی چون به عناد و ستیز با آن حضرت کمر بسته بودند دست و پای آنان توسط فرعون بریده شد . [ اشاره است به آیه 49 سوره شعرا « دست و پای شما را به خلاف هم می بُرم ( دست چپ با پای راست و دست راست با پای چپ ) و آنگاه همه شما را به دار در می کنم » ]
ساحران ، چون حقّ او بشناختند / دست و پا در جُرم آن ، درباختند
وقتی که ساحران مقام موسی (ع) و مرتبت والای او را دریافتند . به جُرمِ آن ستیز و عناد که در باره موسی روا داشته بودند . دست و پای خود را از دست دادند .
لقمه و نکته ست ، کامل را حلال / تو نِه ای کامل ، مخور ، می باش لال
هم خوردن طعام بر انسان کامل ، حلال است و هم گفتن کلام . یعنی او مجاز است که از مواهب دنیا بهره برد و نکات و اسراری بیان دارد چرا که لقمه ها در روح او به نور تبدیل می شود و هر مقدار که لازم بداند نکته های حقانی و اسرار معرفتی را فاش می کند و از عهده این مهم نیز برمی آید ولی تو که هنوز به کمال مطلوب نرسیده ای در بهره وری از مواهب دنیوی و نکته گویی جانب احتیاط را رعایت کن . [ از اینجا تا چند بیت بعد یکی از آداب طریقت ذکر شده است و آن اینکه مُرید در حضور پیر باید ادب خاموشی و حسن استماع را رعایت کند . ]
چون تو گوشی ، او زبان ، نَی جنسِ تو / گوش ها را حق بفرمود : اَنصِتُوا
زیرا ای مرید ، فعلا تو در مرتبه گوشی و انسان کامل در مرتبه زبان ، پس شما همجنس خود نیستید . یعنی تو باید شنونده باشی و او گوینده و خداوند به گوش ها امر کرده است ، خموش باشید . [ اَنصِتُوا = خاموش باشید ، اقتباسی است لفظی از آیه 204 سورۀ اعراف « هر گاه قرآن خوانده شود ، گوش فرا دهید و خموشی گزینید باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید » ]
کودک اول چون بزاید شیرنوش / مدتی خاموش باشد ، جمله گوش
به عنوان مثال ، وقتی که کودک متولد می شود . ابتدا شیر می خورد و مدتی خاموش می شود و سراپا گوش می شود .
مدّتی می بایدش لب دوختن / از سخن ، تا او سخن آموختن
آن نوزاد مدتی را باید در حال خموشی بگذراند تا اینکه از سخنان اطرافیانش ، سخن گفتن را یاد بگیرد .
ور نباشد گوش و تی تی می کند / خویشتن را گُنگِ گیتی می کند
و اگر آن کودک گوش نداشته باشد « تی تی » می کند یعنی الفاظی مُهمَل و بی معنی را بر زبان می راند و خویشتن را به گُنگی در جهان شهره می سازد . [ سالکان مبتدی نیز در حکم نوزادان هستند یعنی باید مدتی در معیت انسان کامل سر کنند و خموشی گزینند و تنها به سخنان او گوش دهند تا رفته رفته زبان باطنشان ، گویا شود و بتوانند از اسرار معرفت و دقایق حقیقت سخن گویند و اگر از روی خودسری و تکبّر ، بی آنکه در محضر هادی و مرشد ، سخن راستین آموزند به سخن بیاغازند . گفتارشان مقرون به صواب نخواهد بود بلکه رَطب و یابِسی است که بر هم می بافند . ]
کَرِ اصلی ، کش نبود آغاز گوش / لال باشد ، کی کند در نطق ، جوش ؟
مثلا اگر از ابتدای تولد یعنی بطور مارزاد گوش ( قوۀ سامعه ) ندارد لال است . چنین کسی برای سخن گفتن کی تکاپو می کند ؟ یعنی هیچ تلاشی برای گفتن نمی کند . [ اگر کسی از مادر ناشنوا متولد شود . طبعا لال نیز خواهد بود . منظور این است که تا گوش ندهی ناطق و گویا نمی شوی . همینطور آنان که نسبت استماع معارف روحانی ناشنوا هستند به مرتبه فهم و ادراک نرسند . ]
زآنکه اول سمع باید نطق را / سوی منطق از رَهِ سمع اندر آ
زیرا سخن و گفتار ، نخست به گوش و قوه سامعه نیاز دارد . پس ای طالب حقیقت ، تو نیز باید از راه گوش ، سخن گفتن آموزی .
اُدخُلوالابیات مِن ابوابِها / واَطلُبوا الاَعراض فی اَسبابِها
برای درآمدن به خانه ها باید از درهای آن وارد شوید . و برای نیل به مقصود و مطلوب خود باید خواهان توسل به علل و اسباب آن شوید .
نطق ، کان موقوفِ راهِ سمع نیست / جُز که نطقِ خالقِ بی طَمع نیست
سخنی که به راه گوش و حُسن استماع بستگی ندارد فقط سخن آفریدگار است یعنی علم حق ، متوقف بر شنیدن او نیست چرا که او هیچ چشمداشتی از خلق ندارد . [ برای همین است که او را صَمَد گویند . همه بدو نیاز دارند و او به کسی نیاز ندارد . مولانا طبق شیوه پسندیده خود به مشاجرات لفظی و مناقشاتی که در واقع بازیچه کودکان طریق است نه لایق مشایخ تحقیق . در نیامده است . چنانکه نطق خالق را مطرح می کند و کاری به لفّاظی های فِرَق ندارد . در اینکه خدا متکلم است هیچ اختلافی نیست . بلکه بر سر کیفیت و حدوث و قِدم آن اختلاف است . اشاعره کلام را دو قسم دانند . لفظی و نفسی . حنابله ، کلام الهی را قدیم و قائم به ذات شمرند . و جمعی از حکما ، کلام را آفرینش دانند و هر موجودی را کلمه گویند . مولانا گوید کلام خدا هر چه باشد از نقیصه نیاز منزه است . ]
مُبدِع است او ، تابع اُستاد نَی / مُسنَدِ جمله ، ورا اِسناد نَی
آن آفریدگار بی همتا ، پدید آورنده هر چیز است و از هیچ اُستادی پیروی نمی کند یعنی هیچ معلمی ندارد . او تکیه گاه همگان است و خود هیچ تکیه گاهی ندارد . [ چنانکه در ادعیه آمده است . « یا سَنَدَ مَن لا سَنَدَ له . ای تکیه گاه کسی که هیچ تکیه گاهی ندارد » ( مُبدِع = پدید آورنده ) ( مَسنَد = تکیه گاه ) ]
باقیان هم در حِرَف ، هم در مقال / تابع اُستاد و محتاج مثال
یعنی سایرین یعنی همه آفریدگان و مردمان برای آموختن پیشه و کلام ، وابسته به آموزگار و اُستاد هستند زیرا بدون آموزگار و سرمشق ، نمی توانند صنعت و کلامی بیاموزند . ( حِرَف = جمع حرفه به معنی پیشه ها و صنعت ها )
زین سخن ، گر نیستی بیگانه یی / دَلق و اشکی گیر در ویرانه یی
ای سالک ، اگر از این سخن بیگانه نیستی . یعنی با حقیقت این کلام آشنایی داری . برو به ویرانه ای خلوت و خرقه درویشانه بپوش و اشک بریز . [ دستور این است که سالکان باید نسبت به دنیا بی اعتنا باشند و دائم در حال توبه و انابت ]
زآنکه آدم زآن عتاب ، از اشک رَست / اشک تر باشد دَمِ توبه پرست
زیرا آدم (ع) از این عتاب به وسیله اشک چشم نجات یافت . اشکِ ریزان و فراوان باید همراه با نَفَس های توبۀ توبه کاران باشد . [ البته اشکی ، نجات بخش است که از سوز دل برآید نه از آتش نفاق و ریاکاری ]
بهرِ گریه آمد آدم بر زمین / تا بُوَد گریان و نالان و حَزین
حضرت آدم (ع) برای گریستن به زمین هبوط کرد . تا آنکه در زمین نالان و گریان و اندوهبار شد . [ طبق روایات وقتی آدم از بهشت به زمین هبوط کرد مدت دویست سال بر عصیان پیشین خود گریست . حَزین = اندوهگین ]
آدم از فردوس و از بالای هفت / پای ماچان از برای عُذر رفت
حضرت آدم (ع) از بهشت برین و از فراز هفت آسمان به آستانه زمین فرود آمد تا از خطای خود پوزش خواهد . [ پای ماچان در اصل به معنی راه رفتن با گام های نزدیک به هم است به حدی که دو پا در هم پیچد . بعدها مشایخ عجم به محلی که کفش ها را بیرون می آوردند پای ماچان ( = کفش کَن ) اطلاق کردند . ( شرح کبیر انقروی ، ج 2 ، ص 663 – 664 و شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 106 – 107 ) . ]
– رسم صوفیان چنان بوده است که هر گاه خرده ای از صوفی در وجود می آمد وی را بازخواست می کردند . این عمل را ماجَرا می گفتند و در این هنگام صلایِ ماجَرا می گفتند تا همه فقرا جمع شوند و درِ خانقاه را می بستند . ماجَرا در جماعت خانه یا سفره خانه خانقاه صورت می گرفت و یا محلی که خالی از اغیار بود . مقصر در کفش کَن می ایستاد و سر خود را برهنه می کرد و دست بر سینه می نهاد و به حال رکوع درمی آمد و کفش ها را به نشانه تواضع بر سر می گذاشت . جمع فقرا نیز سر برهنه می کردند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 657 ) . مشایخ صوفیه این رسم را از آنجا گرفته اند که خداوند متعال ، آدم را از عرش برین به جهان فرودین فرود آورد تا از خطای خود عفو و آمرزش طلب کند . ( شرح کبیر انقروی ، ج 2 ، ص 664 ) .
گر ز پُشتِ آدمی ، وز صُلبِ او / در طلب می باش هم در طُلبِ او
ای طالب حقیقت ، اگر واقعاََ از تیره و تبار حضرت آدمی ، همواره در حال طَلب باش و در زمره پیروان او قرار گیر . [ ( صُلب = تیرۀ پشت کمر ) ( طُلب = جماعتی از مردم که در یکجا جمع شوند ) ]
ز آتشِ دل و آبِ دیده ، نُقل ساز / بوستان از ابر و خورشیدست باز
از آتش دل و اشکِ چشم ، توشه ای فراهم آر ، یعنی در راهِ طَلب حق باید دل آدمی بشکند . زیرا باغ به واسطه بارش ابر و تابش خورشید ، سبز و خرم می گردد . [ باز = گشاده – کنایه از سبز و خرم ]
تو چه دانی ذوقِ آبِ دیدگان / عاشق نانی ، تو چون نادیدگان
تو که حریص بر متاع دنیوی هستی چه می دانی که ذوق و حال حاصل آمده از اشک چشم و انکسار قلب چیست ؟ زیرا تو مانند گدایان حریص ، شیفته نانی . [ نادیدگان = جمع نادیده به معنی حریص و آزمند ]
گر تو این انبان ، ز نان خالی کنی / پر ز گوهرهایِ اِجلالی کنی
اگر تو انبان شکم خود را از نان خالی کنی . یعنی اگر از شهوات بهیمی پرهیز کنی . اندرونت پُر می شود از گوهرهای گرانقدر معرفت و یقین . [ مولانا به گرسنگی اختیاری که از برنامه های جدُی سلوک است توجّه تام داشت و خود بدان عامل بود . غالب روزها را روزه می گرفت . نَقل است که همیشه از اهل خانه سوال می کرد که امروز در خانه چیزی از طعام هست ؟ اگر می گفتند : خیر ، هیچ چیز نیست . تبسّمی می کرد و می گفت : لِله الحَمد ، که امروز خانه ما شبیه خانه پیامبر (ص) است . و اگر می گفتند : طعام هست . نَژَند می شد و می گفت : از این خانه بوی فرعون می آید . ( اجلالی = گرانقدر ) ]
– صوفیه صافیه سیری و پُرخوری را ناپسند می شمردند . زیرا هم بر حاجت سالک می افزاید و هم شهوت جنسی را به هیجان می آورد و ارضای شهوت جنسی نیز به اسباب و تمهیدات دیگری نیاز دارد که نهایتاََ آدمی را اسیر جاه و مال و مقام و حِقد و کینه توزی می کند .
طفل جان ، از شیر شیطان باز کُن / بعد از آنش با مَلَک انباز کُن
ای سالک ، طفل جان خود را از شیر شیطان بگیر . یعنی مگذار که جانت اسیر شهوت حیوانی شود و از آن تغذیه کند و بعد از آن می توانی جانت را با فرشتگان یار و دمساز کنی . [ مراد از شیر شیطان ، هواهای نفسانی و آمال شیطانی است و چون از غذاهای نفسانی پرهیز کردی به غذای روحانی که همانا ذکر و ستایش حق تعالی است انس می گیری و فرشته سیرت می شوی . ]
تا تو تاریک و ملول و تیره ای / دان که با دیو لعین همشیره ای
ای طالب تا وقتی که به پلیدی و تاریکی آغشته ای و روحی افسرده و تیره داری . بدان که با دیو ملعون و شیطان درون ، قرین و دمسازی . [ ( لعین = ملعون ) ( همشیره = خواهر و در اینجا به معنی همراه و دمساز آمده است ) ]
لقمه ای کان نور افزود و کمال / آن بُوَد آورده از کسبِ حلال
لقمه ای که نور دل و کمال معنوی شخص را افزایش می دهد . لقمه ای است که از راه حلال کسب شده باشد .
روغنی کاید چراغِ ما کُشد / آب خوانش ، چون چراغی را کُشد
روغنی که چراغ ما را خاموش کند . روغن نیست بلکه آب است زیرا روغن باید موجب اشتعال آتش شود نه خاموش شدن آن . [ در قدیم نوعی روغن را در چراغ ها می ریختند و چراغ را با آن روشن نگه می داشتند . وقتی باطنت سرد و خاموش شد به نوع لقمه ات توجه کن و ببین آن را از چه راهی کسب کرده ای . ]
علم و حکمت زاید از لقمۀ حلال / عشق و رِقّت آید از لقمۀ حلال
از لقمه حلال است که دانش و فرزانگی به ظهور می رسد و عشق و صفای قلبی نیز از لقمه حلال حاصل می گردد .
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام / جهل و غفلت زاید ، آن را دان حرام
وقتی که لقمه طعامی در تو ایجاد حَسد و گرفتاری اخلاقی و روحی کند موجب جهل و بی خبری تو شود پس آن را حرام بشمار آور .
هیچ گندم کاری و جُو بَر دهد ؟ / دیده ای اَسبی که کُره خَر دهد ؟
برای مثال ، آیا ممکن است که تو گندم بکاری و از آن جو حاصل آید ؟ آیا دیده ای که از اسبی کُرّۀ الاغی متولد شود ؟ [ بَر = حاصل و ثمره ]
لقمه ، تخم است و بَرش ، اندیشه ها / لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
برای مثال ، لقمه در حکم بَذر است و حاص و ثمره اش ، اندیشه و افکار است . لقمه در معنا ، به منزله دریاست و اندیشه هایی که از آن حاصل می آید به منزله مرواریدهاست .
زاید از لقمۀ حلال اندر دهان / میلِ خِدمت ، عَزمِ رفتن آن جهان
وقتی لقمه ای حلال در دهان قرار گیرد . در درون انسان گرایش های معنوی و آنجهانی و میل طاعت خدا و خدمت به خلق پدید می آید . [ مولانا در ابیات اخیر نمی خواهد خواص و آثار لقمه حلال را بر شمرد بلکه می خواهد لقمه حلال را از روی آثار آن تعریف کند . او می گوید حرمت و حلّیت لقمه ، اثری است که بر روح و قلب ما می گذارد . بدین معنی که حتی اگر مبادی فقهی و عرفی لقمه ای ، حلال محسوب شود . ولی آن لقمه در وجود خورنده اش ، ایجاد بدبینی و بدسگالی کند . آن لقمه بر خورنده اش حرام بوده است . و بر عکس اگر لقمه ای که در تعریف فقهی و عرفی ، حرام محسوب شود اما در وجود خورنده اش ایجاد تواضع و انکسار قلب کند . آن لقمه بر خورنده اش حلال است . پس به نظر مولانا حلّیت و حرمت امر ثابتی نیست بلکه بستگی دارد به حالت روحی اشخاص . چنانکه امام علی (ع) فرماید : « گناهی که تو را دچار اندوه پشیمانی کند بهتر از کار نیکی است که تو را دچار خِرَد پسندی گرداند » ( نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام ، حکت 43 ) ]
– این تحلیل از حرمت و حلّیت با آنچه در اذهان عموم تداول دارد متفاوت است . منتهی این قاعده کاملا جنبه شخصی و درونی دارد و نمی توان آن را مستمسکی برای تعامل اجتماعی قرار داد و یا آن را مبنای تقنین قوانین ساخت . مولانا نیز چنین منظوری نداشته است . سیره اخلاقی مولانا بر مبنای کم خوردن و کم خفتن استوار بوده است . او عقیده دارد که اگر لقمه ای خوردی و در تو نور جلال و جمال الهی درخشید . واقعا تو لقمه را خورده ای و اگر لقمه ای خوردی و در تو تیرگی و تباهی پدید آورد . لقمه ، تو را خورده است . به هر حال لقمه های حلال و حرام از نظر روانی و اخلاقی تاثیرات غیر قابل انکاری دارد .
دکلمه تعظیم ساحران مرموسی علیه السلام را که چه فرمایی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
دمتون. گرم خیلی عالیه این وبسایت