مثال عالم هستِ نیست نما و نیستِ هست نما | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
مثال عالم هستِ نیست نما و نیستِ هست نما| شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1026 تا 1050
نام حکایت : حکایت محبوس شدن آهو در آخور خَران و طعنۀ آن خَران
بخش : 8 از 9 ( مثال عالم هستِ نیست نما و نیستِ هست نما )
خلاصه حکایت محبوس شدن آهو در آخور خَران و طعنۀ آن خَران
صیّادی آهویی شکار کرد و به طویله گاوان و خَرانِ خود انداخت . وقتی که جلو آنها کاه ریخت آن زبان بسته ها با اشتهای عجیبی شروع به خوردن کردند . امّا آن آهو هراسان از این سو بدان سو می دوید و اصلاََ لب به کاه نمی زد . وقتی گاوان و خران دیدند که او از غذای آنان نمی خورد مسخره اش کردند و هر یک سخنی طنز آلود نثارش نمود . آهو گفت : این کاه ، ارزانی خودتان باد . من پیش از آنکه گرفتارِ این طویله شوم در کنارِ جویبارانِ زلال و گلزارانِ مصفّا می خرامیدم . یکی از خران سخره کنان بدو گفت : دیگر بس است اینقدر …
متن کامل ” حکایت محبوس شدن آهو در آخور خَران و طعنۀ آن خَران “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات مثال عالم هستِ نیست نما و نیستِ هست نما
ابیات 1026 الی 1050
1026) نیست را بنمود هست و محتشم / هست را بنمود بر شکلِ عَدم
1027) بحر را پوشید و کف کرد آشکار / باد را پوشید و ، بنمودت غبار
1028) چون مَنارۀ خاک پیچان در هوا / خاک از خود چون برآید بر عُلا ؟
1029) خاک را بینی به بالا ای علیل / باد را نی ، جز به تعریفِ دلیل
1030) کف همی بینی روانه هر طرف / کفِّ بی دریا ندارد مُنصَرف
1031) کف به حس بینیّ و ، دریا از دلیل / فکر ، پنهان آشکارا قال و قیل
1032) نفی را اثبات می پنداشتیم / دیدۀ معدوم بینی داشتیم
1033) دیده یی اندر نُعاسی شد پدید / کی توانَد جز خیال و نیست دید ؟
1034) لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال / چون حقیقت شد نهان ، پیدا خیال
1035) این عدم را چون نشاند اندر نظر ؟ / چون نهان کرد آن حقیقت از بصر ؟
1036) آفرین ای اوستادِ سِحرباف / که نمودی مُعرِضان را دُرد ، صاف
1037) ساحران مهتاب پیمایند زود / پیشِ بازرگان و ، زَر گیرند سود
1038) سیم بربایند زین گون پیچ پیچ / سیم از دست رفته و کرباس هیچ
1039) این جهان جادوست ، ما آن تاجریم / که ازو مهتابِ پیموده خریم
1040) گز کند کرباس ، پانصد گز ، شتاب / ساحرانه او ز نورِ ماهتاب
1041) چون سِتد او سیمِ عُمرت ، ای رَهی / سیم شد ، کرباس نی ، کیسه تُهی
1042) قُل اَعُوذَت خواند باید کِای اَحَد / هین ز نَفّاثات ، افغان وَز عُقَد
1043) می دمند اندر گِرِه آن ساحرات / اَلغیاث اَلمُستغاث از بُرد و باخت
1044) لیک برخوان از زبانِ فعل نیز / که زبانِ قول سُست است ای عزیز
1045) در زمانه مر تو را سه همرهند / آن یکی وافی و این دو غَدرمند
1046) آن یکی یاران و ، دیگر رخت و مال / و آن سِوم وافی ست ، آن حُسن الفِعال
1047) مال نآید با تو بیرون از قصور / یار آید ، لیک آید تا به گور
1048) چون تو را روزِ اَجَل آید به پیش / یار گوید از زبانِ حالِ خویش
1049) تا بدینجا بیشِ همره نیستم / بر سرِ گورت زمانی بیستم
1050) فعلِ تو وافی ست ، زو کُن مُلتَحَد / که درآید با تو در قعرِ لَحَد
شرح و تفسیر مثال عالم هستِ نیست نما و نیستِ هست نما
نیست را بنمود هست و محتشم / هست را بنمود بر شکلِ عَدم
خداوند «نیست» را به صورت «هست» و موجودی شکوهمند نشان داده و «هست» را نیز به صورت «نیست» درآورده است . [ محتشم = با حشمت ]
بحر را پوشید و کف کرد آشکار / باد را پوشید و ، بنمودت غبار
برای مثال ، دریا را پوشیده داشت و کف را آشکار نمود . و نیز ذاتِ باد را از چشمِ تو نهان داشت و گرد و غبار را به تو نشان داد .
چون مَنارۀ خاک پیچان در هوا / خاک از خود چون برآید بر عُلا ؟
مثال دیگر ، گرد و غبار مانندِ منارۀ خاکی است . در فضا می پیچد . ( ای ظاهربین ) چگونه ممکن است که خود به خود به هوا بلند شود ؟ [ مصراعِ اوّل تصویری است دقیق از « گِردباد » و آن بادی است که خاک را به شکلِ استوانه ای بلند به هوا می بَرد . گِردباد معمولاََ بر اثر برخورد دو جریان سریع باد که در جهت مخالف یکدیگر حرکت می کنند پدید می آید . افراد ظاهربین اثر را می بینند امّا مؤثر را هرگز . ]
خاک را بینی به بالا ای علیل / باد را نی ، جز به تعریفِ دلیل
ای بیماردل ، گرد و خاک را در فضا می بینی . امّا باد که عاملِ حرکتِ گرد و غبار است بدون تعریف و دلیل ، قابلِ شناخت نیست . [ علیل = بیمار ]
کف همی بینی روانه هر طرف / کفِّ بی دریا ندارد مُنصَرف
مثال دیگر ، کفِ دریا را می بینی که بر سطحِ آب به هر سو می رود . امّا کف که بدون دریا حرکتی ندارد .
کف به حس بینیّ و ، دریا از دلیل / فکر ، پنهان آشکارا قال و قیل
کف را آشکارا می بینی . امّا دریا را از طریقِ دلیل می شناسی . چنانکه فکر ، پنهان است و قیل و قال آشکار . [ مولانا در چند مثال پیشین مقایسه ای کرده است میانِ حقیقت و صُوَرِ حقیقت . ذاتِ حقیقت این جهان را پدید آورده است . جهان که صورتِ حقیقت است به چشمِ همگان می آید . امّا اصلِ حقیقت از غالبِ دیده ها مستور است . مولانا در بیت 1270 و 1271 دفتر سوم فرماید :
چشمِ دریا دیگر است و ، کف دِگر / کف بِهِل ، وز دیدۀ دریا نِگر
جنبشِ کف ها ز دریا روز و شب / کف همی بینیّ و ، دریا نی ، عجب
نفی را اثبات می پنداشتیم / دیدۀ معدوم بینی داشتیم
نفی را اثبات می انگاریم ، یعنی عدم را وجود خیال می کنیم . زیرا که چشمی نیست بین داریم . یعنی چنان خیال اندیش هستیم که وجود مجازی و سریع الزوال را وجودی حقیقی و جاودان می پنداریم .
دیده یی اندر نُعاسی شد پدید / کی توانَد جز خیال و نیست دید ؟
چشمی که خوابناک باشد چگونه ممکن است چیزی بجز خیال و موجوداتِ زوال پذیر ببیند ؟ [ چشمی که به خوابِ غفلت و جهالت فرورفته باشد آیا ممکن است جز اوهام و اشباح چیزی ببیند ؟ مسلماََ نمی تواند . [ نُعاس = چُرت ، پینکی ، خواب ]
لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال / چون حقیقت شد نهان ، پیدا خیال
ناگزیر بر اثرِ گمراهی ، حیران و سرگشته شده ایم . زیرا که حقیقت از دیدگان ما پوشیده مانده و خیالاتِ بی اساس آشکار گشته است .
این عدم را چون نشاند اندر نظر ؟ / چون نهان کرد آن حقیقت از بصر ؟
خداوند این عدم را ، یعنی این جهان را که در حقیقت معدوم است . چگونه در نظرِ مردم به عنوانِ وجود جای داده ؟ و چگونه آن حقیقت را ، یعنی عالمِ معنوی را که وجود دارد از نظرِ آنان پنهان کرده است ؟
آفرین ای اوستادِ سِحرباف / که نمودی مُعرِضان را دُرد ، صاف
آفرین بر تو ای استادِ ساحر که تیرگی را در نظرِ حق ستیزان صاف و زلال نمایاندی . [ در اینجا به خداوند «ساحر» اطلاق شده از آنرو که سببِ سِحر ، پنهان و درکِ آن برای اکثریت عقول دشوار است . طبرسی در ذیل آیه 102 سورۀ بقره می گوید : « سِحر کاری است که که سببش پنهان ادست و هر چیز را بر خلافِ صورتِ ظاهرش نشان می دهد . » ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 170 ) پس اطلاقِ «ساحر» بر خدا بواسطۀ اینست که آدمیان از رازِ افعال و حکمت مقدّراتِ او غالباََ سر در نمی آورند . مولانا در بیت 311 و 312 دفتر اوّل می فرماید :
کارِ بی چون را که کیفیّت نهد ؟ / این که گفتم هم ضرورت می دهد
که چنین بنماید و گه ضدِّ این / جز که حیرانی نباشد کارِ دین ]
ساحران مهتاب پیمایند زود / پیشِ بازرگان و ، زَر گیرند سود
ساحران ، مهتاب را در برابرِ چشمِ تاجر سریعاََ گز می کنند ( اندازه می گیرند ) و می فروشند و سود می برند . [ ساحران چنان در قوّۀ خیالیّه بازرگانان تصرف می کنند که نور مهتاب را به صورت پارچه نشان می دهند و سپس آن را با تَردستی گز می کنند و به آنان می فروشند و از این راه سودی کلان می برند . امّا آن بازرگانان خاسر و زیانکار می شوند . ]
سیم بربایند زین گون پیچ پیچ / سیم از دست رفته و کرباس هیچ
ساحران با این تردستی پولِ بازرگانان را از دستشان می ربایند و آن تاجرِ مالباخته هم پولش را از دست داده و هم هیچ کرباسی نصیبش نشده است . ( سیم = نقره ، در اینجا مراد پول و سرمایه است ) [ ساحرۀ دنیا نیز با سوداگران خود چنین معامله ای می کند . او نقدینۀ عُمرِ طالبانِ خود را می گیرد و در عوض مشتی اوهام و پندارهای بی اساس به آنان تحویل می دهد . ]
این جهان جادوست ، ما آن تاجریم / که ازو مهتابِ پیموده خریم
این دنیا در مَثَل مانندِ آن جادوگر است . و ما دنیا دوستان نیز مانندِ بازرگانان هستیم که از او مهتابِ گز شده می خریم .
گز کند کرباس ، پانصد گز ، شتاب / ساحرانه او ز نورِ ماهتاب
دنیا مانندِ ساحران پانصد گز از نورِ مهتاب را شتابان متر می کند و به سوداگرانِ دنیا دوست تحویل می دهد . [ گز کند = اندازه بگیرد ، به اصطلاح متر کند ]
چون سِتد او سیمِ عُمرت ، ای رَهی / سیم شد ، کرباس نی ، کیسه تُهی
ای بندۀ دنیا ، همینکه دنیا زر و سیمِ عُمرت را از تو بگیرد خواهی دید که نقدینۀ عُمرت به هدر رفته در حالی که کرباسی هم نصیبِ تو نشده و کیسۀ وجودت از نقدینۀ عمر و کمالات خالی مانده است . [ رَهی = غلام ، بنده ]
قُل اَعُوذَت خواند باید کِای اَحَد / هین ز نَفّاثات ، افغان وَز عُقَد
در اینصورت باید سورۀ قُل اَعُوذُ را بخوانی و بگویی ای خداوندِ یگانه ، به فریاد رس از دستِ این دمندگان و این گِره ها . ( قُل = بگو / اَعُوذ = پناه می برم / نَفّاثات = شرح بیت 3195 دفتر چهارم / عُقَد = جمع عقده ، گرِه ها ) [ اشاره است به آیاتِ سورۀ فلق « بگو پناه می برم به پروردگارِ سپیده دَم ، از گزندِ هر آنچه بیافریده و از گزندِ تاریکی که همه جا را فرا گیرد . و از گرند آنان که در گِره ها دَمَند . و از گزندِ حسدورزان آنگاه که حسد ورزند » ]
منظور بیت : تنها راهِ نجات از سِحرِ دنیا پناه جُستن به حضرتِ احدیّت است .
می دمند اندر گِرِه آن ساحرات / اَلغیاث اَلمُستغاث از بُرد و باخت
آن زنان جادوگر در گِره های افسون می دَمند . ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبۀ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا . [ اَلغِیاث = کمک ، یاری ، فریاد رسی ، به فریادم رس / اَلمُستَغاث = فریاد رس ، کسی که به فریاد درماندگان رسد ، از اسماء الله است ]
لیک برخوان از زبانِ فعل نیز / که زبانِ قول سُست است ای عزیز
عزیزِ من ، این سوره را با زبانِ عمل نیز بخوان زیرا که زبانِ حرف ناتوان است . [ بسیاری فقط با زبان به خدا پناه می برند و در عمل به سوی شیطان و شیطان صفتان پناه می جویند . ]
در زمانه مر تو را سه همرهند / آن یکی وافی و این دو غَدرمند
در این روزگار ، تو سه همراه و رفیق داری که یکی از آن سه یار ، باوفاست و دو نفر دیگر فریبکازند . [ غَدرمَند = فریبکار ، نیرنگباز ]
آن یکی یاران و ، دیگر رخت و مال / و آن سِوم وافی ست ، آن حُسن الفِعال
دو همراهِ فریبکارعبارتند از : رفقا و ثروت و مال ، و امّا همراهِ سوم که وفادارست همانا عملِ نیکِ توست . [ مقتبس از حدیثی از پیامبر (ص) : « سه نفر ، مُرده را دنبال کنند . از آن میان دو نفر بازگردند و یکی با او بماند . کسان و مالِ شخصِ مُرده به دنبال او روند و سپس بازآیند . امّا عملِ او همواره با او باشد » ( احادیث مثنوی ، ص 159 ) ]
مال نآید با تو بیرون از قصور / یار آید ، لیک آید تا به گور
مال از خانه ها و کاخ های تو خارج نشود و همراهِ تو نیاید . امّا دوست همراهِ تو می آید منتهی تا لبِ گور .
چون تو را روزِ اَجَل آید به پیش / یار گوید از زبانِ حالِ خویش
هنگامی که اجلت فرا رسد دوستِ تو با زبانِ حال می گوید :
تا بدینجا بیشِ همره نیستم / بر سرِ گورت زمانی بیستم
من تا اینجا بیشتر همراهِ تو نمی آیم . و اندکی هم بر سرِ گورت می ایستم . [ و فاتحه ای می خوانم . ]
فعلِ تو وافی ست ، زو کُن مُلتَحَد / که درآید با تو در قعرِ لَحَد
امّا اعمالِ تو وفادار است . پس باید آن را پناهگاهِ خود کنی . زیرا او تا اعماقِ گور همراه تو می آید . [ مُلتَحَد = پناهگاه ]
دکلمه مثال عالم هستِ نیست نما و نیستِ هست نما
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات