دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی | شرح و تفسیر

 دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

 دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 1 تا 68

نام حکایت : دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی

بخش : 1 از 1

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

مثنوی البته کتاب تعلیم است : تعلیم طریقت برای نیل به حقیقت . اما نزد مولوی شریعت نیز از گذرگاه حقیقت دور نیست . از اینرو عجب نیست که شاعر در جستجوی حقیقت ، شیوه اهل شریعت را پیش گیرد . درست است که مثنوی سخن اهل جدال و اهل کلام نیست اما شاعر در آن مثل اهل کلام در اثبات عقاید و آراء اهل شریعت اهتمام دارد . با اینهمه مثل اهل کلام نیست که تنها یک مذهب و یک اندیشه را حق و درست بداند . کشمکش متکلمان را از مقوله نزاع های کودکانه می شمرد مانند نزاع آن چهار کس که برای خاطر انگور به هم در افتاده بودند و اختلاف زبان ، آنها را از اتحاد مقصد بازداشته بود و یا مثل اختلاف نظری که از لمس کردن پیل در آن خانه تاریک برای یک عده پیش آمد . از اینروست که از این اختلافهای لفظی خود را کنار می کشد و …

متن کامل ” دیباچه مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات 1 الی 68

1) ای ضیاء الحق ، حُسام الدین بیار / این سوم دفتر که سُنّت شد سه بار

2) بَرگُشا گنجینۀ اسرار را / در سوم دفتر بِهِل اِعذار را

3) قوّتت از قوّتِ حق می زهد / نه از عُروقی کز حرارت می جهد

4) این چراغِ شمس ، کو روشن بُوَد / نه از فتیل و پنبه و روغن بُوَد

5) سقفِ گردون کو چنین دائم بُوَد / نه از طناب و اُستُنی قائم بُوَد

6) قُوّتِ جبریل از مَطبَخ نبود / بود از دیدارِ خلّاقِ وجود

7) همچنان این قوّتِ اَبدالِ حق / هم ز حق دان ، نه از طعام و از طبق

8) جسمشان را هم ز نور اِسرِشته اند / تا ز روح و ، از مَلَک بگذشته اند

9) چونکه موصوفی به اوصافِ جلیل / ز آتشِ اَمراض بگذر چون خلیل

10) گردد آتش بر تو هم بَرد و سلام / ای عَناصُر مر مِزاجت را غلام

11) هر مِزاجی را عناصِر مایه است / وین مزاجت برتر از هر پایه است

12) این مِزاجت از جهانِ مُنبسط / وصفِ وحدت را کنون شد مُلتَقِط

13) ای دریغا عرصۀ اَفهامِ خَلق / سخت تنگ آمد ، ندارد خَلق ، حَلق

14) ای ضیاء الحق ، به حَذقِ رأیِ تو / حلق بخشد سنگ را حلوایِ تو

15) کوهِ طُور اندر تجلّی حَلق یافت / تا که مَی نوشید و ، مَی را بَرنتافت

16) صارَ دَکاََ مِنهُ وَ انشقّ الجَبَل / هَل رَایتُم مِن جَبَل رَقصَ الجَمَل

17) لقمه بخش ، آید از هر مُرتَبَس / حلق بخشی ، کارِ یزدان است و بس

18) حَلق بخشد جسم را و روح را / حَلق بخش بهرِ هر عضوت جُدا

19) این گهی بخشد که اِجلالی شوی / وز دَغا و از دَغَل ، خالی شوی

20) تا نگویی سرِّ سلطان را به کس / تا نریزی قند را پیشِ مَگس

21) گوشِ آن کس نُوشَد اسرارِ جلال / کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال

22) حلق بخشد خاک را لطفِ خدا / تا خورد آب و ، بروید صد گیا

23) باز خاکی را ببخشد حَلق و لب / تا گیاهش را خورد اَندر طلب

24) چون گیاهش خورد حیوان گشت زَفت / گشت حیوان لقمۀ انسان و رفت

25) باز خاک آمد شد اَکّالِ بشر / چون جُدا شد از بشر روح و بصر

26) ذرّه ها دیدم دهانشان جمله باز / گر بگویم خوردشان ، گردد دراز

27) برگها را برگ از اِنعامِ او / دایگان را دایه ، لطفِ عامِ او

28) رزقها را رزقها او می دهد / ز آنکه گندم بی غذایی چون زَهَد ؟

29) نیست شرحِ این سُخن را منتها / پاره یی گفتم بدانی پاره ها

30) جمله عالَم اَکل و مأکول دان / باقیان را مُقبِل و مقبول دان

31) این جهان و ساکنانش منتشر / و آن جهان و مالکانش مُستَمِر

32) این جهان و عاشقانش مُنقَطع / اهلِ آن عالَم مُخَلّد مُجتمع

33) پس کریم آن است کو خود را دهد / آبِ حیوانی که مانَد تا ابد

34) باقیاتُ الصّالحات آمد کریم / رَسته از صد آفت و اَخطار و بیم

35) گر هزاران اند ، یک کس بیس نیست / چون خیالاتِ عدداندیش نیست

36) اَکل و مأکول را حلق است و نای / غالب و مغلوب را عقل است و رای

37) حلق بخشید او عصایِ عدل را / خورد آن چندان عصا و حَبل را

38) و اندرو افزون نشد ز آن جمله اَکل / ز آنکه حیوانی نبودش اکل و شکل

39) مَر یقین را چون عصا هم حلق داد / تا بخورد او هر خَیالی را که زاد

40) پس معانی را چو اعیان حلق هاست / رازقِ حلقِ معانی هم خداست

41) پس ز مَه تا ماهی هیچ از خلق نیست / که به جذبِ مایه او را حلق نیست

42) حلقِ جان از فکرِ تن خالی شود / آنگهان روزیش اِجلالی شود

43) شرط ، تبدیلِ مِزاج آمد ، بدان / کز مِزاجِ بَد بُوَد مرگِ بَدان

44) چون مزاجِ آدمی گِل خوار شد / زرد و بَد رنگ و سَقیم و خوار شد

45) چون مزاجِ زشتِ او تبدیل یافت / رفت زشتی از رُخَش ، چون شمع تافت

46) دایه یی کو طفلِ شیرآموز را / تا به نعمت خوش کند پَدفوز را ؟

47) گر ببندد راهِ آن پستان بَر او / برگشاید راهِ هر بُستان بَر او

48) ز آنکه پستان شد حجابِ آن ضعیف / از هزاران نعمت و خوان و رَغیف

49) پس حیاتِ ماست موقوفِ فِطام / اندک اندک جَهد کن تَمّ الکلام

50) چون جَنین بود آدمی بُد خون غذا / از نجس پاکی بَرَد مؤمن ، کذا

51) از فِطامِ خون ، غذایش شیر شد / وز فِطامِ شیر ، لقمه گیر شد

52) از فِطامِ لقمه ، لقمانی شود / طالبِ اِشکارِ پنهانی شود

53) گر جَنین را کس بگفتی در رَحِم / هست بیرون ، عالَمی بس منتظم

54) یک زمین خرّمی با عرض و طول / اندرو صد نعمت و چندین اُکُول

55) کوه ها و بحرها و دشت ها / بوستان ها ، باغ ها و کِشت ها

56) آسمانی بس بلند و پُر ضیا / آفتاب و ماهتاب و صد سُها

57) از جنوب و از شمال و از دَبور / باغ ها دارد عروسی ها و سور

58) در صفت ناید عجایب های آن / تو در این چه یی در امتحان ؟

59) خون خوری در چارمیخِ تنگنا / در میانِ حبس و اَنجاس و عَنا

60) او به حکمِ حالِ خود مُنکر بُدی / زین رسالت مُعرض و کافر شدی

61) کین مُحالست و فریب است و غرور / ز آنکه تصویری ندارد وهمِ کور

62) جنسِ چیزی چون ندید اِدراکِ او / نشنود اِدراکِ منکرناکِ او

63) همچنان که خلقِ عام اندر جهان / ز آن جهان اَبدال می گویندشان

64) کین جهان چاهی است بس تاریک و تنگ / هست بیرون عالَمی بی بُو و رنگ

65) هیچ در گوشِ کسی زایشان نَرَفت / کین طمع آمد حجابِ ژرف و زَفت

66) گوش را بندد طمع از اِستماع / چشم را بندد غَرَض از اِطّلاع

67) همچنانکه آن جَنین را طَمعِ خون / کان غذای اوست در اوطانِ دون

68) از حدیثِ این جهان ، محجوب کرد / غیرِ خون ، او می نداند چاشت خَورد

 دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی | شرح و تفسیر

ای ضیاء الحق ، حُسام الدین بیار / این سوم دفتر که سُنّت شد سه بار


ای ضیائ الحق ، حسام الدین چَلَبی ، دفتر سوم را بیاور که سنّت سه بار است . [ از آنجا که حسام الدین ، نقشی بارز در خلقِ مثنویِ معنوی داشته ، لذا حضرت مولانا از روی ادب و به جهتِ تقدیر و تحسین او ، فراهم شدن سومین دفتر مثنوی را به وی نسبت می دهد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 2 و شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 2 ، ص 4 ) ]

سنّت شد سه بار : اشاره دارد به احادیثی از حضرت پیامبر (ص) که استاد فروزانفر وجوه مختلف آن را ذکر کرده است . ( احادیث مثنوی ، ص 71 و 72 ) . « هر گاه پیامبر (ص) سخنی می فرمود ، آن را سه بار تکرار می کرد تا مخاطب آن را خوب بفهمد . و هر گاه بر جمعی وارد می شد . سه بار سلام می کرد » « هر گاه حضرت پیامبر (ص) نیایش می کرد . سه بار تکرار می فرمود و چون سؤال می کرد نیز آن را سه بار تکرار می فرمود »

بَرگُشا گنجینۀ اسرار را / در سوم دفتر بِهِل اِعذار را


ای حسام الدین ، گنجینه های اسرار و حقایق معنوی را به رویِ طالبان آن گشوده ساز و در دفتر سوم مثنوی ، عذر و بهانه را کنار بگذار . [ در دفتر سوم که بیماری و نالانی ، حسام الدین را دستخوش ملالی کرده است و همین نکته ظاهراََ وی را از مطالبۀ آغاز کردن دفتر تازه یی از مثنوی باز داشته است . مولانا با اشارت به مزاجِ وی خاطرنشان می کند که هر چند دنیای حسّی ، دنیای کثرات و عالَمِ اَکل و مأکول است . وی که از ابدال حق و خاصّانِ او محسوب است . البته مزاجش روحانی است . از مزاجِ عنصری تبدیل یافته است و از اینرو به قوّتِ روح ، زنده است و دستخوشِ عناصر و تبدّل و انحراف آنها نیست . ( سرّ نی ، ج 1 ، ص 52 ) . بِهِل = رها کردن ، فرو نهادن / اِعذار = بهانه کردن ، عذر آوردن ]

قوّتت از قوّتِ حق می زهد / نه از عُروقی کز حرارت می جهد


زیرا نیروی تو از نیروی حق تعالی جوشیدن می گیرد نه از رگ هایی که از حرارتِ طبیعی بدن می جنبد که این جنبش زاییده حرکتِ کارخانۀ جسمانی آدمی است .

این چراغِ شمس ، کو روشن بُوَد / نه از فتیل و پنبه و روغن بُوَد


تابیدن چراغِ خورشید که همواره روشن است . از فتیله و پنبه و روغن نیست . [ همینطور درخشش روح الهی انسان از عناصر مادّی و محسوس مایه نمی گیرد . ملاهادی سبزواری می گوید : این چراغ شمس ایهامی است به خودِ مولانا . ( شرح اسرار ، ص 188 ) ]

سقفِ گردون کو چنین دائم بُوَد / نه از طناب و اُستُنی قائم بُوَد


سقفِ آسمان که همواره پابرجاست . نه متّکی به ریسمانی است و نه ستونی . [ تداعی می کند آیه 2 سورۀ رعد« خداوند است آنکه برافراشت آسمان ها را بی ستونی دیدنی » آیه 10 سورۀ لقمان همین مضمون را داراست . ]

قُوّتِ جبریل از مَطبَخ نبود / بود از دیدارِ خلّاقِ وجود


نیروی جبرئیل از غذاهای آشپزخانه ای و مادّی ناشی نمی شود . بلکه این همه قدرتِ روحانی از دیدار و شهود آفرینشگر هستی حاصل شده است .

نام جبریل سه بار در قرآنِ کریم ذکر شده ، دوبار در سورۀ بقره ، آیات 97 و 98 و یک بار در سورۀ تحریم ، آیه 4 ، این اسم ، عبرانی است و اصل آن جبرئیل به معنی مرد خدا و یا قوّتِ خداست . ( اعلام قرآن ، ص 260 ) به عقیدۀ حکما ، مقامِ قربِ حضرت جبرئیل مانند اسرافیل است و بالاتر از میکائیل و عزرائیل است . چه جبرئیل و اسرافیل ، مدار خلق بشمار آیند . زیرا افاضۀ علوم الهیه بر خلق به واسطۀ جبرئیل صورت گیرد و افاضۀ صُوَرِ مختلف بر خلایق به دستِ اسرافیل انجام شود . ( رسائل حکیم سبزواری ، ص 409 و 410 )

همچنان این قوّتِ اَبدالِ حق / هم ز حق دان ، نه از طعام و از طبق


همینطور نیروی اولیاء الله را نیز باید از جانبِ حضرت حق بدانی ، نه از طعام و سفره های رنگین . [ اَبدال = شرح بیت 264 دفتر اول  ]

جسمشان را هم ز نور اِسرِشته اند / تا ز روح و ، از مَلَک بگذشته اند


جسم اولیاء الله نیز با نور الهی سرشته شده بطوریکه حتی بر روح و فرشتگان نیز سبقت گرفته است . [ گاه لطافت و صفای روح در بدن نیز تأثیر می گذارد . مثل حبابِ لامپی که از شعلۀ برق روشنی می گیرد و سراپا نور می شود . ]

چونکه موصوفی به اوصافِ جلیل / ز آتشِ اَمراض بگذر چون خلیل


از آنجا که تو به صفات حضرت پروردگار بزرگ اتّصاف یافته ای از گزند بیماری ها به سلامت باز خواهی رَست . چنانکه حضرت ابراهیم (ع) خلیل از آتش نمرودیان رهید . [ همانطور که در شرح بیت 1 همین بخش گذشت . حسام الدین هر چند گاه به علّتِ رنجوری و کسالت از ادامۀ املای مثنوی باز می ایستاد و عذرها می آورد . مولانا در اینجا به او می فرماید : که چون تو به صفاتِ الهی متّصف هستی و در زمرۀ کاملان ، لذا از هر آسیب و گزندی در امان خواهی بود . همانطور که ابراهیم خلیل الله نیز از لهیبِ آتشِ نمرودیان برَهید . مصراع دوم اشارت است به آیه 69 سورۀ انبیاء که توضیح آن در شرح بیت 547 دفتر اول گذشت . بحرالعلوم می گوید : مراد از آتش ، آتش معنوی است که همانا آتشِ فراق است . امّا اگر مراد ، آتشِ صوری و عنصری باشد . منظور این است که وقتی متخلّق به اخلاق الهی شوی همۀ موجودات ، مقهور تو شوند و تو می توانی خرق عادت کنی . ( مثنوی مولوی معنوی ، دفتر سوم ، ص 3 ) . یوسف بن احمد مولوی نیز در شرح بیت فوق گوید : ای حسام الدین چون به اخلاقِ الهی متخلّق شوی ار آتشِ امراضِ نفسانی خواهی رهید ، چنانکه ابراهیم (ع) از آتشِ نمرودیان برهید . ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 9 ) ]

گردد آتش بر تو هم بَرد و سلام / ای عَناصُر مر مِزاجت را غلام


ای انسانِ کاملی که عناصر اربعه یعنی همۀ جهان در حیطۀ تصرّف و فرمان توست ، بدان که آتش برای تو نیز سرد و سازگار شود . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 69 سورۀ انبیاء که شرح آن در بیت 547 دفتر اول گذشت / عناصر اربعه = شرح بیت 1618 دفتر دوم ]

هر مِزاجی را عناصِر مایه است / وین مزاجت برتر از هر پایه است


مایۀ اصلی مزاج عامۀ خلایق ، عناصر مادّی و طبیعی است ولی مزاج روحانی تو برتر از همه است . [ مزاج = کیفیتی است که از واکنشِ متقابلِ اجزایِ ریزِ موادِ متضاد بوجود می آید . در این واکنشِ متقابل ، بخشِ زیادی از یک یا چند مادّه یا موادِ متخالف با هم می آمیزند . بر هم تأثیر می کنند و از این آمیزش ، کیفیتِ متشابهی حاصل می شود که آن را مِزاج گویند . ( قانون در طب ، ج 1 ، ص 12 ) ]

این مِزاجت از جهانِ مُنبسط / وصفِ وحدت را کنون شد مُلتَقِط


مِزاجِ روحانی تو از عالَمِ احدیّت سرچشمه گرفته ، و به همین جهت نیز توانسته است وصف حقیقت واحد را اکتساب کند . [ جهان منبسط = اشاره دارد به ذاتِ احدیّت و هستی محض ، چنانکه در ابیات 686 تا 689 دفتر اوّل این معنا را شرح داده است / مُلتَقِط = بر گیرنده ، برچیننده ، کسب کننده ، صاحب المنهج القوی در ص 10 نوشته که «مُلتَقِط» در این بیت به معنی «جامع اوصاف الهی» می باشد . اکبرآبادی در بیان مصراع دوم می گوید : انسان کامل در ذاتِ احدیّت مستغرق شده و از کثرت گذشته و عین وحدت شده است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 3 ) . ملاهادی سبزواری نیز قریب همین معنا را گفته : مزاج عنصری هم مظهر توحید و عدل است . چون این مزاج وصفِ وحدت حاصل کند به عالَم وحدت و عدالت داخل شده و خلعت الهی می یابد ( شرح اسرار ، ص 188 ) . خوارزمی نیز در همین مضمون گفته است : جون تابشِ عشق ، عوارضِ اختلافات را بسوختی و چهره به انوار تجلّیاتِ احدیّت برافروختی و نقدِ خزائنِ گنج وحدت را بیندوختی ، فوجِ مَلَک کمینۀ غلامت گردد و اوجِ فلک ، ادنی مقامت شود ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 259 )

وجه دیگر مصراع دوم : مزاج تو از جهانِ منبسط ( عالَم هستی محض ) است که برای توصیفِ وحدت با عالَم خاکی درآمیخته است ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 27 و شرح مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 226 )

ای دریغا عرصۀ اَفهامِ خَلق / سخت تنگ آمد ، ندارد خَلق ، حَلق


افسوس که ظرفیت درک و فهم مردم ، بسیار محدود است و مردم برای تناول غذاهای معنوی ، استعداد و گلوی مناسب ندارند .

ای ضیاء الحق ، به حَذقِ رأیِ تو / حلق بخشد سنگ را حلوایِ تو


ای ضیاء الحق ، تو با مهارتی که در فکر و اندیشه داری ، می توانی با حلوای ذوق و معنویات به سنگِ خاره نیز دهان و استعداد ببخشی . [ حَلق = در اینجا کنایه از استعداد و قابلیت است / حَذق = مهارت ]

بحرالعلوم گوید : از حذاقت رأی و صرفِ همّتِ تو ، قلوبِ قاسی ( = دل های سفت و سخت ) نیز می توانند فهمِ اسرار کنند . ( مثنوی مولوی معنوی ، دفتر سوم ، ص 3 )

کوهِ طُور اندر تجلّی حَلق یافت / تا که مَی نوشید و ، مَی را بَرنتافت


کوهِ طور بر اثرِ تجلّیِ حق ، استعداد و قابلیت فهمِ اسرارِ ربّانی را یافت . چندانکه شرابِ شهود جمال حق را نوشید ولی نتوانست آن را تحمل کند . [ اشاره است به آیه 143 سورۀ اعراف که شرح آن در بیت 26 دفتر اوّل گذشت / کوه طور = شرح بیت 1332 دفتر دوم ]

صارَ دَکاََ مِنهُ وَ انشقّ الجَبَل / هَل رَایتُم مِن جَبَل رَقصَ الجَمَل


بر اثر تجلّی حق ، کوهِ طور از هم دریده شد . آیا تا کنون دیده اید که کوهی همانند شتر به رقص درآید .

لقمه بخش ، آید از هر مُرتَبَس / حلق بخشی ، کارِ یزدان است و بس


لقمه بخشیدن از هر آدم توانگری برمی آید . ولی گلو بخشیدن تنها کارِ حق تعالی است . [ مُرتَبَس = فربه و تنومند ، درشت و گوشت آلود و توانگر ، ولی استاد نیکلسون آن را به معنی خوشه چین و جمع کننده و فراهم آورندۀ میوه های درختان ترجمه کرده است . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 8 ، ص 272 ) ]

حَلق بخشد جسم را و روح را / حَلق بخش بهرِ هر عضوت جُدا


حق تعالی هم به جسم گلو می بخشد و هم به روح ، او به هر عضوی از اعضایت ، جداگانه گلویی می بخشد . هم جسم نیازمند غذاست و هم روح . برای تناول غذا نیز به دهان و گلو احتیاج است . جسم و روح هر کدام غذایی جداگانه دارند . ( شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 2 ، ص 6 ) . [ بنابراین هر یک از جسم و روح ، استعداد خاص خود را دارد . ]

این گهی بخشد که اِجلالی شوی / وز دَغا و از دَغَل ، خالی شوی


حق تعالی وقتی این استعداد معنوی و قابلیت فهمِ اسرارِ ربّانی را به تو می دهد که گرانقدر باشی و از پلیدی ها و دغل ها پاک گردی .

تا نگویی سرِّ سلطان را به کس / تا نریزی قند را پیشِ مَگس


تا حقایق نهفته و اسرارِ پوشیده حضرت شاه وجود را به هر کسی نگویی و شهدِ گوارایِ معارف الهی را پیش هر آدم فرومایه ای نریزی . [ مگس = مضهر ناتوانی و پستی و آلودگی است . در اینجا کنایه از آدمیان پلید و زبون و نااهل است . چنانکه حضرت مولی العارفین در فرمایش خود ، مگس را در همین معنی بکار برده . « مردم سه دسته اند : دانایی حق باور ، و آموزندۀ در راه رستگاری و مگسان خُرد و زبون که به دنبال هر بانگی می روند و با وزیدن هر باد بدان سو می گرایند . اینان از روشنی علم بهره ای ندارند و بر بنیادی استوار نایستاده اند . ( نهج البلاغه ، حکمت 139 ) ]

گوشِ آن کس نُوشَد اسرارِ جلال / کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال


گوشِ کسی می تواند اسرارِ الهی را بشنود که همانندِ گُلِ سوسن ، صد زبان داشته باشد ولی لال و خموش باشد . ( نُوشَد = مخفف نیوشد به معنی بشنود ( شرح اسرار ، ص 189 ) [ سوسن = گُلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت و رنگین امّا در ادبیات فارسی ، کنایه است از کسی که حرف های بسیار دارد ولی حرفی نزند . زیرا گلبرگ های سوسن فراوان است و در عین حال خموش و بی سخن . از اینرو به این گونه افراد ، «سوسن زبان» گویند . گاه نیز این تعبیر در موردِ افراد فصیح و سخنور بکار رود . ( آنندراج ، ج 3 ، ص 2512 ) در اینجا معنی اوّل مراد است . توضیح صَمت در شرح بیت 28 دفتر اوّل آمده است . ]

حلق بخشد خاک را لطفِ خدا / تا خورد آب و ، بروید صد گیا


لطفِ حضرت حق ، به خاک نیز گِلو می بخشد . یعنی به خاک قابلیت جذب آب می دهد تا آب را بیاشامد و سپس صد گونه گُل و گیاه از دلِ خود برویاند .

باز خاکی را ببخشد حَلق و لب / تا گیاهش را خورد اَندر طلب


باز خداوند به حیواناتِ پدید آمده از خاک گِلو و دهان می دهد تا در تکاپوی طبیعی ، گیاهان را بخورند . [ عبدالطیف می گوید : اشاره است به آیه 55 سورۀ طه « و از زمین بیافریدیمتان و بدان باز بریمتان و دگر بار از آن برآریمتان » ( لطائف المعنوی ، دفتر سوم ، ص 110 ) ]

چون گیاهش خورد حیوان گشت زَفت / گشت حیوان لقمۀ انسان و رفت


چون که حیوان ، گیاهان را بخورد . فربه می شود و در این صورت همین حیوان ، لقمۀ آدمی می گردد و به نیستی می رود . پس قانونِ اَکل و مأکول بر جهان حاکم است .

باز خاک آمد شد اَکّالِ بشر / چون جُدا شد از بشر روح و بصر


دوباره وقتی که روح و بینش از آدمی جدا شود خاک می آید و او را می خورد . [ اَکّال = بسیار خورنده ]

ذرّه ها دیدم دهانشان جمله باز / گر بگویم خوردشان ، گردد دراز


من ذره هایی دیدم که جملگی دهان خود را گشوده بودند . حالا اگر من بخواهم در بارۀ چگونگی خوردن آنها حرف بزنم سخن به درازا می کشد .

برگها را برگ از اِنعامِ او / دایگان را دایه ، لطفِ عامِ او


برگ درختان از لطف و احسانِ خداوند ساز و برگ حیات بدست می آورند و همین لطف احسانِ واسع اوست که همۀ پرورندگانِ موجودات را می پرورد . [ ملا هادی سبزواری گوید که برگِ دوم در مصراع اوّل ، به معنی سامان است . ( شرح اسرار ، ص 189 ) ]

رزقها را رزقها او می دهد / ز آنکه گندم بی غذایی چون زَهَد ؟


حضرت حق به رزق و روزی موجودات نیز روزی می دهد . زیرا گندم چگونه می تواند بدون رزق و روزی حق تعالی نشو و نما کند . [ زَهَد = نشو نما کند ( شرح اسرار ، ص 189 )

نیست شرحِ این سُخن را منتها / پاره یی گفتم بدانی پاره ها


شرح این مطالب پایانی ندارد . من نمونه ای گفتم تا سایر موارد را خودت درک کنی . [ تو خود حدیثِ مفصّل بخوان از این مجمل . ]

جمله عالَم اَکل و مأکول دان / باقیان را مُقبِل و مقبول دان


تو باید این نکته را بدانی که این جهان ، جملگی خورنده و خورده شده است مگر آنان که به بقای حق باقی اند . اینان به حق روی می آورند و در درگاهِ الهی پذیرفته شده و مقبول اند . [ در این باب مضمون کلام ملا هادی سبزواری اینست : جماد ، غذای نبات می شود و نبات ، غذای حیوان می گردد و حیوان ، غذای انسان . این زنجیرۀ طولی همچنان ادامه دارد تا اینکه انسان ، به بقای حق باقی شود . ( شرح اسرار ، ص 189 ) مضمون کلام اکبرآبادی نیز اینست : باقیان ( = اهل الله ) که از این عالَم رسته و به آن عالَم پیوسته اند . هم مُقبِلِ حق اند و هم مقبول حق و به بقای حق باقی اند . هر چند که به ظاهر می خورند و می نوشند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 3 ) ]

مقصود بیت : همۀ تنازع ها و کشمکش ها تنها در عالَم مادّه و حیات طبیعی رُخ می دهد و در مرحلۀ معنا و ماوراء مادّه ، صلح و آرامش برقرار است .

این جهان و ساکنانش منتشر / و آن جهان و مالکانش مُستَمِر


این جهان و ساکنانش متفرّق و از هم گسیخته اند . ولی آن جهان و ساکنانش ثابت و پایدار . [ مردم دنیا گرفتار دو قیدِ زمانی و مکانی اند . ولی اهل الله از این دو قید رَسته اند . ]

این جهان و عاشقانش مُنقَطع / اهلِ آن عالَم مُخَلّد مُجتمع


این جهان و هواخواهانش از یکدیگر گسیخته و متفرّق اند . ولی اهل الله ، جاودانه و با یکدیگر وحدت دارند . [ مُخَلّد = جاودان ، اگر مخلّد را قید بگیریم . با ید گفت : اهل الله همواره با یکدیگر وحدت دارند . زیرا این جهان ، عالَمِ فرق است و آن جهان ، عالَمِ جمع . ]

پس کریم آن است کو خود را دهد / آبِ حیوانی که مانَد تا ابد


بخشندۀ حقیقی کسی است که در کامِ جانِ خود آبِ حیات را درچکاند تا بقای جاودانه یابد . [ آب حیوان = شرح بیت 574 دفتر اول ]

وجه دیگر معنی : بخشندۀ حقیقی کسی است که هستی مجازی و امکانی خود را در راهِ حق تعالی بذل کند و به مقامِ فناء برسد و از این طریق به حیاتِ جاودان برسد .

وجه دیگر : بخشندۀ حقیقی کسی است که هستی مجازی خود را در راهِ حق تعالی بذل کند و چنین کریمی همچون آبِ حیات ، ابدی و جاودانه است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 3 )

باقیاتُ الصّالحات آمد کریم / رَسته از صد آفت و اَخطار و بیم


بخشندۀ حقیقی ( یعنی آن کس که به جای بذل مال ، همۀ هستی خود را می بخشد و به مقامِ فناء می رسد ) نیک جاودانه است که از صد نوع گزند و خطر و بیم رهیده است .

گر هزاران اند ، یک کس بیس نیست / چون خیالاتِ عدداندیش نیست


اگر کریمان ( عارفان راستین ) فرضاََ هزاران نفر هم که باشند . در حقیقت یکی بیش نیستند و آنچنان نیست که کثرت اندیشان خیال می کنند . [ کثرت اندیشان خیال می کنند که کثرت و تعدّد ظاهری میان عارفانِ راستین ، کثرت و تعدّدی حقیقی است در حالیکه جوهرِ حقیقی و معنوی ایشان یکی بیش نیست . چه جملکی آنان در حقیقت الله و وجودِ واجب ، محو و فانی به بقای حق باقی شده اند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 4 و شرح اسرار ، ص 189 ) ]

اَکل و مأکول را حلق است و نای / غالب و مغلوب را عقل است و رای


خورنده و خورده شده هر کدام برای خود حلق و گلویی دارند ، و نیز هر غالب و مغلوبی دارای خِرد و اندیشه است . [ این عالَم به اعتبار اینکه مظهر حیّ است . در حقیقت دارای قوای روحانیه است و به این لحاظ صاحبِ درک و اندیشه . ]

حلق بخشید او عصایِ عدل را / خورد آن چندان عصا و حَبل را


حق تعالی به عصایِ موسی (ع) حلق و گلویی داد و آن عصا ، چندین عصا و ریسمان را فرو بلعید . [ اشاره است به آیه 45 سورۀ شعراء « پس فکندند رَسَن ها و چوبدستی های خویش و گفتند به عزتِ فرعون که ماییم چیرگان . پس موسی نیز عصای خود فکند و همۀ تزویرهای آنان را فرو خورد » برخی گویند که ساحران فرعونی ، جیوه در عصاهای کاواک می ریختند و چون در مجاورت حرارتِ آفتاب می نهادند آن عصاها به حرکت درمی آمد و غریو از ناظران برمی خاست . ]

و اندرو افزون نشد ز آن جمله اَکل / ز آنکه حیوانی نبودش اکل و شکل


عصای موسی (ع) با وجود اینکه آن همه رَسَنو عصای ساحران را فرو بلعیده بود بر حجم آن چیزی افزوده نشد زیرا شکل و غذای آن از جنس حیوان نبود .

مَر یقین را چون عصا هم حلق داد / تا بخورد او هر خَیالی را که زاد


حق تعالی به یقین نیز همانند عصا ، حلق و گلویی بخشیده تا هر خیالِ یاوه ای را که در قلب پدید می آید فرو بلعد . [ یقین = محو کنندۀ اوهام و خیالاتِ بی اساس است . شرح بیت 860 دفتر دوم . خوارزمی گوید : عصایی که از دستِ صاحب دولتی تأثیر یافت مشرف به حلقی شد که چندین هزار حِبال و عصیّ سخره را یک لقمه ساخت . پس یقینی که از اهل الله فایض گردد چگونه حِبال وساوس و خیالات و عِصیّ اوهام و حِبالات را فرو نبرد و چرا چون آتش ، عالَمِ خَس و خاشاکِ شُبهات را نخورد . ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 364 ) خیال در اصطلاحِ مولانا ، ظنون و اوهامی است که گاه بر لوحِ ذهن سایه می افکند . ]

پس معانی را چو اعیان حلق هاست / رازقِ حلقِ معانی هم خداست


پس نتیجه می گیریم که عالَمِ معانی و حقایقِ غیر طبیعی نیز مانند موجوداتِ مادّی و طبیعی ، حلق و گلویی دارند و بخشنده حلق و گلو به عالَمِ معانی نیز حق تعالی است .

پس ز مَه تا ماهی هیچ از خلق نیست / که به جذبِ مایه او را حلق نیست


بنابراین از ماه تا ماهی ، یعنی از آسمان گرفته تا زمین ، هیچ موجودی نیست که برای جذبِ ماده غذایی دهانی نداشته باشد . [ به توضیح سَمَک و سِماک در شرح بیت 587 دفتر اول رجوع کنید ]

 حلقِ جان از فکرِ تن خالی شود / آنگهان روزیش اِجلالی شود


هر گاه گلوی جان و روان آدمی از وسوسه های جسمانی آسوده شود . در آن صورت به روزی های طیّبه الهی دست خواهد یافت . یعنی از هوس ها بگذر تا به حیاتِ طیّبه رسی .

شرط ، تبدیلِ مِزاج آمد ، بدان / کز مِزاجِ بَد بُوَد مرگِ بَدان


این نکته را بدان که شرطِ آسوده شدن روح از وساوس و شهوات ، دگرگون شدن مَزاج باطنی انسان است . مرگِ بدکاران نیز زاییدۀ مزاج بدِ روحی آنان است .

چون مزاجِ آدمی گِل خوار شد / زرد و بَد رنگ و سَقیم و خوار شد


وقتی که انسان مزاجاََ به گِل خوردن عادت کند . چهره ای زرد و بَدرنگ و حالی بیمار و زار پیدا می کند . [ در طبِ قدیم ، میل به گِل خواری یکی از بیماری های معده به شمار می آمده است . و اطباء سببِ آن را ازدیاد اَخلاطِ بَد در معده می دانستند . ( خفّی علایی ، ص 176 ) و گاه برای درمان و تداویِ پاره ای از بیماری ها برخی از گِل های مأکول را برای بیمار تجویز می کردند . امّا وقتی گِل خواری به صورت میلِ شدید (ویار) درمی آمد . خود مولّدِ بیماری هایی در اعضای گوارشی بیمار می شد و از آن جمله رنگِ پوستِ او را تباه و نامناسب می کرد . ( مخزن الادویه ، ص 591 ) . مولانا در اینجا گِل خواری را کنایه از گرایش به شهوات و نفسانیات و تمتّعات دنیوی می داند . یعنی هر گاه آدمی غرق در شهوات و لذایذ مادّی شود . دچار بیماری روحی و عدمِ تعادل روانی می شود . ]

چون مزاجِ زشتِ او تبدیل یافت / رفت زشتی از رُخَش ، چون شمع تافت


هر گاه مِزاجِ بَدِ آدمی تبدیل یابد ، زشتی رخساره اش محو شود و همچون شمع بتابد . [ همینطور وقتی مِزاجِ روحی انسان به معنویت و کمال گرایش پیدا کند . پژمردگی و افسردگی را محو و زائل کند و به جای آن شور و نشاطِ روحی جایگزین سازد . ]

دایه یی کو طفلِ شیرآموز را / تا به نعمت خوش کند پَدفوز را ؟


کجاست آن دایۀ حقیقی روح و روان که شیرخواره را از شیرِ طبیعت بگیرد و کامش را با نعمت های معنا و کمال شیرین سازد ؟ [ پَدفُوز = نوزاد و کودک شیرخواره ]

گر ببندد راهِ آن پستان بَر او / برگشاید راهِ هر بُستان بَر او


اگر آن دایه ، راهِ پستان را به روی نوزاد ببندد . در عوض ، راهِ صد نوع باغ را به روی او می گشاید .

ز آنکه پستان شد حجابِ آن ضعیف / از هزاران نعمت و خوان و رَغیف


زیرا شیرِ پستان ، طفل را از تناول هزاران نعمت و طعام و قرصِ نان محروم داشته است . [ همینطور اگر دایه حقیقی ، اطفال طریقت را به ریاضت و ترک امیال و شهوات عادت دهد . باغ هایی از معارف و اسرار در مقابلشان گشوده شود و به هزاران نوع از طعام های معنوی و غذاهای الهی دست می یازند . ]

پس حیاتِ ماست موقوفِ فِطام / اندک اندک جَهد کن تَمّ الکلام


بنابراین ، نتیجه می گیریم که حیاتِ معنوی و زندگانی جاودانۀ ما وابسته به این است که از شیرِ مادّی یعنی لذّات و شهواتِ حیوانی پرهیز کنیم . تو نیز در راهِ پرهیز از لذّات و شهوات حیوانی بکوش . سخن به پایان رسید . [ فِطام = در لغت به معنی از شیر باز گرفتن است . و در مصطلحاتِ صوفیه ، کنایه است از انقطاع از عادات و اخلاقِ زشت و کفّ نَفس از شهوات جسمانی و تجدیدِ حیاتِ روحانی که در واقع با « ولادت ثانیه » و « حیات دوم » متحد می شود . ( مولوی نامه ، ج 2 ، ص 273 ) ]

چون جَنین بود آدمی بُد خون غذا / از نجس پاکی بَرَد مؤمن ، کذا


تا وقتی که انسان به صورت جنین در رَحِمِ مادر است از خون تغذیه می کند . همینطور وقتی که آدمی اسیرِ زهدان دنیا است به ناپاکی ها آلوده است .مؤمن از طعام های ناپاک اجتناب می کند و به طعام پاک می رسد . نیز مؤمن ، ناپاکی ها را به پاکی بَدَل کند . چنانکه جنین ، خونِ ناپاک را به نسوجِ پاک دگر سازد . [ مؤمنِ صاحبدل خود را به حیاتِ دنیوی مقیّد نمی کند . بلکه خود را به تولدِ دوم می رساند و از زهدان دنیا پای به عرصۀ عقبی می نهد و زندگی طیّبه می یابد . بنابراین همانطور که ولادت نخستین ، جَنین را از خوردن خون باز می دارد . مُردن از عالَمِ حس و رهیدن از کمندِ محسوسات نیز روح را از طعام های جسمانی باز می گیرد . شاه داعی می گوید : مؤمن نیز چنین باشد که از مُردارِ دنیا چون به حدِ ضرورت خورد پاکی بَرَد . ( شرح مثنوی شاه داعی ، ج 2 ، ص 10 ) ]

از فِطامِ خون ، غذایش شیر شد / وز فِطامِ شیر ، لقمه گیر شد


وقتی که چَنین از فضا و غذای پُر خونِ رَحِم باز گرفته شود . شیر ، غذای او می گردد . و هنگامی که او از شیر گرفته شود به خوردن دیگر غذاها می پردازد .

از فِطامِ لقمه ، لقمانی شود / طالبِ اِشکارِ پنهانی شود


و هنگامی که انسان از غذاهای حسّی بازگرفته شود . به حکیمی فرزانه مبدّل می گردد . و خواهان صیدِ اسرارِ ربّانی و حقایق پنهانی می شود . [ لقمان ، در این بیت مظهرِ حکیمی دانا و عالِمی ربّانی است . شرح احوال او در بیت 1961 دفتر اول آمده است . خوارزمی گوید : تو را نیز ای طفلِ طریقت ، حال چنان است که تا از حَبسِ رَحِم طبیعت بیرون نیایی ، دیده به تماشای اراضی و قلوب و آسمان های غیوب نگشایی و تا دهان از خون خوردن دواعی نَفس و هوی نشویی . از پستان لطفِ الهی شیرِ تجلّی اسم و صفتی نجویی . ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 368 ) ]

گر جَنین را کس بگفتی در رَحِم / هست بیرون ، عالَمی بس منتظم


اگر مثلا کسی با زبان حال به جَنین بگوید : بیرون از فضایِ رَحِم جهانی بسیار با نظم و شکوه وجود دارد .

یک زمین خرّمی با عرض و طول / اندرو صد نعمت و چندین اُکُول


این جهانِ با شکوه ، زمینی سبز و خرّم و پهناور دارد و در آن صد نوع نعمت و خوردنی وجود دارد . [ اُکُول = جمع اُکُل به معنی میوه ها ، خوردنی ها ، روزی ها ]

کوه ها و بحرها و دشت ها / بوستان ها ، باغ ها و کِشت ها


در این جهانِ شکوهمند ، کوه ها و دریاها و هامون ها و باغ ها و بوستان ها و کشتزارهایی وجود دارد .

آسمانی بس بلند و پُر ضیا / آفتاب و ماهتاب و صد سُها


آسمانی بسیار بلند و درخشان و آفتابی عالمتاب و مهتاب و ستارگانِ بی شمار وجود دارد . [ سُها = نام ستاره ای است خُرد و بسیار پنهان که در قدیم قوۀ بینایی را با آن می آزمودند . ]

از جنوب و از شمال و از دَبور / باغ ها دارد عروسی ها و سور


از سمتِ جنوب و شمال و غرب بادهایی می وزد و این جهان دارای باغ و جشن و سروهایی است . [ دَبُور = بادی که از سمت مغرب می وزد . مقابل باد صبا که از مشرق می وزد . ]

در صفت ناید عجایب های آن / تو در این چه یی در امتحان ؟


شگفتی های این جهان را نمی توان وصف کرد . تو ای انسانِ اسیر در رَحِمِ تاریک ، از چه رو به رنج و تَعَب گرفتار شده ای ؟ [ وجه دیگر معنی مصراع دوم : تو در این ظلمتکدۀ دنیا چه می کنی ؟ مسلماََ برای امتحان و آزمایش مانده ای . ]

خون خوری در چارمیخِ تنگنا / در میانِ حبس و اَنجاس و عَنا


تو در زندان و تنگنای رَحِم و در میان ناپاکی ها و رنجها از خون تغذیه می کنی . [ اَنجاس = جمع نجس به معنی پلید و آلوده ]

او به حکمِ حالِ خود مُنکر بُدی / زین رسالت مُعرض و کافر شدی


جَنین به اقتضای حال و هوای خود ، این سخنان را انکار می کند و از این پیام رُخ برمی تابد و نمی پذیرد . [ همینطور است حالِ اسیران رَحِمِ این دنیا که دعوت انبیاء و اولیاء را پیرامونِ حیاتِ طیّبه منکر می شوند . ]

کین مُحالست و فریب است و غرور / ز آنکه تصویری ندارد وهمِ کور


جَنین با زبان حال می گوید : نخیر ، این که بیرون از رَحِم نیز جهانی وجود دارد ناممکن و فریبنده و گمراه کننده است . زیرا قوۀ واهمۀ نابینا از چیزهایی که ندیده تصوّرِ صحیحی ندارد .

جنسِ چیزی چون ندید اِدراکِ او / نشنود اِدراکِ منکرناکِ او


از آنرو که ادراکِ او چنین چیزی را ادراک نکرده ، ادراکِ انکار کنندۀ او این سخنان و توضیحات را نیز نخواهد پذیرفت . [ چند بیت اخیر مقدمه ای بود برای طرح مطلبی که در ابیات بعد خواهد آمد . مولانا در ابیاتِ بعدی بیان می دارد که اولیای الهی به عامۀ مردم توصیه می کنند که این جهان با همۀ آب و رنگ ، چاهی بیش نیست و نباید بدان وابسته شد . امّا با همۀ اینها ، این کلماتِ اولیاء در گوشِ آنان نفوذ نمی کند . ]

همچنان که خلقِ عام اندر جهان / ز آن جهان ، اَبدال می گویندشان


همینطور است حالِ عوام النّاس در این دنیا ، اولیاء الله در بارۀ آن جهان به آنها سخنانی می گویند ولی عوام النّاس هیچ توجهی نمی کنند . اَبدال = شرح بیت 264 دفتر اوّل ]

کین جهان چاهی است بس تاریک و تنگ / هست بیرون عالَمی بی بُو و رنگ


اولیاء الله به مردم می گویند : دنیای فعلی مانندِ چاهی بسیار تنگ و تاریک است . ولی بیرون از این چاه ، جهانی مجرّد از مادّه و مدّت و کیفیت های محسوس وجود دارد .

هیچ در گوشِ کسی زایشان نَرَفت / کین طمع آمد حجابِ ژرف و زَفت


ولی این سخنان به گوشِ هیچیک از آنان فرو نمی رود . زیرا آزمندی ، حجابی گران و ستبر است .

گوش را بندد طمع از اِستماع / چشم را بندد غَرَض از اِطّلاع


همانطور که آزمندی و طمع ، گوشِ هوش را از شنیدن سخنان اولیاء الله می بندد . غرض ورزی نیز دیدۀ باطن را از دیدن و معرفت یافتن می بندد .

همچنانکه آن جَنین را طَمعِ خون / کان غذای اوست در اوطانِ دون


چنانکه ، طمع نسبت به خوردن سبب می شود که جَنین در جاهای پست بماند و از خون تغذیه کند . [ اوطانِ دون = وطن ها و جاهای پست ، تعبیری است از رَحِم که در ابیات قبل نیز توصیفی اینگونه گذشت . ]

از حدیثِ این جهان ، محجوب کرد / غیرِ خون ، او می نداند چاشت خَورد


جَنین براثرِ طمع بستن به غذای خون ، نتوانست توصیفاتی را که در بارۀ این جهان به او گفته اند بپذیرد . زیرا او به جز خون غذایی نمی شناسد . [ و این وصفِ دنیا پرستان است که جز شهوات حیوانی به چیزی نمی گرایند و کمال و معنایی را نمی پذیرند . ]

 دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی | دکلمه

دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی | دکلمه

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. نویسنده
    فقیه 2 سال پیش

    سلام . ممنون از اطلاع رسانی شما . اصلاح شد .

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟