حدیث کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم

حدیث کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حدیث کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2577 تا 2596

نام حکایت : حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن

بخش : 5 از 10 ( حدیث کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن

حضرت موسی (ع) به فرعون فرمود : بیا یک حرف از من بپذیر و در عوض چهار پاداش به تو می دهم . فرعون گفت : ای موسی آن حرف را برای من بیان کن . موسی فرمود : آن حرف اینست که آشکارا بگویی خدایی جز خدای یگانه نیست . فرعون گفت : ای موسی اکنون آن چهار پاداش را توضیح دِه . سپس موسی (ع) آن چهار پاداش و فضیلت را بر شمرد که عبارت بودند از تندرستی ، عمر طولانی ، سلطنت در دنیا و آخرت و عمر دائمی . فرعون بلافاصله این موضوع را با همسرش آسیه در میان گذاشت و او نیز فرعون را در قبولِ شرطِ موسی تشویق کرد . امّا فرعون گفت …

متن کامل ” حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات حدیث کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم

ابیات 2577 الی 2596

2577) چونکه با کودک سَر و کارم فتاد / هم زبانِ کودکان باید گشاد

2578) که برو کُتّاب تا مُرغَت خَرَم / یا مَویز و جَوز و فُستُق آورم

2579) جز شبابِ تن نمی دانی ، بگیر / این جوانی را بگیر ای خر شَعیر

2580) هیچ آژنگی نیفتد بر رُخَت / تازه مانَد آن شبابِ فرّخت

2581) نه نَژَندِ پیریت آید به رو / نه قدِ چون سَروِ تو گردد دو تُو

2582) نه شود زورِ جوانی از تو کم / نه به دندان ها خَلَل ها یا اَلَم

2583) نه کمی در شهوت و طَمث و بِعال / که زنان را آید از ضعفت ملال

2584) آن چنان بگشایدت فَرِّ شباب / که گشود آن مژدۀ عُکّاشه باب

2585) احمدِ آخِر زمان را انتقال / در ربیعِ اوّل آید بی جدال

2586) چون خبر یابد دلش زین وقتِ نَقل / عاشقِ آن وقت گردد او ، به عقل

2587) چون صَفَر آید ، شود شاد از صَفَر / که پسِ این ماه می سازم سفر

2588) هر شبی تا روز این شوقِ هُدی / ای رفیقِ راهِ اَعلی می زدی

2589) گفت : هر کس که مرا مژده دهد / چون صَفَر پای از جهان بیرون نهد

2590) که صَفَر بگذشت و شد ماهِ ربیع / مژده وَر باشم مر او را و شفیع

2591) گفت عُکّاشه : صَفَر بگذشت و رفت / گفت که جَنّت تو را ای شیرِ زَفت

2492) دیگری آمد که بگذشت آن صَفَر / گفت عُکّاشه بِبُرد از مژده بَر

2593) پس رِجال از نَقلِ عالَم شادمان / وز بقایش شادمان این کودکان

2594) چونکه آبِ خوش ندید آن مرغِ کور / پیشِ او کوثر نماید آبِ شُور

2595) همچنین موسی کرامت می شمرد / که نگردد صافِ اقبالِ تو دُرد

2596) گفت : اَحسَنت و ، نکو گفتی ، و لیک / تا کنم من مشورت با یارِ نیک

شرح و تفسیر حدیث کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم

چونکه با کودک سَر و کارم فتاد / هم زبانِ کودکان باید گشاد


هر گاه با کودک سر و کارم بیفتد . ناچارم به زبانِ کودکان حرف بزنم .

در عنوان این بخش به حدیثی اشاره شده که ترجمه آن اینست « با مردم به قدرِ عقل و فهمشان سخن بگویید نه به قدرِ عقل و فهمِ خودتان تا خدا و رسولش موردِ انکار قرار نگیرند »

که برو کُتّاب تا مُرغَت خَرَم / یا مَویز و جَوز و فُستُق آورم


مثلاََ به آن کودک می گوییم برو مکتبخانه درس بخوان تا برایت مرغ بخرم و یا برایت کشمش و گردو و پسته بیاورم . ( کُتّاب = مکتبخانه / فُستُق = پسته ) [ هر گاه کودک به درس خواندن تمایل نداشته باشد . بزرگتران برای تشویق او پاداش های نازلی را به او وعده می دهند . و هرگز به او نمی گویند اگر درس بخوانی افلاطون و ابن سینای زمان می شوی و در نتیجه بسیاری از دقایقِ علمی و فکری را می گشایی . حضرت موسی (ع) نیز فرعون را به مرتبۀ یک کودک تنزّل می دهد و معارف را در سطحِ نازل عقلِ او بازگو می کند . ]

جز شبابِ تن نمی دانی ، بگیر / این جوانی را بگیر ای خر شَعیر


ای فرعون حالا همّ و غمّی جز نشاطِ تَن و سرِ حال نگه داشتن جسمت نداری . این هم جوانی ، بگیرش ، ای الاغ . این هم جو ، بگیر . ( شَعیر = جُو ) [ فرعون و فرعون صفتان همچون گاوِ لایفهم و خرِ لایعلم از زندگی جز خور و خواب و خشم و شهوت چیزی نمی شناسند . ]

هیچ آژنگی نیفتد بر رُخَت / تازه مانَد آن شبابِ فرّخت


چنان جوان می مانی که هیچ چین و شکنی بر رخساره ات نمی افتد و آن جوانیِ فرخنده ات تر و تازه می شود . [ آژنگ = چین و چروکی که بر چهره و ابرو پیدا می شود خواه از پیری و یا خشم و اندوه ]

نه نَژَندِ پیریت آید به رو / نه قدِ چون سَروِ تو گردد دو تُو


نه پژمردگی و افسردگی پیری به چهره ات می افتد و نه قامتِ راست و سَرو گونه ات خمیده می گردد . [ نژند = افسرده ، پژمرده ]

نه شود زورِ جوانی از تو کم / نه به دندان ها خَلَل ها یا اَلَم


نه قدرت و نیروی جوانی در تو کاسته شود و نه دندانهایت دچار پوسیدپی و درد می شود .

نه کمی در شهوت و طَمث و بِعال / که زنان را آید از ضعفت ملال


و نه امیال شهوانی و توانِ جنسی در وجودِ تو کاستی می گیرد که زنان از ناتوانی تو ملول و دلتنگ شوند . [ طَمث = خون حیض ، ازالۀ بکارت / بِعال = جماع کردن ، زناشویی نمودن ]

آن چنان بگشایدت فَرِّ شباب / که گشود آن مژدۀ عُکّاشه باب


شکوه و جلالِ جوانی همانطور به روی تو گشوده گردد که بشارتِ پیامبر به عُکّاشه ، درِ بهشت را به رویش باز کرد ( اعلام زر کلی ، ج 5 ، ص 43 ) . [ عُکّاشه بن مِحصَنِ اَسَدی از قبیلۀ بنی غَنَم از اهل مدینه بود . او در همۀ پیکارها همراه رسول الله (ص) بود و سرانجام در جنگ ردّه شهید شد . مصراع دوم اشاره است به روایت « روایت شده است که وقتی پیامبر (ص) فرمود : به بهشت داخل شوند هفتاد هزار تن از امّتم بی حساب . عُکّاشه پسرِ مِحصَن گفت : ای رسول خدا ، از خدا درخواست کن که مرا نیز یکی از آنان قرار دهد . پیامبر (ص) فرمود : تو نیز یکی از آنانی و برای او دعا کرد . در این هنگام مردی دیگر برخاست و گفت : ای رسول خدا از خدا درخواست کن که مرا نیز یکی از آنان قرار دهد . فرمود : عُکّاشه بر تو پیشی گرفت » ( احادیث مثنوی ، ص 130 ) ]

قوله علیه السَّلا مَن بَشَّرنی بِخُروجِِ صَفَر بَشَّرتُهُ بِالجَنَّة


احمدِ آخِر زمان را انتقال / در ربیعِ اوّل آید بی جدال


رحلت پیامبر آخرالزمان بی هیچ شکّی در ماهِ ربیع الاوّل رُخ داده است . [ در عنوان این بخش اشاره شده به حدیث « هر که مرا به انقضای ماهِ صَفَر بشارت دهد ، من نیز بهشت را به او بشارت دهم » ( احادث مثنوی ، ص 131 ) . به نقل از کُتبِ تاریخی و روایی شیعه ، وفاتِ نبی اکرم (ص) در اواخر ماهِ صَفَر اتفاق افتاده است . شیخ طبرسی می گوید : و پیامبر (ص) دو شب مانده به پایان صَفَر وفات فرمود ( اَعلام الوری ، ص 144 ) . امّا اهلِ سنّت وفاتِ آن حضرت را اوّل و دوم و سوم و یا دوازدهم ربیع الاوّل دانسته اند ( تاریخ طبری ، ج 4 ، ص 1326 ) . مولانا می گوید : وقتی که حضرت رسول الله (ص) دریافت که وفاتش در ماهِ ربیع الاوّل رُخ خواهد داد از شدّت اشتیاق فرمود : « هر که مرا به انقضای ماهِ صَفَر بشارت دهد ، من نیز بهشت را به او بشارت دهم » و عُکّاشه نخستین کسی بود که او را بدین واقعه بشارت داد . و پیامبر (ص) نیز بشارت بهشت را بدو داد . و کمی بعد شخصِ دیگری آمد و این بشارت را داد . امّا رسول خدا فرمود : عُکّاشه بر تو پیشی گرفت . در واقع مولانا از تلفیق روایت مورد اشاره در بیت 2584 و حدیثی که در عنوان این بخش آمده ، این حکایت را خلق کرده است . تا نشان دهد که مردان خدا به هنگامِ رحلت از این دنیا شادمان اند . مولانا در واقع برای تبیینِ اندرز حضرت موسی (ع) به فرعون ، این حکایت را از زبان موسی آورده است . و مسلماََ بر همگان معلوم است که حضرت موسی صدها سال مقدّم بر زمانِ حضرت محمّد (ص) بوده است . امّا اینگونه حکایت پردازی ها خاصِ مولاناست . چرا که او می خواهد مقصودِ خود را به مستمع تفهیم کند و کاری به تقدّم و تأخّرِ رویدادها و شخصیت های تاریخی ندارد . در واقع منظور او از موسی همۀ هادیان و راهنمایانِ صدّیقِ ادوار و مرادِ او از فرعون ، همۀ دنیا گرایان و نَفس پرستان تاریخ است . نه تاریخ نگاری و نقل وقایع تاریخی . ]

چون خبر یابد دلش زین وقتِ نَقل / عاشقِ آن وقت گردد او ، به عقل


وقتی که قلبِ مبارکِ نبی اکرم (ص) از زمان رحلت خود آگاه شد . با عقل و جان عاشقِ آن وقت شد . [ نَقل = انتقال دادن ، در اینجا به معنی رحلت و جان سپردن است ]

چون صَفَر آید ، شود شاد از صَفَر / که پسِ این ماه می سازم سفر


از فرا رسیدن ماهِ صَفَر شتدمان شد و گفت : پس از این ماه من نیز به سرای باقی سفر خواهم کرد .

هر شبی تا روز این شوقِ هُدی / ای رفیقِ راهِ اَعلی می زدی


پیامبر (ص) هر شب تا صبح از شدّتِ اشتیاقِ این هادی پیوسته می گفت : ای رفیقِ راهِ اعلی . ( هُدی = هادی ، منظور از آن اینست که مرگ ، وسیلۀ وصال است ) [ پیامبر (ص) در آستانۀ وفاتش فرمود : « خداوندا مرا بیامرز و بر من رحمت آر و مرا به برترین رفیق ملحق فرما » ( احادیث مثنوی ، ص 130 ) . منظور مولانا از « رفیق اَعلی » حضرت حق است . ]

گفت : هر کس که مرا مژده دهد / چون صَفَر پای از جهان بیرون نهد


پیامبرفرمود : هر کس که به من مژده دهد که ماهِ صَفَر سپری شد . [ ادامه معنا در بیت بعد »

که صَفَر بگذشت و شد ماهِ ربیع / مژده وَر باشم مر او را و شفیع


و بشارت دهد که ماهِ صَفَر تمام شد و ماهِ ربیع الاوّل فرا رسید . بهشت را به او مژده دهم و خود نیز شفاعت او کنم .

گفت عُکّاشه : صَفَر بگذشت و رفت / گفت که جَنّت تو را ای شیرِ زَفت


عُکّاشه روزی به پیامبر گفت : ماهِ صَفَر تمام شد و رفت . پیامبر نیز گفت : ای شیرِ سترگ ، بهشت از آنِ تو باشد .

دیگری آمد که بگذشت آن صَفَر / گفت عُکّاشه بِبُرد از مژده بَر


شخص دیگری آمد و گفت : ای رسول خدا ، ماهِ صَفَر سپری شد . فرمود : عُکّاشه ثمرۀ مژدۀ به من را نصیبِ خود کرد . [ بَر = میوه ، حاصل ، نتیجه ]

پس رِجال از نَقلِ عالَم شادمان / وز بقایش شادمان این کودکان


پس ، از این حکایت نتیجه می گیریم که اهل الله از رحلتشان از این دنیا شادمان اند . امّا دنیا پرستانِ کودک صفت از اینکه در دنیا باقی باشند شادی می کنند .

چونکه آبِ خوش ندید آن مرغِ کور / پیشِ او کوثر نماید آبِ شُور


برای مثال ، پرندۀ نابینایی که آبِ شیرین و گوارا ندیده است . در نظرش آبِ حوضِ کوثر ، شور و بَدمزه می آید .

همچنین موسی کرامت می شمرد / که نگردد صافِ اقبالِ تو دُرد


موسی همچنان از فضیلت های ایمان به خدا برای فرعون سخن می گفت و ضمنِ برشمردن این فضیلت ها به گفت : این ها را برای تو گفتم تا شرابِ زلالِ سعادتِ تو دُرد آلود و ناصاف نشود . یعنی بدانی که در ایمان ، مزایای بسیاری نهفته و با گرویدن به حق ، سعادت حقیقی یابی . [ صاف = شراب صاف و زلال / دُرد = آنچه از مایعات خصوصاََ شراب در ظرف ته نشین شود ، رسوب مایعات ]

گفت : اَحسَنت و ، نکو گفتی ، و لیک / تا کنم من مشورت با یارِ نیک


فرعون گفت : آفرین ، خوب گفتی . امّا به من مهلت بده تا با یار خوب و صمیمی ام مشورت کنم . [ یارِ نیک = منظور آسیه ، همسر فرعون است ]

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه حدیث کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟