گفتن آن جهود به علی که اعتماد داری به حافظی حق | شرح و تفسیر

گفتن آن جهود به علی که اعتماد داری به حافظی حق | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

گفتن آن جهود به علی که اعتماد داری به حافظی حق | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 353 تا 387

نام حکایت : حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت

بخش : 10 از 12 ( گفتن آن جهود به علی که اعتماد داری به حافظی حق )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت

روزی صوفی ای که به زنِ خود ظنین شده بود سرزده و ناگهانی از مغازه به خانه آمد و متوجه شد که همسرش با مردی کفشدوز در اتاقی دربسته خلوت کرده است . همینکه زن متوجه آمدنِ شویش شد فوراََ چادری سر آن فاسقِ از خدا بی خبر افکند و او را به شکل زنان درآورد . و دوان دوان رفت و درِ خانه را باز کرد . صوفی با آنکه متوجه قضیه شده بود خود را به نادانی زد و چون آن مردکِ بَدکار را در هیأتِ زنانه دید به روی خود نیاورد بلکه با ظاهری تعجب آمیز رو به زن کرد و گفت : این خانم کیست ؟ زن گفت : این بانویی است بس محترم و …

متن کامل ” حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات گفتن آن جهود به علی که اعتماد داری به حافظی حق

ابیات 353 الی 387

353) مُرتضی را گفت روزی یک عَنود / کو ز تعظیمِ خدا آگه نبود

354) بر سرِ بای و قصری بس بلند / حفظِ حق را واقفی ای هوشمند ؟

355) گفت : آری ، او حفیظ است و غنی / هستیِ ما را ز طفلی و مَنی

356) گفت : خود را اندر افگن هین ز بام / اعتمادی کن به حفظِ حق تمام

357) تا یقین گردد مرا ایقانِ تو / و اعتقادِ خوبِ با بُرهانِ تو

358) پس امیرش گفت : خامُش کن ، برو / تا نگردد جانت زین جرأت گِرو

359) کی رسد مر بنده را که با خدا / آزمایش پیش آرد ز ابتلا ؟

360) بنده را کی زَهره باشد کز فُضول / امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول ؟

361) آن ، خدا را می رسد کو امتحان / پیش آرَد هر دَمی با بندگان

362) تا به ما ، ما را نماید آشکار / که چه داریم از عقیده در سِرار

363) هیچ آدم گفت حق را که تو را / امتحان کردم در این جُرم و خطا ؟

364) تا ببینم غایتِ حِلمت شها / اُف ، که را باشد مجالِ این ؟ که را ؟

365) عقلِ تو از بس که آمد خیره سر / هست عُذرت از گناهِ تو بَتَر

366) آن که او افراشت سقفِ آسمان / تو چه دانی کردن او را امتحان ؟

367) ای ندانسته تو شرّ و خیر را / امتحان خود را کُن ، آنگه غَیر را

368) امتحانِ خود چو کردی ای فلان / فارغ آیی ز امتحانِ دیگران

369) چون بدانستی که شِکَّر دانه ای / پس بدانی کَاهلِ شِکَّر خانه ای

370) پس بدان ، بی امتحانی ، که اِله / شِکَّری نفرستدت ناجایگاه

371) این بدان ، بی امتحان ، از عِلمِ شاه / چون سَری ، نفرستدت در پایگاه

372) هیچ عاقل اَفگنَد دُرِّ ثمین / در میانِ مُستراحی پُر چَمین ؟

373) ز آنکه گندم را حکیمِ آگهی / هیچ نفرستد به انبارِ کَهی

374) شیخ را که پیشوا و رهبر است / گر مریدی امتحان کرد ، او خَر است

375) امتحانش گر کنی در راهِ دین / هم تو گردی مُمتَحَن ای بی یقین

376) جرأت و جهلت شود عریان و فاش / او برهنه کی شود ز آن اِفتتاش ؟

377) گر بیآید ذَرّه ، سَنجَد کوه را / بر دَرَد ز آن کُه ، ترازوش ای فَتا

378) کز قیاسِ خود ترازو می تَنَد / مردِ حق را در ترازو می کُند

379) چون نگنجد او به میزانِ خِرَد / پس ترازوی خِرَد را بر دَرَد

380) امتحان همچون تصرّف دان در او / تو تصرّف بر چنان شاهی مَجُو

381) چه تصرّف کرد خواهد نقش ها / بر چنان نقّاش ، بهرِ ابتلا ؟

382) امتحانی گر بدانست و بدید / نی که هم نقّاش آن بَر وی کشید ؟

383) چه قَدَر باشد خود این صورت که بست / پیشِ صورت ها که در عِلمِ وَی است ؟

384) وسوسۀ این امتحان ، چون آمدت / بختِ بَد دان کآمد و گَردن زدت

385) چون چنین وسواس دیدی ، زود زود / با خدا گَرد و ، درآ اندر سجود

386) سَجده گَه را تَر کن از اشکِ روان / کِای خدا تو وارَهانَم زین گُمان

387) آن زمان کِت امتحان مطلوب شد / مسجدِ دینِ تو ، پُر خَرُّوب شد

شرح و تفسیر گفتن آن جهود به علی که اعتماد داری به حافظی حق

روزی یکی از جهودانِ حق ستیز بر سرِ بامی رفیع رو به حضرت علی (ع) کرد و گفت : ای علی آیا تو به حفاظت و نگهداری خدا ایمان داری ؟ فرمود : البته که چنین است . آن حق ستیز از سرِ عِناد گفت : حال که چنین است خود را از روی این بام به زمین پرتاب کن تا یقین کنم که ایمانت به خدا کامل است . آن امامِ بزرگوار بدو گفت : خاموش باش که تو را نسزد خدا را امتحان کنی .

در انجیل مَتی ، باب چهارم ، آیه 1 تا 13 ماجرایی آمده است که شباهتِ بسیاری با مضمون این حکایت دارد . آن ماجرا از این قرار است که روزی ابلیس خواست ایمان عیسی (ع) را امتحان کند . عیسی چهل شبانه روز روزه گرفت و افطار نکرد . ابلیس پیشِ او آمد و گفت : اگر پسر خدا هستی بگو تا این سنگ ها جملگی نان شود . عیسی (ع) در جواب او گفت : انسان برای نان نمی زید بلکه برای نیل به معنویتِ الهی زندگی می کند . سپس ابلیس او را به بالای بنایی بلند بُرد و بدو گفت : اگر پسر خدا هستی از اینجا خود را به پایین افکن . عیسی (ع) به او جواب داد : خداوندیِ خدایِ خود را امتحان مکن .

شاید هم مأخذِ این حکایت روایتی باشد که در حلیة الاولیاء ، ج 4 ، ص12 ، آمده است که ترجمه متن عربی آن اینست : روزی حضرت عیسی (ع) با ابلیس برخورد کرد . ابلیس بدو گفت : مگر نمی دانی که هر چه تقدیر باشد همان شود ؟ عیسی (ع) گفت : آری ، ابلیس گفت : پس بر ستیغ کوه برو و خود را به پایین افکن و بنگر که زنده ای یا نه . عیسی (ع) گفت : مگر ندانی که خداوندِ تعالی فرموده است : بنده ام مرا نیازماید زیرا من آن کنم که خواهم .

مولانا در این حکایت کوتاه با بیانی بلیغ و تمثیل هایی روشن و گویا به نقدِ کسانی می پردازد که خداوندِ متعال و اولیای بزرگوارِ او را به مقیاس های ناچیز خود قیاس می کنند و بع استنتاجِ سخیفی می رسند . او این حکایت را در واقع بعنوانِ جوابِ معشوق به توجیهاتِ بی اساسِ آن عاشق گستاخ آورده است که مدعی شد که عملِ قبیح و ناپسندش را برای امتحانِ پاکدامنی معشوق مرتکب شده است .

مُرتضی را گفت روزی یک عَنود / کو ز تعظیمِ خدا آگه نبود


روزی یک نفر آدمِ ستیزه گر لجوج که از عظمت خدا آگاهی نداشت به طریقِ امتحان به حضرت علی مرتضی (ع) چنین گفت : [ عَنود = ستیزه گر ، معاند ]

بر سرِ بای و قصری بس بلند / حفظِ حق را واقفی ای هوشمند ؟


ای هوشیار ، اگر تو بر فرازِ بام و کاخی بسیار بلند بایستی آیا در آن حال نیز به حفظ و حراست حق تعالی یقین داری ؟

منظور بیت : اگر تو بر روی بامی بس بلند بایستی آیا به حفظ و حراست الهی همانقدر مطمئنی که بر روی زمین ایستاده ای یا خیر ؟ یعنی حالت اطمینان تو به حفظ و یاری خدا در محلِ خطر و آرامش یکسان است ؟

گفت : آری ، او حفیظ است و غنی / هستیِ ما را ز طفلی و مَنی


حضرت علی (ع) فرمود : بله البته که خداوند ، هم حافظ است و هم بی نیاز . او وجودِ ما را از دورۀ طفولیت و حتّی از دوره ای که به صورتِ نطفه بوده ایم حفظ می کند . [ اگر «مَنی» را لفظ عربی بدانیم در اینصورت به معنی آبِ منی است . یعنی حق تعالی انسان را در همۀ مراحل حفظ می کند ، چه در مرحلۀ نطفگی و چه در مرحله ای که بصورت کامل درمی آید . و اگر «مَنی» را لفظ فارسی بدانیم به معنی «من بودن» و رسیدنِ مرحلۀ تشخیص و تشخّص . یعنی ما چه در مرحلۀ خامی و کودکی باشیم و چه در مرحلۀ پختگی و بلوغِ عقلی ، در هر صورت تحتِ حفاظت الهی هستیم . ]

گفت : خود را اندر افگن هین ز بام / اعتمادی کن به حفظِ حق تمام


آن جهودِ حق ستیز از روی شیطنت و غَرَض به آن حضرت گفت : حالا که خدا تا این درجه حافظ است و تو به حفاظت او ایمان داری خود را از فرازِ این بام به پایین افکن و بر حفظ و حراست الهی نیز اعتماد داشته باش .

تا یقین گردد مرا ایقانِ تو / و اعتقادِ خوبِ با بُرهانِ تو


تا بر من ثابت شود که تو به حفاظتِ الهی یقین داری و اعتقادت بر این امر ، کامل و مستدل است . [ آن نابخرد نمی دانست که تکیه بر عقلِ موهوبِ الهی نیز در طولِ توکّل است و هیچ تعارضی با آن ندارد . عقل ، آدمی را از خطر کردن های بیهوده باز می دارد . تقیّد به این عقل با توکّل سازگار است نه متناقص . ]

پس امیرش گفت : خامُش کن ، برو / تا نگردد جانت زین جرأت گِرو


سپس حضرت علی (ع) به او گفت : ساکت شو و راهت را بگیر و برو تا این گستاخی ، به قیمتِ جانت تمام نشود . یعنی مواظب باش که این گستاخی ها بلای جانت نشود .

کی رسد مر بنده را که با خدا / آزمایش پیش آرد ز ابتلا ؟


بندۀ حقیر چگونه ممکن است شایستگی آن را داشته باشد که خدا را موردِ آزمایش قرار دهد . [ مولانا از اینجا به بعد با تمثیل هایی روشن مضمونی بس بِکر و عالی در بارۀ ادبِ بندگی کردنِ انسان نسبت به معبودِ حقیقی مطرح می کند که الحق از عرصۀ ذهنی بشر دیروز و امروز فراتر رفته است . مولانا می گوید : انسان را نرسد که حضرت حق را مورد امتحان و ابتلا قرار دهد . چرا که امتحان ، نوعی تصرّف کردن در مُمتَحَن است . بسیارند کسانی که عبادت و بندگیِ خود را مشروط به امتحان کردنِ خداوند می کنند آن هم با معیارهایی پست و خواسته ها و حاجاتِ شخصی . از اینرو «دعا» را نیز ابزارِ این امتحان می کنند و این امر از رایج ترین لغزش های فکری و اعتقادی است . چرا که اینان می خواهند مشیّت و حکمت بالغۀ الهی را تحتِ تصرّف امیال و خواسته های خود درآورند و این خود نوعی دعوی الوهیت است . ]

بنده را کی زَهره باشد کز فُضول / امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول ؟


ای نادان احمق ، بنده کی و به جرأتی می تواند از روی گستاخی و فضولی ، حق تعالی را امتحان کند ؟

آن ، خدا را می رسد کو امتحان / پیش آرَد هر دَمی با بندگان


امتحان کردن ، شایسته مقامِ خداوند است که او هر لحظه بندگانِ خود را موردِ امتحان قرار دهد .

تا به ما ، ما را نماید آشکار / که چه داریم از عقیده در سِرار


تا خداوند از طریقِ این امتحان ها به ما آشکارا نشان دهد که در نهانخانۀ دل و ضمیرمان چه عقیده و نیتّی داریم . [ سِرار = خطوط کفِ دست و پیشانی ، شب آخر ماه که در آن شب ماه پنهان است ]

هیچ آدم گفت حق را که تو را / امتحان کردم در این جُرم و خطا ؟


آیا هیچ شد که حضرت آدم (ع) به خدا بگوید من دچارِ خطا و لغزش شدم تا تو را امتحان کنتم ؟

تا ببینم غایتِ حِلمت شها / اُف ، که را باشد مجالِ این ؟ که را ؟


ای پادشاه عالمیان ، من تو را امتحان کردم تا نهایتِ بُردباریِ تو را نسبت به خطا و لغزشم ارزیابی کنم . افسوس و تأسف بر این اندیشۀ خام ، آخر چه کسی جرأتِ این کار را دارد ؟ چه کسی ؟

عقلِ تو از بس که آمد خیره سر / هست عُذرت از گناهِ تو بَتَر


این بیت ظاهراََ از قول معشوق به آن مدعی عاشقی باشد : عقلِ تو از بس گستاخ است عذرهایت نیز بدتر از گناه است .

آن که او افراشت سقفِ آسمان / تو چه دانی کردن او را امتحان ؟


آن خدایی که سقفِ آسمان را برافراشته است ، تو چگونه می توانی موردِ امتحانش قرار دهی ؟

ای ندانسته تو شرّ و خیر را / امتحان خود را کُن ، آنگه غَیر را


ای کسی که از خیر و شر بی خبری . اوّل خود را امتحان کن و بعد دیگری را .

امتحانِ خود چو کردی ای فلان / فارغ آیی ز امتحانِ دیگران


ای فلان ، هر گاه خود را امتحان کنی گوهرِ خود را خواهی شناخت و در این صورت دیگر از امتحان کردن دیگران فارغ خواهی شد . [ وقتی که به درون کاویِ خود بپردازی معایبی پیدا می کنی که همان معایب سبب می شود که خود را کامل و بی نقص نشماری و در صددِ رفعِ آن برآیی و در نتیجه به عیبجویی از این و آن نپردازی . و اگر با درون کاویِ خود دریافتی که صاحبِ معرفت و حقیقتی ، باز به عیبجویی این و آن نمی پردازی . ]

چون بدانستی که شِکَّر دانه ای / پس بدانی کَاهلِ شِکَّر خانه ای


همینکه دانستی دانۀ شکری ، یعنی وقتی که بر تو معلوم شد باطنت از شیرینی های معارفِ الهی و حقایقِ ربّانی بهره مند است در آن صورت خواهی دانست که به معدن شِکرِ ذوق و معرفتِ الهی تعلق داری . [ و درخواهی یافت که تو نیز جزوِ اهل الله هستی و به معدنِ گرانبهای معارف و اسرار الهی تعلق داری . زیرا وصول به معارف و کمالات مستلزمِ ریاضت و سخت کوشی است . ]

پس بدان ، بی امتحانی ، که اِله / شِکَّری نفرستدت ناجایگاه


این نکته را خوب درک کن که خداوند بدونِ آزمایش و ابتلا و بی آنکه شایسته باشی به تو شِکرِ ذوق و معرفت عطا نمی کند و تو را از حلاوتِ حقایقِ الهی بهره مند نمی سازد .

این بدان ، بی امتحان ، از عِلمِ شاه / چون سَری ، نفرستدت در پایگاه


این نکته را درک کن که به سببِ علم الهی اگر تو لیاقتِ سروری داشته باشی بدون امتحانِ گوهر باطنی تو ، تو را به مرتبۀ نازل فرود نمی آورد .

هیچ عاقل اَفگنَد دُرِّ ثمین / در میانِ مُستراحی پُر چَمین ؟


مثلاََ ، آیا تا به حال شده است که یک فردِ عاقل مرواریدِ گرانبهایی را به درونِ مُستراحی پُر از کثافت بیندازد ؟ مسلماََ تا به حال چنین واقعه ای رُخ نداده است . [ تَمین = قیمتی ، گرانبها / چَمین = مدفوع ، بَول ، ادرار ]

ز آنکه گندم را حکیمِ آگهی / هیچ نفرستد به انبارِ کَهی


زیرا که هیچ حکیمِ دانایی گندم را به انبارِ کاه نمی ریزد . [ حال که دانستی که هیچ خِردمندی مرواریدِ قیمتی را به مُستراح نمی اندازد و هیچ دانایی گندم را به انبارِ کاه نمی ریزد ، پس بدان که حکیمِ جهان هرگز پاکان و ناپاکان را در یک مرتبه قرار نمی دهد . ]

شیخ را که پیشوا و رهبر است / گر مریدی امتحان کرد ، او خَر است


هر گاه یک مُرید به امتحانِ شیخِ خود که پیشوا و رهبر است اقدام کند مسلماََ چنین مریدی خَر و نادان است . [ از اینجا به بعد استنتاجِ حکایتِ مذکور شروع می شود . ]

امتحانش گر کنی در راهِ دین / هم تو گردی مُمتَحَن ای بی یقین


اگر تو شیخِ خود را در راهِ دین امتحان کنی ، ای بی ایمان بدان که در واقع خودِ تو موردِ امتحان قرار خواهی گرفت .

جرأت و جهلت شود عریان و فاش / او برهنه کی شود ز آن اِفتتاش ؟


گستاخی و جهلِ تو پیدا و نمایان می شود . آن شیخِ کامل چگونه ممکن است که از این تجسّس و تفتیش ، اسرارش فاش شود ؟ [ اِفتتاش = تفتیش کردن ]

گر بیآید ذَرّه ، سَنجَد کوه را / بر دَرَد ز آن کُه ، ترازوش ای فَتا


برای مثال ، ای جوان هر گاه یک ذرّه یعنی یک موجودِ حقیر و کوچک بخواهد کوه را وزن کند ترازویش از سنگینی کوه در هم خواهد شکست .

کز قیاسِ خود ترازو می تَنَد / مردِ حق را در ترازو می کُند


همینطور مریدِ گستاخ نیز بر اثرِ مقیاس های محدودِ خود ترازویی می سازد و مردِ خدا و ولیِ حق را در آن می نهد .

چون نگنجد او به میزانِ خِرَد / پس ترازوی خِرَد را بر دَرَد


از آنجا که ولیِ خدا در ترازوی حقیر عقلِ جزیی در نمی گنجد . پس ناچار ترازوی عقل را در هم می شکند .

امتحان همچون تصرّف دان در او / تو تصرّف بر چنان شاهی مَجُو


این مطلب را بدان که امتحان کردنِ حق به معنی تصرّف کردن در اوست تو نباید در پی این باشی که در شاهِ عالمیان تصرّف کنی .

چه تصرّف کرد خواهد نقش ها / بر چنان نقّاش ، بهرِ ابتلا ؟


برای مثال ، چگونه تصاویر و نقوش می توانند برای امتحانِ نقّاش در او تصرّف کنند ؟ [ تقوش به منزلۀ مخلوقات است و نقاش به منزلۀ خالقِ متعال ]

امتحانی گر بدانست و بدید / نی که هم نقّاش آن بَر وی کشید ؟


اگر فرضاََ نقوش و تصاویر از وجودِ امتحان خبر داشته باشند . مگر نه اینست که آنرا نیز نقّاش بر او کشیده است ؟ [ بنابراین هر اصری که از وجودِ آدمی و یا سایر ممکنات و موجودات صادر شود از حضرت حق است . ]

چه قَدَر باشد خود این صورت که بست / پیشِ صورت ها که در عِلمِ وَی است ؟


این نقوش و تصاویر در برابر صورت هایی که در ذاتِ الهی است چه ارزشی دارد ؟ [ برخی از شارحان منظور از «علم وی» را صور علمیه در ذاتِ الهی می دانند ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 33 ) که نام دیگرش اعیان ثابته و ماهیّت است . ]

وسوسۀ این امتحان ، چون آمدت / بختِ بَد دان کآمد و گَردن زدت


همینکه وسوسه امتحان حضرت حق بر تو عارض شد بدان که نگون بختی بر تو روی می آورد و گردنت را می زند .

چون چنین وسواس دیدی ، زود زود / با خدا گَرد و ، درآ اندر سجود


ای طالبِ حق همینکه در دلت وسوسۀ چنین امتحانی احساس کردی فوراََ روی به خدا بیاور و به درگاهِ او سجده کن .

سَجده گَه را تَر کن از اشکِ روان / کِای خدا تو وارَهانَم زین گُمان


سجده گاه را از اشکِ روان ، تَر کن و بگو که خداوندا مرا از این گُمانِ بَد نجات بده .

آن زمان کِت امتحان مطلوب شد / مسجدِ دینِ تو ، پُر خَرُّوب شد


هر گاه امتحان در نظرت امری پسندیده و مطلوب آمد . یعنی هر گاه خیالِ امتحان کردنِ حضرت حق به سرت زد . بدان که مَعبَدِ دین و ایمانت پُر از گیاهِ ویرانگرِ خَرنُوب شده است . ( خَرُّوب = همان گیاه خَرنُوب است که بوته ای است بیابانی و مرتفع و خاردار که در هر بنایی بروید آن را ویران می کند ) [ بنابراین هر کس بخواهد خدا را با مقیاس های ناچیز بشری امتحان کند . بنای دین و ایمانش ویران می شود . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه گفتن آن جهود به علی که اعتماد داری به حافظی حق

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟