شرح و تفسیر غزل شماره 60 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 60 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 60 دیوان سعدی شیرازی
1) شب فراق که داند که تا سَحر چند است ؟ / مگر کسی که به زندان عشق دربند است
2) گرفتم از غمِ دل راه بوستان گیرم / کدام سرو به بالای دوست مانند است ؟
3) پیام من که رساند به یار مِهر گُسِل ؟ / که بر شکستی و ، ما را هنوز پیوند است
4) قسم به جان تو گفتن طریق عزّت نیست / به خاک پای تو و آن هم عظیم سوگند است
5) که با شکستن پیمان و بر گرفتن دل / هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
6) بیا که بر سَرِ کویت بساط چهرۀ ماست / به جای خاک که در زیر پایت افکنده است
7) خیال روی تو بیخ امید بنشانده است / بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده است
8) عجب در آن که تو مجموع و ، گر قیاس کنی / به زیر هر خَم مویت دلی پراکنده است
9) اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی / گمان برند که پیراهنت گُل آکنده است
10) ز دست رفته نه تنها منم در این سَودا / چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است
11) فراق یار که پیش تو کاه برگی ننیست / بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
12) ز ضعف طاقت آهم نماند و ، ترسم خَلق / گمان برند که سعدی ز دوست خردسند است
شب فراق که داند که تا سَحر چند است ؟ / مگر کسی که به زندان عشق دربند است
چه کسی جز گرفتار زندان عشق می داند که شب جدایی چه قدر طولانی است . [ چند است = چه قدر و اندازه است / در این بیت «عشق» به «زندان» تشبیه شده است . ]
گرفتم از غمِ دل راه بوستان گیرم / کدام سرو به بالای دوست مانند است ؟
بر فرض که از غصّۀ دل راه بوستان در پیش بگیرم و به باغ بروم . کدان سرو را در بوستان خواهم دید که شبیه قد و قامت یار باشد ؟ [ گرفتن = انگاشتن و فرض کردن / بالا = قد و قامت ]
پیام من که رساند به یار مِهر گُسِل ؟ / که بر شکستی و ، ما را هنوز پیوند است
چه کسی پیغام مرا به یار پیمان شکن می رساند ؟ بدین مضمون که تو پیمان خویش نگه نداشتی ، ولی من هنوز بر سر پیمان و پیوند خویش هستم . [ مهر گسل = آن که پیمان دوستی و محبّت می شکند ، بی وفا ]
قسم به جان تو گفتن طریق عزّت نیست / به خاک پای تو و آن هم عظیم سوگند است
به جان تو سوگند یاد کردن شیوۀ بزرگ داشتن معشوق نیست ، پس به خاک پای تو که آن هم سوگند عظیمی است ، قسم یاد می کنم . [ عزّت = کرامت و بزرگی ]
که با شکستن پیمان و بر گرفتن دل / هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
که با وجود پیمان شکنی تو و دل بر گرفتن از من هنوز چشمانم آرزوی دیدار تو را دارد . [ آرزومند = شیفت و مشتاق / دل بر گرفتن = کنایه از ترک و رها کردن ]
بیا که بر سَرِ کویت بساط چهرۀ ماست / به جای خاک که در زیر پایت افکنده است
برای آنکه ما چهرۀ خویش را مانند فرشی بر سر کویت افکنده ایم و تو مجبور نیستی قدم بر خاک بگذاری ، قدمی رنجه کن و به دیدار ما بیا . [ بساط = فرش و گستردنی ]
خیال روی تو بیخ امید بنشانده است / بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده است
تصوّر روی تو ریشۀ درخت امیدواری را در دل ما کاشته است . امّا عشق تو به سان بلا و گرفتاری پیِ بنای شکیبایی را برکنده و ما را بی تاب کرده است . [ خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق / نشاندن = کاشتن ، غَرس کردن / در این بیت «عشق» به «بلا» تشبیه شده است . ]
عجب در آن که تو مجموع و ، گر قیاس کنی / به زیر هر خَم مویت دلی پراکنده است
شگفت انگیز است که آسوده خاطری ، در حالی که اگر بسنجی معلوم می شود که در هر خمی از گیسوانت یک دل پریشان وجود دارد . [ مجموع = آسوده خاطر ، خاطر جمع / قیاس کردن = سنجیدن و مقایسه کردن / خم مو = پیچ و تاب زلف / پراکنده شدن دل = کنایه از پریشان و آزرده خاطر شدن دل ]
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی / گمان برند که پیراهنت گُل آکنده است
اگر برهنه نباشی و بدنت را بدون جامه در معرض دید نگذاری . مردم گمان می برند که جامۀ تو پر از گل است . یعنی در لباس تو بدنی نمی بینند بلکه گل می بینند . [ شخص = تن ، بدن / گُل آکنده = آکنده و پُر شده از گُل ]
ز دست رفته نه تنها منم در این سَودا / چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است
در این عشق و دلدادگی تنها من عاشق و دلباخته نگشتم . زیرا دست های بسیاری به شکوه و استعانه از این عشق به سوی خداوند بلند گشته است . [ سودا = عشق / از دست رفتن = کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن / دست بر چیزی یا کسی بودن = از چیزی یا کسی کمک و یاری خواستن ]
فراق یار که پیش تو کاه برگی ننیست / بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
فراق و جدایی از یار که در نظر تو به اندازۀ برگ کاهی وزن ندارد . بیا و ببین که مثل کوه الوند بر دل من سنگینی می کند . [ کاه برگ = برگ کاه ، کنایه از چیزی بسیار اندک / کوه الوند = کوه معروفی است در همدان ]
ز ضعف طاقت آهم نماند و ، ترسم خَلق / گمان برند که سعدی ز دوست خردسند است
در اثر ناتوانی تاب آه کشیدن هم برایم نمانده است و می ترسم مردم این ناتوانی را خرسندی بپندارند و گمان برند که سعدی غم یار ندارد . [ ترسیدن = بیم داشتن ، مطمئن بودن / خردسند = راضی و خشنود ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار