قصد خیانت عاشق و بانگ زدن معشوق بر وی | شرح و تفسیر

قصد خیانت عاشق و بانگ زدن معشوق بر وی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصد خیانت عاشق و بانگ زدن معشوق بر وی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 120 تا 157

نام حکایت : حکایت آن عاشق که از عسس گریخت و معشوق را در باغ یافت

بخش : 4 از 4 ( قصد خیانت عاشق و بانگ زدن معشوق بر وی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن عاشق که از عسس گریخت و معشوق را در باغ یافت

در انتهای دفتر سوم ، حکایتی اغاز شد که نقلِ آن ناتمام ماند و دنبالۀ آن به دفتر چهارم کشیده شد . حکایت از این قرار بود : جوانی عاشقِ زنی شد و شور عشق ، خواب و خور از او در ربود . امّا هر گاه که این عاشق ، نامه ای به معشوق خود می نوشت و ضمن آن اظهار عشق و علاقه می کرد . نامه رسان و یا خدمتکار آن زن از روی حسادت در مفادِ نامه دست می برد و کلماتِ آن را تغییر می داد و خلاصه نمی گذاشت که عریضه عاشق بطور کامل به معشوق رسد . هفت هشت سال بدین منوال گذشت تا اینکه شبی داروغۀ شهر در کوچه ای خلوت و تاریک جوانِ عاشق را می بیند و به خیالِ آنکه دزد و یا مُجرمی یافته ، فرمان ایست می دهد . امّا جوان می گریزد و …

متن کامل ” حکایت آن عاشق که از عسس گریخت و معشوق را در باغ یافت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصد خیانت عاشق و بانگ زدن معشوق بر وی

ابیات 120 الی 157

120) چونکه تنهایش بدید آن ساده مَرد / زود او قصدِ کنار و بوسه کرد

121) بانگ بر وی زد به هَیبت آن نگار / که : مرو گستاخ ، ادب را هوش دار

122) گفت : آخِر خلوت است و خلق ، نی / آب حاضر ، تشنه یی همچو منی

123) کس نمی جُنبد در اینجا جز که باد / کیست حاضر ؟ کیست مانع زین گشاد ؟

124) گفت : ای شیدا تو ابله بوده یی / ابلهی ، وز عاقلان نشنوده ای ؟

125) باد را دیدی که می جُنبد ، بدان / باد جُنبانی سا اینجا باد ران

126) مروَحَۀ تصریفِ صُنعِ ایزدش / زد برین باد و ، همی جُنباندش

127) جزو بادی که به حکمِ ما ، دَر است / بادبیزن تا نجُنبانی نَجَست

128) جُنبشِ این جزو باد ای ساده مرد / بی تو و بی بادبیزن سر نکرد

129) جُنبشِ بادِ نَفَس کاندر لَب است / تابعِ تصریفِ جان و قالب است

130) گاه دَم را مدح و پیغامی کنی / گاه دَم را هَجو و دشنامی کنی

131) پس ، بدان احوالِ دیگر بادها / که ز جُزوی کُل می بیند نُها

132) باد را حق ، گه بهاری می کند / در دَیَش زین لطف عاری می کند

133) بر گروهِ عاد صَرصَر می کند / باز بر هودش مُعطّر می کند

134) می کند یک باد را زهرِ سَموم / مر صبا را می کند خرّم قُدوم

135) بادِ دَم را بر تو بنهاد او اساس / تا کنی هر باد را بر وی قیاس

136) دَم نمی گردد سخن بی لطف و قهر / بر گروهی شهد و بر قومی ست زهر

137) مِروَحه جُنبان پی اِنعامِ کس / وز برایِ قهرِ هر پشّه و مگس

138) مَروَحۀ تقدیرِ ربّانی ، چرا / پُر نباشد ز امتحان و ابتلا ؟

139) چونکه جُزوِ بادِ دَم یا مِروَحَه / نیست اِلّا مَفسَدَه یا مَصلَحَه

140) این شَمال و این صَبا و این دَبُور / کی بُوَد از لطف و از اِنعام دُور

141) یک کفِ گندم ز انباری ببین / فهم کن کآن جمله باشد همچنین

142) کلِّ باد از بُرجِ بادِ آسمان / کی حِهَد بی مِروَحۀ آن بادران ؟

143) بر سرِ خِرمَن به وقتِ انتقاد / نه که فلّاحان ز حق جویند باد ؟

144) تا جدا گردد ز گندم کاه ها / تا به انباری رَوَد یا چاه ها

145) چون بمانَد دیر آن بادِ وزان / جمله را بینی به حق لابه کنان

146) همچنین در طلق ، آن بادِ وِلاد / گر نیآید ، بانگِ درد آید که : داد

147) گر نمی دانند کِش راننده اوست / باد را ، پس کردنِ زاری چه خوست ؟

148) اهلِ کشتی همچنین جُویایِ باد / جمله خواهانش از آن ربُ العِباد

149) همچنین در دردِ دندان ها ز باد / دفع می خواهی ز سوز و اعتقاد

150) از خدا لابه کنان آن جُندیان / که بده بادِ ظَفَر ای کامران

151) رُقعۀ تعویذ می خواهند نیز / در شکنجۀ طَلقِ زن از هر عزیز

152) پس همه دانسته اند آن را یقین / که فرستد باد رَبُ العالَمین

153) پس یقین در عقل هر داننده هست / اینکه با جُنبنده جُنباننده هست

154) گر تو او را می نبینی در نظر / فهم کُن آن را به اظهارِ اثر

155) تن به جان جُنبد ، نمی بینی تو جان / لیک از جُنبیدنِ تن ، جان بِدان

156) گفت او : گر ابلهم من در ادب / زیرکم اندر وفا و در طلب

157) گفت : ادب این بود خود که دیده شد / آن دگر را خود همی دانی تو لُدّ

شرح و تفسیر قصد خیانت عاشق و بانگ زدن معشوق بر وی

چونکه تنهایش بدید آن ساده مَرد / زود او قصدِ کنار و بوسه کرد


مولانا مجدداََ به حکایت آن جوان عاشق باز می گردد و می گوید : همینکه آن ساده لوح ( عاشق ) ، معشوقِ خود را در باغ تنها دید . فوراََ خواست او را در آغوشش کشد و ببوسد .

بانگ بر وی زد به هَیبت آن نگار / که : مرو گستاخ ، ادب را هوش دار


آن معشوقِ زیبا رُو و با خشم و هیبت بر سرِ عاشق فریاد کشید که : گستاخی نکن و ادب را نگه دار .

گفت : آخِر خلوت است و خلق ، نی / آب حاضر ، تشنه یی همچو منی


عاشق که بیتاب شده بود عاجزانه گفت : آخر اینجا که خلوت است و کسی نیست که ما را ببیند . آب حاضر است و من نیز تشنه ام .

کس نمی جُنبد در اینجا جز که باد / کیست حاضر ؟ کیست مانع زین گشاد ؟


عاشق ادامه داد : در اینجا جز باد کسی دیگر نیست . چه کسی اینجا حضور دارد ؟ چه کسی مانع این کار است ؟

گفت : ای شیدا تو ابله بوده یی / ابلهی ، وز عاقلان نشنوده ای ؟


معشوق گفت : ای عاشقِ دیوانه ، تو احمقی . مگر از خردمندان این سخن حکیمانه را نشنیده ای ؟

باد را دیدی که می جُنبد ، بدان / باد جُنبانی سا اینجا باد ران


آن سخن حکیمانه اینست : وقتی که دیدی باد در حالِ حرکت و جنبش است بدان که آن باد ، محرک و جنباننده ای دارد .

مروَحَۀ تصریفِ صُنعِ ایزدش / زد برین باد و ، همی جُنباندش


بادبزنِ قدرتِ آفرینشِ الهی به این باد می خورد و آن را می جنباند . ( مِروَحَه = بادبزن ) [ تو که اثر را می بینی پس مؤثر را نیز ببین ]

جزو بادی که به حکمِ ما ، دَر است / بادبیزن تا نجُنبانی نَجَست


برای مثال ، این بادهای جزیی که در تصرّفِ ماست . وقتی به حرکت درمی آید که بادبزن را تکان دهیم . [ تا چه رسد به بادهای نیرومند طبیعت ، بنابراین هر پدیده ای ، خالق و تصرّف کننده ای دارد و خود به خود پدید نمی آید . ]

جُنبشِ این جزو باد ای ساده مرد / بی تو و بی بادبیزن سر نکرد


ای ساده لوح حتّی حرکتِ بادهای جزیی و ضعیف بدون تو و حرکت بادبزن امکان ندارد .

جُنبشِ بادِ نَفَس کاندر لَب است / تابعِ تصریفِ جان و قالب است


مثلاََ حرکتِ بادِ نَفَس که از لبانِ آدمی خارج می گردد تابعِ تصرّفاتِ روح و جسم است .

گاه دَم را مدح و پیغامی کنی / گاه دَم را هَجو و دشنامی کنی


گاهی نَفَس را از کامِ دهانت در قالبِ الفاظ و عبارات مدح آمیز و پیغام های مختلف در می آوری و گاهی نیز می توانی این نَفَس را در قالبِ هجوآمیز و ناسزاهای زننده درآوری .

پس ، بدان احوالِ دیگر بادها / که ز جُزوی ، کُل می بیند نُها


این تمثیل را آوردم تا تو احوالِ بادهای دیگر را با آن قیاس کنی زیرا خردمندان از جزو به کُل می رسند . [ نُهی = عقول ، در اینجا منظور صاحبان عقول است ]

باد را حق ، گه بهاری می کند / در دَیَش زین لطف عاری می کند


حق تعالی گاهی باد را به بادِ بهاری مبدّل می کند و بر اثر آن ، زمین پُر از گُل ها و ریاحین می شود و همو در فصلِ زمستان ، این لطافت را از آن می گیرد .

بر گروهِ عاد صَرصَر می کند / باز بر هودش مُعطّر می کند


خداوند باد را برای قومِ عاد به صورتِ تندبادی سرکش درمی آورد و همان باد را برای هود و یارانش مانندِ نسیمِ سحرگاهی ، خوش و عطرآگین می سازد . ( صَرصَر= شرح بیت 1641 دفتر سوم ) [ قصۀ باد در عهد هود ]

می کند یک باد را زهرِ سَموم / مر صبا را می کند خرّم قُدوم


همو یک باد را به صورتِ زهری کُشنده درمی آورد و همان باد را به بادی خوش قدم و حیات بخش مبدّل می سازد . [ سَموم = باد سوزان و گرم ]

بادِ دَم را بر تو بنهاد او اساس / تا کنی هر باد را بر وی قیاس


خداوند متعال ، بادِ نَفَس را در ساختمان وجودِ تو نهاده تا بادهای دیگر را با آن قیاس کنی . [ همانطور که نو در نَفَسی که از کامت برمی آید می توانی تصرّف کنی و آن را به صورتِ کلماتِ زیبا و یا دشنام درآوری . بادهای دیگر نیز محتاجِ محرک است . همینطور بادِ طبیعت ، پدیدآورنده و جنباننده ای دارد . ]

دَم نمی گردد سخن بی لطف و قهر / بر گروهی شهد و بر قومی ست زهر


برای مثال ، نَفَسی که از کامِ آدمی برمی آید فاقدِ لطف و قهر نیست . یعنی نَفَسِ او گاه به صورتِ کلمات و عباراتِ لطیف و دلنشین درمی آید و بر اثرِ استماعِ آن ، مستمعان شادمان می شوند و گاه همان نَفَس به صورت ناسزا درمی آید و این و آن را می آزارد بنابراین نَفَسِ انسان نسبت به جمعی شیرین است و نسبت به جمعی دیگر زهرناک .

مِروَحه جُنبان پی اِنعامِ کس / وز برایِ قهرِ هر پشّه و مگس


مثال دیگر ، کسی که بادبزن را به حرکت درمی آورد این حرکت برای انسان ، دلنشین است زیرا موجبِ آسایش او می شود . امّا همین حرکت برای پشّه ها و مگس ها ناگوار است زیرا باعثِ رانده شدن آنها می گردد . [ اِنعام = بخشیدن چیزی به کسی از راهِ نیکو کاری ، نعمت دادن ، در اینجا به معنی آسایش بخشی و راحتی دادن به دیگری است . ]

مَروَحۀ تقدیرِ ربّانی ، چرا / پُر نباشد ز امتحان و ابتلا ؟


حال که این مثال ها را دانستی باید این نکته را دریابی که چرا نباید بادبزنِ تقدیر و مشیّتِ الهی آکنده از رنج و بلا باشد .

چونکه جُزوِ بادِ دَم یا مِروَحَه / نیست اِلّا مَفسَدَه یا مَصلَحَه


حال که بادِ جزیی نَفَس و یا بادِ بادبزن خالی از قهر و لطف نیست . [ وقتی که انسان حرف می زند از نَفَسِ خود استفاده می کند و می تواند با آن نَفَس حرف های زیبا و یا زشت بزند . و یا وقتی که بادبزن را حرکت می دهد به مصلحت انسان است زیرا او را خنک می کند . امّا برای پشّه و مگس خوب نیست زیرا باعثِ فرارِ آنها می شود . ]

این شَمال و این صَبا و این دَبُور / کی بُوَد از لطف و از اِنعام دُور


پس چگونه ممکن است که این بادِ شمال و صبا و مغرب از لطف و احسانِ الهی خالی باشد ؟ [ بادهای مختلفِ طبیعت ، تماماََ به مشیّتِ الهی می وزد و هیچکدام بی حکمت نیست از اینرو پیامبر فرموده است : « هر گاه باد را مشاهده کردید ، به آن دشنام مدهید » ( المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی ، ج 2 ، ص 387 ) ابوریحان بیرونی در فصل مربوط به احکام نجومی می گوید : « هر بادی که از بُرجی برآید بدان بُرج منسوب است . مثلاََ باد صبا چون از حَمَل برآید بدان منسوب است و بادِ دَبور به جوزا و بادِ جنوب به ثور و بادِ شمال به سرطان . ( التفهیم لاوائل صناعة التنجیم ، ص 323 ) طبع بادِ صبا معتدل است و از اینرو مزاج را معتدل می کند . و طبع بادِ دَبور ، سرد و خشک است . و طبع بادِ جنوب ، گرم و مرطوب است زیرا بخار دریا را به خود جذب می کند و موجب هیجانات روحی و صرع و سردرد می شود و طبع باد شمال ، سرد و خشک است . این باد برای بدن سودمند است و اخلاطِ بَد را دفع می کند . ( تقویم الصحة ، ص 158 و 159 ) .

در تعبیرات صوفیه ، غلبۀ هوای نَفس به بادِ دَبور تشبیه شده و غلبۀ جنبۀ روحانی انسان بر جنبۀ مادّی و حیوانی او به بادِ صبا . در اینجا این نکته موردِ نظر نیست . ]

یک کفِ گندم ز انباری ببین / فهم کن کآن جمله باشد همچنین


برای مثال ، یک مشت گندم از یک انبار گندم ببین ، آنگاه خواهی دانست که همۀ گندمِ انبار همینگونه است . [ مشت نمونه خروار است ]

کلِّ باد از بُرجِ بادِ آسمان / کی حِهَد بی مِروَحۀ آن بادران ؟


تمامی بادهایی که از بُرج آسمان می وزد چگونه ممکن است که بدونِ بادبزنِ حقیقی بوزد . [ در مبادی احکامِ نجومی قدیم ، برای بُرج های دوازده گانه مانندِ انسان طبع و سرشتی قائل بودند . همانطور که ترکیب بدنِ انسان را از اخلاطِ اربعه می دانستند ، هر سه بُرج را به یک طبع انتساب می دادند و آن را اصطلاحاََ مثلّث یا مثلّثه می گفتند . از اینرو طبیعت بُرج های دوازده گانه را اینگونه تقسیم می کردند . حَمَل ، اَسد و قَوس طبعِ آتشی دارند زیرا گرم و خشک اند . ثَور ، سُنبُله و جَدی طبع خاکی دارند زیرا سرد و خشک اند . جَوزا و میزان و دَلو طبع بادی دارند چون گرم و مرطوب اند . و بالاخره سرطان و عقرب و حوت طبع آبی دارند زیرا سرد و مرطوب اند ( التفهیم لاوائل صناعة التنجیم ، ص 320 تا 323 ) ]

بر سرِ خِرمَن به وقتِ انتقاد / نه که فلّاحان ز حق جویند باد ؟


آیا مگر کشاورزان بر سرِ خرمن به هنگام جدا کردن کاه از گندم از خداوند ، باد طلب نمی کنند ؟ [ اِنتقاد = در اصل به معنی تمییز دادن و جدا کردنِ سکّه های حقیقی از سکّه های تقلبی است ، امّا در اینجا جدا کردن کاه از گندم است . ]

تا جدا گردد ز گندم کاه ها / تا به انباری رَوَد یا چاه ها


آنها باد ، طلب می کنند تا بوسیلۀ آن کاه را از گندم جدا کنند و پس از آن گندم ها را در انبارها و یا گودال ها ذخیره سازند .

چون بمانَد دیر آن بادِ وزان / جمله را بینی به حق لابه کنان


چنانچه بادِ وزنده دیر بوزد خواهی دید که همۀ کشاورزان به درگاهِ الهی ناله می کنند .

همچنین در طَلق ، آن بادِ وِلاد / گر نیآید ، بانگِ درد آید که : داد


همچنین هنگامِ دردِ زایمان ، هر گاه بادِ زایمان نوزد . زنِ آبستن از شدّتِ درد ، داد و فریادش بلند می شود . ( طَلق = دردِ زایمان / وَلاد = زاییدن ) [ قدما عقیده داشتند که به هنگامِ زایمان ، بادی در رحمِ زن به حرکت درمی آید . و موجبِ سهولتِ زایمان می شود . تا وقتی که آن باد نوزیده ، زن احساسِ دردِ شدید می کند . . اعتقاد به «باد» مبنای بسیاری از نظریات طبِ قدیم بود . ]

گر نمی دانند کِش راننده اوست / باد را ، پس کردنِ زاری چه خوست ؟


اگر آنان که طالبِ وزیدنِ باد هستند نمی دانند که به حرکت درآورندۀ باد ، حضرت حق است . پس این همه گریه و شیون برای چیست ؟

اهلِ کشتی همچنین جُویایِ باد / جمله خواهانش از آن ربُ العِباد


همچنین ساکنان کشتی ، جملگی از پروردگارِ بندگان ، بادِ موافق تقاضا می کنند .

همچنین در دردِ دندان ها ز باد / دفع می خواهی ز سوز و اعتقاد


همچنین وقتی که بر اثرِ باد ، دچار دندان درد می شوی برای تسکین درد با سوزِ دل و اعتقادِ خالص به درگاهِ الهی دعا می کنی . [ اطبّای قدیم بسیاری از بیماری ها را معلولِ بادی می دانستند که در میان اجزای پوست و گوشت و استخوان پدید می آید ( ذخیرۀ خوارزمشاهی ، ج 2 ، ص 70 ) از جمله دندان درد که آن را ناشی از باد می دانستند . ]

از خدا لابه کنان آن جُندیان / که بده بادِ ظَفَر ای کامران


سپاهیان و جنگاوران در آوردگاه از خداوند می خواهند که بادِ پیروزی بر آنان بوزد . لذا به درگاهِ الهی روی می کنند و می گویند : ای قادرِ متعال ، بادِ پیروزی را بر ما وزان فرما . یعنی ما را پیروز گردان . [ جُندی = سپاهی ، یک نفر از سپاهیان

رُقعۀ تعویذ می خواهند نیز / در شکنجۀ طَلقِ زن از هر عزیز


همچنین برای آنکه زنِ حامله به آسانی وضع حمل کند . اطرافیانش می روند و از دوستان و نزدیکان خود دعاهایی مخصوص تقاضا می کنند . [ طَلق = دردِ زایمان / افسون = شرح بیت 977 دفتر سوم / رُقعه تعویذ = نوشته و مکتوبی است که در آن حِرز و آیات و عزایم و افسون هایی خاص ذکر شده تا هر گونه درد و بلایی را دفع کند . « رُقعه » به معنی نامه و مکتوب است و « تعویذ » به معنی پناه دادن و دعا نمودن است . عالِمانِ این کار در قدیم برای هر بلا و دردی افسونی خاص می نوشتند و چون دردِ زایمان از بدترین نوعِ دردهاست . افسون گران برای ان نیز تعویذها و دعاهای خاصی داشتند که به تسکین یا تقلیل دردِ زایمان کمک می کرد . مولانا در این ابیات به این مسئله اشارت دارد که همۀ تمهیدات و تدبیرهای بشری اسبابی بیش نیست و مسبّب الاسباب حضرت ربّ الاَنام است . ]

پس همه دانسته اند آن را یقین / که فرستد باد رَبُ العالَمین


بنابراین این مطلب بر همه معلوم و مسلّم است که فرستندۀ باد ، پروردگار جهانیان است . [ در تعدادی از آیاتِ قرآنی از جمله : آیه 57 سورۀ اعراف و آیه 24 سورۀ حجر و آیه 48 سورۀ فرقان و آیه 63 سورۀ نمل و آیه 26 سورۀ روم و تعدای دیگر از ایات ، خداوند به عنوان ارسال کننده باد توصیف شده است . ]

پس یقین در عقل هر داننده هست / اینکه با جُنبنده جُنباننده هست


پس هر آدمِ فهمیده ای یقیناََ این مطلبِ مسلّم را از روی عقل درمی یابد که هر متحرکی نیازمند محرکی است . [ از نظر عقلی ثابت شده است که هر متحرکی نیازمند محرکی است و هیچ پدیده ای نمی تواند خود ، محرکِ خود باشد . به قول حکما محال است که یک چیز از همان وجه که «قابل» است . «فاعل» نیز باشد و یا از همان جهت که «مستفید» است . «مفید» نیز باشد . بنابراین زنجیرۀ محرک ها و متحرک ها سرانجام به محرّکی ختم می شود که خود حرکتی ندارد و چون علّة العلل و یا محرّکِ اوّل ، کمالِ مطلق است نیازی به حرکت ندارد . ]

گر تو او را می نبینی در نظر / فهم کُن آن را به اظهارِ اثر


اگر تو نمی خواهی محرّک را با چشم خود عیناََ مشاهده کنی . دست کم او را از روی آثاری که نمایان می کند بشناس . [ در منطق صوری ، برهان بر دو نوع لِمّی و اِنّی تقسیم شده است . برهان لِمّی برهانی است که در آن از علّت به معلول پی برده می شود . امّا برهان اِنّی برعکس برهان لِمّی است . یعنی از معلول به علّت پی برده می شود . مصراع دوم این بیت ناظر به برهان اِنّی است . عارفان بالله ، خدا را به خدا می شناسند و آثار را حجابِ او می دانند . و این عالی ترین مرتبۀ خداشناسی است . ]

تن به جان جُنبد ، نمی بینی تو جان / لیک از جُنبیدنِ تن ، جان بِدان


برای مثال ، جسم توسطِ روح به حرکت درمی آید و تو نمی توانی روح را ببینی امّا باید از حرکت جسم به وجود روح پی ببری .

گفت او : گر ابلهم من در ادب / زیرکم اندر وفا و در طلب


مولانا مجدداََ به حکایت جوان عاشق بازمی گردد . و از قولِ عاشق می گوید : اگر چه من در رعایتِ ادب نادانم امّا در وفاداری و علاقمندی به معشوق ، زیرک و چالاکم . یعنی رسمِ وفای به معشوق و علاقه بدو را خوب می دانم .

گفت : ادب این بود خود که دیده شد / آن دگر را خود همی دانی تو لُدّ


معشوق به آن عاشق گفت : ادب تو همین بود که دیدیم . ای دشمنِ سرسخت ، دیگر چیزها را تو خود بهتر می دانی . حکایت بعد در بیان همین مطلب است . [ لُد = دشمن سرسخت ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه قصد خیانت عاشق و بانگ زدن معشوق بر وی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟