شرح و تفسیر طلب کردن امت عیسی ، ولیعهد را

شرح و تفسیر طلب کردن امت عیسی ، ولیعهد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر طلب کردن امت عیسی ، ولیعهد را

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 668 تا 695

نام حکایت : پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت از بهر تعصب

بخش : 22 از 24

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در میان جهودان ، پادشاهی جبار و بیدادگر بود که نسبت به عیسویان سخت کینه توز بود . این پادشاه موسی (ع) و عیسی (ع) را که در واقع شعله ای از یک چراغ و با هم متحد بودند را از روی تعصب ، مخالف یکدیگر می انگاشت و در صدد بو که دین و آئین عیسویان را براندازد . او وزیری کاردان و زیرک داشت که در امور مهم او را یاری می داد . وزیر می دانست که ایمان و عقیده مردم را نمی توان با خشم و زور از میان برداشت بلکه برعکس هر چه زور و خشونت سخت تر باشد عقیده و ایمان مردم استوارتر گردد و از اینرو نیرنگی ساخت و شاه را نیز موافق خود کرد . بر اساس این نیرنگ شاه را متقاعد نمود که چنین وانمود سازد که وزیر به آئین عیسویان گرایش یافته است ، پس باید دست و گوش و بینی او را برید و …

متن کامل حکایت آن پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت از بهر تعصب را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات 668 الی 695

668) بعد ماهی خلق گفت : ای مهتران / از امیران کیست بر جایش نشان ؟

669) تا به جای او شناسیمش امام / دست و دامن را به دست او دهیم

670) چون که شد خورشید و ، ما را کرد وداع / چاره نبود بر مقام او چراغ

671) چون که شد از پیش دیده وصل یار / نایبی باید از او مان یادگار

672) چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب / بوی گل را از که یابیم ؟ از گلاب

673) چون خدا اندر نیاید در عیان / نایب حق اند این پیغمبران

674) نه ، غلط گفتم که نایب با منوب / گر دو پنداری ، قبیح آید ، نه خوب

675) نه ، دو باشد تا توی صورت پرست / پیش او یک گشت ، کز صورت برست

676) چون به صورت بنگری ، چشم تو دوست / تو به نورش درنگر کز چشم رست

677) نور هر دو چشم ، نتوان فرق کرد / چون که در نورش نظر انداخت مرد

678) ده چراغ ار حاضر آید در مکان / هر یکی باشد به صورت ، غیر آن

679) فرق نتوان کرد نور هر یکی / چون به نورش روی آری ، بی شکی

680) گر تو صد سیب و صد آبی بشمری / صد نماند ، یک شود چون بفشری

681) در معانی ، قسمت و اعداد نیست / در معانی تجزیه و افراد نیست

682) اتحاد یار ، با یاران خوش است / پای معنی گیر ، صورت سرکش است

683) صورت سرکش ، گدازان کن به رنج / تا ببینی زیر او وحدت ، چو گنج

684) ور تو نگدازی ، عنایت های او / خود گدازد ، ای دلم مولای او

685) او نماید هم به دلها خویش را / او بدوزد خرقه درویش را

686) منبسط بودیم و یک جوهر همه / بی سر و بی پا بدیم آن سر همه

687) یک گهر بودیم همچو آفتاب / بی گره بودیم و صافی همچو آب

688) چون به صورت آمد آن نور سره / شد عدد چون سایه های کنگره

689) کنگره ویران کنید از منجنیق / تا رود فرق از میان این فریق

690) شرح این را گفتمی من از مری / لیک ترسم تا نلغزد خاطری

691) نکته ها چون تیغ پولاد است تیز / گر نداری تو سپر ، واپس گریز

692) پیش این الماس ، بی اسپر میا / کز بریدن ، تیغ را نبود حیا

693) زین سبب من تیغ کردم در غلاف / تا که کژخوانی نخواند بر خلاف

694) آمدیم اندر تمامی داستان / وز وفاداری جمع راستان

695) کز پس این پیشوا برخاستند / بر مقامش نایبی خواستند

شرح و تفسیر طلب کردن امت عیسی ، ولیعهد را

بعد ماهی گفت خلق : ای مهتران / از امیران کیست بر جایش نشان ؟


پس از گذشت یک ماه مردم گفتند : ای بزرگان از میان شما چه کسی جانشین آن وزیر است ؟

تا به جای او شناسیمش امام / دست و دامن را به دست او دهیم


تا او را به جای آن وزیر پیشوای خود سازیم و دست بیعت و ارادت بدو دهیم و سراپا تسلیم امر او شویم . [ مطابق رسوم صوفیه : پس از وفات شیخ نسبت به جانشین او تجدید بیعت می کنند . این عمل را صوفیان ، بیعت وَلَویّه نامند . ]

– مولانا و بسیاری از شاعران پارسی گوی طبق قاعده اِماله کلمه ای را به صورت اصلی می نویسند و آن را با کلمه ای دیگر قافیه می کنند مثلا در اینجا کلمه “امام” به صورت اصلی اش نوشته شده و با کلمه “دهیم” قافیه شده است . واضح است که “امام” را باید در اینجا “امیم” خواند . اِماله به معنی میل دادن ، خم کردن و برگرداندن است . این اولین مورد در ابیات مثنوی است که طبق قاعده اِماله قافیه سازی شده است .

چون که شد خورشید و ، ما را کرد وداع / چاره نبود بر مقام او چراغ


حالی که خورشید علم و معرفت از دست رفته است چاره ای جز این نیست که به جای آن چراغی قرار دهیم . [ این تشبیه حاکی از این است که سلوک بدون راهبر و مرشد مقدور نیست و این مطلبی است که تقریبا مورد اتفاق جمیع طرایق و سلاسل است ] .

چون که شد از پیش دیده وصل یار / نایبی باید از او مان یادگار


اکنون که از دیدار یار محروم گشته ایم باید جانشینی پیدا کنیم که یادگار او باشد .

چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب / بوی گل را از که یابیم ؟ از گلاب


مثلا وقتی که فصل گل سپری شود و گلزار هم ویران گردد ، بوی گل را باید از چه کسی بجوئیم ؟ مسلما از گلاب زیرا گلاب جانشین گل و گلشن است . [ همینطور پس از انبیا و اولیا باید روایح معنوی علم و معرفت آنان را از جانشینان او استشمام کرد ] .

چون خدا اندر نیاید در عیان / نایب حق اند این پیغمبران


چون خدا به چشم و مشاهده در نمی آید یعنی محسوس و ملموس نیست ، انبیا نایب او هستند در میان مردم ، و حق تعالی بوسیله انبیا ، علوم و اسرار خود را به مردم می رساند . [ از آنجا که انبیا و اولیا ، آینه صفات الهی هستند از این رو مردم آنان را سرمشق خود می کنند و به وسیله آنان به سوی کمال حرکت می کنند ] .

نه ، غلط گفتم که نایب با منوب / گر دو پنداری ، قبیح آید ، نه خوب


نه ، اینکه گفتم انبیا و اولیا نایب حضرت حق اند حرف درستی نبود ، چون در آن صورت ائنانیت و دویی پیش می آید در حالی که آنان بطور کامل در حقیقت الهی فانی شده اند و همه آثار و رسوم بشری خود را در حق محو کرده اند و بنابراین اگر نایب (انبیا و اولیا) را از منوب (خداوند) جدا کنی کار زشتی انجام داده ای نه کاری خوب .

– در آیه 80 سوره نسا آمده است « هر که از پیامبر اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده است » ای بیت و ابیات بعدی در بیان اتحاد ظاهر و مظهر و وحدت نوری حق و خلق است .

نه ، دو باشد تا توی صورت پرست / پیش او یک گشت ، کز صورت برست


نه ، مادام که تو صورت پرست و ظاهرگرا هستی نایب با منوب عنه در نظرت دو گانه جلوه کنند و تو آن دو را از هم جدا خواهی دید . ولی کسی که از عالم صورت و ظاهر رهیده و به عالم معنی پیوسته ، نایب و منوب عنه را یکی می بیند . [ پس جدایی حق از انسان کامل ، اعتباری است نه حقیقی ] .

چون به صورت بنگری ، چشم تو دو ست / تو به نورش درنگر کز چشم رست


برای مثال اگر تو به چهره ات نگاه کنی خواهی دید که دو چشم داری ولی تو به نور چشمت که از آن پدید آمده نگاه کن .

– دو چشم از هم جدا نیستند زیرا یک کار را انجام می دهند و آن دیدن اشیاء است . همینطور میان انبیا و اولیا وحدت تام و تمامی حاکم است . آنها هر چند کالبدها و اسامی متعددی دارند ولی جمیع آنان یک کار را انجام می دهند و آن انعکاس نور حقیقت است اما ظاهر پرستان آنان را از هم جدا می کنند و جنگ هفتاد و دو ملت بر پا می دارند .

نور هر دو چشم ، نتوان فرق کرد / چون که در نورش نظر انداخت مرد


اگر آدمی به نور چشم ها دقت کند آن دو را یکی می بیند و نمی تواند میان آن دو تفاوتی قائل شود . [ دوبینی زائیده توجه به صورت های خارجی و نمودهای حسی و غفلت از عالم معناست ] .

ده چراغ ار حاضر آید در مکان / هر یکی باشد به صورت ، غیر آن


مثلا اگر ده چراغ در یک مکان باشد و ظاهر آن چراغها با هم متفاوت باشد .

فرق نتوان کرد نور هر یکی / چون به نورش روی آری ، بی شکی


در ادامه بیت قبل ، اگر به نور آن چراغها نظر کنی بی گمان نمی توانی آنها را از هم جدا کنی .

– پس انبیا و اولیا به هر دینی که تعلق داشته باشند چون حامل نور حقیقت اند هیچ فرقی میان آنان نیست . اما جاهلان متعصب آن موجودات مبارک را از هم جدا می کنند و نزاع ویرانگر به راه می اندازند .

گر تو صد سیب و ، صد آبی بشمری / صد نماند ، یک شود گر بفشری


مثال دیگر ، اگر تو صد سیب و صد به (آبی) بشماری مسلما متعدد جلوه کنند ولی اگر همه آنها را بفشاری و آب آنها را بگیری خواهی دید که تعدد آنها از بین می رود و یکی می شوند .

در معانی ، قسمت و اعداد نیست / در معانی تجزیه و افراد نیست


در امور معنوی اصولا تقسیم و تجزیه و فرد و زوج وجود ندارد و این مقولات ، مختص عالم محسوسات است .

اتحاد یار ، با یاران خوش است / پای معنی گیر ، صورت سرکش است


وحدت میان دوستان خوشی آور است و اصحاب صفا و یاران وفا از هم جدا نیستند . به معنا توجه داشته باش که صورت ، تفرقه انگیز است . [ سالک راه حق باید ابراهیم وار بت صورت را بشکند زیرا صورت پرستی منشا همه نزاع ها و ستیزه های ویرانگر است و جمیع تعصبات کور و بنیان کن از صورت و صورت پرستی ریشه می گیرد ] .

صورت سرکش ، گدازان کن به رنج / تا ببینی زیر او وحدت ، چو گنج


صورت معنا ستیز را باید با آتش ریاضت ذوب کنی و همینکه چند گانگی را محو کردی در زیر ویرانی های آن ، گنجی بیابی به نام وحدت . [ اهل سلوک راه رهایی از صورت پرستی و تعصبات قشری را مبارزه با امیال و آرزوهای بی اساس دانسته اند ] .

ور تو نگدازی ، عنایت های او / خود گدازد ، ای دلم مولای او


اگر تو ای صورت پرست ، صورتهای حق ستیز را ذوب نکنی ، عنایات خداوند آنها را ذوب خواهد کرد . ای خداوندی که دلم بنده و غلام توست .

– وصول به قرب الهی به دو وجه انجام شود یکی کسبی و دیگری وهبی . وصال کسبی آن است که سالک با ادای فریضه ها و نوافل از عالم صورت رها شود و وصال وهبی آن است که سالک با طاعات و ریاضات نتواند به وصال حق رسد . در این هنگام جذبه و عنایتی از بارگاه الهی در رسد و او را از قید صورت برهاند .

او نماید هم به دلها خویش را / او بدوزد خرقه درویش را


آن خدا از روی لطف و حب ازلی خود ، هم خود را به دلهای روشن نشان می دهد و هم خرقه درویش را می دوزد . [ خرقه در اینجا کنایه از قلب است و دوختن کنایه از این است که جدایی و فراق قلب درویشان و محبان خود را به وصال مبدل می فرماید ] .

خرقه = به معنی شکافتن و دریدن است و چون جامه ای که اهل تصوف باید بپوشند کهنه و مندرس است اصطلاحا به این جامه خرقه می گویند . و این رمزی است از پاره کردن رشته های تعلقات نفسانی و شهوات دنیایی . صوفیان برای پوشیدن خرقه فایدت هایی بر شمرده اند که از آن جمله است . اول آنکه هر گاه صاحب خرقه به پارگی و کهنگی آن درنگرد از غرور و گردن فرازی و خودبینی بدر آید و خاکسار و منکسر شود و چون به مقامی رسید که نو و کهنه در نظرش یکسان آمد . از تظاهر و ریا و خودنمایی و زهد فروشی بپرهیزد و جامه نو و فاخر را رو بپوشد و پشمینه زِبر و خشن را در زیر . چنانکه معروف است امام صادق (ع) این کار را انجام می دادند و وقتی سبب آن را پرسیدند فرمود : این پشمینه و پلاس را برای مخالفت با نفس می پوشم و این نرم جامه را برای انظار مردمان . دوم آنکه وقتی مرید خود را به ظاهر خرقه می آراید . مهیا می شود که باطنا نیز خود را تحت تعلیم و تصرف پیر قرار دهد . خرقه بر دو نوع است . یکی خرقه ارادت و دیگری خرقه تبرّک . « خرقه ارادت آن است که چون شیخ به نفوذ نور بصیرت و حُسن فراست در باطن احوال مرید نگرد و در او صدق ارادت در طلب حق مشاهدت نماید . وی را خرقه پوشاند . و اما خرقه تبرّک آن است که کسی بر سبیل حسن الظن و نیت تبرک به خرقه مشایخ ، آنرا طلب دارد . اهل تصوف خرقه را به رنگ های مختلف پوشند و هر رنگی به حالتی اشارت دارد مثلا رنگ سفید که رنگ روز است نشانِ این است که پوشنده آن ، دلی روشن و عاری از غبار حقد و زنگار حسد و … دارد . رنگ سبز نشانِ سبزه و آب و خرمی است و نشانی از عالی همتان و زنده دلان است و رنگ سیاه که رنگ شب است نشانِ حالت کتمان اسرار و راز داری است همانگونه که در سیاهی شب اشیاء پوشیده می شوند و از تیر نگاهها مستور . صاحب این خرقه نیز اسرار طریقی خود را باید مخفی دارد و رنگ کبود که رنگ آسمان است نشانِ این است صاحب این خرقه همواره در حال تعالی و ترقی است و روی به آسمان دارد . و میل به همسرس با فرشتگان و کرّوبیان . ( فتوّت نامۀ سلطانی ، ص 167 و 168 )

منبسط بودیم و یک جوهر همه / بی سر و بی پا بدیم آن سر همه


ما قبل از اینکه به این جهان صورت و کثرت پا بگذاریم در حالت انبساط و بی تعیینی بودیم و یک گوهر واحد بیشتر نداشتیم . [ منبسط به معنی گسترده و گشاده ، بدون قید و تعیین ] .

یک گهر بودیم همچون آفتاب / بی گره بودیم و صافی همچو آب


ما مانند آفتاب ، یک گوهر بودیم و مانند آب زلال ، پاک و خالص بودیم .

چون به صورت آمد آن نور سره / شد عدد چون سایه های کنگره 


از آن وقت که آن نور خالص ، صورت و رنگهای مختلف به خود گرفت مانند سایه کنگره متعدد شد . [ کنگره به شکل های مثلث یا نیم دایره از گل یا از آجر و سنگ گفته می شود که بالای دیوار یا بارو و برج قلعه نصب می کنند ] .

کنگره ویران کنبد از منجنیق / تا رود فرق از میان این فریق


برای آنکه به سر وحدت واقف شوید باید تعیینات وجود و کثرات جهان محسوس را با منجنیق توحید و ریاضت ویران کنید و وجود مجازی و موهوم را محو نمائید تا از میان جمع خلائق ، کثرت و تمایز و تعدد برخیزد .

– در چهار بیت اخیر موضوع پر اهمیت وحدت وجود به صورت تمثیلی زیبا و زبانی شیوا بیان شده است . طبق این تقریر وحود ، یک حقیقت بیش نیست اما دارای دو وجه است یکی وجه اطلاق و دیگری وجه تقیید . وجود در وجه اطلاق ناظر بر حق است و در وجه تقیید ناظر بر خلق . وجود ابتدا تعیینی نداشت ولی هنگامیکه حقیقت وجوذد در لباس اسماء و صفات تجلی کرد . صورت های کثرت پدیدار شد مانند آفتابی که بر کنگره ها می تابد و از این تابش ، سایه هایی متعدد از آن پدیدار می آید . آفتاب واحد است و تعدد سایه ها نمی تواند دلیل بر تعدد آفتاب باشد . زیرا سایه ها وجودی مجازی دارند و دیری نپاید که به زوال روند و اگر سالک با منجنیق ریاضت نفس و بینش توحیدی ، صورت های متعدد وجود را محو کند . تعدد و اختلاف از میان برخیزد و سر وحدت نمایان گردد .

– پس آدمی دو نوع حرکت دارد یکی حرکت نزولی که از عالم وحدت به عالم ناسوت (عالم محسوسات) هبوط می کند و دیگری حرکت صعودی یا رجعی که از عالم ناسوت به اصل الهی خود باز می گردد . اولی را حرکت در قوس نزولی گویند و دومی را حرکت در قوس صعودی . انسان از بدو آفرینش تا کنون در این دو قوس حرکت داشته است . یعنی از خدا می آیند و به خدا باز می گردند . مولانا در این چهار بیت مهم ترین بنیاد عرفان تصوف را در بیان آورده و می داند که قشریان زمان خود چنین اندیشه هایی را نمی پسندند پس سخن را به اصطلاح « درز می گیرد » و می گذرد .

شرح این را گفتمی من از مری / لیک ترسم تا نلغزد خاطری


من اصل وحدت وجود را بیان کردم ولی بیم آن دارم که خاطری دچار لغزش و اشتباه شود زیرا این معانی ژرف را هر ذهن ضعیف و بسیطی نمی تواند درک کند . [ بسیاری از اولیاءالله اسرار کبریایی و دقایق توحیدی را صریحا بیان نداشته اند زیرا افهام عامه ، تاب تحمل آن معانی قاهر را ندارند . پس کوشیده اند که این اسرار را فقط به اهلش گویند و با باقیان به طریق مثل سخن گویند .و “سر دلبران را در حدیث دیگران بیان دارند” مری به معنی ستیز و جدال است ] .

نکته ها چون تیغ پولاد است تیز / گر نداری تو سپر ، واپس گریز


نکته های دقیق و لطایف عمیق عرفانی و خاصه مسئله وحدت وجود همچون شمشیر پولادین تیز و بران است که بدون فراهم آوردن سپری از ادراک و فهم استوار نمی توان در برابر آن ظاهر شد . پس تویی که برای فهم آن نکات دقیق و عمیق ، استعداد لازم و قابلیت فهم نداری نباید به سوی آن بروی . [ سپر کنایه از فهم درست است ] .

پیش این الماس ، بی اسپر میا / کز بریدن ، تیغ را نبود حیا


در برابر این شمشیر تیز یعنی اسرار توحید و حقیقت وحدت وجود ، بدون سپر ادراک و فهم استوار ظاهر مشو زیرا شمشیر ابائی از بریدن ندارد و چنانچه بدون استعداد لازم اقدام به فهم این حقایق کنی به اعتقاد تو زیان و خلل در آید .

زین سبب من تیغ کردم در غلاف / تا که کژخوانی نخواند بر خلاف


بدین سبب است که من شمشیر کلام را در نیام حکایات و قصص فرو برده ام تا مبادا فردی کج اندیش ، حقایق گفتار مرا وارونه فهم کند .

آمدیم اندر تمامی داستان / وز وفاداری جمع راستان


دو باره باز گشتیم به حکایت وزیر و عیسویان تا به پایانش رسانیم . همان حکایتی که در باره وفاداری شماری از دوستان است . و همچنین می توان گفت به برکت وفاداری جمعی از دوستان ما دوباره به ادامه حکایت باز می گردیم .

کز پس این پیشوا برخاستند / بر مقامش نایبی می خواستند


وقتی که آن وزیر مکار که پیشوای عیسویان بود درگذشت . امیران عیسوی عزم آن کردند تا به جای او جانشینی را انتخاب کنند .

دکلمه طلب کردن امت عیسی ، ولیعهد را

دکلمه طلب کردن امت عیسی ، ولیعهد را

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟