شرح و تفسیر پای واپس کشیدن خرگوش از شیر نزدیک چاه

شرح و تفسیر پای واپس کشیدن خرگوش از شیر نزدیک چاه در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر پای واپس کشیدن خرگوش از شیر نزدیک چاه

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1263 تا 1296

نام حکایت : نخچیران و شیر

بخش : 29 از 34

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

آورده اند در مرغزاری خوش که نسیم آن ، بوی بهشت را معطر کرده بود و عکس آن روی فلک را منور گردانیده ، از هر شاخی هزار ستاره تابان و در هر ستاره ای سپهر حیران …. و وحوش بسیار به سبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند ، لیکن به مجاورت شیر ، آن همه نعمت و آسایش منقص بود . روزی جمع شدند و به نزدیک شیر رفتند و گفتند : تو هر روز پس از رنج بسیار و مشقت فراوان از ما یکی شکار می کنی و ما پیوسته در بیم و هراسیم و تو در رنج و تلاش ، اکنون چیزی اندایشیده ایم که تو را از آن فراغت و …

متن کامل حکایت نخچیران و شیر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات 1263 الی 1296

1263) چونکه نزد چاه آمد شیر ، دید / کز ره ، آن خرگوش ماند و پا کشید

1264) گفت : پا واپس کشیدی تو چرا ؟ / پای را واپس مکش ، پیش اندر آ

1265) گفت : کو پایم ؟ که دست و پای رفت / جان من لرزید و دل از جای ، رفت

1266) رنگ و رویم را نمی بینی چو زر ؟ / ز اندرون ، خود میدهد رنگم خبر

1267) حق ، چو سیما را معرف خوانده است / چشم عارف سوی سیما مانده است

1268) رنگ و بو ، غماز آمد چون جرس / از فرس آگه کند بانگ فرس

1269) بانگ هر چیزی رساند زو خبر / تا بدانی بانگ خر از بانگ در

1270) گفت : پیغمبر به تمییز کسان / مرء مخفی لدی طی اللسان

1271) رنگ رو از حال دل دارد نشان / رحمتم کن ، مهر من در دل نشان

1272) رنگ روی سرخ دارد ، بانگ شکر / بانگ روی زرد باشد ، صبر و نکر

1273) در من آمد آن که دست و پا برد / رنگ روی و قوت و سیما برد

1274) آنکه در هر چه درآید ، بشکند / هر درخت از بیخ و بن ، او برکند

1275) در من آمد آنکه از وی گشت مات / آدمی و جانور ، جامد ، نبات

1276) این خود اجزائند کلیات ازو / زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو

1277) تا جهان ، گه صابر است و گه شکور / بوستان ، که حله پوشد ، گاه عور

1278) آفتابی کو برآید نارگون / ساعتی دیگر شود او سرنگون

1279) اخترانی تافته بر چارطاق / لحظه لحظه مبتلای احتراق

1280) ماه ، کو افزود ز اختر در جمال / شد ز رنج دق مانند خیال

1281) این زمین با سکون با ادب / اندر آرد زلزله اش در لرز تب

1282) ای بسا که ، زین بلای مردریگ / گشته است اندر جهان ، او خرد ریگ

1283) این هوا با روح آمد مقترن / چون قضا آید ، شود زشت و عفن

1284) آب خوش ، کو روح را همشیره شد / در غدیری ، زرد و تلخ و تیره شد

1285) آتشی کو باد دارد در بروت / هم یکی بادی ، بر او خواند یموت

1286) حال دریا زاضطراب و جوش او / فهم کن تبدیل های هوش او

1287) چرخ سرگردان که اندر جست و جوست / حال او چون حال فرزندان اوست

1288) گه خضیض و گاه ، اوسط ، گاه اوج / اندر او از سعد و نحسی فوج فوج

1289) از خود ای جزوی ز کل ها مختلط / فهم می کن حالت هر منبسط

1290) چونکه کلیات را رنج است و درد / جزو ایشان چون نباشد روی زرد ؟

1291) خاصه ، جزوی کو ز اضداد است جمع / ز آب و خاک و آتش و باد است جمع

1292) این عجب نبود که میش از گرگ جست / این عجب کین میش ، دل در گرگ بست

1293) زندگانی آشتی ضدهاست / مرگ ، آن کاندر میانشان جنگ خاست

1294) لطف حق ، این شیر را و گور را / الف داده است این دو ضد دور را

1295) چون جهان ، رنجور و زندانی بود / چه عجب رنجور اگر فانی بود

1296) خواند بر شیر ، او از این رو پندها / گفت من پس مانده ام زین بندها

شرح و تفسیر پای واپس کشیدن خرگوش از شیر نزدیک چاه

چونکه نزد چاه آمد شیر ، دید / کز ره ، آن خرگوش ماند و پا کشید


همینکه شیر نزدیک چاه رسید . دید که خرگوش ایستاده و پای خود را واپس کشیده است . [ خرگوش عمدا از شیر عقب تر ماند تا بتواند حیله خود را بهتر کار بندد ]

گفت : پا واپس کشیدی تو؟ / پای را واپس مکش ، پیش اندر آ


شیر که حالت خرگوش را دیده بود پرسید : ای خرگوش چرا عقب ایستاده ای ؟ گام به عقب مگذار و جلو بیا .

گفت : کو پایم ؟ که دست و پای رفت / جان من لرزید و دل از جای ، رفت


خرگوش در پاسخ شیر گفت : پایم کجا بوده ؟ دست و پایم از کار افتاده است . جانم از ترس می لرزد و دلم از جا کنده شده است .

رنگ و رویم را نمی بینی چو زر ؟ / ز اندرون ، خود می دهد ، رنگم خبر


مگر نمی بینی که رنگ و رویم مثل طلا زرد شده است ؟ رنگ رخسار خبر می دهد از حال درون .

حق ، چو سیما را معرف خوانده است / چشم عارف سوی سیما مانده است


از آنجا که حق تعالی ، سیما و رخساره را نشان دهنده احوال درون دانسته از اینرو عارفان ربانی از دیدن چهره و نشانه های ظاهری اشخاص ، راز درون آنان را می شناسند . [ اشاره بیت به قسمتی از آیه 46 سوره اعراف ” و بر جایگاه اعراف ، مردانی نشسته اند که به سیمایشان شناسند ” و همچنین آیه 29 سوره فتح ]

رنگ و بو ، غماز آمد چون جرس / از فرس آگه کند باگ فرس


رنگ و بو یعنی علائم ظاهری مانند زنگوله ، درون را آشکار می کند همینطور شیهه اسب نیز نشان می دهد که اسبی وجود دارد .

بانگ هر چیزی رساند زو خبر / تا بدانی بانگ خر از بانگ در


صدای هر چیزی از ذات و درون آن چیز خبر می دهد تا بتوانی صدای در را از بانگ خر تشخیص دهی . [ در چهار بیت اخیر این مطلب بیان شد که همه حرکات و رفتارها و انعکاسات خارجی انسان ، ناشی از احوال درونی اوست . و اگر با نظری تیز و ذهنی دقیق بدین آثار نگریسته شود زوایا و خبایای ضمیر آدمیان آشکار آید . هر چند که شخص بکوشد تا باطن خود را بپوشد . باز از نظر تیز کاوندگان ژرف بین پوشیده نماند . مولانا در چند بیت اخیر برای تفهیم این مطلب چند مثال حسی مانند رنگ ، بو و صداهای مختلف را بیان کرد . ]

گفت پیغمبر : به تمییز کسان / مرء مخفی لدی طی اللسان


پیامبر (ص) در باره احوال آدمیان فرموده است : آدمی در زیر زبان خود پنهان است زیرا زبان ترجمان دل است . [ اصل این حدیث اینگونه روایت شده است ” جوهر آدمی در زیر زبانش پنهان است نه در زیر جامه اش ” همچنین گفتاری مشابه با همین کلام از امیر مومنان (ع) روایت شده است ” سخن بگویید تا شناخته شوید همانا جوهر درون آدمی در زیر زبانش نهفته است ” ]

رنگ رو از حال دل دارد نشان / رحمتم کن ، مهر من در دل نشان


رنگ رخساره خبر می دهد از حال درون . بر من رحمی آور و محبتم را در دلت جاری ده . [ مصراع اول تداعی کننده ضرب المثل ” رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر ” است . مانند رنگ زردم را ببین احوال زارم را بپرس . ]

رنگ روی سرخ دارد ، بانگ شکر / بانگ روی زرد باشد ، صبر و نکر


در عالم محسوسات و جهان مشهودات ، هر چیزی نشانی دارد مثلا چهره سرخ دلالت می کند بر خوشی احوال ، و این مستلزم شکر و سپاس است و رنگ زرد نشان غم و اندوه و رنجوری است که در بعضی افراد موجب صبر و شکیبایی می شود و در بعضی موجب کفر و ناسپاسی .

در من آمد آنکه دست و پا برد / رنگ روی و قوت و سیما برد


بر من چیزی عارض شد که دست و پایم را سست کرد و رنگ رخساره و نیرو و جلوه ام را دگرگون کرد . [ این بیت اشارت دارد به اینکه هر گاه به شیر مرگ بیندیشد و مرگ را نزدیک ببیند به افسردگی و پژمردگی گراید الا اهل ایمان . مولانا در ابیات ذیل ، احوال مرگ را از زبان خرگوش بیان می دارد . ]

آنکه در هر چه درآید ، بشکند / هر درخت از بیخ و بن ، او برکند


آن چیزی که به چیز عارض شود . او را می شکند و هر درختی را از ریشه برمی اندازد به من نزدیک شد .

در من آمد آنکه از وی گشت مات / آدمی و جانور ، جامد ، نبات


بر من چیزی عارض شد که اگر بر هر یک از آدمیان و جانوران و جمادات و گیاهان در می آمد ، عاجز و درمانده می شدند و چاره ای جز تسلیم نداشتند . [ مرگ هیچ تفاوتی میان موجودات قائل نیست . بر همه جریان می یابد و حتی گردن کشان را به زانو در می آورد . ]

این خود اجزائند کلیات ازو / زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو


آنچه گفتیم در باره حال اجزای عالم به هنگام عروض مرگ بود . حتی عناصر کلی نیز در برابر مرگ ، رنگشان می پرد و خود را می بازند . بس که شیر مرگ پرصولت و پر قدرت است . [ منظور از کلیات یا عناصر اربعه است یا موالید ثلاثه . عناصر اربعه عبارتند از باد و خاک و آب و آتش . و موالید ثلاثه یعنی نبات و جماد و حیوان .]

تا جهان ، گه صابر است و گه شکور / بوستان ، گه حله پوشد ، گاه عور


بدین قرار جهان گاهی پر نشاط است و گاهی غمین . و بوستان گاه جامه غاخر سبز بر تن کند و گاه برهنه و خالی از سبزه و گیاه باشد . [ جهان دائم در حال تغییر است . گاه قبض چیره آید و گاه بسط . ]

آفتابی کو برآید نارگون / ساعتی دیگر شود او سرنگون


 

نه تنها زمین و زمینیان دستخوش تغییر و تبدل اند بلکه آفتاب و افلاک دچار این دگرگونی هستند . این گوی آتشین (خورشید) زمانی سر از مشرق بیرون می کند و ساعتی چند نمی یابد که به زوال می رود و در دامن مغرب سرنگون می گردد .

اخترانی تافته بر چار طاق / لحظه لحظه مبتلای احتراق


آن ستارگان که بر پهنه فلک می تابند لحظه به لحظه دچار احتراق می شوند یعنی نور ستارگان تا وقتی هست که خورشید نتابیده ولی همینکه خورشید می تابد نور ستارگان ناپدید می گردد .

ماه ، کو افزود ز اختر در جمال / شد ز رنگ دق ، مانند خیال


ماه که در تابش و زیبایی برتر از ستارگان است همینکه به سوی محاق رود مانند شخصی می شود که بیماری تب لازم گرفتار آمده است یعنی لاغر و نهیف می گردد گویی که از فرط زاری و لاغری ، تنها خیالی از او باقی مانده است . [ دق به نوعی از تب که بسیار سخت و جانکاه است گفته می شود ]

این زمین با سکون با ادب / اندر آرد زلزله اش در لرز تب


همین زمینی که بسیار ساکن ، آرام و با ادب می نماید . گاهی زلزله چنان آن را به هیجان و اضطراب می افکند که قابل تصور نیست .

ای بسا که زین بلای مُردریگ / گشته است اندر جهان ، او خرد و ریگ


چه بسا کوهها که بر اثر این بلای دیرین و بر جای مانده از ادوار پیشین یعنی زلزله ، خرد و متلاشی شوند و به صورت ریگ ، ریزه ریزه و پراکنده گردند . [ اشارت است به آیه 5 و 6 سوره واقعه ” آنگاه که زمین سخت به رفتار و لرزه آید و کوهها ، سخت متلاشی شوند و مانند ذرات گرد پراکنده گردند ” . مُردریگ مخفف مرده ریگ به معنی میراث و مالی است که از مرده به جای می ماند . در اینجا به معنی دیرین و برجای مانده از زمان های پیشین است که مراد حادثه طبیعی زلزله است . ]

این هوا با روح آمد مقترن / چون قضا آید ، شود زشت و عفن


همین هوا که با روح یار و همراه است و بدان حیات می بخشد . اگر قضای الهی در رسد . همو زشت و گندناک می گردد و هلاکت به بار می آورد . [ هوا مایه ادامه حیات موجودات از جمله انسان است . اگر هوا نباشد تنفس میسر نمی شود و جاندار می میرد . مقترن به معنی یار و همراه آمده است . ]

آب خوش ، کو روح را همشیره شد / در غدیری ، زرد و تلخ و تیره شد


این آب گوارا که سازگار و موافق جان است و بدو حیات می بخشد اگر در آبگیر و گودالی راکد بماند . تیره و تلخ و زرد می شود . [ اشارت است به آیه 30 سوره انبیا ” و جانوران را بوسیله آب زنده بداشتیم . آیا ایمان نمی آورند ؟  همشیره به معنی خواهر است و در اینجا به معنی موافق و سازگار آمده است . غدیر به معنی برکه آب است . ]

آتشی کو باد دارد در بروت / هم یکی بادی ، در او خواند یموت


همین آتشی که سرکش است و از فرط تکبر به سوی آسمان گردن می افروزد . بر اثر وزیدن یک موج باد ، می میرد و به زوال می رود . [ اشاره است به کبر و غرور ابلیس که در مقام اعتراض به حضرت حق گفت : مرا از آتش آفریدی و آدم را از گل . بدین توجیه که آتش عنصری بالارونده است و خاک ، پایین رونده . پس گوهر آتشین من بر گوهر گلین آدم برتر است . ]

حال دریا زاضطراب و جوش او / فهم کن تبدیل های هوش او


از اضطراب و پریشانی حال ظاهری دریا که پر موج و پر خروش است . دریاب که جان و کنه دریا همواره در دگرگونی و تبدل است . حال ظاهری دریا حاکی از تحولات درونی اوست . [ مولانا طبق استعاره تخییلیه «دریا» را به شخصی تشبیه می کند که رفتار ظاهری او حاکی از اندیشه ها و انگیزه هایی است که او را دائما به هیجان می انگیزد . ]

چرخ سرگردان که اندر جست و جوست / حال او چون حال فرزندان اوست


عالم افلاک که همواره در جستجوی مطلوب حقیقی جهان است . حال او در تبدل و تغیر مانند فرزندان خود ، یعنی موالید ثلاثه ( حیوان و نبات و جماد ) است .

گه خضیض و گاه ، اوسط ، گاه اوج / اندر او از سعد و نحسی فوج فوج


ستارگان و اختران نیز گاه در نشیب اند و گاه در میانه و گاه در اوج . و بر حسب وضع هر یک از آنها سعد و نحس وجود دارد . [ در این بیت چند اصطلاح نجومی بکار رفته است . خضیض در لغت به معنی نشیب و دامنه کوه است و در اصطلاح اهل نجوم ، نقطه مقابل اوج است و آن نقطه مشترک میان محل التقای دو سطح مقعر از دو فلک است (کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 1 ، ص 309) . اوج بلندترین جایی است که آفتاب بدو رسد از کره خویش (التفهیم الاوائل صناعة التنجیم ، ص 116) . اوسط در لغت به معنی میانه است و در اصطلاح نجوم ، قوسی است اندر فلک اوج که از نقطه اوج شروع و به آفتاب می رسد (پیشین ، ص 117) . سعد و نحس حالت های متضادی که در نجوم و هیأت قدیم برای ستارگان و کواکب قائل بودند و وضعیت آنان را در احوال و سرنوشت بشر دخیل می دانستند . بطور مثال زحل و مریخ را در هر حال نحس می خواندند و مشتری و زهره را همیشه سعد می دانستند (پیشین ، ص 356) ]

از خود ای جزوی ز کل ها مختلط / فهم می کن ، حالت هر منبسط


اینک تو ای انسان که جزء به حساب می آیی و از کلیات ممزوج شده ای . به خود آی و حال هر بسیط را که از آن ترکیب یافته ای دریاب . [ جزء اشارت است به انسان و منظور از کل عناصر اربعه است که انسان ، ترکیبی از آنهاست و بدان که هم تو و هم کلیات ، دائما در حال تغییر احوال و تبدل امثال هستند . ]

چونکه کلیات را رنج است و درد / جزو ایشان چون نباشد روی زرد ؟


وقتی که کلیات از چنبره تغییر و تحول و رنج رهایی ندارند . پس جزوها چگونه ممکن است که از این تغییر رهایی یابند .

خاصه ، جزوی کو ز اضداد است جمع / ز آب و خاک و آتش و باد است جمع


به ویژه موجودی که از اضداد تشکیل شده است و این اضداد عبارتند از آب ، خاک ، آتش و باد . [ منظور این است که چون انسان مرکب از این عناصر است و هر جزو نیز تابع کل است پس چگونه ممکن است از انقلاب و تغیر این عناصر مصون باشد . ]

این عجب نبود که میش از گرگ جست / این عجب کین میش ، دل در گرگ بست


شگفتی در این نیست که میش از گرگ بگریزد . یعنی تعجبی ندارد که یکی از این اضداد از دیگری بگریزد بلکه شگفتی در این است که چگونه این اضداد با هم درآمیخته و سازوار شده اند . [ میش و گرگ تعبیری است از عناصر متضاد جهان ]

زندگانی ، آشتی ضدهاست / مرگ ، آن کاندر میانشان جنگ خاست


زندگانی انسان عبارت از توافق و هماهنگی این اضداد است و همینکه میان آنان درگیری شود . یکی بر دیگری غالب می آید و اعتدال از میان می رود و مرگ و نیستی عارض می گردد .

لطف حق ، این شیر را و گور را / الف داده است این دو ضد دور را


لطف خداوندی شیر و گور خر را با هم الفت داده است . اگر چه هر دو دشمن یکدیگرند . و نزدیک شدن و دوستی آن دو به یکدیگر بسی غریب می آید . [ مولانا در اثر منثور خود موضوع سازگاری اضداد را اینگونه شرح کرده است : پس هر دو ضد یاریگر همدگرند و همه اضداد چنین اند . شب اگر چه ضد روز است اما یاریگر اوست و یک کار می کنند . اگر همیشه روز بودی . چشم و سر و دماغ ، خیره ماندندی و دیوانه شدندی و معطل . پس جمله اضداد نسبت به ما ضد می نماید . نسبت به حکیم همه یک کار می کنند و ضد نیستند . (فیه ما فیه ، ص 213) ]

چون جهان ، رنجور و زندانی بود / چه عجب رنجور اگر فانی بود 


از آنجا که این جهان رنجور و زندانی است . جای تعجب نیست که این جهان رو به زوال و نیستی گذارد . [ زندانی بودن این جهان از این جهت است که همواره محکوم و بندی حکم و فرمان حضرت حق است ]

خواند بر شیر ، او ازین رو پندها / گفت : من پس مانده ام زین پندها


خرگوش از اینگونه پندها به شیر گفت و اظهار کرد که من به واسطه همین پندهاست که از تو عقب مانده ام و از پیشاپیش رفتن خودداری کردم .

دکلمه پای واپس کشیدن خرگوش از شیر نزدیک چاه

دکلمه پای واپس کشیدن خرگوش از شیر نزدیک چاه

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟