آمدن امیر با سرهنگان نیم شب به گشادن حجره اَیاز

آمدن امیر با سرهنگان نیم شب به گشادن حجره اَیاز | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

آمدن امیر با سرهنگان نیم شب به گشادن حجره اَیاز | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2050 تا 2079

نام حکایت : حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش

بخش : 8 از 14 ( آمدن امیر با سرهنگان نیم شب به گشادن حجره اَیاز )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش

ایاز ، غلامِ محبوب سلطان محمود غزنوی چون در دستگاه او به مقام و منصب رسید به حکم نمک شناسی و بر خلافِ روش محتشمان و خودشیفتگان نوکیسه ، چارق و پوستینِ دورانِ شبانی خود را به دیوار اتاقش آویخته بود و هر روز ابتدا بدانجا می رفت و به آنها می نگریست و ایامِ پیشینِ خود را به یاد می آورد . و سپس بر سر منصب و مقام دولتی خود حاضر می شد . او برای اینکه کسی بدین کار واقف نشود . قفلی گران بر درِ اتاقش بسته بود …

متن کامل ” حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات آمدن امیر با سرهنگان نیم شب به گشادن حجره اَیاز

ابیات 2050 الی 2079

2050) آن امینان بر درِ حُجره شدند / طالبِ گنج و زر و خُمره شدند

2051) قفل را بر می گشادند از هوس / با دو صد فرهنگ و دانش چند کس

2052) ز آنکه قفلِ صَعب و پُر پیچیده بود / از میانِ قفل ها بگزیده بود

2053) نه ز بُخلِ سیم و مال و زرِّ خام / از برایِ کتمِ آن سِر از عوام

2054) که گروهی بر خیالِ بَد تنند / قومِ دیگر نام ، سالوسم کنند

2055) پیشِ با همّت بُوَد اسرارِ جان / از خَسان محفوظ تر از لعلِ کان

2056) زر بِه از جان ست پیشِ ابلهان / زر نثارِ جان بُوَد نزدِ شهان

2057) می شتابیدند تَفت از حرصِ زر / عقل شان می گفت : نه ، آهسته تر

2058) حرص تازد بیهُده سویِ سراب / عقل گوید : نیک بین ، کآن نیست آب

2059) حرص غالب بود و ، زر چون جان شده / نعرۀ عقل آن زمان پنهان شده

2060) گشته صد تُو حرص و غوغاهایِ او / گشته پنهان حکمت و ایمایِ او

2061) تا که در چاهِ غرور اندر فتد / آنگه از حکمت ملامت بشنود

2062) چون ز بندِ دام ، بادِ او شکست / نَفسِ لَوّامه بر او یابید دست

2063) تا به دیوارِ بلا نآید سَرش / نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش

2064) کودکان را حرصِ گوزینه و شِکر / از نصیحت ها کند دو گوش کر

2065) چونکه دردِ دُنبلش آغاز شد / در نصیحت هر دو گوشش باز شد

2066) حُجره را با حرص و صد گونه هوس / باز کردند آن زمان آن چند کس

2067) اندر افتادند از در ز ازدحام / همچو اندر دوغِ گندیده هَوام

2068) عاشقانه در فتد با کرّ و فر / خورد امکان نی و ، بسته هر دو پَر

2069) بنگریدند از یَسار و از یَمین / چارُقی بدریده بود و پوستین

2070) باز گفتند : این مکان بی نوش نیست / چارُق اینجا جز پیِ روپوش نیست

2071) هین بیاور سیخ های تیز را / امتحان کُن حفره و کاریز را

2072) هر طرف کندند و جُستند آن فریق / حُفره ها کندند و گوهایِ عمیق

2073) حفره هاشان بانگ می داد آن زمان / کنده هایِ خالی ایم ای گندگان

2074) زآن سِگالش ها شرم هم می داشتند / کنده ها را باز می انباشتند

2075) بی عدد لاحَول در هر سینه ای / مانده مُرغِ حرصشان بی چینه ای

2076) ز آن ضَلالت ها یاوه تازشان / حفرۀ دیوار و در غمّازشان

2077) ممکنِ اَندای آن دیوار نی / با اَیاز امکانِ هیچ انکار نی

2078) گر خِداع بی گناهی می دهند / حایط و عرصه گواهی می دهند

2079) باز می گشتند سویِ شهریار / پُر ز گَرد و رویِ زرد و شرمسار

شرح و تفسیر آمدن امیر با سرهنگان نیم شب به گشادن حجره اَیاز

آن امینان بر درِ حُجره شدند / طالبِ گنج و زر و خُمره شدند


آن امیران مورد اعتماد بر درِ اتاقِ اَیاز رفتند و خواهان گنجینه و طلا و خُمره های پُر از جواهر شدند .

قفل را بر می گشادند از هوس / با دو صد فرهنگ و دانش چند کس


چند نفر با مهارت و علمِ فراوان و از روی هواهای نفسانی مشغول گشودن قفلِ در شدند .

ز آنکه قفلِ صَعب و پُر پیچیده بود / از میانِ قفل ها بگزیده بود


زیرا آن قفل ، قفلی محکم بود و ساختمانی پیچیده داشت . قفلی بود که از میان قفل های مختلف انتخاب شده بود .

نه ز بُخلِ سیم و مال و زرِّ خام / از برایِ کتمِ آن سِر از عوام


اما اینکه ایاز قفلِ گران بر درِ اتاقش زده بود . علّتش بُخل او نسبت به نقره و مال و طلای ناب نبود . بلکه می خواست بدین وسیله اسرارِ خود را از اغیار بپوشاند . [ کتم = پوشاندن ]

که گروهی بر خیالِ بَد تنند / قومِ دیگر نام ، سالوسم کنند


گروهی گمان بَد می کنند و گروهی مرا ریاکار می نامند . یعنی اگر بر درِ اتاقم قفل می زنم پیشِ خود در بارۀ من خیالات بَد می کنند و مثلاََ می گویند : ایاز در اتاقش گنج فراهم کرده است و اگر قفل نزنم همه بر کارم آگاه می شوند و می گویند وی شخصی ریاکار و متظاهر است . [ سالوس = ریاکار ، حیله گر ]

پیشِ با همّت بُوَد اسرارِ جان / از خَسان محفوظ تر از لعلِ کان


اشخاصِ با همّت ، یعنی عارفان کامل ، اسرارِ الهی را از فرومایگان می پوشانند . بطوری که اسرارِ الهی را حتّی از لعلِ معدن نیز محفوظ تر می دارند . یعنی مردان حق ، اسرارِ الهی را به هر کسی نمی گویند بلکه آن را نزدِ خود از لعل و جواهر نیز محفوظ تر نگه می دارند . [ خَسان = فرومایگان ، جمع خَس ]

زر بِه از جان ست پیشِ ابلهان / زر نثارِ جان بُوَد نزدِ شهان


طلا در نظر نابخردان از جان بهتر است . لیکن در نظر شاهان طلا را باید نثارِ جان کرد . یعنی دنیا طلبان نادان حاضرند معنویت و حیات طیبه الهی را قربانی مال و منال دنیوی کنند . اما عارفان بِالله عکس آنان عمل می کنند . یعنی برای لطافت روحی خود از زخارفِ دنیوی و هواهای نفسانی می گذرند .

می شتابیدند تَفت از حرصِ زر / عقل شان می گفت : نه ، آهسته تر


امیرانِ سلطان محمود از روی حرص و آز شتابان به سوی اتاق ایاز می دویدند . اما عقلشان به آنان می گفت : نه ، عجله نکنید آرام تر بروید . [ تَفت = تند و تیز ، شتابان ]

حرص تازد بیهُده سویِ سراب / عقل گوید : نیک بین ، کآن نیست آب


آدم آزمند بیهوده به سوی سراب می تازد . یعنی شخص حریص از حرص آب ، وقتی سراب را می بیند خیال می کند آب را دیده است . از اینرو شتابان می دود . اما عاقل می گوید : درست نگاه کن آن سراب است نه آب .

حرص غالب بود و ، زر چون جان شده / نعرۀ عقل آن زمان پنهان شده


در آن لحظه که امیران به سویِ اتاقِ ایاز می شتافتند . حرص بر آنان چیره شده بود و طلا و جواهرات در نظرشان از جان هم عزیزتر جلوه می کرد . در آن لحظات فریادهای بیدار کنندۀ عقل گم شده بود .

گشته صد تُو حرص و غوغاهایِ او / گشته پنهان حکمت و ایمایِ او


حرص و غریو آن صد برابر شده بود . و در آن لحظات حکمت و اشارات او نهان گشته بود . [ ایماء = اشاره ، اشاره کردن ]

تا که در چاهِ غرور اندر فتد / آنگه از حکمت ملامت بشنود


وقتی که آدم حریص به چاهِ تکبّر و غرور فرو افتد از فرزانگان و خردمندان سرزنش خواهد شنید . [ حکمت = در اینجا مراد صاحبان حکمت است ]

چون ز بندِ دام ، بادِ او شکست / نَفسِ لَوّامه بر او یابید دست


وقتی که آدم حریص گرفتار دام بلا و سختی شد و بر اثرِ آن بادِ غرورش شکست . نَفسِ سرزنشگر بر او غالب آید . [ لوّامه = بسیار سرزنش کننده ]

نَفسِ لوّامه = یا نَفسِ سرزنشگر و یا محکمۀ وجدان . اصطلاحی است که غالباَ بر لسانِ عرفا و حکما جاری است . در آیه 2 سورۀ قیامت آمده است « و سوگند به نَفسِ نکوهنده » . عده ای از مفسران قرآن کریم می گویند که نَفسِ لوّامه تنها منحصر به مؤمن است و منکر از آن بی بهره است . مؤمن خود را دائماََ در دنیا ملامت می کند که چرا فلان کار را انجام دادی ؟ چرا کارِ صالح ات اندک است ؟ و عده ای دیگر از مفسران می گویند که نَفسِ لوّامه هم به مؤمن تعلق دارد و هم به منکر . منتهی این امر در قیامت رُخ می دهد . مؤمن خود را بدین جهت ملامت می کند که چرا بیش از بیش کارِ خیر انجان نداده . و منکر نیز خود را ملامت می کند که چرا ایمان نیاورده است ( مجمع البیان ، ج 10 ، ص 394 و کشّاف ، ج 4 ، ص 59 ) . اما آنچه توان گفت اینست که نَفسِ لوّامه زمینه ساز بیداری و توبه و بازگشت از گناه و جبران مافات است . وجود این نَفس در آدمی از لوازم حتمی انکسار و پرهیز از خودبینی است زیرا اگر این نَفس در کسی فعال نباشد او خود را کامل و بی نقص می انگارد و همین امر منشأ تباهی های هولناکی خواهد شد . در اهمیت این نَفس همین بس که حق تعالی بدان سوگند خورده است .

تا به دیوارِ بلا نآید سَرش / نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مادام که سرِ آدمِ حریص به دیوار بلا نخورده ، گوشِ ناشنوایِ او پندِ صاحبدلان را نشنود .

کودکان را حرصِ گوزینه و شِکر / از نصیحت ها کند دو گوش کر


برای مثال ، اطفال چنان به حلوا و شیرینی حرص می ورزند که گوششان را برای شنیدنِ نصایح ناصحان ناشنوا می سازند . [ گوزینه = حلوایی که از مغز گردو می سازند / مراد از «شِکر» در اینجا شیرینی است ]

منظور بیت : همانطور که اطفال حریصانه شیرینی و گردو می خورند و به حرف بزرگتران خود در امساک از آن توجه نمی کنند . اطفالِ دنیا طلب نیز حریصانه به دنیا و شهوات می پردازند و نصایح کاملان را به گوش نمی گیرند .

چونکه دردِ دُنبلش آغاز شد / در نصیحت هر دو گوشش باز شد


اما وقتی که دُمل در بدنش پدید آید و دردِ آن شروع شود . آن وقت است که هر دو گوشش برای شنیدن نصیحتِ ناصحان باز می گردد .

حُجره را با حرص و صد گونه هوس / باز کردند آن زمان آن چند کس


خلاصه آن چند امیر در آن وقت با حرص و هوسِ فراوان درِ اتاقِ ایاز را گشودند .

اندر افتادند از در ز ازدحام / همچو اندر دوغِ گندیده هَوام


آن جمع حریص از شدّت ازدحام از در به درون اتاق افتادند . درست مانند حشراتی که درون دوغِ کپک زده می افتند . [ هَوام = به حشرات غیر کُشنده اطلاق می شود . و غالباََ به حیوانات زهردار مانند مار و رتیل و … گویند . در اینجا مراد حشرات ریزی است که روی دوغ و ماست کپک زده جمع می شوند . ]

عاشقانه در فتد با کرّ و فر / خورد امکان نی و ، بسته هر دو پَر


حشرات ، عاشقانه و سرمستانه به درون دوغِ کپک زده می افتند در حالی که امکانِ خوردن هم پیدا نمی کنند . بلکه هر دو بالشان بسته می گردد . یعنی وقتی این حشرات حریصانه به درون دوغ می افتند و بال هایشان خیس می گردد . و در همانجا می مانند و می میرند . [ دنیا طلبان نیز با صد نوع مستی و تفاخر به ورطۀ دنیا در می آیند و هنوز به کام نرسیده اند که مادرشان را به عزایشان می نشانند . ]

بنگریدند از یَسار و از یَمین / چارُقی بدریده بود و پوستین


آن امیرانِ مُفتّش وقتی وارد اتاق ایاز شدند به چپ و راست نگاهی انداختند . ولی در آنجا چیزی جز یک جفت جارُق و یک دست پوستین نبود . [ یَسار = چپ / یَمین = راست ]

باز گفتند : این مکان بی نوش نیست / چارُق اینجا جز پیِ روپوش نیست


به یکدیگر گفتند : این مکان بدون زر و گوهر نیست و این چارُق ( و پوستین ) فقط برای رَد گم کردن است . [ نُوش = در لغت به معنی شهد و عسل است اما در اینجا مراد از آن طلا و جواهر است ]

هین بیاور سیخ های تیز را / امتحان کُن حفره و کاریز را


امیر این گروه به یکی از ماموران خود گفت : هر چه زودتر چند میلۀ تیز بیآور و هر سوراخ و حفره ای را امتحان کن . [ کاریز = قنات ، مجرای آبی در زیر زمین ، در اینجا مراد هر حفره و راه زیر زمینی است ]

هر طرف کندند و جُستند آن فریق / حُفره ها کندند و گوهایِ عمیق


پس آن گروه هر قسمت آن اتاق را حفر کردند و درون آن را کاویدند و حفره ها و گودال های عمیق کندند . [ فریق = گروه ، دسته / گو = گودال ]

حفره هاشان بانگ می داد آن زمان / کنده هایِ خالی ایم ای گندگان


آن حفره ها با زبان حال بر آنان بانگ می زدند که : ای آدم های متعفّن ما حفره هایی تهی هستیم . یعنی ای کسانی که به تعفّنِ حرص و آز نفسانی آلوده اید در این اتاق از گنج و گوهر خبری نیست . [ کنده = حفر شده ، گودال ، حفره / گندگان = جمع گنده به معنی گندیده و متعفّن ]

زآن سِگالش ها شرم هم می داشتند / کنده ها را باز می انباشتند


آن گروه از سوء ظنِ خود نسبت به ایاز شرمنده شدند و حفره ها را دوباره پُر کردند . [ سِگالش = اندیشه ، اندیشه بَد ، در اینجا یعنی سوء ظن ]

بی عدد لاحَول در هر سینه ای / مانده مُرغِ حرصشان بی چینه ای


هر یک از آن جمعِ بَدنیّت در دل خود ذکر لاحَولُ وَ لا قُوّة اِلّا بِالله را بی شمار می خواندند و پرندۀ حرصشان بی دانه مانده بود . [ آن جمع وقتی دیدند گمان شان غلط از آب درآمد کلمۀ شریفۀ لاحَول را پی در پی در دل خود می گفتند . زیرا این ذکرِ شریف در دفع خیالات شیطانی اثر معجزه آسایی دارد البته به شرط توجه به حقیقتِ آن . ]

ز آن ضَلالت ها یاوه تازشان / حفرۀ دیوار و در غمّازشان


حفره های در و دیوار اتاق ، گمراهی آنان را که بیهوده تلاش می کردند آشکار نمود . [ یاوه تاز = کسی که دوندگی و تلاش بیهوده می کند / غمّاز = سخن چین ، در اینجا منظور نشان دهنده و بر مَلا کننده است ]

ممکنِ اَندای آن دیوار نی / با اَیاز امکانِ هیچ انکار نی


امکان نداشت که حفره های آن دیوار را با گِل بپوشانند . به هیچ وجه امکان نداشت که چیزی را از ایاز کتمان کنند . [ اَندای = مخففِ انداییدن به معنی اندودن ، گِل مالیدن ، کاهگِل کردن ]

گر خِداع بی گناهی می دهند / حایط و عرصه گواهی می دهند


اگر آنان با حیله می خواستند ادعای بی گناهی کنند . دیوار و کفِ اتاق علیه آنان شهادت می داد . [ خِداع = خدعه ، نیرنگ ، مکر ، حیله / حایط = دیوار / عَرصه = ساحتِ خانه ، فضای جلو عمارت ]

باز می گشتند سویِ شهریار / پُر ز گَرد و رویِ زرد و شرمسار


خلاصه آنان با سر و وضعی خاک آلود و چهرۀ زرد و خجلت زده نزد سلطان محمود بازگشتند .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه آمدن امیر با سرهنگان نیم شب به گشادن حجره اَیاز

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟