عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشوی بود | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشوی بود | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 625 تا 652
نام حکایت : حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال
بخش : 7 از 8 ( عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشوی بود )
خلاصه حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال
چون دورانِ زمامداری عثمان بن عفّان ( خلیفه سوم ) فرا رسید ، بر منبر فراز آمد و بر جای پیامبر (ص) نشست . آن منبر سه پلّه داشت . پلّۀ نخست ( بالاترین پلّه ) جایی بود که پیامبر (ص) به هنگامِ ایرادِ خطابه بر آن می نشست . پس از رحلت آن حضرت ، ابوبکر ( خلیفۀ اوّل ) بر پلّۀ دوم نشست و چون نوبت به عُمر ( خلیفۀ دوم ) رسید بر پلّۀ سوم نشست . امّا وقتی نوبت خلافت عثمان فرا آمد ، بر جایگاهِ پیامبر (ص) نشست . در این هنگام یکی از حضّارِ فضول در مجلس با لحنی اعتراض آمیز به او گفت : تو که از حیثِ مقام پایین تر از سَلَف …
متن کامل ” حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشوی بود
ابیات 625 الی 652
625) پیشِ عطّاری یکی گِل خوار رفت / تا خَرَد اَبلوجِ قند خاصِ زَفت
626) پس بَرِ عطّارِ طَرّارِ دو دل / موضعِ سنگِ ترازو بود گِل
627) گفت : گِل سنگِ ترازویِ من است / گر تو را میلِ شِکر بخریدن است
628) گفت : هستم در مُهِمّی قندجُو / سنگِ میزان هر چه خواهی باش گُو
629) گفت با خود : پیشِ آن که گِل خور است / سنگ چه بوَد ؟ گِل نکوتر از زر است
630) همچو آن دلّاله که گفت ای پسر / نوعر وسی یافتم بس خوب فَر
631) سخت زیبا ، لیک هم یک چیز هست / کآن سَتیره دخترِ حلواگر است
632) گفت : بهتر ، این چنین خود گر بُوَد / دخترِ او چرب و شیرین تر بُوَد
633) گر نداری سنگ و سنگت از گِل است / این بِه و بِه ، گِل مرا میوۀ دل است
634) اندر آن کفّۀ ترازو ز اِعتداد / او به جای سنگ ، آن گِل را نهاد
635) پس برای کفّۀ دیگر به دست / هم به قدرِ آن شکر را می شکست
636) چون نبودش تیشه یی ، او دیر ماند / مشتری را منتظر آنجا نشاند
637) رویش آن سو بود ، گِل خور ناشِکِفت / گِل ازو پوشیده ، دزدیدن گرفت
638) ترس ترسان که نباید ناگهان / چشمِ او بر من فتد از امتحان
639) دید عطّار آن و ، خود مشغول کرد / که فزون تر دزد ، هین ای روی زرد
640) گر بدزدی ، وَز گِلِ من می بَری / رَو که هم از پهلویِ خود می خَوری
641) تو همی ترسی ز من ، لیک از خَری / من ، همی ترسم که تو کمتر خوری
642) گر چه مشغولم ، چنان احمق نی ام / که شِکر افزون تو از نِی ام
643) چون ببینی مر شِکر را ز آزمود / پس بدانی احمق و غافل که بود
644) مرغ ز آن دانه نظر خوش می کند / دانه هم از دور راهش می زند
645) گَر ز نایِ چشم حَظّی می بَری / نه کباب از پهلویِ خود می خوری ؟
646) این نظر از دور چون تیر است و سَم / عشقت افزون می شود ، صبر تو کم
647) مالِ دنیا ، دامِ مرغانِ ضعیف / مُلکِ عُقبی ، دامِ مرغانِ شریف
648) تا بدین مُلکی که او دامی است ژرف / در شکار آرَند مرغانِ شگرف
649) من سلیمان می نخواهم مُلکتان / بلکه من بِرهانم از هر هُلکتان
650) کین زمان هستید خود مملوکِ مُلک / مالِکِ مُلک آنکه بجهید او ز هُلک
651) بازگونه ، ای اسیرِ این جهان / نامِ خود کردی امیرِ این جهان
652) ای تو بندۀ این جهان ، محبوس جان / چند گویی خویش را خواجۀ جهان ؟
شرح و تفسیر عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشوی بود
شخصی که دچارِ بیماری گُل خواری بود به دکّانِ یکی از عطّاران رفت تا مقداری قند بخرد ، گِل خوار همینکه دید سنگِ ترازوی عطّار ، از گِل است . شادمان شد و مترصدِ فرصت ماند تا از آن گِل مقداری بردارد و بخورد . همینکه عطّار به برداشتن و شکستن قند سرگرم شد . آن شخص شروع کرد به برداشتن و خوردنِ سنگِ گِل . عطّار چون مردی هوشمند و زیرک بود با اینکه متوجۀ عملِ او شده بود امّا خود را عمداََ سرگرم نشان دارد تا او بیشتر گِل بخورد و وزنِ گِلِ ترازو را سبک تر کند و در نتیجه قندِ کمتری به او تحویل دهد .
مأخذِ این داستان ، حکایتی است که در حدیقة الحقیقة سنایی ، ص 411 آمده است .
مولانا این حکایت را در شرح ابیات 620 تا 6240 بخش قبل آورده تا نقدِ حالی باشد برای دنیا خواهان و شهوت پرستانی که خور و خواب و عشرتِ مادّی و لذّتِ نفسانی را بر شیرینی حَظِّ معنوی و ذوقِ روحانی رجحان می دهند . و روح و جان را فدای حیاتِ مادّی خود می کنند . در این حکایت «گِل» کنایه از حظوظِ مادّی ، و «قند» کنایه از حظوظِ معنوی ، و «گِل خوار» کنایه از طالبان لذّاتِ دنیوی ، و «عطّار» کنایه از عارفانِ بِالله است که قندِ معارف به طالبان می دهند . آدمیان در انتخاب گِل ( حظوظِ نفسانی ) و قند ( حظوظِ معنوی ) مختارند . اهلِ هوی به سویِ نفسانیات دست می برند و پیشِ خود خیال می کنند که بسی زیرک و گُربُزند و بهترین و راحت ترین چیز را به غنیمت برده اند غافل از آنکه در نهایت زیانکار و قاصر حواهند بود .
پیشِ عطّاری یکی گِل خوار رفت / تا خَرَد اَبلوجِ قند خاصِ زَفت
شخصی که دچار بیماری گِل خواری بود . به دکّانِ یک عطّار رفت تا قندِ سفیدِ کلّه ای بخرد . [ گِل خوار = شرح بیت 44 دفتر سوم / اَبلوج = قند سفید ، شکر سفید ، قند نرم و سوده شده ]
پس بَرِ عطّارِ طَرّارِ دو دل / موضعِ سنگِ ترازو بود گِل
آن عطّارِ مکّار و هوشیار سنگِ ترازویش به جای سنگ از جنسِ گِل بود . ( طرّار = دزد ، سارق ) [ برخی گویند «دو دل» کنایه از هوشیار است چون افراد معمولی یک دل دارند و او که مردی هوشمند بود گویی که دو دل داشت و هوش و درکش مضاعف بود ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 54 ) . عده ای نیز «دو دل» را کنایه از آدم دو رو و حقه باز می دانند . برخی می گویند : آن عطّار هم ظاهراََ سرگرمِ کارِ خود بود و هم زیر چشمی مشتری را می پایید ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص 249 ) ]
گفت : گِل سنگِ ترازویِ من است / گر تو را میلِ شِکر بخریدن است
عطّار به آن شخصِ گِل خوار گفت : اگر می خواهی از من قند بخری بدان که سنگِ ترازوی من از گِل است .
گفت : هستم در مُهِمّی قندجُو / سنگِ میزان هر چه خواهی باش گُو
گِل خوار گفت : چون نیازِ مُبرمی به قند دارم ، سنگِ ترازویت هر چه هست باشد .
گفت با خود : پیشِ آن که گِل خور است / سنگ چه بوَد ؟ گِل نکوتر از زر است
شخصِ گِل خوار پیشِ خود گفت : در نظرِ کسی که گِل خوار است ، سنگ چه ارزشی دارد ؟ بلکه گِل از طلا نیز بهتر است . [ در اینجا گِل خوار به یادِ تمثیلی می افتد که به جوانی خبر دادند که نو عروس تو ، دختر حلوافروش است . جوان از شنیدن این خبر ذوق زده شد و گفت : پس آن دختر هم چرب است و هم شیرین . گِل خوار نیز حالِ خود را به حالِ آن جوان تشبیه می کند . ]
همچو آن دلّاله که گفت ای پسر / نوعر وسی یافتم بس خوب فَر
حالِ من مانندِ اینست که آن شخصِ واسطه و دلّالِ ازدواج به جوانی گفت : برایت نو عروسی بسیار زیبا پیدا کرده ام . [ دلّاله = در اصل به معنی زنی است که زنانِ دیگر را بَدراه کند ، امّا در اینجا به معنی واسطه و معرف است ، در قدین زنانِ مشّاطه گر و قماش فروش بطور سیّار در محله ها می گشتند و به اندرون خانه ها راه می یافتند . از اینرو خواستگاران به آنان سفارش می کردند که اگر دختر مناسبی یافتند به آنان خبر دهند . ]
سخت زیبا ، لیک هم یک چیز هست / کآن سَتیره دخترِ حلواگر است
آن دختر پوشیده و پاکدامن علاوه بر اینکه بسیار زیباست ، دختر یک حلوا فروش هم هست . [ سَتیره = مستور ، زنی که پوشیده و پاکدامن است ]
گفت : بهتر ، این چنین خود گر بُوَد / دخترِ او چرب و شیرین تر بُوَد
آن جوان وقتی این مطلب را شنید شادمان شد و گفت : اگر موضوع بدین قرار باشد نورُ علی نور است . زیرا دختر چنین کسی هم چرب است و هم شیرین . یعنی لطیف تر و بهتر است .
گر نداری سنگ و سنگت از گِل است / این بِه و بِه ، گِل مرا میوۀ دل است
گِل خوار به عطّار گفت : اگر تو سنگ نداری و سنگِ ترازویت از گِل است ، این بسیار نیکوست زیرا گِل ، میوۀ دلِ من است . یعنی از جان و دل آن را دوست دارم .
اندر آن کفّۀ ترازو ز اِعتداد / او به جای سنگ ، آن گِل را نهاد
عطّار برای وزن کردن قند ، به جای سنگ ، گِل در ترازو نهاد . [ اِعتداد = به شمار آوردن ، به حساب آوردن ]
پس برای کفّۀ دیگر به دست / هم به قدرِ آن شکر را می شکست
پس با دست شروع کرد به شکستن قند تا آن را به اندازۀ وزنِ گِل در کفّۀ دیگر ترازو قرار دهد .
چون نبودش تیشه یی ، او دیر ماند / مشتری را منتظر آنجا نشاند
چون عطّار تیشه ای نداشت مدّتی درنگ کرد و مشتری را آنجا منتظر گذاشت . [ دیر ماند = درنگ کرد ]
رویش آن سو بود ، گِل خور ناشِکِفت / گِل ازو پوشیده ، دزدیدن گرفت
در حالی که عطّار ظاهراََ حواسش پیشِ قندها و رئیش طرفِ دیگر بود . گِل خوار به بی صبری و پنهان از چشمِ عطّار ، شرع کرد به دزدیدن گِل . [ ناشِکِفت = بی صبرانه ]
ترس ترسان که نباید ناگهان / چشمِ او بر من فتد از امتحان
گِل خوار در حالیکه داشت با ترس و لرز مقداری از گِل را در ترازو می دزدید و می خورد پیش خود گفت : نکند همین الآن عطّار برای آنکه مرا بسنجد که دزدم یا نه به من نگاه کند .
دید عطّار آن و ، خود مشغول کرد / که فزون تر دزد ، هین ای روی زرد
عطّار متوجه دزدی آن گِل خوار شده بود ، امّا خود را مشغول نشان داد . یعنی خود را به ندیدن زد و در دلِ خود گفت : ای گِل خواری که از فرطِ خوردن گِل ، چهره ات زرد و پژمرده شده از این گِل بیشتر بدزد . [ « روی زرد » می تواند به حالت بیم و شرمندگیِ آن گِل خوار دلالت داشته باشد . ]
گر بدزدی ، وَز گِلِ من می بَری / رَو که هم از پهلویِ خود می خَوری
اگر چه ظاهراََ از گِلِ من می دزدی و می خوری . امّا در واقع داری از پهلوی خود می خوری و آن را کم می کنی . یعنی داری به خود زیان می زنی .
تو همی ترسی ز من ، لیک از خَری / من ، همی ترسم که تو کمتر خوری
تو ای گِل خوار از من می ترسی ولی بدان که این ترس از روی نادانی و حماقت است چون از من چیزی کم نمی شود امّا من از این می ترسم که تو کمتر گِل بخوری .
گر چه مشغولم ، چنان احمق نی ام / که شِکر افزون تو از نِی ام
اگر چه من به ظاهر مشغول به کارم هستم امّا آنطور هم که خیال می کنی احمق نیستم که تو بتوانی از نی ام ، شِکرِ بیشتری بکشی . یعنی نمی توانی از نایِ وجودن بهره کشی کنی .
چون ببینی مر شِکر را ز آزمود / پس بدانی احمق و غافل که بود
همینکه قند را پس از وزن کردن به دست بگیری . خواهی دانست که آدمِ احمق و نادان چه کسی است . [ شهوت پرستان همینگونه اند ، هر چه بیشتر در حظوظِ نفسانی غرق شوند از لذّت های معنوی و اذواقِ روحانی محروم تر می گردند . چنانکه در این حکایت ، «قند» کنایه از لذّتِ روحانی و «گِل» کنایه از لذّتِ مادّی است . ]
مرغ ز آن دانه نظر خوش می کند / دانه هم از دور راهش می زند
در اینجا مولانا باز می گردد به بیت 620 به بعد و به ایراد معانی می پردازد : پرنده با لذّت و دلبستگی به آن دانه می نگرد . دانه نیز از راهِ دور پرنده را می فریبد و او را می دزدد . [ ای سالک ، همچو پرنده ای مباش که دل در گروِ دانه های دنیوی نهاده . چرا که هر قدر نسبت به شهوات نفسانی توجه داشته باشی به همان نسبت دنیا تو را می فریبد و به بند می کشد . ]
گَر ز نایِ چشم حَظّی می بَری / نه کباب از پهلویِ خود می خوری ؟
اگر از راهِ چشم و با نگاهی ناپاک ، لذّتی می بری . مگر نه اینست که از گوشتِ پهلوی خود کباب می خوری ؟ مگر نه اینست که به خودِ حقیقی خویش زیان می رسانی ؟ [ نایِ چشم = چشمی که همانندِ «نی» دارای منفذ است ، « زِنایِ چشم » نیز می توانیم بخوانیم یعنی زنا کردن چشم که منظور از آن چشم چرانی است که از بدترین بیماری های اخلاقی و روانی است . قرآن کریم مؤمنان را از این آفت اخلاقی برحَذر داشته از جمله در آیه 30 سورۀ نور . روایتی از پیامبر (ص) وارد شده است که « دو چشمِ آدمی نیز زنا می کنند و زنای آنها ، نگاه ناپاک است … » ( المعجم المفهرس لالفاظِ الحدیث النبوی ، ج 2 ، ص 347 ) . حضرن مسیح (ع) نیز فرمود « هر کس به زنی نظرِ شهوت اندازد . همان دَم در دلِ خود با او زنا کرده است » ( انجیل متی ، باب 5 ، آیۀ 28 ) ]
این نظر از دور چون تیر است و سَم / عشقت افزون می شود ، صبر تو کم
نگاه های ناپاک مانندِ تیرهای زهرآلودی است که از راهِ دور پرتاب می شود و بر جسمِ آدمی می نشیند و او را به هلاکت می رساند . همینطور نگاه های ناپاک نیز مسموم است و فرجامی نامطلوب دارد و هر چند نگاهِ ناپاک میلِ تو را می افزاید امّا صبر و صیانتِ نَفسِ تو را کم می کند . [ مقتبس است از مضمون این خبر « نگاهِ ناپاک تیری است از تیرهای زهرآلودِ ابلیس ( خدا لعنتش کند ) پس هر کس نگاهِ ناپاک را ترک گوید خداوندِ عزوجل بدو ایمانی دهد که شیرینی آن را در قلبش چشد » و همچنین روایت از امام صادق (ع) « نگاه ناپاک تیری است از تیرهای زهرآگینِ ابلیس و چه بسا نگاه هایی که حسرتی دراز آهنگ در پی آورد » ( احادیث مثنوی ، ص 112 ) ]
مالِ دنیا ، دامِ مرغانِ ضعیف / مُلکِ عُقبی ، دامِ مرغانِ شریف
مالِ دنیا ، دامگاهِ پرندگانِ ناتوان است و سلطنت آخرت ، دامگاهِ پرندگان والامقام . [ دنیا طلبان بقدری ضعیف العقل اند که با متاع بیمقدار آن فریفته می شوند . امّا مُلک و خواجگی اُخروی نیز بازانِ بلند پروازِ آسمانِ کمال را اسیر می کند . بنابراین متاع کفر و دین بی مشتری نیست . شاید این نکتۀ دقیق را نیز بتوان استنباط کرد که دنیا سببِ اسارتِ دنیا طلبان است و نعیمِ اُخروی نیز حجاب و راهزنِ مؤمنانِ عالی مقام . پس به قول حافظ « بندۀ عشق شو و از هر دو جهان ، آزاد » ]
تا بدین مُلکی که او دامی است ژرف / در شکار آرَند مرغانِ شگرف
تا اینکه با مُلک و سلطنت اُخروی که دامی بس نکو و عظیم القدر است . پرندگانِ والاقدر را شکار کنند . [ یعنی انبیاء و اولیاء برای این مُلکِ عقبی را انتخاب کرده اند تا بدین وسیله طالبان حق را به سوی خود جذب کنند و نگذارند گرفتارِ دام های دنیوی شوند . «مرغان شگرف« کنایه از طالبان حق است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 28 ) ]
من سلیمان می نخواهم مُلکتان / بلکه من بِرهانم از هر هُلکتان
ای فرستادگان بلقیس ، من سلیمانم و مُلک و مالِ شما را نمی خواهم بلکه می خواهم شما را از هلاکتِ روحی و اخلاقی نجات دهم .
کین زمان هستید خود مملوکِ مُلک / مالِکِ مُلک آنکه بجهید او ز هُلک
اکنون شما بنده و مملوکِ مُلکِ خود هستید . یعنی اسیر اموال و املاکِ دنیویِ خود به شمار می آیید . در حالیکه مالکِ حقیقی کسی است که از هلاکت نجات یابد .
بازگونه ، ای اسیرِ این جهان / نامِ خود کردی امیرِ این جهان
این بیت و بیتِ بعدی از زبان مولانست خطاب به ابنای دنیا : ای اسیر دنیا ، تو برعکس نامِ خود را امیرِ جهان گذاشته ای . یعنی تو در حالیکه با غُل و زنجیر دنیوی بسته شده ای می گویی : من فرمانروای کُلِّ جهانم . [ بازگونه = واژگونه ]
ای تو بندۀ این جهان ، محبوس جان / چند گویی خویش را خواجۀ جهان ؟
ای بندۀ این دنیا ، روحِ تو در زندانِ ظواهر محبوس است . پس تا کی می خواهی خود را حاکم و آقای جهان بدانی . [ آخر چقدر مَنَم مَنَم می زنی و خود را از بادِ غرور پُر می کنی و عُمرِ گرانقدرت را در راهِ این اوهام صرف می کنی ؟ ]
دکلمه عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشوی بود
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
کاشکی میشد داستان های متنوی از تمامت کتاب های مولانا و حافظ و نظامی و….. با شرح و تفسیر ساده در دسترسِ همگان قرار گیرد تا اوقاتمان بیهوده تلف نگردد و بر معلوماتمان افزوده گردد