شرح و تفسیر تتمه نصیحت رسول الله به آن شخص بیمار در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تتمه نصیحت رسول الله به آن شخص بیمار
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2456 تا 2550
نام حکایت : رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور
بخش : 13 از 14
یکی از صحابه بیمار شده بود . پیامبر (ص) به عیادت او رفت تا از وی دلجویی کند . همینکه بیمار نگاهش به رسول الله (ص) افتاد . درد و رنجوریش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت و بیماری و کسالت خود را موهبتی ربّانی دانست . چه به واسطۀ این بیماری ، پیامبر (ص) را در منزل خود زیارت می کرد . پیامبر ضمن احوالپرسی ، از او سؤال کرد تو در حالت غلبۀ نَفسِ امّاره چه دعایی به زبان خود کرده ای ؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد که چه دعایی کرده ، ولی با مدد از همّت و …
متن کامل « حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2456) گفت پیغمبر مر آن بیمار را / چون عیادت کرد یارِ زار را
2457) که مگر نوعی دعایی کرده یی / از جهالت زَهربایی خورده ای
2458) یاد آور چه دعا می گفته یی / چون به مکرِ نَفس می آشفته یی
2459) گفت : یادم نیست اِلّا همّتی / دار با من یادم آید ساعتی
2460) از حضورِ نور بخشِ مُصطَفا / پیشِ خاطر آمد او را آن دعا
2461) همّتِ پیغمبرِ روشن کده / پیشِ خاطر آمدش آن گم شده
2462) تافت زان رَوزَن که از دل تا دل است / روشنی که فرقِ حق و باطل است
2463) گفت : اینک یادم آمد ای رسول / آن دعا که گفته ام من بُوالفُضول
2464) چون گرفتارِ گُنه می آمدم / غرقه دست اندر حَشایش می زدم
2465) از تو تهدید و وعیدی می رسید / مُجرِمان را از عذابِ بس شدید
2466) مُضطَرِب می گشتم و چاره نبود / بند محکم بود و ، قفلِ ناگشود
2467) نَی مقامِ صبر و نَه راهِ گُریز / نَی امیدِ توبه ، نَی جایِ ستیز
2468) من چو هاروت و چو ماروت از حَزَن / آه می کردم که ای خلّاقِ من
2469) از خطر ، هاروت و ماروت آشکار / چاهِ بابِل را بکردند اختیار
2470) تا عذابِ آخرت اینجا کشَند / گُربُزند و عاقل و ساحروَشَند
2471) نیک کردند و ، به جایِ خویش بود / سهلتر باشد ز آتش رنجِ دود
2472) حَد ندارد وصفِ رنجِ آن جهان / سهل باشد رنجِ دنیا ، پیشِ آن
2473) ای خُنُک هر کو جهادی می کند / بر بَدَن زَجری و ، دادی می کند
2474) تا ز رنجِ آن جهانی وارَهَد / بر خود این رنجِ عبادت می نَهَد
2475) من همی گفتم که یارب آن عذاب / هم در این عالَم بِران بر من شتاب
2476) تا در آن عالَم فراغت باشدم / در چنین درخواست حلقه می زدم
2477) این چنین رنجوریی پیدام شد / جانِ من از رنج ، بی آرام شد
2478) مانده ام از ذکر ، وَز اورادِ خَود / بی خبر گشتم ز خویش و نیک و بَد
2479) گر نمی دیدم کنون من رویِ تو / ای خجسته ، و ای مبارک بویِ تو
2480) می شدم از بند ، من یکبارگی / کردیَم شاهانه این غمخوارگی
2481) گفت : هَی هَی این دعا دیگر مکُن / بَر مَکن تو خویش را از بیخ و بُن
2482) تو چه طاقت داری ای مورِ نَژَند / که نَهَد بر تو چنان کوهِ بلند ؟
2483) گفت : توبه کردم ای سلطان که من / از سَرِ جَلدی نلافم هیچ فن
2484) این جهان تیه است و ، تو موسی و ما / از گُنه در تیه مانَد مُبتلا
2485) سال ها رَه می رویم و ، در اخیر / همچنان در منزلِ اوّل اسیر
2486) گر دلِ موسی ز ما راضی بُدی / تیه را راه و کران پیدا شدی
2487) ور به کُل بیزار بودی او ز ما / کی رسیدی خوانمان هیچ از سَما ؟
2488) کی ز سنگی چشمه ها جوشان شدی ؟ / در بیابان مان ، امانِ جان شدی ؟
2489) بل به جایَ خوان ، خود آتش آمدی / اندرین منزل ، لَهَب بر ما زدی
2490) چون دو دل شد موسی اندر کارِ ما / گاه خصمِ ماست و ، گاهی یارِ ما
2491) خشمش آتش می زند در رختِ ما / حِلمش اسپر می شود پیشِ بلا
2492) کی بُوَد که حِلم گردد خشم نیز ؟ / نیست این نادر ز لطفت ای عزیز
2493) مدحِ حاضر ، وحشت است از بهرِ این / نامِ موسی می بَرَم قاصد چنین
2494) ورنه موسی کی روا دارد که من / پیشِ تو یاد آورم از هیچ تن ؟
2495) عهدِ ما بشکست صد بار و هزار / عهدِ تو چون کوهِ ثابت ، برقرار
2496) عهدِ ما کاه و ، به هر بادی زبون / عهدِ تو کوه و ، ز صد کُه هم فزون
2497) حقِ آن قُوّت که بر تلوینِ ما / رحمتی کُن ای امیرِ لون ها
2498) خویش را دیدیم و رسواییّ خویش / امتحانِ ما مکن ای شاه بیش
2499) تا فضیحت هایِ دیگر را نهان / کرده باشی ای کریمِ مُستَعان
2500) بی حدی تو در جمال و در کمال / در کژی ، ما بی حدیم و در ضَلال
2501) بی حدیِ خویش بگمار ای کریم / بر کژیِ بی حدِ مُشتی لئیم
2502) هین که از تقطیعِ ما یک تار ماند / مصر بودیم و یکی دیوار ماند
2503) اَلبَقیّة اَلبَقیّة ای خدیو / تا نگردد شاد کُلّی جانِ دیو
2504) بهرِ ما نَی ، بهرِ آن لطفِ نُخُست / که تو کردی گمرهان را باز جُست
2505) چون نمودی قدرتت ، بنمای رحم / ای نهاده رحم ها در لَحم و شَحم
2506) این دعا گر خشم افزاید تو را / تو دعا تعلیم فرما مِهترا
2507) آنچنان کآدم بیفتاد از بهشت / رجعتش دادی که رَست از دیوِ زِشت
2508) دیو که بوَد کو ز آدم بگذرد / بر چنین نَطعی ازو بازی بَرَد
2509) در حقیقت نفعِ آدم شد همه / لعنتِ حاسد شده آن دَمدَمه
2510) بازیی دید و ، دو صد بازی ندید / پس ستونِ خانۀ خود را بُرید
2511) آتشی زد شب به کِشتِ دیگران / باد ، آتش را به کشتِ او بَران
2512) چشم بندی بود لعنت دیو را / تا زیانِ خصم دید آن ریو را
2513) لعنت این باشد که کژبینش کند / حاسد و خودبین و پُر کینش کند
2514) تا نداند که هر آنکه کرد بَد / عاقبت باز آید و ، بَر وَی زَنَد
2515) جمله فرزین بندها بیند به عکس / مات بر وَی گردد و ، نقصان و وَکس
2516) ز آنکه او گر هیچ بیند خویش را / مُهلِک و ناسُور بیند ریش را
2517) درد خیزد زین چنین دیدن درون / درد او را از حجاب آرَد بُرون
2518) تا نگیرد مادران را دردِ زَه / طفل در زادن نیابد هیچ رَه
2519) این امانت در دل و ، دل حامله است / این نصیحت ها مثالِ قابله است
2520) قابله گوید که زن را درد نیست / درد باید درد کودک را رهی است
2521) آنکه او بی درد باشد رَهزَنی است / ز آنکه بی دردی اَنالحق گفتنی است
2522) آن اَنا بی وقت گفتن لعنت است / آن اَنا در وقت گفتن رحمت است
2523) آن اَنا منصور ، رحمت شد یقین/ آن اَنا فرعون ، لعنت شد ببین
2524) لاجَرم هر مُرغِ بی هنگام را / سَر بُریدن واجب است اِعلام را
2525) سَر بُریدن چیست ؟ کُشتن ، نَفس را / در جهاد و ترک گفتن ، نَفس را
2526) آنچنان که نیشِ کژدُم بر کنی / تا که یابد او ز کُشتن ایمنی
2527) بر کنی دندانِ پُر زَهری ز مار / تا رهد مار از بلایِ سنگسار
2528) هیچ نکشد نَفس را جز ظِلِ پیر / دامن آن نَفس کُش را سخت گیر
2529) چون بگیری سخت ، آن توفیقِ هُوست / در تو هر قُوّت که آید جذبِ اوست
2530) ما رَمیتَ اِذ رَمیتَ راست دان / هر چه کارَد جان ، بُوَد از جانِ جان
2531) دست گیرنده ، وی است و بُردبار / دَم به دَم آن دَم ازو اُمّید دار
2532) نیست غم گر دیر بی او مانده یی / دیر گیر و ، سخت گیرش خوانده یی
2533) دست گیرد ، سخت گیرد رحمتش / یک دَمت غایب ندارد حضرتش
2534) گر تو خواهی شرحِ این وصل و وَلا / از سرِ اندیشه می خوان وَالضُّحی
2535) ور تو گویی هم بَدی ها از وَی است / لیک آن نُقصانِ فضلِ او کی است ؟
2536) این بدی دادن ، کمالِ اوست هم / من مثالی گویمت ای مُحتَشَم
2537) کرد نقّاشی دو گونه نقش ها / نقش های صاف و نقشی بی صفا
2538) نقشِ یوسف کرد و ، حورِ خوش سرشت / نقشِ عِفریتان و ابلیسانِ زشت
2539) هر دو گونه نقش ، اُستادیِ اوست / زشتیِ او نیست ، آن رادیِ اوست
2540) زشت را در غایتِ زشتی کند / جمله زشتی ها به گردش بر تَنَد
2541) تا کمالِ دانشش پیدا شود / مُنکرِ استادیش رسوا شود
2542) ور نداند زشت کردن ، ناقص است / زین سبب خلّاقِ گبر و مُخلص است
2543) پس ازین رُو کفر و ایمان شاهداند / بر خداوندیش هر دو ساجداند
2544) لیک مؤمن دان که طَوعاََ ساجدست / ز آنکه جویای رضا و قاصدست
2545) هست کُرهاََ گبر هم یزدان پَرَست / لیک ، قصدِ او ، مرادی دیگر است
2546) قلعۀ سلطان ، عمارت می کند / لیک دعویِ امارت می کند
2547) گشته یاغی تا که مِلکِ او بُوَد / عاقبت خود قلعه ، سلطانی شود
2548) مؤمن آن قلعه برای پادشاه / می کند مَعمور ، نَه از بهرِ جاه
2549) زشت گوید : ای شَهِ زشت آفرین / قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین
2550) خوب گوید : ای شَهِ حُسن و بَها / پاک گردانیدیَم از عیب ها
هست کُرهاََ گبر هم یزدان پَرَست / لیک ، قصدِ او ، مرادی دیگر است
ا
گفت پیغمبر مر آن بیمار را / چون عیادت کرد یارِ زار را
پیامبر (ص) پس از آنکه یارِ بیمارِ خود را عیادت کرد فرمود :
که مگر نوعی دعایی کرده یی / از جهالت زَهربایی خورده ای
تو مگر در حقِ خودت دعایی کرده ای و یا از روی نادانی زهر نوشیده ای . [ زَهربا = بر قیاس شوربا ، آشی است که ماده اصلی آن زهر باشد . این تعبیر در اینجا جنبۀ طنز دارد ]
یاد آور چه دعا می گفته یی / چون به مکرِ نَفس می آشفته یی
به خاطر بیاور که وقتی از مکر و نیرنگ ، نَفسِ امّاره تو را پریشان ساخته بود چه دعایی بر زبان راندی .
گفت : یادم نیست اِلّا همّتی / دار با من یادم آید ساعتی
آن بیمار گفت : یا رسول الله یادم نیست چه دعایی کرده ام . جز آنکه همّتِ حضرتت سبب شود که آن دعا را اکنون به خاطر آورم .
از حضورِ نور بخشِ مُصطَفا / پیشِ خاطر آمد او را آن دعا
از حضور نورانی و روشنی بخشِ حضرت محمد مصطفی (ص) ، آن دعایی که در بارۀ خود کرده بود به خاطرش آمد .
همّتِ پیغمبرِ روشن کده / پیشِ خاطر آمدش آن گم شده
به همّتِ پیامبر (ص) که معدن انوارِ الهی بود ، دعای فراموش شدۀ او به خاطرش آمد .
تافت زان رَوزَن که از دل تا دل است / روشنی که فرقِ حق و باطل است
از آن دریچه پرتوی درخشید که حق را از باطل جدا می کند ، همان نوری که از قلبی به قلبِ دیگر انتقال می یابد .
گفت : اینک یادم آمد ای رسول / آن دعا که گفته ام من بُوالفُضول
آن صحابی بیمار گفت : یا رسول الله آن دعایی که من یاوه گو گفته بودم به خاطرم آمد . [ بوالفضول = نادانی که خود را دانا نماید ، کنایه از یاوه گو ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 2 ، ص 165 ) ]
چون گرفتارِ گُنه می آمدم / غرقه دست اندر حَشایش می زدم
چون دیدم که گرفتار و اسیرِ گناه شده ام و در دریای معصیت غرق گردیده ام ، به هر خَس و خاشاکی چنگ می زدم . ( حَشایش = گیاهان خشک ، جمع حشیش ) [ چنانکه مَثلی معروف است « شخصی که در آبی غرق می شود برای نجات خود به هر خَس و خاشاکی دست می زند » ]
از تو تهدید و وعیدی می رسید / مُجرِمان را از عذابِ بس شدید
از تو چنین بیم ها و هشدارهایی به ما می رسید که گنه کاران به کیفری سخت دچار می آیند .
مُضطَرِب می گشتم و چاره نبود / بند محکم بود و ، قفلِ ناگشود
در نتیجه من سخت پریشان می شدم و هیچ چاره ای هم نداشتم . زیرا بند و زنجیر ، محکم بود و قفل ناگشودنی . خلاصه امیدی نداشتم .
نَی مقامِ صبر و نَه راهِ گُریز / نَی امیدِ توبه ، نَی جایِ ستیز
دیدم که اینجا نه جای صبر است و نه راهِ نجات و نه امید به توبه و نه جای ستیز و عناد . [ گویی که آخرت فرا رسیده بود و دیگر مهلتی برای این کارها نبود . توبه = شرح بیت 2205 دفتر اوّل / صبر = شرح بیت 1602 دفتر اوّل ]
من چو هاروت و چو ماروت از حَزَن / آه می کردم که ای خلّاقِ من
من از اندوه و غصه مانند هاروت و ماروت آه می کشیده و می گفتم : ای آفریدگارم ، [ حَزَن = اندوه / هاروت و ماروت = شرح بیت 535 دفتر اوّل ]
از خطر ، هاروت و ماروت آشکار / چاهِ بابِل را بکردند اختیار
از خوف و خطر کیفر اخروی ، هاروت و ماروت چاهِ بابِل را آشکارا برگزیدند . [ ( چاه بابِل = چاهی است در بابِل که هاروت و ماروت در آن محبوس اند ( لغت نامه دهخدا ، ج 17 ، ص 81 ) . یعنی راضی شدند که به عذابِ دنیوی گرفتار شوند ولی در آخرت عذابی نبینند . از بس که عذابِ آخرت سخت است . در این ابیات ، مولانا تفسیری خاص از داستان هاروت و ماروت ارائه می دهد تا عذابِ دنیوی را با مسئله ریاضت عارفان پیوند دهد . بدین معنی که عارفان راستین ، در این دنیا به اختیار خود از امیال و خواسته های شهوانی و نفسانی رخ برمی تابند و تلخی آن را که نوعی ریاضت است بر خود هموار می کنند تا به راحتِ روح و عیش روحانی برسند و از مواهبِ معنوی تَنَعّماتِ اشراقی و واردات قلبی بهره مند شوند و به بهشت معرفت و فردوس حقیقت واصل شوند . ]
تا عذابِ آخرت اینجا کشَند / گُربُزند و عاقل و ساحروَشَند
تا اینکه عذابِ اخروی را در همین دنیا تحمّل کنند . زیرا آن دو ، حیله گر و خردمند بودند و شبیه جادوگران .
نیک کردند و ، به جایِ خویش بود / سهلتر باشد ز آتش رنجِ دود
این دو فرشته کارِ خوبی کردند یعنی کارِ به جایی نمودند ، زیرا رنجِ دود از عذابِ آتش سهل تر است .
حَد ندارد وصفِ رنجِ آن جهان / سهل باشد رنجِ دنیا ، پیشِ آن
وصفِ عذابِ آن جهان ، پایان و نهایتی ندارد . عذابِ این دنیا ، در مقایسه با عذابِ آخرت ، سهل و آسان است . [ حضرت مولانا در این جا از ابیات بالا نتیجه گیری می کند و می فرماید : ]
ای خُنُک هر کو جهادی می کند / بر بَدَن زَجری و ، دادی می کند
خوشا به حالِ کسی که با جسمِ خود ستیز می کند یعنی با امیال شهوانی و خواهش های جسمانی خود مخالفت می کند . و جسمِ خود را به ریاضت می کشد و دالت می ورزد . [ داد کردن = به معنی انصاف و عدل نمودن است . امّا اینکه منظور از آن چیست ، می توان گفت که چون عدالت به معنی اعطایِ حق به هر ذیحقی است نه کم و نه زیاد . حق در مورد جسم اینست که در حدِ اعتدال به آن توجه شود . نه آن را پروار کرد و نه نزار و زارش نمود . زیرا جسم مرکوب روح و نَفسِ ناطقه است . ( مقتبس از شرح اسرار ، ج 2 ، ص 153 ) . اصولاََ مولانا همانطور که با زندگی حیوانی و حیات بهیمی انسان ها سخت مخالف است ، با ریاضات شاق و حیرت انگیز نیز مخالف است . زیرا در تصوّفِ او ، عبادت و ریاضت و ذکر و فکر ، با عشق و شور و جذبه و وجد و حال رقص و سماع جمع شده است . ( مولوی نامه ، ج 2 ، ص 592 ) . زَجر = در اصل به معنی منع کردن است ولی در فارسی به معنی آزار دادن می آید ) ]
تا ز رنجِ آن جهانی وارَهَد / بر خود این رنجِ عبادت می نَهَد
برای آنکه از عذابِ آن دنیا نجات یابد . پس زحمت و رنجِ عبادت و طاعت را بر خود هموار می کند .
من همی گفتم که یارب آن عذاب / هم در این عالَم بِران بر من شتاب
آن بیمار ، حال خود را برای پیامبر (ص) چنین تعریف کرد : من می گفتم پروردگارا آن عذاب را نیز در همین دنیا هر چه زودتر بر من جاری کن .
تا در آن عالَم فراغت باشدم / در چنین درخواست حلقه می زدم
تا اینکه در آن جهان آسوده حال باشم ، من برای چنین درخواستی درِ حق را می کوفتم .
این چنین رنجوریی پیدام شد / جانِ من از رنج ، بی آرام شد
بر اثر آن درخواست دچارِ اینگونه بیماری شدم و اینک جان و روح من از این رنج پریشان شده است . [ دعا کردن نیز آدابی دارد که در کلماتِ بزرگان و کُتبِ اهلِ عرفان و معرفت مضبوط است ]
مانده ام از ذکر ، وَز اورادِ خَود / بی خبر گشتم ز خویش و نیک و بَد
از ذکر و اورادی که می خواندم ، فرومانده و عاجز شده ام به نحوی که از خود و از خیر و شرّم بی خبر مانده ام . [ ذکر = شرح بیت 271 همین دفتر ]
گر نمی دیدم کنون من رویِ تو / ای خجسته ، و ای مبارک بویِ تو
ای فرخنده و ای کسی که بوی خجسته و مبارکی داری ، اگر رویِ تو را نمی دیدم . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
می شدم از بند ، من یکبارگی / کردیَم شاهانه این غمخوارگی
من در شُرفِ رَستنِ کامل از بندِ حیات بودم که تو بزرگوارانه در حقِ من غمخواری و مهربانی کردی .
گفت : هَی هَی این دعا دیگر مکُن / بَر مَکن تو خویش را از بیخ و بُن
حضرت رسول الله (ص) فرمود : بهوش باش ، بهوش باش دیگر چنین دعایی مکن و به ریشه کن کردن خود مپرداز .
تو چه طاقت داری ای مورِ نَژَند / که نَهَد بر تو چنان کوهِ بلند ؟
ای مورچۀ افسرده و پریشان حال ، تو چه تاب و توانی داری که حضرت حق تعالی کوهِ بزرگِ عذابِ اخروی را روی تو بگذارد ؟
گفت : توبه کردم ای سلطان که من / از سَرِ جَلدی نلافم هیچ فن
آن بیمار گفت : ای پادشاهِ من ، توبه کردم . از این پس دیگر از روی گستاخی در هیچ امری لاف نمی زنم . [ بنده نمی تواند عذاب الهی را برتابد ، پس زبانِ حالش آیۀ شریفۀ 286 سورۀ بقره است . « … و پروردگار بیش از طاقتمان بر ما منه و از گناهانمان در گذر و ما را بیامرز و بر ما رحمت آر که تویی سرور ما … » ]
این جهان تیه است و ، تو موسی و ما / از گُنه در تیه مانَد مُبتلا
یا رسول الله ، این دنیا در مَثَل مانند صحرای تیه است و تو نیز مانند حضرت موسی (ع) و ما نیز مانند قومِ بنی اسرائیل که به واسطۀ عصیان و گناه دچارِ رنج و عذاب آن صحرا شده ایم . [ حضرت موسی (ع) به امرِ خداوند می خواست که قومِ بنی اسرائیل را از مصر به سرزمین مقدس ببرد . بنی اسرائیل که به زندگی راحت خُو گرفته بودند از این فرمان رنجیدند . زیرا ورود به سرزمین مقدس ممکن بود که همراه با جنگ و پیکار باشد . در نتیجۀ این عصیان ، به امر حق محکوم شدند که چهل سال در صحرای تیه ( قسمتی از صحرای سینا ) بمانند و با زندگی سخت و مشکل آنجا دست و پنجه نرم کنند تا بکلّی خوی و منشِ تن پروری و راحت طلبی را از دست بدهند و در آینده از آنان نسلی آزاده و با صلابت پرورش یابد . چنانکه در آیات 24 تا 26 سورۀ بقره آمده است « گفتند ای موسی ، ما هرگز بدانجا درنیاییم تا وقتی که آنان در آنجا باشند . برو همراهِ پروردگارت با آنان پیکار کن که ما در اینجا خواهیم ماند . موسی گفت : پروردگارا من جز بر خود و برادرم اختیار ندارم . تو خود میانِ ما و این قومِ تبه کار داوری کن . خداوند فرمود این سرزمین بر آنان حرام است و باید چهل سال در بیابان سرگردان مانند و تو بر فاسقان اندوه مخور » ]
_ در این بیت صحرای تیه رمزی است از عالَمِ مادّی که ارواح در آن سرگردان می شوند و از اصل و مقصودِ خود وامی مانند و پیامبر (ص) کنایه از راهنما و راهبرِ ارواح سرگردان در این جهان است ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 527 ) . [ تیه = در لغت به معنی حیرت و سرگردانی است و از اینرو به دشت و هامونی که مردم در آن گم شوند ، تیه می گویند ]
سال ها رَه می رویم و ، در اخیر / همچنان در منزلِ اوّل اسیر
سالیانِ سال است که ما راه در می نوردیم ، ولی در همان منزلِ نخستین ، اسیر و گرفتار مانده ایم . چنانکه قومِ بنی اسرائیل در صحرای تیه ، صبح حرکت می کردند و شام به همانجای نخست می رسیدند . [ مراد از منزل اوّل ، طبیعت و لوازم آن است ( شرح اسرار ، ص 153 ) یعنی هنوز در جنبه های مادّی و عرصه های بهیمی خود فرومانده ایم و گام به پهنۀ بی انتهای جهانِ معنا و عالَمِ روح نگذارده ایم . ]
گر دلِ موسی ز ما راضی بُدی / تیه را راه و کران پیدا شدی
اگر حضرت موسی (ع) قلباََ از ما راضی بود . راه و انتهای بیابان تیه پیدا می شد .
ور به کُل بیزار بودی او ز ما / کی رسیدی خوانمان هیچ از سَما ؟
و اگر حضرت موسی (ع) از ما به کلّی بیزار بود . چگونه ممکن بود که از آسمان بر ما نعمت و مائده فرو بارد ؟ [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 80 و 81 دفتر اوّل آمده است ]
کی ز سنگی چشمه ها جوشان شدی ؟ / در بیابان مان ، امانِ جان شدی ؟
چگونه ممکن بود که از سنگی چشمه ها جوشان و روان شود ؟ و چگونه ممکن بود که در آن بیابانِ خشک ، جانمان را از هلاکت حفظ می کرد ؟ [ اشاره است به یکی از معجزات حضرت موسی (ع) ]
بل به جایَ خوان ، خود آتش آمدی / اندرین منزل ، لَهَب بر ما زدی
بلکه به جای خوان و مائده آسمانی ، آتش فرو می بارید و در این منزل ، آن آتش ما را احاطه می کرد و می سوزاند .
چون دو دل شد موسی اندر کارِ ما / گاه خصمِ ماست و ، گاهی یارِ ما
از آنرو که حضرت موسی (ع) در کارِ ما دو دل شد . پس گاهی دشمن ما می شد و گاه یاورِ ما . [ دو دل = کنایه از خشم و خشنودی است . حضرت موسی (ع) و همۀ انبیاء ، از قومِ خود وقتی خشنود می شدند که آنها عملِ نیک انجام می دادند و چون به بدکاری روی می کردند نسبت به آنان خشمگین می شدند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 528 ) ]
خشمش آتش می زند در رختِ ما / حِلمش اسپر می شود پیشِ بلا
خشم او بر کالا و اسباب ما آتش می افکند ولی بردباری او سپرِ تیرِ قضا و دافعِ بلا می شود و آن را از وحودِ ما می راند .
کی بُوَد که حِلم گردد خشم نیز ؟ / نیست این نادر ز لطفت ای عزیز
این بیت از زبان آن صحابی بیمار است که می گوید : یا رسول الله ، چگونه ممکن است که خشم و غضب به عینِ بردباری و رحمت مبدّل شود ؟ ای وجودِ نازنین البته که این کار از لطف و مهربانی تو دور نیست . [ آن صحابی چون در حضورِ رسول الله (ص) ، حضرت موسی (ع) را به عنوان مثال ذکر کرده ، در ابیاتِ ذیل عذرِ این کار را بیان می دارد ]
مدحِ حاضر ، وحشت است از بهرِ این / نامِ موسی می بَرَم قاصد چنین
ستایش در حضورِ شخص ، امری وحشت آور است ، از اینرو عمداََ اینگونه نامِ موسی (ع) را در اینجا بر زبان می رانم . [ زیرا شرعاََ و اخلاقاََ ستایش در حضورِ افراد ، امری ناپسند است ، چه بیم این می رود که ستایشگر از رویِ چاپلوسی مدح کند و ممدوح را به عُجب کشد . این بیت و ابیات بعدی هر چند مفاهیم لاینحلّی ندارد. ولی معلوم نیست که مخاطب آن حضرت حق تعالی است یا رسول الله (ص) و نیز معلوم نیست تقریراتِ مستقیمِ خودِ اوست و یا سخنان آن صحابی بیمار . هر چند که در مثنوی این طریقۀ معهودی است که مولانا از زبان شخصیت های داستانی خود ، مقاصد و معتقدات خود را بیان می کند . به هر تقدیر نظرِ شارحان در مورد ابیات آتی به شرح ذیل است .
برخی از شارحان چون ابیاتِ آتی را به طریق مناجات دیده اند ، از اینرو از این بیت به بعد را خطاب به حضرت حق تعالی دانسته اند ( تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، ج 2 ، دفتر دوم ، ص 766 و 767 ) . امّا برخی دیگر معتقدند که این بیت تا بیت شماره 2496 همچنان خطاب به رسول الله (ص) است به این دلیل که اوصافِ مذکور در این ابیات ، فقط بر حضرت حق تعالی قابلِ اطلاق است و بس ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 528 ) . و برخی دیگر از شارحان ، این بیت تا بیت 2504 را خطاب به حضرت رسول الله (ص) و بعد از آن را خطاب به حضرت حق دانسته اند ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 845 ) . ولی برخی نیز این بیت و ابیات بعدی را تا آخر خطاب به حضرت رسول الله (ص) می دانند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 193 ) . امّا به نظر می رسد که قول کفافی صحیح تر باشد . زیرا سیاقِ ابیاتِ سابق و نیز مضمون آن چنین احتمالی را تقویت می کند . الله اعلم بحقایق الامور ]
ورنه موسی کی روا دارد که من / پیشِ تو یاد آورم از هیچ تن ؟
واِلّا حضرت موسی (ع) چگونه روا می داند که من در حضورِ تو که خاتم انبیایی ، نام کسی را بر زبان آورم . [ چه تو جامع کمالاتِ جمیعِ پیامبرانی ( شرح اسرار ، ص 153 ) ]
عهدِ ما بشکست صد بار و هزار / عهدِ تو چون کوهِ ثابت ، برقرار
زیرا عهد و پیمان ما تا به حال صد بار و هزار بار شکسته ، ولی عهد و پیمان تو همچون کوه ، استوار است .
عهدِ ما کاه و ، به هر بادی زبون / عهدِ تو کوه و ، ز صد کُه هم فزون
عهد و پیمان ما همچون برگِ کاه با هر بادی خوار و زبون می شود . یعنی با هر فعل و حرکتِ نَفسِ امّاره پیمان ما از هم گسسته می شود ولی عهد و پیمان تو همانند کوه ، استوار است و حتی از صد کوه نیز استوارتر .
حقِ آن قُوّت که بر تلوینِ ما / رحمتی کُن ای امیرِ لون ها
ای فرمانروای رنگ ها ، به حقِ قدرتی که داری بر تلوین و تغییر رنگ در ما رحم کن . [ شرح تلوین و مقابل آن تمکین در بیت 1980 دفتر اوّل آمده است . به هر حال مراد از رنگ ها ، احوال گوناگونی است که بر قلبِ آدمی عارض می شود . در این بیت از حضرت حق استدعا شده که تغییر احوال را زایل کند و به جای آن ثبات و قوام در احوالِ معنوی را پدید آورد . برخی گفته اند که مراد از رنگ ها ، موجودات است که در اینجا وجهی ندارد ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 843 ) . و حاج ملا هادی سبزواری ، تلوین را به معنی عدم استقامت در حسنات دانسته ( شرح اسرار ، ص 153 ) که این سخن با شرح بیت مورد نظر سازوار است . به هر حال مولانا ، اصطلاحاتِ صوفیه را در معنی رسمی و متداول در کتب مربوط بدان به کار نمی گیرد . بلکه آنها را غالباََ با ذوق و مقصد خود بکار میرد . ]
خویش را دیدیم و رسواییّ خویش / امتحانِ ما مکن ای شاه بیش
ما خود را دیدیم و نیز رسوایی خویش را هم دیدیم . ای پادشاه ، دیگر بیش از این ما را مورد امتحان قرار مده .
تا فضیحت هایِ دیگر را نهان / کرده باشی ای کریمِ مُستَعان
ای بزرگواری که همه از تو یاری می جویند . رسوایی های دیگر ما را بپوشان . زیرا اگر دوباره ما را امتحان کنی رسواتر می شویم .
بی حدی تو در جمال و در کمال / در کژی ، ما بی حدیم و در ضَلال
تو در جمال و کمال ، حد و نهایتی نداری ولی ما در کژی و گمراهی بی حد و نهایتیم .
بی حدیِ خویش بگمار ای کریم / بر کژیِ بی حدِ مُشتی لئیم
ای بزرگوار ، بی نهایتی خود را در لطف و کرم بر نادرستی بی حدّ و اندازۀ یک مشت آدم پست و فرومایه ارزانی فرما .
هین که از تقطیعِ ما یک تار ماند / مصر بودیم و یکی دیوار ماند
آگاه باش که از جامۀ ما فقط یک تار مانده است . و ما شهری بودیم که از آن شهر ، فقط دیواری بر جای مانده است . [ تقطیع = پاره پاره کردن ، پاره کردن و بریدن جامه و همچنین جامه را نیز گویند / مصر ، در اینجا فقط معنی لغوی دارد و به معنی شهر است . بنابراین منظور بیت این است که از جامۀ عُمرِ ما تنها یک تار مانده است و در واقع ، عُمرِ ما به پایان رسیده است . ]
اَلبَقیّة اَلبَقیّة ای خدیو / تا نگردد شاد کُلّی جانِ دیو
ای فرمانروا ، باقیمانده ، باقیماندهِ عُمرِ ما را جبران کن تا روح و روان شیطان کاملاََ شاد نشود .
بهرِ ما نَی ، بهرِ آن لطفِ نُخُست / که تو کردی گمرهان را باز جُست
به خاطر ما نه ، بلکه به خاطرِ آن لطفِ قدیم و ازلی که گمراهان را باز می جستی و به راهِ راست هدایت شان می کردی .
چون نمودی قدرتت ، بنمای رحم / ای نهاده رحم ها در لَحم و شَحم
ای خداوند ، چون قدرتِ خود را نشان دادی ، پس مهربانی و رحمت خود را نیز نشان بده . ای کسی که در میان گوشت و پیه ، رحمت های خود را قرار داده ای . [ « گوشت و پیه » کنایه از وجود انسان است ]
این دعا گر خشم افزاید تو را / تو دعا تعلیم فرما مِهترا
ای خداوند بزرگ ، اگر دعاهایی که ما می کنیم ، خشمِ تو را می افزاید . تو به ما دعا کردن را یاد بده .
آنچنان کآدم بیفتاد از بهشت / رجعتش دادی که رَست از دیوِ زِشت
همانگونه که حضرت آدم (ع) از بهشت بیرون کرده شد . تو او را دوباره بازگرداندی تا اینکه از دست شیطان پلید رهایی یافت . [ اشاره است به آیه 37 سورۀ بقره « پس ، دریافت آدم ، از پروردگار خویش کلماتی که موجبِ پذیرش توبۀ او شد . همانا اوست توبه پذیر و مهربان » ]
دیو که بوَد کو ز آدم بگذرد / بر چنین نَطعی ازو بازی بَرَد
شیطان کیست که از آدم (ع) بالاتر و عالی تر باشد . و در این عرصه ، بازی را از او ببرد . [ در اینجا حضرت مولانا ، ستیز انسان و شیطان را به بازی شطرنج تشبیه می کند . چنانکه در ابیات 129 تا 131 همین دفتر چنین تشبیهی بیان نموده ]
در حقیقت نفعِ آدم شد همه / لعنتِ حاسد شده آن دَمدَمه
در واقع همۀ آن حیله ها و مکرهایی که علیه آدم (ع) بکار برده بود . به سودِ آدم تمام شد و سبب لعنت خودِ شیطان گردید . [ دَمدَمه = حیله و افسون ]
بازیی دید و ، دو صد بازی ندید / پس ستونِ خانۀ خود را بُرید
شیطان هر چند که یک بازی را دید ولی دویست بازی دیگر را ندید . یعنی ظاهر را دید و نه باطن را . از اینرو ستونِ خانۀ خود را بُرید و با دستِ خود ، بنیادِ خود را ویران ساخت .
آتشی زد شب به کِشتِ دیگران / باد ، آتش را به کشتِ او بَران
برای مثال ، شخصی شبانه به مزرعۀ دیگران آتشی می زند تا همۀ آن کشتزار را بسوزاند . امّا وزش باد ، آتش را به سمت کشتزار خودِ او می برد . [ بَران = صفت فاعلی از بُردن به معنی برنده ]
چشم بندی بود لعنت دیو را / تا زیانِ خصم دید آن ریو را
لعنت خدا مانند چشم بندی شد که شیطان ، آن مکر و حیله را به زیان دشمن خود گمان کند .
لعنت این باشد که کژبینش کند / حاسد و خودبین و پُر کینش کند
لعنت ، لعنتی است که آدمی را دچارِ کژبینی کند و او را حسدورز و پُر کینه نماید .
تا نداند که هر آنکه کرد بَد / عاقبت باز آید و ، بَر وَی زَنَد
تا بر اثرِ این لعنت ، شخص نداند که هر آن کس که کارِ بَد کند ، فرجامِ ناگوارِ آن به سوی خودش باز می گردد .
جمله فرزین بندها بیند به عکس / مات بر وَی گردد و ، نقصان و وَکس
همۀ شِگردهای مات کننده را بر عکس می بیند . در نتیجه دچارِ ماتی و ناکامی و زیان می شود . [ وَکس = منزل ماه که در آن کسوف پذیرد ، کم کردن و کم شدن ، ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3885 ) / فرزین بند = شرح بیت 131 همین دفتر ]
ز آنکه او گر هیچ بیند خویش را / مُهلِک و ناسُور بیند ریش را
ظاهراََ از حضرت مولانا سؤال شده شخصی که ملعون و مطرود درگاه است از چه رو امیدی به هدایت او وجود دارد ؟ جواب : از آن رو که آن شخصِ مطرود ، هر گاه وجودِ موهوم و هویت صوری خود را هیچ به حساب آورد و درد و زخمِ روحی خود را کُشنده و وخیم ببیند . [ ادامه معنا در بیت بعد . ناسُور = زخمی که علاج نشود و دائماََ از آن چرک آبه آید ]
درد خیزد زین چنین دیدن درون / درد او را از حجاب آرَد بُرون
بر اثرِ این دیدن ، دردی در درونِ خود احساس می کند و همینکه دردمند می شود . درد ، او را از حجابِ نفسانی بیرون می آورد و به وصالِ حق می رساند .
تا نگیرد مادران را دردِ زَه / طفل در زادن نیابد هیچ رَه
برای مثال ، تا وقتی که مادرها دچارِ دردِ زایمان نشوند ، نوزاد هیچ راهی برای تولد ندارد .
این امانت در دل و ، دل حامله است / این نصیحت ها مثالِ قابله است
این امانتِ الهی در قلب جای دارد و قلب حاملِ آن است . و این نصایح و اندرزها مانند قابله است . [ قابله = ماما ]
قابله گوید که زن را درد نیست / درد باید درد کودک را رهی است
اگر قابله در زنی که باردار است ، ناراحتی و دردی نبیند می گوید : این زن هنوز درد ندارد . باید درد پیدا کند تا بچه اش متولد شود . [ از بیت 2518 ا اینجا مثالی در مورد زن حامله بیان شده تا مطلبی عرفانی تبیین شود . همانطور که زن حامله به هنگامِ ولادت نوزاد ، دچار درد زایمان می شود و آنگاه به کمک قابله ، بچه به دنیا می آید . سالک نیز وقتی دچار درد حقیقت شود به یاری و مدد قابلۀ معنوی یعنی راهنما و ولی ، نوزادِ حقیقت زاده می شود و سالک به کشف حقیقتی نو ، دست می یازد . ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 529 ) چنانکه معروف است که سقراط حکیم گفته است ، همانطور که ماما ، به مادر یاری می کند که بچه اش را بزاید . من نیز مانند یک ماما ، انسان ها را یاری می کنم که زاده شوند . یعنی به خود آیند و راهِ کسبِ معرفت را بیابند ( سیر حکمت در اروپا ، ج 1 ، ص 16 ) ]
آنکه او بی درد باشد رَهزَنی است / ز آنکه بی دردی اَنالحق گفتنی است
کسی که بی درد باشد . مسلماََ راهزنِ طریق انبیاء و اولیاست . زیرا این بی دردی ، او را وامی دارد که مدعی مقام خدایی شود . [ مانند فرعون کوس خدایی می زند . زیرا وجودِ موهوم و مجازی خود را وجود حقیقی می انگارد و بی نیازی و استغنا نشان می دهد . چنانکه فرعون گفت : منم پروردگار برتر شما ( سورۀ نازعات ، آیه 24 ) ]
آن اَنا بی وقت گفتن لعنت است / آن اَنا در وقت گفتن رحمت است
بی هنگام ، دعوی انالحق کردن ، موجبِ لعنتِ خداوندی می شود ولی بهنگام ، دعوی انالحق کردن ، موجب رحمت الهی می گردد . [ در حال نفسانیات و خود بینی ها اگر دَم از انالحق بزنی ، لعنت خدا را برای خود خریده ای . ولی اگر پس از فنای خودبینی و نفی وجودِ مجازی و موهومِ خود ، ندای انالحق برآوری . رحمت خداوندی شاما تو گشته است . زیرا این ندا ، ندای حق است و گوینده ، اوست نه تو . ]
آن اَنا منصور ، رحمت شد یقین/ آن اَنا فرعون ، لعنت شد ببین
آن ندای انالحق که از کامِ منصور حلاج برآمد ، بی گمان رحمت حق را شاملِ او کرد . ولی این را ببین که وقتی ندای انالحق از حلقومِ فرعون برآمد . لعنت خدا وی را فرو گرفت . [ انالحق فرعون ناشی از انانیّت او بود در حالی که انالحق منصور حلّاج ناشی از فنای او در ذاتِ احدیت بود . شرح انالحق در بیت 1347 همین دفتر آمده است ]
لاجَرم هر مُرغِ بی هنگام را / سَر بُریدن واجب است اِعلام را
ناچار باید هر نوع مرغِ بی هنگام را سر برید و ضرر و ناخوش بودن آن را اعلام کرد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 825 ) . [ وجه دیگر مصراع دوم : تا صدق بانگِ مرغی که بهنگام می خواند ضمانت شود ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 254 و 530 ) . وجه دیگر : برای عبرت دیگران باید بریده شود ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 293 ) ]
شرح و معنی « مرغ بی هنگام » در بیت شماره 943 دفتر اوّل آمده است .
سَر بُریدن چیست ؟ کُشتن ، نَفس را / در جهاد و ترک گفتن ، نَفس را
مراد از سر بریدن چیست ؟ مسلماََ کشتن نَفسِ امّاره است در مبارزۀ با آن و رها کردن آن ، یعنی به خواهش های آن اعتنایی نکردن .
آنچنان که نیشِ کژدُم بر کنی / تا که یابد او ز کُشتن ایمنی
برای مثال ، همانطور که نیشِ عقرب را می کنی تا اینکه آن عقرب از کشته شدن نجات یابد [ در این صورت مردم او را خطرناک نمی یابند و در صدد کشتن و هلاکتش بر نمی آیند ]
بر کنی دندانِ پُر زَهری ز مار / تا رهد مار از بلایِ سنگسار
مثال دیگر ، همانطور دندان زهرآلود مار را می کنی تا دیگر ، مردم مار را سنگسار نکنند و به هلاکتش اقدام ننمایند .
هیچ نکشد نَفس را جز ظِلِ پیر / دامن آن نَفس کُش را سخت گیر
نَفسِ امّاره را جز سایه عنایت و مدد پیر نمی کُشد . پس باید به دامن آن قاتِلِ نفس امّاره درآویزی . [ لزوم داشتن پیر در شرح ابیات 2947 تا 2958 دفتر اوّل و ابیات 2959 تا 2980 دفتر اوّل آمده است . سلوک در راهِ حق باید همراه امامی بر حق باشد . ]
چون بگیری سخت ، آن توفیقِ هُوست / در تو هر قُوّت که آید جذبِ اوست
اگر دامن عنایت آن پیر را محکم به چنگ آوری . این امر از توفیقاتِ ربّانی است . و هر نیرو و حالت روحی و معنوی که به تو دست می دهد . بدان که از جذبۀ روحی آن پیر است .
ما رَمیتَ اِذ رَمیتَ راست دان / هر چه کارَد جان ، بُوَد از جانِ جان
آیۀ ما رَمیتَ اذ رَمیت را راست بدان و هر چه را که روحِ آدمی ، بکارد و کِشت کُند . مسلماََ از جانب حضرت حق تعالی است . [ همۀ مکاشفاتی که برای روحِ آدمی حاصل می شود جملگی از الهاماتِ ربّانی است ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 530 ) . انقروی مراد از «جان» را پیر راهبر می داند ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 854 ) یعنی هر چه او کُند از جانب حق تعالی است . آیۀ فوق کلیدِ فهمِ بسیاری از موضوعات مثنوی است که شرح آن در بیت 1306 همین دفتر آمده است ]
دست گیرنده ، وی است و بُردبار / دَم به دَم آن دَم ازو اُمّید دار
دستگیری کننده اوست و بردبار و حلیم نیز هموست . پس در هر لحظه و آنی ، از او امید فیض و عنایت داشته باش .
نیست غم گر دیر بی او مانده یی / دیر گیر و ، سخت گیرش خوانده یی
اگر دیرزمانی بدون لطف و عنایت او ماندی . غم مخور ، زیرا در آیات و روایات این مطلب را خوانده ای که اگر چه او دیر به بندگانِ مقرّبش ، رحمت نشان می دهد. ولی وقتی رحمت و عنایت خود را به بنده ای نشان داد لحظه ای او را ناکام نخواهد گذاشت . البته در قهّاریت نیز دیرگیر و سخت گیر است .
دست گیرد ، سخت گیرد رحمتش / یک دَمت غایب ندارد حضرتش
رحمت او دستِ تو را دیر می گیرد ، امّا محکم می گیرد . لحظه ای تو را از حضورِ خود دور نمی کند . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 293 )
گر تو خواهی شرحِ این وصل و وَلا / از سرِ اندیشه می خوان وَالضُّحی
اگر تو خواهان شرح و بیان این وصال و دوستی هستی ، سورۀ وَالضّحی را با دقت و تأمل بخوان . [ در بارۀ شأن نزول این سوره روایات فراوانی نقل شده است . ولی آنچه مسلّم و قطعی است اینست که مدّتی نزول وحی بر پیامبر (ص) قطع شد ( کشّاف ، ج 4 ، ص 766 ) در موردِ مدّتِ انقطاعِ وحی ، روایاتِ مختلفی نقل شده : برخی دوازده روز ، برخی پانزده روز ، برخی نوزده روز و بعضی بیست و پنج روز و حتی برخی چهل روز گفته اند و در روایتی نیز فقط دو سه شبانه روز نقل شده است ( تفسیر نمونه ، ج 27 ، ص 96 ) انقطاع وحی سبب شد که مشرکان و کافران ، حضرت محمد (ص) و مسلمانان را موردِ استهزاء قرار دهند و بگویند که خدای محمد ، او را رها کرده . در اینجا اشاره است به آیات 1 تا 3 سورۀ وَالضُحی « سوگند به روز روشن ، و سوگند به شب تاریک ، که پروردگارت تو را رها نکرده و بر تو خشم نیاورده است » ]
_ مولانا این چند آیه را مستندی در تبیین و تفسیر دو بیت قبل آورده است که بندگان نباید از رحمت و افاضۀ حق تعالی نومید شوند . چه عنایات و الطاف الهی اگر چند صباحی نمایان نشود . ولی وقتی ظهور کند دمادم می رسد و انقطاعی بر آن عارض نمی شود .
ور تو گویی هم بَدی ها از وَی است / لیک آن نُقصانِ فضلِ او کی است ؟
و اگر تو بگویی ، همۀ بدی ها و شُرور از او سرچشمه می گیرد ، ولی این مسئله چگونه می تواند از فضل و کمال او بکاهد .
این بدی دادن ، کمالِ اوست هم / من مثالی گویمت ای مُحتَشَم
حتی آفریدن این بَدی ها همه بر کمالِ او دلالت می کند ، ای بزرگ مرد ، من در این مورد مثالی می زنم . [ خدا که نظیر و ضدّی ندارد ، منساء غایی خیر و شر ، ایمان و کفر و تمامی اضداد دیگر است . زیرا اینها چیزی بیش از انعکاسات صفاتِ الهیِ جمال و جلال ، رحمت و قهر و غیره نیستند . یعنی جنبه هایی هستند که خدا خود را در اذهانِ آدمی نمایان می کند . این چنین تناقضات هر چند مناسبِ عالَمِ ظاهر است . در نظر حقیقی عارف ، متّحد و متعالی است . عارف در حالی که بوسیلۀ نور خدا می بیند ، می داند که کمالاتِ نامتنهاهی الهی ِ شامل چیزهایی است که ما آنها را به خیر و شر تعبیر می کنیم . رومی خوانندگانِ خود را دعوت می کند که به واحدیّت رو آورند . نفوسِ شر و دنیایی که در آن شر با خیر در جنگ است ، ترک کنند و در پی اتحاد با خیر مطلق باشند ( مقدمۀ رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 380 ) ]
کرد نقّاشی دو گونه نقش ها / نقش های صاف و نقشی بی صفا
برای مثال ، یک نقّاش ، دو نوع نقش پدید می آورد . یکی از آنها با صفا و زیباست و دیگری بی صفا و زشت . [ این مثال در تبیین خیر و شر در آفرینش است . رجوع شود به شرح ابیات 611 به بعد در دفتر اوّل]
نقشِ یوسف کرد و ، حورِ خوش سرشت / نقشِ عِفریتان و ابلیسانِ زشت
او ، هم صورتِ حضرت یوسف (ع) و حوریان پاک طینت را می نگارد و هم صورتِ دیوان و شیاطین زشت منظر را نقش می کند .
هر دو گونه نقش ، اُستادیِ اوست / زشتیِ او نیست ، آن رادیِ اوست
این هر دو نقشی که می کشد ، نشان دهندۀ استادی و مهارتِ اوست نه دلیل بر ناشیگری او ، زیرا تصاویر مهیب و زشت کشیدن نیز گواه بر هنر و فضلِ نقاش است .
زشت را در غایتِ زشتی کند / جمله زشتی ها به گردش بر تَنَد
نقاش ، صورت زشت و مهیب را بی اندازه زشت و مهیب تصویر می کند بطوریکه همۀ زشتی ها را در آن تصویر جمع می کند . [ بنابراین نقاش ماهر کسی است که هم زیبایی ها را به نحوِ احسن به تصویر کشد و هم زشتی ها را ، پس اینکه نقاش ، زشتی را با مهارت نقش زند ، نشانِ استادی اوست نه نقصِ او ]
تا کمالِ دانشش پیدا شود / مُنکرِ استادیش رسوا شود
نقاش ، تصاویر زشت و مهیب را از انرو کاملا زشت و مهیب می کشد تا کمالِ فضل و هنرش آشکار شود و هر کس منکر مهارت و استادی اوست روسیاه گردد .
ور نداند زشت کردن ، ناقص است / زین سبب خلّاقِ گبر و مُخلص است
و اگر نقاش نتواند زشتی را به تصویر بکشد ، این دلیل بر نقص و کاستی هنر اوست . به همین دلیل حق تعالی آفرینندۀ کافر و مؤمن است . [ گبر = همان کافر است که در بعضی از لهجه های ایرانی بدان «گابور» گفته اند . در ایران ، زردشتیان را گبر گویند . ( تاریخ سیاسی ساسانیان ، ج 2 ، ص 1448 ) و در این بیت و بسیاری از ابیات دیگر مثنوی به معنی کافر آمده است . از جمله ابیات 338 و 2739 و 3980 دفتر اوّل . ]
پس ازین رُو کفر و ایمان شاهداند / بر خداوندیش هر دو ساجداند
بنابراین هم کفر و هم ایمان ، گواه بر الوهیت و خداوندگاری او هستند و در برابر مقامِ او سجده می کنند . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 2535 تا 2543 دفتر اوّل ]
لیک مؤمن دان که طَوعاََ ساجدست / ز آنکه جویای رضا و قاصدست
ولی این را بدان که مؤمن از روی رضا و رغبت ، حق را سجده می کند ، زیرا قصد مؤمن ، رضا و خشنودی حق تعالی است .
هست کُرهاََ گبر هم یزدان پَرَست / لیک ، قصدِ او ، مرادی دیگر است
و کافر نیز از روی اکراه ، خدا را می پرستد . در حالی که او از این کار قصد دیگری دارد . [ منظور از این عبادت که هم مؤمن و هم کافر به آن پای بندند . عبادت تکوینی است . زیرا جمیع مخلوقات اعم از انسان و حیوان و حَجَر و شَجَر ، مطیع و منقادِ امر تکوینی حضرت حق تعالی هستند ، چه بخواهند و چه نخواهند . ( مقتبس از شرح اسرار ، ص 154 ) این برداشت با ابیات دیگر مثنوی از جمله بیت 2447 دفتر اوّل سازوار است . ضمناََ دو بیت فوق اشاره دارد به آیه 83 سورۀ آل عمران « … و آنچه در آسمان ها و زمین است . خواه و ناخواه بر فرمان خداوند گردن نهاده اند و به سوی او باز روند » ]
قلعۀ سلطان ، عمارت می کند / لیک دعویِ امارت می کند
برای مثال ، کافر دژِ شاه را ابادان می کند ولی در آن دژ مدعی فرمانروایی و حکومت می شود . [ قلعۀ سلطان = استعاره ای است از وجود آدمی و این جهان ، شخص کافر با سامان دادن به حیات و معاش خود و ساختن و آباد کردن زمین و محیطی که در آن می زید . خود را فعال و عامل حقیقی می شمرد و الطاف و عنایات ربّانی را به فراموشی می سپرد و خلاصه از نعمات الهی در جهت خشنودی او استفاده نمی کند ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 531 و شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 858 ) ]
گشته یاغی تا که مِلکِ او بُوَد / عاقبت خود قلعه ، سلطانی شود
آن کافر ، سرکشی می کند تا که این دژ به تصرف او درآید . غافل از اینکه سرانجام ، این دژ به دست سلطان و فرمانروای حقیقی عالم وجود یعنی حضرت پروردگار باز می گردد .
مؤمن آن قلعه برای پادشاه / می کند مَعمور ، نَه از بهرِ جاه
امّا مؤمن ، آن دژ را برای رضای پادشاه حقیقی عالم آباد می کند و نه برای جاه و حظوظ نفسانی .
زشت گوید : ای شَهِ زشت آفرین / قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین
زشت در خطاب به خداوند گوید : ای شاهی که زشت می آفرینی ، تویی توانا بر آفریدن مخلوقات زیبا و مخلوقات زشتِ خوار و حقیر . [ مَهین = خوار ، پست / زشت ، در این بیت کنایه از زشت خویان و بدنهادانی است که می خواهند ، اعمالِ سیاه و کردارِ تباه خود را به حضرت حق نسبت دهند . یعنی ای خدا ما در انجام این اعمال ، مجبور و محکوم مشیّتِ تو هستیم . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 531 ) ]
خوب گوید : ای شَهِ حُسن و بَها / پاک گردانیدیَم از عیب ها
ولی زیبا در خطاب به حضرت حق گوید : ای پادشاه زیبایی و روشنی ، تو مرا از همۀ معایب پاک و طاهر گردانیدی . [ انسان های پاک نهاد و با ایمان نیز همه توفیقات خود را از جانب حضرت حق می دانند و اعتراف می کنند که اگر عنایاتِ ربّانی حضرت پروردگار همراه آنان نمی شد هرگز از خود حرکتی و جنبشی در مسیر خیر نمی دیدند . ]
دکلمه تتمه نصیحت رسول الله به آن شخص بیمار
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات