عذر خواستن عاشق از گناه خویش به تلبیس | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

عذر خواستن عاشق از گناه خویش به تلبیس | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 306 تا 319

نام حکایت : حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت

بخش : 8 از 12 ( عذر خواستن عاشق از گناه خویش به تلبیس )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت

روزی صوفی ای که به زنِ خود ظنین شده بود سرزده و ناگهانی از مغازه به خانه آمد و متوجه شد که همسرش با مردی کفشدوز در اتاقی دربسته خلوت کرده است . همینکه زن متوجه آمدنِ شویش شد فوراََ چادری سر آن فاسقِ از خدا بی خبر افکند و او را به شکل زنان درآورد . و دوان دوان رفت و درِ خانه را باز کرد . صوفی با آنکه متوجه قضیه شده بود خود را به نادانی زد و چون آن مردکِ بَدکار را در هیأتِ زنانه دید به روی خود نیاورد بلکه با ظاهری تعجب آمیز رو به زن کرد و گفت : این خانم کیست ؟ زن گفت : این بانویی است بس محترم و …

متن کامل ” حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات عذر خواستن عاشق از گناه خویش به تلبیس

ابیات 306 الی 319

306) گفت عاشق : امتحان کردم مگیر / تا ببینم تو حریفی یا سَتیر

307) من همی دانستمت بی امتحان / لیک کی باشد خبر همچون عِیان ؟

308) آفتابی نامِ تو مشهورِ و فاش / چه زیان است ار بکردم ابتلاش ؟

309) تو مَنی ، من خویشتن را امتحان / می کنم هر روز در سود و زیان

310) انبیا را امتحان کرده عُدات / تا شده ظاهر از ایشان مُعجزات

311) امتحانِ چشمِ خود کردم به نور / ای که چشمِ بَد ز چشمانِ تو دور

312) این جهان همچون خراب است و تو گنج / گر تَفَحُّص کردم از گنجت ، مَرَنج

313) ز آن چنین بی خُردگی کردم گِزاف / تا زنم با دشمنان هر بار لاف

314) تا زبانم چون تو را نامی نهد / چشم از این دیده گواهی ها دهد

315) گر شدم در راهِ حُرمت ، راهزن / آمدم ای مَه به شمشیر و کفن

316) جز به دستِ خود مَبُرَّم پا و سر / که از این دستم ، نه از دستِ دگر

317) از جدایی باز می رانی سُخُن / هر چه خواهی کُن ، ولیکن این مکُن

318) در سخن آباد این دَم ، راه شد / گفت امکان نیست ، چون بیگاه شد

319) پوست ها گفتیم و ، مغز آمد دَفین / گر بمانیم ، این نمانَد همچنین

شرح و تفسیر عذر خواستن عاشق از گناه خویش به تلبیس

گفت عاشق : امتحان کردم مگیر / تا ببینم تو حریفی یا سَتیر


مولانا مجدداََ به حکایت عاشق و معشوق بازمی گردد . عاشق به معشوق گفت : مرا نکوهش مکن چون می خواستم تو را امتحان کنم . با این امتحان قصدِ آن داشتم که بدانم آیا تو رقیبِ منی و یا پاکدامنی . [ سَتیر = مستور ، پوشیده ، پاکدامن ]

من همی دانستمت بی امتحان / لیک کی باشد خبر همچون عِیان ؟


من اگر چه بدونِ امتحان نیز تو را می شناختم امّا شنیدن کی بُوَد مانندِ دیدن .

آفتابی نامِ تو مشهورِ و فاش / چه زیان است ار بکردم ابتلاش ؟


تو مانندِ آفتابِ جهانتابی که آوازه اش همه جا را گرفته است . من اگر بخواهم آفتاب را امتحان کنم ، این امتحان چه ضرری به او می زند ؟ مسلماََ این کار هیچ ضرری ندارد .

تو مَنی ، من خویشتن را امتحان / می کنم هر روز در سود و زیان


تو در واقع خودِ منی زیرا وجودِ عاشق در معشوق فانی می گردد و لذا عاشق همان معشوق است . پس من با امتحان کردنِ تو در واقع دارم خودم را به هنگامِ منفعت و ضرر می آزمایم .

انبیا را امتحان کرده عُدات / تا شده ظاهر از ایشان مُعجزات


دشمنان ، پیامبران را موردِ امتحان قرار داده اند و این امتحان سببِ ظهورِ معجزات و خرقِ عاداتِ آنان شد . ( عُدات = دشمن ، متجاوز ) [ طلب معجزه از پیامبران غالباََ از سویِ منکران و حق ستیزان صورت می گرفت . زیرا افرادِ سلیم و صالح بی مشاهدۀ معجزات و خرق عادات نیز انبیاء و اولیاء را بر حق می دانند . ]

امتحانِ چشمِ خود کردم به نور / ای که چشمِ بَد ز چشمانِ تو دور


ای نورِ چشمِ من که چشمِ بَد از تو دور باد ، من در واقع چشمِ خود را به وسیل] نور امتحان کردم .

این جهان همچون خراب است و تو گنج / گر تَفَحُّص کردم از گنجت ، مَرَنج


در مَثَل این دنیا مانندِ ویرانه ای است و تو مانندِ گنجی هستی که در آن نهفته ای . اگر من گنجِ وجودت را جستجو کردم ناراحت نشو .

ز آن چنین بی خُردگی کردم گِزاف / تا زنم با دشمنان هر بار لاف


من از آنرو چنین گستاخی بیهوده ای کردم و در این گستاخی ، سخت زیاده روی کردم که همیشه بتوانم نزدِ دشمنانم ، خودستایی کنم . [ بی خُردگی = در اینجا به معنی گستاخی آمده است )

تا زبانم چون تو را نامی نهد / چشم از این دیده گواهی ها دهد


تا هر گاه زبانم نامِ تو را یاد می کند چشمانم نیز از عفت و پاکی تو دیده گواهی دهد . [ یعنی دعویِ باطل ندارم بلکه سخنم با قلبم یکی است . نکته ظریف در این بیت اینست که چشم ، آینه قلب و روح است . قلب چه با صفا باشد و چه تیره ، بازتابش در چشمِ افراد نمایان می شود . ]

گر شدم در راهِ حُرمت ، راهزن / آمدم ای مَه به شمشیر و کفن


ای ماه اگر در راهِ احترامِ به تو راهزن و گستاخ شده ام ، یعنی اگر به تو بی احترامی کردم و بر خلافِ ادب ، حرکتی ناشایست بجا آوردم . اینک از تو حقیقتاََ پوزش می خواهم . [ « شمشیر و کفن پیشِ کسی نهادن » کنایه از مبالغه در عذر خواستن است . ]

جز به دستِ خود مَبُرَّم پا و سر / که از این دستم ، نه از دستِ دگر


دست و پای مرا فقط با دستِ خود قطع کن زیرا من دست پروردۀ تو هستم نه دیگری . [ میر عبدالفتّاح از شارحان مثنوی می گوید : منظور از « این دستم » اینست که من دست پروردۀ تو هستم ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 28 ) . برخی نیز گفته اند از اغیار نیستم بلکه محرمِ تو هستم . ]

از جدایی باز می رانی سُخُن / هر چه خواهی کُن ، ولیکن این مکُن


دوباره داری حرف از جدایی و فراق می زنی . بسیار خوب ، هر چه دلت می خواهد انجام بده امّا فقط حرف از جدایی نزن .

در سخن آباد این دَم ، راه شد / گفت امکان نیست ، چون بیگاه شد


جمیعِ شارحان مثنوی این بیت و بیت بعدی را قول مولانا دانسته اند : در این لحظه ما به سرزمین سخن درآمدیم و می خواهیم معانی والایی در بیان آریم . امّا حیف که امکانِ بازگویی آن را نداریم زیرا وقت تنگ است . [ مولانا وقتی که در اینجا به موضوع «فِراق» می رسد . فیلش یادِ هندوستانِ عالَمِ حقیقت می کند و به یادِ فِراقِ انسان در ویرانکدۀ دنیا می افتد . امان از فراق .

شرح این هجران و این خونِ جگر / این زمان بگذار تا وقتِ دگر

مثنوی معنوی شرح این فراق و بیان طریق وصال است . نایِ وجودِ آدمی از نیستانِ حقیقت جدا افتاده است . پس باید بکوشد تا به روزگارِ وصل خویش برسد . مولانا در این بیت می گوید می خواهیم موضوعِ مهمِ فِراقِ انسان را از عالَمِ حقیقت مفصلاََ بازگو کنیم . امّا فعلاََ فرصت نیست چون نکاتِ دیگری را باید شرح دهیم . ]

پوست ها گفتیم و ، مغز آمد دَفین / گر بمانیم ، این نمانَد همچنین


صورتِ ظاهرِ حکایت را بازگو کردیم . امّا مغز و مقصودِ آن همچنان پوشیده است . اگر زنده بمانیم نمی گذاریم پوشیده بماند بلکه آن را بیان خواهیم کرد .

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه عذر خواستن عاشق از گناه خویش به تلبیس

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟