شرح و تفسیر حقیر و بی خصم دیدن دیده های حس صالح و ناقه صالح را

شرح و تفسیر حقیر و بی خصم دیدن دیده های حس صالح و ناقه صالح را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر حقیر و بی خصم دیدن دیده های حس صالح و ناقه صالح را

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2509 تا 2569

نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت

بخش : 14 از 32

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …

متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2509 الی 2569

2509) ناقۀ صالح به صورت بُد شتر / پی بُریدندش ز جهل ، آن قوم مُر

2510) از برای آب ، چون خصمش شدند / نان کور و آب کور ، ایشان بُدند

2511) ناقةالله اب خورد از جویِ میغ / آبِ جق را داشتند از حق دریغ

2512) ناقۀ صالح چو جسمِ صالحان / شد کمینی در هلاکِ طالحان

2513) تا بر آن اُمّت به حکمِ مرگ و درد / ناقةاللهِ و سُقیاها چه کرد

2514) شِحنۀ قهرِ خدا زیشان بجُست / خونبهای اُشتری شهری دُرُست

2515) روحِ او چون صالح و ، تن ناقه است / روح اندر وصل و تن در فاقه است

2516) روحِ صالح ، قابل آفات نیست / زخم بر ناقه بُوَد ، بر ذات نیست

2517) کس نیابد بر دلِ ایشان ظفر / بر صدف آمد ضرر ، نَی بر گُهر

2518) روحِ صالح ، قابل آزار نیست / نورِ یزدان ، سُغبۀ کُفّار نیست

2519) جسمِ خاکی را بدو پیوست جان / تا بیازارند و بینند امتحان

2520) بی خبر کآزارِ این ، آزار اوست / آبِ این خُم ، مُتّصِل با آب جوست

2521) زان تعلّق کرد با جسمی اِله / تا که گردد جمله عالَم را پناه

2522) ناقۀ جسمِ ولی را بنده باش / تا شوی با روح صالح خواجه تاش

2523) گفت صالح : چونکه کردید این حسد / بعدِ سه روز از خدا نِقمَت رسد

2524) بعدِ سه روز دگر از جان ستان / آفتی آید که دارد سه نشان

2525) رنگِ رویِ جملتان گردد دِگر / رنگ رنگِ مختلف اندر نظر

2526) روزِ اول رویتان چون زعفران / در دوم ، رو سرخ همچون ارغوان

2527) در سوم ، گردد همه رُوها سیاه / بعد از آن ، اندر رسد قهرِ اِله

2528) گر نشان خواهید از من زین وَعید / کُرّه ناقه به سوی کُه دوید

2529) گر توانیدش گرفتن ، چاره هست / ورنه خود مرغِ امید از دام جَست

2530) کس نتانست اندر آن کُرّه رسید / رفت در کُهسارها شد ناپدید

2531) گقت : دیدید آن قضا مُبرَم شده ست / صورتِ او میدرا گردن زده ست

2532) کُرّۀ ناقه چه باشد ؟ خاطرش / که بجا آرید ز احسان و برش

2533) گر بجا آید دلش ، رستید از آن / ورنه نومیدیت و ساعدها گزان

2534) چون شنیدید این وعیدِ منکَدِر / چشم بنهادند و آن را منتظر

2535) روزِ اول ، روی خود دیدند زرد / می زدند از ناامیدی ، آهِ سرد

2536) سُرخ شد روی همه ، روز دوم / نوبتِ اومید و توبه گشت گُم

2537) شد سیه ، روزِ سوم ، روی همه / حکمِ صالح راست شد بی مَلحَمه

2538) چون همه در ناامیدی رد شدند / همچو مرغان در دو زانو آمدند

2539) در نُبِی آورد جبریلِ امین / شرح این زانو زدن را جاثِمین

2540) زانو آن دَم زن که تعلیمت کنند / وز چنین زانو زدن بیمت کنند

2541) منتظر گشتند زخمِ قهر را / قهر آمد ، نیست کرد این شهر را

2542) صالح از خلوت به سوی شهر رفت / شهر دید اندر میانِ دود و تَفت

2543) ناله از اجزای ایشان می شنید / نوحه پیدا ، نوحه گویان ناپدید

2544) زاستخوانهاشان شنید او ناله ها / اشکِ خون از جانشان چون ژاله ها

2545) صالح آن بشنید و گریه ساز کرد / نوحه ، بر نوحه گران آغاز کرد

2546) گفت : ای قومی به باطل زیسته / وز شما من پیشِ حق بگریسته

2547) حق بگفته : صبر کن بر جورِشان / پَندشان دِه ، بس نَماند از دُورِشان

2548) من بگفته : پَند شد بند از جفا / شیرِ پند از مِهر جوشد وز صفا

2549) بس که کردند از جفا بر جایِ من / شیرِ پند افسرد در رگ هایِ من

2550) حق مرا گفته : تو را لطفی دهم / بر سرِ آن زخم ها مَرهَم نهم

2551) صاف کرده حق دلم را چون سَما / رُوفته از خاطرم جورِ شما

2552) در نصیحت من شده بارِ دگر / گفته امثال و سخن ها چون شِکَر

2553) شیرِ تازه از شکر انگیخته / شیر و شهدی با سخن آمیخته

2554) در شما چون زهر گشته آن سُخُن / زآنکه زهرستان بُدیت از بیخ و بُن

2555) چون شوم غمگین ، که غم شد سرنگون / غم شما بودید ای قومِ حَرون

2556) هیچ کس بر مرگِ غم ، نوحه کند ؟ / ریشِ سَر چون شد ، کسی مو بَر کَنَد

2557) رو به خود کرد و بگفت : ای نوحه گر / نوحه ات را می نَیرزند آن نفر

2558) راست خوان ، کژخوانیِ ما را مبین /  کَیفَ آسی قُل لِقومِِ ظالِمین

2559) باز اندر چشم و دل او گریه یافت / رحمتی ، بی علّتی ، در خود بتافت

2560) قطره می بارید و حَیران گشته بود / قطره ای بی علّت از دریایِ جود

2561) عقلِ او می گفت کین گریه ز چیست ؟ / بر چنان افسوسیان ، شاید گریست ؟

2562) بر چه می گریی ؟ بگو بر فعلشان / بر سپاهِ کینه بَد نعلشان ؟

2563) بر دلِ تاریکِ پُر زنگارشان / بر زبانِ زهرِ همچون مارشان ؟

2564) بر دَم و دَندانِ سگسارانه شان ؟ / بر دهان و چشمِ کژدم خانه شان ؟

2565) بر ستیز و تَسخُر و افسوسشان ؟ / شُکر کن ، چون کرد حق محبوسشان

2566) دستشان کژ ، پایشان کژ ، چشم کژ / مِهرشان کژ ، صلحشان کژ ، خشم کژ

2567) از پیِ تقلید ، وز رایاتِ نَقل / پا نهاده بر جمالِ پیرِ عقل

2568) پیرخَر نَی ، جمله گشتند پیرِخر / از ریایِ چشم و گوشِ همدگر

2569) از بهشت آورد یزدان ، بندگان / تا نمایدشان سَقَرپروردگان

شرح و تفسیر حقیر و بی خصم دیدن دیده های حس صالح و ناقه صالح را

ناقه صالح به صورت بُد شُتر / پی بُریدندش ز جهل ، آن قومِ مُر


ناقه صالح در صورت ظاهر ، شتر بود ولی آن قوم ظاهر بین از روی جهل ، آن ناقه را پی کردند . [ صالح پیامبری بود که بر قوم ثمود مبعوث شد . در قرآن هشت بار نام صالح ذکر شده است . سوره اعراف آیات 71 و 75 ، سوره هود آیات 91 و 69 و 65 و 64 ، سوره شعرا آیه 142 و سوره نمل آیه 46 ]

– صوفیه ، صالح را مظهر اسم فتاح ( = گشاینده ) دانسته اند . زیرا فتوح عبارت است از حصول چیزی که توقع آن نرود . و این بدان سبب است که ناقه صالح از کوه برآمد در حالیکه توقع چنین امری نبود . از اینرو محی الدین عربی فصلِ یازدهم از فصوص الحکم را که از حکمت فتوحی حرف زده به نام او اختصاص داده است . ( شرح فصوص الحکم ، چ 1 ، ص 405 )

از برای آب ، چون خصمش شدند / نان کور و آب کور ، ایشان بُدند


قوم ثمود ، چون به خاطر تقسیم آب ، دشمن او شدند . راه ناسپاسی پیشه کردند و از همه نعمت ها محروم شدند . یا سخت آزمندی و بخل نشان دادند . [ ناقه صالح ، شتری بود که از کوه بیرون آمده بود . قوم ثمود بت پرست بودند . صالح آنها را به خدای یگانه دعوت کرد . از وی معجزه ای خواستند و تقاضا کردند که از کوه ، شتری ماده و ده ماهه آبستن و پابزا بیرون آورد . صالح چنین کرد و آن ناقه در حال بزاد . بچه او نیز قوی و کلان بود . صالح با آن قوم قرار گذاشت که آب قریه ، یک روز از آنِ شتر و بچه اش و روز دیگر از آنِ آنها باشد و آن روز که ناقه آب می خورد ، قوم ثمود از شیر ناقه بیاشامند . قوم آخرالامر ، این قرار را به هم زدند و ناقه را پی زدند و مستحق عذاب شدند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1074 ) ( نان کور و آب کور = ناسپاس و بخیل ، کنایه از آنکه از نعمت ها بی نصیب و بی بهره است ) ]

ناقةالله ، آب خورد از جویِ میغ / آبِ حق را داشتند از حق دریغ


ناقه خدا از آن آبی می خورد که از ابر فرو می ریخت و از چشمه جاری می شد . ولی آن بدکاران آب خدا را از آن ناقه خدایی دریغ داشتند . ( میغ = ابر )

ناقۀ صالح چو جسمِ صالحان / شد کمینی در هلاکِ طالحان


ناقه صالح مانند وجود اشخاص نیک سرشت ، کمینگاهی است برای هلاکت تبهکاران . ( طالح = ضد صالح ، تبهکار و بدکار )

تا بر آن اُمّت به حکمِ مرگ و درد / ناقةاللهِ و سُقیاها چه کرد


ببین که ناقه خدایی و مسئله سیراب شدن او از آب ، چه درد و مرگی بر آن قوم وارد کرد . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 13 سوره شمس که می فرماید « پس آن فرستاده خدا بدیشان همی گفت : زینهار که ناقه خدا را پاس دارید و از آبش باز مدارید » ]

شِحنه قهرِ خدا زیشان بجُست / خونبهای اُشتری شهری دُرُست


داروغۀ قهر و عذاب خداوندی ، خونبهای آن ناقه را ویرانی و اضمحلال یک شهر قرار داد . یعنی به قصاص کشتن ناقه صالح ، قوم ثمود نابود شدند . [ شِحنه = کسی که از جانب پادشاه و دستگاه حکومت برای ضبط امور و سیاست مردم شهری منصوب می شد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1075 ) ]

روحِ او چون صالح و ، تن ناقه است / روح اندر وصل و تن در فاقه است 


روح اولیاءالله مانند صالح و تنشان مانند ناقه است . روح اولیاءالله در وصال الهی ، مُتنعّم است و تن خاکی در احتیاج و بی چیزی قرار دارد . [ در اینجا جسم و کالبد آدمی به شتر و یا ناقه تشبیه شده است از آنرو که کالبد جسمانی میل به مواد مادی طبیعت دارد . ولی روح ، غذای خود را در عالم بالا از وصال الهی بدست می آورد . ( شرح اسرار ، ص 61 ) ( فاقه = تنگدستی و نداری ) ]

روحِ صالح قابلِ آفات نیست / زخم بر ناقه بُوَد ، بر ذات نیست


روح صالح هرگز در معرض گزند و آسیب قرار نمی گیرد . زخم و آسیب بر ناقه وارد می شود نه بر ذات و جوهر او . [ هیچ آفتی از آفات مادی و جسمانی نمی تواند بر روح مجرد گزندی رساند ]

کس نیابد بر دلِ ایشان ظفر / بر صدف آمد ضرر ، نَی بر گُهر


هیچکس نمی تواند بر دل و جان اولیاءالله غالب شود . چه اگر گزندی بر صدف وارد شود . گوهر درون آن از این صدمه مصون است . همینطور اگر بر جسم ، آسیب وارد آید . بر روح ضرری وارد نمی آید . [ در یکی از سروده های عرفانی هندی آمده است . « این جان که در همه قالب هاست به هیچ وجه کشته نمی گردد بنابراین در بندِ غم هیچ جانی مباش . ( بگوت گیتا ، ص 11 ) و در انجیل هم آمده است « و از قاتلان جسم که قادر بر کشتن روح نِیَند بیم مکنید . ( انجیل متیّ ، باب دهم ، شماره 28 ) ]

روحِ صالح قابلِ آزار نیست / نورِ یزدان ، سُغبۀ کُفّار نیست


روح صالح هرگز قابلیت گزند و آزار ندارد . زیرا نور خدا هیچوقت بدست کافران ، خوار و زبون نمی شود . [ ( سُغبه = فریفته و مفتون و مغلوب ) مصراع دوم اشاره است به آیه 8 سوره صف که می فرماید « خواهند کافران ، روشنی خدا را با دهان خود خاموش سازند و حال آنکه خدا کامل کننده روشنی خویش است . اگر چه کافران را خوش نیاید » ]

جسمِ خاکی را بدو پیوست جان / تا بیازارند و بینند امتحان


خداوند جسم خاکی را بدین جهت با روح پیوسته کرد تا منکران ، آن را آزار دهند و به محنت و آزمایش گرفتار  شوند .

بی خبر کآزارِ این ، آزارُ اوست / آب این خُم ، مُتصل با آبِ جوست


غافلان و بی خبران نمی دانند آزاری که بر جسم اولیاء وارد می شود در واقع آزردن حق است . زیرا آبِ این خُم به آن جوی اتصال دارد . [ این بیت اشاره دارد به حدیث « خدای تعالی فرمود : هر که یکی از اولیای مرا دشمن دارد . من بدو اعلان جنگ می کنم » ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1077 ) ]

زان تعلّق کرد با جسمی اِله / تا که گردد جمله عالَم را پناه


آویزش جسم اولیاء به حق تعالی برای این است که اجسام آنان پناهگاه همه جهان باشد . [ اکبرآبادی گوید : پس تعلق حق با جسم انبیاء ، برای دو فایده است . یکی به جهت دادن مکافات اعمال و ایذاء کفّار و دوم به جهت آنکه جمله عالم را از شر ظالمان در پناه خود دارند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 183 ) ]

ناقۀ جسمِ ولی را بنده باش / تا شوی با روحِ صالح خواجه تاش


بندۀ ناقۀ جسم ولی باش و از جان و دل به خدمتش درآی تا با روح صالح پیامبر ، قرین و همراه شوی . [ صالح و هر پیامبری ، نزد صوفیان معنی کلّی و نوعی است و مجموع اوصافی است که در هر کس متحقّق شود . او دارای همان مرتبت و در خور همانگونه تعلیم است و بنابراین ، حاجت نیست که صالح را به معنی وصفی و صفت روح فرض کنیم . چنانکه بعضی از شارحان مثنوی ، این بیت و ابیات پیشین را بدین صورت توجیه کرده اند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1078 ) ]

گفت صالح : چونکه کردید این حسد / بعدِ سه روز از خدا نِقمَت رسد


صالح گفت : ای قوم ، چونکه شما اینگونه حسد ورزیدید . منتظر باشید که پس از سه روز کیفر و عقوبت خدا شما را بگیرد . ( نِقمَت = عذاب و رنج )

بعدِ سه روزِ دگر از جان ستان / آفتی آید که دارد سه نشان


بعد از سه روز از طرف خداوندی که ستاننده جان هاست آفتی آید که سه نشانه دارد . ( جان ستان = قبض روح کننده )

رنگِ رویِ جملتان گردد دِگر / رنگ رنگِ مختلف اندر نظر


رنگ و روی همه شما دگرگون شود و به رنگ های مختلف دیده شوید .

روزِ اول ، رویتان چون زَعفران / در دوم ، رو سرخ همچون اَرغوان


روز نخست ، روی شما مانند زعفران زرد می شود و روز دوم ، رخسارتان مانند ارغوان قرمز گردد . [ می گویند که چون قوم ثمود ، ناقه را کشتند خبر به صالح رسید و از فرطِ اندوه بگریست و صالح به قوم سه روز مهلت داد . چون بامداد برخاستند چهره خود را زرد دیدند و روز دیگر چهره خود را سرخ دیدند و روز دیگر سیاه . بدینسان دانستند که عذاب موعود حتمی است . و در روایت دیگر وقتی ناقه را کشتند . هراسان نزد صالح آمدند و معذرت خواستند . صالح گفت اگر کرّه او را پیدا کنید از عذاب خواهید رست . قوم هر چه دنبال کرّه دویدند نتوانستند بدو رسند . ( زعفران = گیاهی است دارای گلهای زرد و خوشبو شبیه گل لاله عباسی . ارغوان = درختی است دارای برگهای گرد و گلهای سرخ رنگ ) ]

در سوم گردد همه رُوها سیاه / بعد از آن اندر رسد قهرِ اِله


در روز سوم چهره های همه شما سیاه گردد و پس از آن ، قهر خدا در رسد .

گر نشان خواهید از من زین وَعید / کُرۀ ناقه به سوی کُه دوید


اگر از خشم و سطوت این وعید و تهدید ، از من نشانی می خواهید . ببینید که بچه آن ناقه خدایی به سوی کوه خواهد دوید .

گر توانیدش گرفتن ، چاره هست / ورنه خود ، مرغِ امید از دام جَست


اگر توانستید آن بچه ناقه را بگیرید . برای خلاصی ، چاره ای است و الّا ، مرغِ امید ، از دام جَسته است .

کس نتانِست اندر آن کُره رسید / رفت در کُهسارها شد ناپدید


کسی نتوانست آن بچه ناقه را بگیرد و آن بچه ناقه رفت و در میان کوهها ناپدید شد .

گفت : دیدید آن قضا مُبرَم شده ست / صورتِ اومید را گردن زده ست


صالح به آن قوم گفت : دیدید که آن قضای الهی مقرر شده است و گردن امید را زده است . یعنی آرزو و امید به نجات را تباه ساخته است و دیگر مجالی برای شما نیست . ( مُبرَم = ثابت و قاطع )

کُرۀ ناقه چه باشد ؟ خاطرش / که بجا آرید ز احسان و بَرش


بچه ناقه چیست ؟ همان خاطر صالح است که به احسان و نیکی در حق اش آن را بجا بیاورید . خلاصه ، رضایت خاطر او را فراهم کنید .

گر بجا آید دلش ، رستید از آن / ورنه نومیدیت و ساعدها گزان


اگر دلش بجا آمد یعنی اگر از شما راضی شد . از آن عذاب و عقاب رسته اید و الّا از خلاص شدن ناامید و محروم خواهید شد و در آن حال از فرطِ ناامیدی و ندامت دستِ خود را خواهید گزید . ( گزیدن ساعد = کنایه از پشیمان شدن است )

چون شنیدند این وَعیدِ مُنکَدِر / چشم بنهادند و آن را منتظر


همینکه آن قوم این وعده تیره و تار را شنیدند . چشم به ظهور آن عذاب دوخته و در انتظارش نشستند . ( منکدر = تیره و تار )

روزِ اول ، روی خود دیدند زرد / می زدند از ناامیدی ، آه سَرد


روز نخست ، رخسارهای خود را زرد دیدند و از ناامیدی ، آه سرد از نهادشان برمی کشیدند .

سُرخ شد رویِ همه ، روزِ دوم / نوبتِ اومید و توبه گشت گُم


روز دوم رخساره همه آنان سرخ شد و دیگر جای امید و توبه برای آنان باقی نماند .

شد سیه ، روزِ سوم ، رویِ همه / حکمِ صالح راست شد بی مَلحَمه


روز سوم رخساره آن کافران سیاه گشت . پس چکم صالح پیامبر بی چون و چرا واقع شد . ( مَلحَمه = حادثه بزرگ و جنگ خانمانسوز ، در اینجا مناسب ، چون و چراست )

چون همه در ناامیدی رد شدند / همچو مرغان در دو زانو آمدند


وقتی آن قوم جملگی ناامید شدند . همانند مرغان روی دو زانو افتادند .

در نُبِی آورد جبریلِ امین / شرحِ این زانو زدن را جاثِمین


جبرئیل امین در قرآن کریم ، شرح این زانو زدن را با تعبیر جاثمین آورده است . [ جاثمین اشاره دارد به آیه 78 سوره اعراف که می فرماید « پس قوم ثمود را بانگ آسمانی فرو گرفت و زان پس همه در بامداد به جای خود مُرده و بر زمین افتاده بودند . ( نُبِی = قرآن . جاثم = بر زمین افتاده و به زانو درآمده ) ]

زانو آن دَم زن که تعلیمت کنند / وز چنین زانو زدن بیمت کنند


آن هنگام بر زمین زانو بزن که مورد تعلیم ات قرار می دهند و تو را از اینگونه زانو زدن و شیون بی موقع می ترسانند .

منتظر گشتند زخمِ قهر را / قهر آمد ، نیست کرد این شهر را


قوم ثمود منتظر زخمِ قهرِ خداوندی شدند که آن قهر ، رسید و آن شهر و دیار و ساکنانش را نابود کرد .

صالح از خلوت به سویِ شهر رفت / شهر دید اندر میانِ دود و تَفت


صالح از خلوت به جانب شهر روان شد و شهر را در میان دود و حرارت سوزان دید . ( تَفت = گرمی و حرارت )

ناله از اجزایِ ایشان می شنید / نوحه پیدا ، نوحه گویان ناپدید


صالح از اجزاء و ریز ریز پراکنده آنان ناله و فغان شنید . ناله به گوش می رسید ولی ناله کنان ناپیدا بودند . ( نوحه = شیون و زاری )

زاستخوانهاشان شنید او ناله ها / اشکِ خون از جانشان چون ژاله ها


صالح ، از استخوانهای آن قوم ، ناله شنید و از جانشان همانند ژاله ، اشکِ خون فرو می چکید . ( ژاله = شبنم ، قطره هایی که روی برگ گل یا گیاه نشیند )

صالح ، آن بشنید و گریه ساز کرد / نوحه ، بر نوحه گران آغاز کرد


صالح که آن ناله ها را شنید . گریه سرداد و با ناله کنندگان ، شروع به نالیدن و گریستن کرد .

گفت : ای قومی به باطل زیسته / وز شما من پیشِ حق بگریسته


صالح گفت : ای قومی که زندگی باطل و بیهوده کرده اید . من به خاطر شما در حضور حق گریسته ام و از شما نزد حق تعالی گله کرده ام .

حق بگفته : صبر کن بر جورشان / پندشان دِه ، پس نماند از دَورِشان


صالح در آن هنگام که می گریست با خود گفت : حق تعالی به من گفته بود که در قبال جور و بیداد آنان شکیبا باشم و آنان را پند و اندرز دهم . زیرا چیزی نمانده که دوره آنان نیز به سر رسد .

من بگفته : پند شد بند از جفا / شیر پند از مِهر جوشد وز صفا


صالح گفت : من به حق تعالی گفته بودم که نصیحت من از جفای آن قوم بسته شد . زیرا شیرِ پند و اندرز از پستان مِهر و صفا می جوشد . [ روش پیامبران و اولیاء در تربیت خلق ، نرمی و مدارا و پند و اندرز است ]

بس که کردند از جفا بر جایِ من / شیرِ پند افسرد در رگ هایِ من


از بس که آن قوم در حق من ستم کردند . شیر نصیحت در رگ های من خشکید و قلبم از اندرز به آنان افسرده شد .

حق مرا گفته : تو را لطفی دهم / بر سَرِ آن زخم ها مَرهَم نهم


حق تعالی برای التیام خاطر و آرامش دلم به من گفته است : تو را بسیار مورد لطف قرار دهم و بر آن زخم هایت مرهم نهم .

صاف کرده حق دلم را چون سَما / روفته از خاطرم جورِ شما


حق تعالی قلب مرا همانند آسمان ، صاف کرده است . و از خاطرم غبار بیداد و ستم شما را سِتُرده است . ( روفتن = جارو کردن )

در نصیحت من شده بارِ دگر / گفته امثال و سخن ها چون شِکَر


من در حق شما مکرراََ مرحمت و شفقت نشان دادم و به شما و امثال شما سخنانی چون شِکر گفته ام .

شیرِ تازه از شکر انگیخته / شیر و شَهدی با سخن آمیخته


سخن را با شکر و شیر تازه می آمیختم و با شیر و شهد ممزوج می کردم . خلاصه سخنانی بس دلکش و لطیف به شما می گفتم . [ شیرِ تازه ، شیری است که بتازگی دوشیده باشند و مجازاََ به معنی بِکر بکار رفته است . ( شرج مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 10810 و 1082 ) ( شهد = انگبین و عسل ) ]

در شما چون زهر گشته آن سُخُن / زآنکه زهرستان بُدیت از بیخ و بُن


آنگونه سخن دلپذیر و شیرین من در وجود شما همچون زهر نمود . زیرا که شما خودتان از بیخ و بن زهرستانی از جهل و جفا بودید . ( زهرستان = معدن زهر )

چون شوم غمگین ، که غم شد سرنگون / غم شما بودیت ای قومِ حَرون


برای چه غمگین شوم ؟ غم که سرنگون شده است . ای قوم چموش و سرکش ، شما مایۀ غمِ من بودید . ( حَرون = اسب سرکش و چموش )

هیچ کس بر مرگِ غم ، نوحه کند ؟ / ریشِ سَر چون شد ، کسی مو بَر کَنَد ؟


آیا کسی به جهت بر طرف شدن غم و اندوه خود ناله می کند ؟ آیا وقتی که زخم سر بر طرف شود . کسی موی سرش را می کند . [ یعنی آیا موی سرش را از ناراحتی می کند که چرا زخم سرم شفا یافت و شاید هم منظور این است که وقتی کسی به زخم کچلی مبتلا می شد . موهای سرش را می تراشیدند تا زخم ، التیام یابد و موی تازه بروید . ( ریشِ سر = زخم سر ، کچلی )

رو به خود کرد و بگفت : ای نوحه گر / نوحه ات را می نیرزند آن نفر


صالح دوباره با خود گفت : ای نوحه گر ، آنکه برایش نوحه می کنی به نوحه ات نمی ارزد . یعنی این قوم ارزش آن را ندارند که مورد لطف فرار گیرند .

راست خوان ، کژ خوانیِ ما را مبین / کَیفَ آسی قُل لِقومِِ ظالِمین


ای راست خواننده به کژ خوانی ما نگاه مکن . و این آیه 93 سوره اعراف را برای ستمگران بخوان . « پس چگونه اندوه خورم بر قوم کافران ؟ » این جمله از قول شعیب پیمبر است . ولی در نظر مولانا انبیاء یک حقیقت اند در کالبدهای گوناگون . ( آسی = غم )

باز اندر چشم و دل ، او گریه یافت / رحمتی ، بی علّتی ، در وی بتافت


صالح باز در خود احساس رقّت کرد و دید که اشک در چشمانش دویده و رحمتی که علت آن را نمی داند در دل او نمودار گردید .

قطره می بارید و حَیران گشته بود / قطره ای بی علّت از دریایِ جود


صالح اشک می ریخت و سرگشته شده بود . آن قطرات اشکی که ظاهراََ بی علت و انگیزه بود از دریای جود و کرمش سرازیر شده بود .

عقلِ او می گفت کین گریه ز چیست ؟ / بر چنان افسوسیان ، شاید گریست ؟


عقل صالح به خود می گفت : آخر این گریه برای چیست ؟ آیا گریستن برای این ستمگران که کاری جز تمسخر و استهزاء نداشتند روا و شایسته است ؟ ( افسوسیان = جمع افسوسی ، مسخره ، مجازاََ ظالم )

بر چه می گریی ؟ بگو بر فعلشان ؟ / بر سپاهِ کینۀ بَد نعلشان ؟


برای چه گریه می کنی ؟ بگو آیا برای کارهایی که کرده اند می گریی ؟ یا برای آن لشکر پُر کینه شوم و ناخجستۀ آنان می گریی ؟ ( بَد نعل = بد قدم ، شوم و نکبت بار )

بر دلِ تاریکِ پُر زنگارشان ؟ / بر زبانِ زهرِ همچون مارشان ؟


آیا برای دلِ زنگار گرفته آنان می گریی ؟ یا بر زبان زهرآگین آنان که همچون مار است گریه می کنی ؟

بر دَم و دَندانِ سگسارانه شان ؟ / بر دهان و چشمِ کژدم خانه شان ؟


آیا به خاطر نَفَس و دندان سگ صفتانه آنان گریه می کنی ؟ یا بر دهان و چشم آنان که لانه کژدم است گریه سر می دهی ؟ [ آنان با چشم و زبانشان ، زخم های جانکاهی بر روح و روان شایستگان می زدند و آنان را تمسخر می کردند . از اینرو گویی که چشم و دهان آنان لانۀ عقرب بوده است . ( سگسارانه = مانند سگساران . بر قومی افسانه ای اطلاق می شد که سری همانند سرِ سگ ها داشتند با ریش بزی و چشمانی همانند چشم خوک ) ]

بر ستیز و تَسخُر و افسوسشان ؟ / شُکر کن ، چون کرد حق محبوسشان


آیا بر ستیز و استهزای اینان می گریی ؟ شُکر کن که حق تعالی آنان را در زندان قهر خود به حبس کشیده است . ( تَسخُر = استهزاء و مسخره کردن )

دستشان کژ ، پایشان کژ ، چشم کژ / مِهرشان کژ ، صلحشان کژ ، خَشم کژ


دست و پا و چشم و محبت و آشتی و خشمشان همه کج بود یعنی خلاصه قومی بودند کج رفتار و کج روش و کج بین و نامتعادل .

از پیِ تقلید ، وز رایاتِ نقل / پا نهاده بر جمالِ پیرِ عقل


اینها در سایه تقلید و پرچم های نقل از گذشتگان خود آرمیده بودند . و پا بر روی زیبایی و جمال مرشد عقل نهادند . [ این ظاهربینان تنها به محفوظات و معلومات خود که از راه تقلید از دیگران بدست آورده اند بسنده می کنند و موشکافی و جستار عقلانی را مورد تمسخر قرار می دهند . ( رایات = جمع رایت به معنی پرچم ) ]

پیر خَر نَی ، جمله گشته پیرخر / از ریایِ چشم و گوش همدگر


آنها خریدار پیر و مرشد قابل نشدند . بلکه همگی پیرخر شدند . یعنی خرِ پیر و کودن گشتند زیرا گوش و چشم آنها متوجه ریاکاری است نه حقیقت یابی .

از بهشت آورد یزدان ، بندگان / تا نمایدشان سَقَرپروردگان


خداوند از بهشت برین بندگانی به نام انبیا و اولیاء به این جهان فرودین فرستاد تا دوزخ سرشتان را به آنان نشان دهد .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه حقیر و بی خصم دیدن دیده های حس صالح و ناقه صالح را

دکلمه حقیر و بی خصم دیدن دیده های حس صالح و ناقه صالح را

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟