آواز آمد که همه را جُستیم نصوح را بجویید | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
آواز آمد که همه را جُستیم نصوح را بجویید | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2273 تا 2286
نام حکایت : حکایت توبۀ نصوح که هر که کرد هرگز از آن گناه یاد نکند
بخش : 3 از 5 ( آواز آمد که همه را جُستیم نصوح را بجویید )
خلاصه حکایت توبۀ نصوح که هر که کرد هرگز از آن گناه یاد نکند
نصوح مردی بود با هیأت و قیافۀ زنانه . او در حمام های نسوان به کار مشغول بود و بخصوص دختر شاه را دلّاکی می کرد و کسی هم به جنسیت حقیقی او پی نبرده بود . او سالیانِ متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش می کرد و هم ارضای شهوت . گر چه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگر شهوت او را به کام خود اندر می ساخت . روزی نصوح برای رهایی از این فعلِ قبیح نزدِ عارفی ربّانی رفت و به او گفت مرا نیز دعا کن . آن عارف که مردی روشن بین بود . بی آنکه خواستۀ او را بپرسد به فراست دریافت که مشکل او چیست . به عبارت دیگر ضمیر او را خواند ولی چیزی به رویش نیاورد . فقط تبسّمی کرد و …
متن کامل ” حکایت توبۀ نصوح که هر که کرد هرگز از آن گناه یاد نکند “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات آواز آمد که همه را جُستیم نصوح را بجویید
ابیات 2273 الی 2286
2273) جمله را جُستیم پیش آی ای نَصوح / گشت بیهوش آن زمان ، پَرّید روح
2274) همچو دیوارِ شکسته در فتاد / هوش و عقلش رفت ، شد او چون جماد
2275) چونکه هوشش رفت از تن بی امان / سِرِّ او با حق بپیوست آن زمان
2276) چون تهی گشت و ، وجودِ او نماند / بازِ جانش را خدا در پیش خواند
2277) چون شکست آن کشتیِ او بی مُراد / در کنارِ رحمت دریا فتاد
2278) جان به حق پیوست چون بیهوش شد / موجِ رحمت آن زمان در جوش شد
2279) چونکه جانش وارهید از ننگِ تن / رفت شادان پیشِ اصلِ خویشتن
2280) جان چو باز و تن مر او را کُنده ای / پای بسته ، پَر شکسته بنده ای
2281) چونکه هوشش رفت و ، پایش برگشاد / می پرد آن باز سویِ کیقباد
2282) چونکه دریاهای رحمت جوش کرد / سنگ ها هم آبِ حیوان نوش کرد
2283) ذرّۀ لاغر شِگرف و زَفت شد / فرشِ خاکی اَطلَس و زربفت شد
2284) مُردۀ صد ساله بیرون شد ز گور / دیو ملعون شد به خوبی رَشکِ حُور
2285) این همه رویِ زمین سرسبز شد / چوبِ خشک اِشکوفه کرد و نغز شد
2286) گرگ با برّه حریفِ مَی شده / ناامیدان خوش رَگ و خوش پی شده
شرح و تفسیر آواز آمد که همه را جُستیم نصوح را بجویید
جمله را جُستیم پیش آی ای نَصوح / گشت بیهوش آن زمان ، پَرّید روح
آن فریاد زننده می گفت : همه را گشتیم . اکنون ای نصوح جلو بیا . نصوح همان دَم بیهوش شد و روح از کالبدش پَرید .
همچو دیوارِ شکسته در فتاد / هوش و عقلش رفت ، شد او چون جماد
نصوح مانند دیواری شکسته فرو افتاد . و عقل و هوش از او جدا شد و او مانند جماد ، بی جان افتاد . [ مولانا در این بیت و ابیات بعدی به مناسبت بیهوش شدن نصوح اشارتی دارد به فنای فِی اللهِ عارفان که از طریق فنا به نجات می رسند . ]
چونکه هوشش رفت از تن بی امان / سِرِّ او با حق بپیوست آن زمان
وقتی که هوش بیدرنگ از نصوح مفارقت کرد . در همان لحظه روح او به حضرت حق پیوست . [ مراد از «سِرّ» در اینجا باطن و حقیقت شخص است . ]
چون تهی گشت و ، وجودِ او نماند / بازِ جانش را خدا در پیش خواند
چون از هستی موهومِ خود خالی شد و موجودیت او باقی نماند . خداوند ، بازِ بلند پروازِ روحش را به حضور خود فراخواند .
چون شکست آن کشتیِ او بی مُراد / در کنارِ رحمت دریا فتاد
چون کشتی وجودِ او ناخواسته شکست . پس به کرانۀ دریایِ رحمتِ الهی افتاد . [ بی مراد = منظور اینست که نصوح خود طالب فنای فِی الله نبود ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر پنجم ، ص 104 ) . بلکه تجلّی جلالی حضرت حق ، هستی موهومِ او را ربود و برد . زیرا تجلّی حق ناگهان آید . خواجه عبدالله انصاری گوید : « تجلّی حق ناگاه آید امّا بر دل آگاه آید » دل نصوح در آن لحظات به آگاهی رسیده بود . ]
جان به حق پیوست چون بیهوش شد / موجِ رحمت آن زمان در جوش شد
وقتی که نصوح بیهوش شد . روحش به حق پیوست و در همان لحظه امواجِ رحمت حق به تلاطم درآمد .
چونکه جانش وارهید از ننگِ تن / رفت شادان پیشِ اصلِ خویشتن
وقتی که روحِ نصوح از ننگِ جسم رها شد . شادمان نزدِ اصلِ خود رفت .
جان چو باز و تن مر او را کُنده ای / پای بسته ، پَر شکسته بنده ای
برای مثال ، روح مانند بازِ شکاری است و جسم مانند کُنده ای که پایِ باز را بدان بسته اند و پر و بالش را در هم شکسته اند و او را اسیر کرده اند . [ کُنده = تنۀ بریده شدۀ درخت ، قطعۀ چوب بزرگ با زنجیر که به پایِ زندانیان می بستند . ]
چونکه هوشش رفت و ، پایش برگشاد / می پرد آن باز سویِ کیقباد
وقتی که عقل و هوش جزیی روح از میان برود و پایش از کندۀ جسم رها شود . آن بازِ اسیر به سوی پادشاه عالم هستی پرواز می کند . [ کیقباد = در اینگونه موارد مطلقاََ به معنی پادشاه است . و مراد از آن حضرت حق است ]
چونکه دریاهای رحمت جوش کرد / سنگ ها هم آبِ حیوان نوش کرد
وقتی که دریاهای رحمت الهی به جوش آمد . سنگ ها نیز از آبِ حیات نوشیدند . [ مولانا در این بیت و ابیات بعدی تا پایان این بخش می گوید که حق تعالی با رحمت واسعۀ خود هر امری را که به نظرِ تنگ و محدودِ آدمیان ناممکن آید ممکن می سازد . ]
منظور بیت : وقتی که دریای رحمت الهی بجوشد . به اقتضای اسمِ رحمان حتّی سنگ دلان عاری از معنویت نیز از آب معرفت الهی می نوشند و در سلک مؤمنان منسلک می شوند .
ذرّۀ لاغر شِگرف و زَفت شد / فرشِ خاکی اَطلَس و زربفت شد
وقتی که دریاهای رحمت الهی بجوشد ذرّه ای ناچیز ، جالب و عظیم القدر گردد . و فرش خاکی زمین به حریر پُر نقش و نگار و زربفت مبدّل گردد . ( شِگرف = شگفت و زیبا / زَفت = بزرگ ، نیرومند / اَطلَس = پارچۀ ابریشمی ، حریر منقوش ، پرنیان ) [ همانطور که باران ، زمین خاکی را از گل و گیاه می آراید و آن را به پرنیانِ نگارین مبدّل می گرداند . باران جذبات و تجلّیاتِ الهی نیز زمین پژمرده و فسردۀ دلِ آدمی را به گل و ریحان اسرار و حقایقِ ربّانی مزیّن می کند . پس وجودِ حقیر آدمی با عنایاتِ الهی ، جلیل القدر گردد . ]
مُردۀ صد ساله بیرون شد ز گور / دیو ملعون شد به خوبی رَشکِ حُور
وقتی که دریاهای رحمت الهی به جوش آید . مُردۀ صد ساله سر از قبر بیرون می کند و شیطان ملعون به قدری زیبا و پسندیده می شود که حوریان بدو حسد می برند . [ حُور = زیبا چشم ، کسی که رنگ سفیدی و سیاهی چشمش بسیار باشد ، در زبان فارسی به معنی زن بغایت زیبا یا زن زیبای بهشتی است . ]
این همه رویِ زمین سرسبز شد / چوبِ خشک اِشکوفه کرد و نغز شد
وقتی دریاهای رحمت الهی بجوشد . سراسرِ زمین سبز و خرّم شود و چوب خشکیده غنچه دهد و زیبا و پسندیده شود .
گرگ با برّه حریفِ مَی شده / ناامیدان خوش رَگ و خوش پی شده
وقتی که دریاهای رحمت الهی بجوشد . گُرگ با برّه همپیاله می شود . یعنی رفیق و همراه می گردد و افرادِ مأیوس نرم و خوش رفتار می گردند . [ خوش رَگ = خوش جنس ، نیک اصل ، نرم ، سازگار / خوش پی = خوش رفتار ، خوش قدم ، راهوار ]
دکلمه آواز آمد که همه را جُستیم نصوح را بجویید
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات