شرح و تفسیر غزل شماره 150 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 150 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 150 دیوان سعدی شیرازی
1) خوش می روی به تنها ، تن ها فدای جانت / مدهوش می گذاری یاران مهربانت
2) آیینه ای طلب کن تا روی خود ببینی / وز حُسن خود بمانَد انگشت در دهانت
3) قصد شکار داری یا اتّفاق بستان ؟ / عزمی درست باید تا می کشد عنانت
4) ای گل بن خرامان ، با دوستان نگه کن / تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت
5) رخت سرای عقلم ، تاراجِ شوق کردی / ای دزدِ آشکارا ، می بینم از نهانت
6) هر دَم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد / پیکان غمزه در دل زَابروی چون کمانت
7) دانی چرا نخفتم ؟ تو پادشاه حُسنی / خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت
8) ما را نمی برازد با وصلت آشنایی / مرغی لَبِق تر از من باید هم آشیانت
9) من آب زندگانی بعد از تو می نخواهم / بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت
10) من فتنۀ زمانم ، و آن دوستان که داری / بی شک نکاه دارند از فتنۀ زمانت
11) سعدی ، چو دوست داری ، آزاد باش و ایمن / ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت
خوش می روی به تنها ، تن ها فدای جانت / مدهوش می گذاری یاران مهربانت
تنها و یکتا به خوشی و خرّمی می روی . تن عاشقان فدای جانت باد که یاران مهربان خویش را با این حرکات متحیّر می سازی . [ خوش = زیبا و دلپسند ، شاد و مسرور / مدهوش = مست و بی خود ، سرگشته و حیران / گذاردن = رها کردن و ترک گفتن ]
آیینه ای طلب کن تا روی خود ببینی / وز حُسن خود بمانَد انگشت در دهانت
آیینه ای بطلب و خود را در آن تماشا کن تا از جمال خویش سخت به حکیرت مانی . [ حُسن = زیبایی و جمال / انگشت در دهان ماندن = کنایه از متحیّر و متعجّب گشتن ]
قصد شکار داری یا اتّفاق بستان ؟ / عزمی درست باید تا می کشد عنانت
بر سر آنی که به شکار روی یا قصد داری به تفرّج بستان پردازی ؟ برای اینکه بتوان عنانت را به سویی کشید ، لازم است عزم خویش بر یکی جزم نمایی و از تردید به درآیی . [ عزم درست = ارادۀ ثابت و استوار / عنان کشیدن = زمام مرکب را کشیدن و راندن به سویی / اتّفاق داشتن = کنایه از قصد و آهنگ داشتن ]
ای گل بن خرامان ، با دوستان نگه کن / تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت
ای زیباروی خرامان ، نگاهی به جانب دوستان بینداز ، باشد که نسیم ، بوی خوشی از بوستان تو به ما رساند . [ گل بُن = درخت گل سرخ / خرامان = روندۀ با ناز و تکبّر و تبختر ، خوش رفتار / با = به / نسیم = رایحه و بوی خوش ]
رخت سرای عقلم ، تاراجِ شوق کردی / ای دزدِ آشکارا ، می بینم از نهانت
اسباب خانۀ خِردَم را به دستیاری شوق به تاراج دادی . ای آن که چونان دزدی آشکارا غارتگری می کنی ، من تو را با چشم دل می نگرم . [ تاراج = غارت و چپاول / شوق = اشتیاق و آرزومندی و آن جَستن دل است برای دیدن معشوق ، در نزد عارفان آتشی است که خداوند در دل اولیای خود قرار می دهد / نهان = باطن ، دل و ضمیر / رخت سرای عقل را تاراج نمودن = کنایه از عقل را بی سر و سامان کردن ]
هر دَم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد / پیکان غمزه در دل زَابروی چون کمانت
زلفان چون کمندت هر لحظه صیدی تازه به دام می اندازد و از ابروان کمانی تو غمزه ها هر دم چونان پیکانی در دل می نشیند . [ پیکان = آهن نوک تیزی که بر سر تیر نصب می کردند ، مطلق تیر / غمزه = ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو ]
دانی چرا نخفتم ؟ تو پادشاه حُسنی / خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت
ای فرمانروای سرزمین زیبایی ، میدانی چرا خواب به چشمانم نیآمد ؟ زیرا حرام است که نگهبان تو خواب را به چشمان خویش راه دهد . [ پادشاه حُسن = پادشاه جمال و زیبایی ]
ما را نمی برازد با وصلت آشنایی / مرغی لَبِق تر از من باید هم آشیانت
ما شایستگی وصال تو را نداریم ، مرغی زیرک تر از ما لازم است تا بتواند با تو هم آشیان گردد . [ برازیدن = لایق و سزاوار بودن / لَبِق = زیرک و ماهر ]
من آب زندگانی بعد از تو می نخواهم / بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت
اگر تو نباشی ، من آب حیات نمی خواهم ، پس بگذار بر درگاهت جان سپارم زیرا زنده ماندن بعد از تو برایم ممکن نیست . [ آستان = درگاه و پیشگاه ]
آب زندگی = آب حیوان ، چشمۀ حیات ، آب خضر ، در غزلیات سعدی همۀ این ترکیبات بکار رفته است . به عقیدۀ قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هر کس از آن چشمه بنوشد عمر جاودانی خواهد یافت .
در اساطیر آمده است که ذوالقرنین که بنابر باوری قدیمی همان اسکندر مقدونی است . برای یافتن آن چشمه به ظلمات رفت . امّا نتوانست بدان دست یابد ، ولی خضر پیغمبر که وزیر و پسرخالۀ او بود به همراه الیاس نبی آن چشمه را یافتند و از آبش نوشیدند و عمر جاودان پیدا کردند . این افسانه ، علّت مضامین بسیار در اشعار فارسی شده است . در اصطلاح صوفیان گاهی کنایه شده است از سرچشمۀ عشق و محبّت که هر کس از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نشود و نیز اشارت به دهان معشوق و گاهی به معنی سخنان پیر و مرشد است که به سالک حیات ابدی می بخشد .
من فتنۀ زمانم ، و آن دوستان که داری / بی شک نکاه دارند از فتنۀ زمانت
من در فصاحت و بلاغت فتنه و آشوبی در زمانه به پا کرده و بسیاری را مفتون خود ساخته ام . امّا دوستانی که گِرد تو را گرفته اند ، تو را از اینکه مفتون من شوی ، بر حذر می دارند . [ فتنۀ زمان = مراد سعدی است که خود را در فصاحت و بلاغت فتنۀ زمانه پنداشته است و کارهای شگفت انگیز او سبب فریفته شدن دیگران می شود ]
سعدی ، چو دوست داری ، آزاد باش و ایمن / ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت
ای سعدی ، از آنجا که دوستی یکدل و مهربان داری ، حتّی اگر همه کس در جهان با تو دشمنی ورزند ، آزاد و ایمن باش . [ چو = چون / دوست = یار و محبوب زیبا ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار