فرمان خداوند به جبرئیل که از زمین مشتی خاک برگیر

فرمان خداوند به جبرئیل که از زمین مشتی خاک برگیر | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

فرمان خداوند به جبرئیل که از زمین مشتی خاک برگیر | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1556 تا 1580

نام حکایت : حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین

بخش : 1 از 9 ( فرمان خداوند به جبرئیل که از زمین مشتی خاک برگیر )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین

وقتی خداوند اراده فرمود که آدمی را آفریند . به جبرئیل فرمان داد که مشتی خاک از زمین برگیرد . چون زمین به قصد جبرئیل پی برد ناله و تضرّع کرد و او را به خدا سوگند داد و گفت : تو را به خدا دست خالی بازگرد زیرا خوش ندارم که موجودی سفّاک از من پدید آید و جبرئیل بازگشت بی آنکه مشتی خاک برگیرد . سپس خداوند میکائیل و پس از آن اسرافیل را به سوی زمین گسیل داشت و آن دو نیز در برابر ناله و شیون زمین متأثر شدند و دست خالی بازگشتند تا اینکه نوبت به عزرائیل رسید . وقتی او به زمین آمد زمین دوباره شروع به شیون و زاری کرد و …

متن کامل ” حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات فرمان خداوند به جبرئیل که از زمین مشتی خاک برگیر

ابیات 1556 الی 1580

1556) چونکه صانع خواست ایجادِ بشر / از برایِ ابتلایِ خیر و شر

1557) جبرئیلِ صدق را فرمود رَو / مشتِ خاکی از زمین بستان گِرَو

1558) او میان بست و بیآمد تا زمین / تا گزارد اَمرِ رَبِ العالَمین

1559) دست سویِ خاک بُرد آن مُؤتمِر / خاک ، خود را در کشید و شد حَذِر

1560) پس زبان بگشاد خاک و لابه کرد / کز برایِ حُرمتِ خلّاقِ فرد

1561) ترکِ من گُو و برو ، جانم ببخش / رَو ، بتاب از من عِنانِ خِنگ رَخش

1562) در کشاکش هایِ تکلیف و خَطر / بهرِ الله هِل مرا ، اندر مَبَر

1563) بهرِ آن لطفی که حقّت برگُزید / کرد بر تو علمِ لوحِ کُل پدید

1564) تا ملایک را مُعلِّم آمدی / دایماََ با حق مُکلِّم آمدی

1565) که سفیرِ انبیا خواهی بُدَن / تو حیاتِ جانِ وحیی ، نی بَدَن

1566) بر سرافیلت فضیلت بود از آن / کو حیاتِ تن بُوَد ، تو آنِ جان

1567) بانگِ صُورش نَشأتِ تن ها بُوَد / نفخِ تو نَشوِ دلِ یکتا بُوَد

1568) جانِ جانِ تن ، حیاتِ دل بُوَد / پس ز دادش دادِ تو فاضل بُوَد

1569) باز میکائیل رزقِ تن دهد / سعیِ تو رزقِ دلِ روشن دهد

1570) او به دادِ کیل پُر کرده ست ذَیل / دادِ رزقِ تو نمی گنجد به کیل

1571) هم ز عزرائیل با قهر و عَطَب / تو بِهی ، چون سَبقِ رحمت بر غَضَب

1572) حاملِ عرش این چهارند و ، تو شاه / بهترینِ هر چهاری ز انتباه

1573) روزِ محشر ، هشت بینی حاملانش / هم تو باشی افضلِ هشت ، آن زمانش

1574) همچنین بر می شمرد و می گریست / بوی می بُرد او کزین مقصود چیست

1575) معدنِ شرم و حیا بُد جبرئیل / بست آن سوگندها بر وی سَبیل

1576) بس که لابه کردش و سوگند داد / بازگشت و گفت : یا رَب العِباد

1577) که نبودم من به کارت سَر سَری / لیک ز آنچه رفت ، تو داناتری

1578) گفت نامی که ز هَولش ای بصیر / هفت گردون باز مانَد از مسیر

1579) شرمم آمد ، گشتم از نامت خَجِل / ور نه آسانست نَقلِ مشتِ گِل

1580) که تو زوری داده ای اَملاک را / که بدرّانند این اَفلاک را

شرح و تفسیر فرمان خداوند به جبرئیل که از زمین مشتی خاک برگیر

چونکه صانع خواست ایجادِ بشر / از برایِ ابتلایِ خیر و شر


وقتی که آفریدگار خواست انسان را برای آزمایش در خیر و شر بیافریند . [ خداوند آدمی را آفرید تا او را در اعمال صالح و طالح امتحان کند . در آیه 2 سورۀ مُلک آمده « همان خدایی که مرگ و زندگی بیافرید تا شما را آزماید که کدامینتان نکوکارترید » ]

جبرئیلِ صدق را فرمود رَو / مشتِ خاکی از زمین بستان گِرَو


به جبرئیل صادق فرمود : برو از روی زمین یک مشت خاک به امانت بگیر . [ جبرئیل = شرح بیت 6 دفتر سوم ]

او میان بست و بیآمد تا زمین / تا گزارد اَمرِ رَبِ العالَمین


جبرئیل مهیا شد و به زمین آمد تا فرمانِ پروردگارِ جهانیان را بجا آرد . [ میان بستن = کمر بستن ، کنایه از آماده شدن برای انجام کاری ]

دست سویِ خاک بُرد آن مُؤتمِر / خاک ، خود را در کشید و شد حَذِر


آن فرمانبردار (جبرئیل) دست به سوی خاک (زمین) دراز کرد . امّا خاک ، خود را کنار کشید و خودداری کرد . [ مُؤتمِر = فرمانبردار ، مشورت کننده / حَذِر = پرهیز کننده ، ترسنده ، اجتناب ورزنده ]

پس زبان بگشاد خاک و لابه کرد / کز برایِ حُرمتِ خلّاقِ فرد


پس خاک (زمین) زبان گشود و شیون کرد و گفت : تو را به احترام حضرت آفریدگار یگانه قسم می دهم . [ ادامه مطلب در بیت بعد ]

ترکِ من گُو و برو ، جانم ببخش / رَو ، بتاب از من عِنانِ خِنگ رَخش


مرا رها کن و برو دنبال کارت و جانم را به من ببخش ، یعنی مزاحم من نشو و آزارمنده . برو و لگام اسب سفید و نژاده ات را از من بازگردان . [ خِنگ رَخش = اسب سفید و نژاده و اصیل ]

در کشاکش هایِ تکلیف و خَطر / بهرِ الله هِل مرا ، اندر مَبَر


محضِ رضای خدا رهایم کن و مرا به معرکۀ تکلیف و خطر مَبَر . ( هِل = رها کن ، ترک کن ، از مصدر هِلیدن ) [ منظور بیت : انسانی که از من خلق می شود باید تکالیف بزرگی بر دوش کشد و با مخاطرات بسیاری روبرو گردد . پس مرا بدان وادی در نیاور . ]

بهرِ آن لطفی که حقّت برگُزید / کرد بر تو علمِ لوحِ کُل پدید


خاک (زمین) افزود : به سببِ آن لطفی که حضرت حق بر تو کرد و تو را رسول برگزیدۀ خود ساخت . علمِ لوحِ محفوظ را بر تو آشکار کرد .

تا ملایک را مُعلِّم آمدی / دایماََ با حق مُکلِّم آمدی


تا اینکه معلمِ فرشتگان شدی و پیوسته با حضرت حق سخن می گویی . ( مُکلِّم = تکلّم کننده ، سخن گوینده ) [ حکیم سبزواری گوید : جبرئیل موکّل بر علم است و اسرافیل (موکّل) بر تصویر ابدان و میکائیل (موکّل) بر رزقِ ابدان و عزرائیل (موکّل) بر قبض ارواح از ابدان . پس جبرئیل عقلِ کلّی است که واسطه است در ایصالِ علم به همۀ عقولِ بالفعل . و در ایصال وحی به همۀ انبیاء و الهام به همۀ اولیاء … اوست که به عقلِ فعّال و روح القدس و ناموس اکبر و سروش اعظم و روان بخش و قلم نگارنده در قلوب و خزانۀ عقولِ مستفاده و غیر اینها نامیده می شود ( شرح اسرار ، ص 367 ) ]

که سفیرِ انبیا خواهی بُدَن / تو حیاتِ جانِ وحیی ، نی بَدَن


به سببِ آن لطفِ الهی است که تو به سویِ پیامبران فرستاده خواهی شد . تویی که مایۀ حیات وحی هستی نه مایۀ حیات جسم . [ مسلماََ حیات روحانی افضل بر حیاتِ جسمانی است . ]

بر سرافیلت فضیلت بود از آن / کو حیاتِ تن بُوَد ، تو آنِ جان


تو از آنرو بر اسرافیل برتری داری که او مایۀ حیات جسم است و تو مایۀ حیات روح .

بانگِ صُورش نَشأتِ تن ها بُوَد / نفخِ تو نَشوِ دلِ یکتا بُوَد


زیرا صدای صُورِ اسرافیل فقط می تواند کالبدها را زنده کند . در حالی که دمیدنِ تو باعثِ زنده شدن دل بی همتاست . ( نَشو = بالیدن ، روییدن ، در اینجا به معنی زنده شدن ) [ « دلِ یکتا » تعبیری است برای بیان عظمت والایی «دل» ، از آنرو که «دل» عرش حضرت حق است . ]

جانِ جانِ تن ، حیاتِ دل بُوَد / پس ز دادش دادِ تو فاضل بُوَد


حیاتِ دل ، مایۀ اصلی جانِ بدن است . پس آنچه تو می دهی از آنچه او (اسرافیل) می دهد برتر است . [ داد = عطا ، بخشش ]

باز میکائیل رزقِ تن دهد / سعیِ تو رزقِ دلِ روشن دهد


میکائیل نیز روزیِ جسمانی عطا می کند . امّا تلاش و تکاپوی تو دادن روزی به دلهای روشن است . [ میکائیل = در قرآن کریم «میکال» خوانده شده و از فرشتگان مقرّبی است که یهود و نصاری او را «میشل» گویند ( اعلام قرآن ، ص 607 ) . ابوالفتوح می گوید : میکائیل فرشتۀ رحمت و آبادانی و رزق و مژدگانی است ( تفسیر ابوالفتوح رازی ، ج 1 ، ص 247 ) . پس مولانا از زبان خاک ، حیات روحانی را افضل بر حیات جسمانی دانسته است . ]

او به دادِ کیل پُر کرده ست ذَیل / دادِ رزقِ تو نمی گنجد به کیل


میکائیل ، دامن خود را از عطایایی پُر کرده است که در پیمانه ها می گنجد . امّا عطایای تو در هیچ پیمانه ای نمی گنجد . یعنی عطایای میکائیل جسمانی است و عطایای تو (جبرئیل) روحانی . [ کیل = پیمانه / ذَیل = دامن ]

هم ز عزرائیل با قهر و عَطَب / تو بِهی ، چون سَبقِ رحمت بر غَضَب


همچنین تو از عزرائیل قهّار و مُهلِک نیز بهتری . زیرا که رحمتِ حضرتِ حق بر غضبش سبقت دارد . ( عَطَب = هلاک شدن و هلاکت / عزرائیل = شرح بیت 175 دفتر چهارم ) [ «عزرائیل» مظهر اسمِ مُفنی و قهّار است . در حالی که جبرئیل ، مظهر اسم مُحیی و رحمان است و چون رحمتِ حق بر غضبش سبقت دارد . پس جبرئیل از عزرائیل بالاتر است . ]

حاملِ عرش این چهارند و ، تو شاه / بهترینِ هر چهاری ز انتباه


این چهار فرشته ، عرش حضرت حق را حمل می کنند و تو پادشاه آنانی . و از حیث آگاهی از چهار تن آنان بهتری . [ انتباه = بیداری ، آگاهی ]

روزِ محشر ، هشت بینی حاملانش / هم تو باشی افضلِ هشت ، آن زمانش


در روز رستاخیز حاملان عرش را هشت فرشته خواهی دید . در آن روز نیز تو برتر از آن هشت فرشته خواهی بود . [ در آیه 17 سورۀ حاقه آمده است « و فرشتگان در اطراف آسمان باشند و در آن روز هشت تن ، عرش الهی را حمل کنند » ]

همچنین بر می شمرد و می گریست / بوی می بُرد او کزین مقصود چیست


زمین پیوسته فضیلت های جبرئیل را باز می گفت و گریه می کرد . زیرا از کار جبرئیل آگاه شده بود و می دانست مقصود او از بر گرفتن قبضه ای خاک چیست .

معدنِ شرم و حیا بُد جبرئیل / بست آن سوگندها بر وی سَبیل


جبرئیل که مظهرِ شرم و حیا بود چنان مأخوذ به حیا شد که سوگندهای زمین بر او اثر گذاشت و راه را بر او بست و مانع شد که جبرئیل مشتی خاک بردارد . [ سَبیل = راه ]

بس که لابه کردش و سوگند داد / بازگشت و گفت : یا رَب العِباد


زمین از بس گریه کرد و جبرئیل را سوگند داد که او ناچار دست خالی به بارگاهِ الهی بازگشت و عرض کرد ای پروردگار بندگان .

که نبودم من به کارت سَر سَری / لیک ز آنچه رفت ، تو داناتری


من در انجام فرمانت سستی و اِهمال نکرده ام . ولی تو خود بهتر می دانی که چه رخ داد و زمین با من چگونه برخورد کرد .

گفت نامی که ز هَولش ای بصیر / هفت گردون باز مانَد از مسیر


ای خداوند بینا ، زمین نامی از نام های تو را ذکر کرد که از هیبتِ آن افلاکِ هفتگانه از گردش باز می ماند . [ مراد از آن نام شریف ، الله است که در بیت 1562 همین بخش آمده است . هر یک از اسمای الهی معرف صفتی از صفات جمالی و جلالی حضرت حق است و بعضی از این اسماء از حیث جامعیّت بر بعضی دیگر برتری دارد تا آنجا که هفت اسم را افضل اسماء دانسته اند ( شرح بیت 1985 دفتر سوم ) . امّا کلمۀ شریفۀ الله کعبۀ جمیع اسماء الله است . و همۀ آن اسماء حول محور آن می چرخند ( یازده رسالۀ فارسی ، ص 193 ) . الله اسم جلاله است و مختص ذاتِ واجب الوجود . و به علاوه همۀ اسماء الهی را که از اوصافی معیّن گرفته اند می توان نعتِ «الله» قرار داد امّا «الله» را نمی توان نعتِ آن اسماء کرد . مثلاََ می توان گفت « الله القادر » امّا نمی توان گفت « القادرُ الله » پس کلمۀ مبارکۀ الله مَلِکُ الاسماء است و از اینرو ذکر «الله» را سلطان اذکار نامیده اند . پس قسم خوردن یا قسم دادن بدین اسم شریف ، بس مهم و خطیر است . ]

شرمم آمد ، گشتم از نامت خَجِل / ور نه آسانست نَقلِ مشتِ گِل


از آن نام تو شرمگین شدم و حیا کردم . و اِلّا آوردن یک مشت خاک کاری آسان است .

که تو زوری داده ای اَملاک را / که بدرّانند این اَفلاک را


زیرا تو چنان قدرتی به فرشتگان عطا فرموده ای که می توانند افلاک را از هم پاره کنند . [ اَملاک = جمع مَلَک به معنی فرشته ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه فرمان خداوند به جبرئیل که از زمین مشتی خاک برگیر

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. حکایت الله 4 سال پیش

    بسیار سپاس از زحمات شما . لطفا تا آخر دفتر ششم مثنوی را روی سایت بگذاریید.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟