باقی قصه موسی (ع) و خون شدن آبِ نیل

باقی قصه موسی (ع) و خون شدن آبِ نیل | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

باقی قصه موسی (ع) و خون شدن آبِ نیل | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3575 تا 3636

نام حکایت : حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است

بخش : 4 از 6 ( باقی قصه موسی (ع) و خون شدن آبِ نیل )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است

مفسرانِ قرآنِ کریم در ذیل آیه 133 سورۀ اعراف ، نوشته اند که یکی از عذاب هایی که بر قبطیان فرعونی مقرر شد این بود که مدّتی ، آب رودخانه نیل و جمله آب های ایشان به خونِ خالص تبدیل گردید . این عذابِ جانکاه سبب شد که از عطش و بی آبی درمانده شوند و با تضرّع و التماس نزد یارانِ موسی (ع) آیند و آب تکدّی کنند . موسویان نیز سبوهای آبِ زلالِ خود را به آنان می دادند …

متن کامل ” حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات باقی قصه موسی (ع) و خون شدن آبِ نیل

ابیات 3575 الی 3636

3575) کآمدش پیغام از وحیِ مُهِم / که کژی بگذار اکنون ، فَاستَقِم

3576) این درختِ تن عصایِ موسی است / کاَمرَش آمد که بِیَندازش ز دست

3577) تا ببینی خیرِ او و شرِّ او / بعد از آن برگیر او را ز امرِ هُو

3578) پیش از افکندن نبود او غیرِ چوب / چون به امرش برگرفتی ، گشت خوب

3579) اوّل او بُد برگ افشان بَرّه را / گشت معجز آن گروهِ غرّه را

3580) گشت حاکم بر سرِ فرعونیان / آبشان خون کرد و ، کف بر سَر زنان

3581) از مزارع شان برآمد قحط و مرگ / از ملخ هایی که می خوردند برگ

3582) تا برآمد بی خود از موسی دعا / چون نظر افتادش اندر مُنتَها

3583) کین همه اعجاز و کوشیدن چراست ؟ / چون نخواهند این جماعت گشت راست

3584) امر آمد که اتّباعِ نوح کن / ترکِ پایان بینیِ مشروح کن

3585) ز آن ، تغافل کن ، چو داعیِ رهی / امرِ بَلِّغ هست ، نبوَد آن تهی

3586) کمترین حکمت ، کز این اِلحاحِ تو / جلوه گردد آن لِجاج و آن عُتُو

3587) تا که رَه بنمودن و اِضلالِ حق / فاش گردد بر همۀ اهلِ فِرَق

3588) چونکه مقصود از وجود ، اظهار بود / بایدش از پند و اِغوا آزمود

3589) دیو ، اِلحاحِ غَوایت می کند / شیخ ، اِلحاحِ هدایت می کند

3590) چون پیاپی گشت آن امرِ شُجون / نیل می آمد سراسر جمله خون

3591) تا به نَفسِ خویش ، فرعون آمدش / لابه می کردش ، دو تا گشته قَدَش

3592) کآنچه ما کردیم ، ای سلطان مکن / نیست ما را رویِ ایرادِ سخُن

3593) پاره پاره گردمت فرمان پذیر / من به عزّت خُوگَرَم ، سختم مگیر

3594) هین بجُنبان لب به رحمت ، ای امین / تا ببندد این دهانۀ آتشین

3595) گفت : یا رَب می فریبد او مرا / می فریبد او فریبندۀ تو را

3596) بشنوم ؟ یا من دهم هم خُدعه اش ؟ / تا بدانَد اصل را آن فرع کش

3597) کاصلِ هر مکری و حیله پیشِ ماست / هر چه بر خاکست ، اصلش از سماست

3598) گفت حق : آن سگ نیرزد هم بدآن / پیشِ سگ انداز از دُور استخوان

3599) هین بجنبان آن عصا تا خاک ها / وا دهد هر چه ملخ کردش فنا

3600) و آن ملخ ها در زمان گردد سیاه / تا ببیند خلق ، تبدیلِ اِله

3601) که سبب ها نیست حاجت مر مرا / آن سبب بهرِ حجاب است و غِطا

3602) تا طبیعی خویش بر دارو زند / تا مُنَجِّم رُو به استاره کند

3603) تا منافق از حریصی بامداد / سویِ بازار آید از بیمِ کساد

3604) بندگی ناکرده و ناشُسته روی / لقمۀ دوزخ بگشته لقمه جُوی

3605) آکِل و مأکول آمد جانِ عام / همچو آن بَرّۀ چرنده از حُطام

3606) می چَرَد آن برّه و قصّاب شاد / کو برایِ ما چَرَد برگِ مراد

3607) کارِ دوزخ می کنی در خوردنی / بهرِ او خود را تو فَربِه می کنی

3608) کارِ خود کن روزیِ حکمت بچَر / تا شود فَربِه دلِ با کرّ و فَر

3609) خوردنِ تن ، مانعِ این خوردن است / جان ، چو بازرگان و ، تن چون رهزن است

3610) شمعِ تاجر آنگه است افروخته / که بُوَد رهزن چو هیزم سوخته

3611) که تو آن هوشیّ و باقی هوش پوش / خویشتن را گم مکن ، یاوه مکوش

3612) دانکه هر شهوت چو خَمرست و چو بَنگ / پردۀ هوشست و عاقل زوست دنگ

3613) خمر ، تنها نیست سَرمستیِّ هوش / هر چه شَهوانیست بندد چشم و گوش

3614) آن بلیس از خَمر خوردن دُور بود / مست بود او از تکبّر و ز جُحود

3615) مست آن باشد که آن بیند که نیست / زر نماید آنچه مِسّ و آهنی ست

3616) این سخن پایان ندارد موسیا / لب بجِنبان تا بُرون روژَد گیا

3617) همچنان کرد و هم اندر دَم زمین / سبز گشت از سُنبل و حَبِّ ثَمین

3618) اندر افتادند در لُوت آن نفر / قحط دیده ، مُرده از جُوعُ البَقَر

3619) چند روزی سیر خوردند از عطا / آن دَمیّ و آدمیّ و چارپا

3620) چون شکم پُر گشت و بر نعمت زدند / و آن ضرورت رفت پس طاغی شدند

3621) نَفس ، فرعونیست ، هان سیرش مَکُن / تا نیآرد یاد از آن کُفرِ کهُن

3622) بی تَفِ آتش نگردد نَفس ، خوب / تا نشد آهن چو اخگر ، هین مکوب

3623) بی مَجاعت نیست نن چُنبش کُنان / آهنِ سردی ست می کوبی بدان

3624) گر بگرید ، ور بنالد زار زار / او نخواهد شد مسلمان ، هوش دار

3625) او چو فرعونست در قحط آنچنان / پیشِ موسی سَر نهد لابه کنان

3626) چونکه مُستَغنی شد او ، طاغی شود / خر چو بار انداخت اِسکیزه زند

3627) پس فراموشش شود چون رفت پیش / کارِ او زآن آه و زاری هایِ خویش

3628) سال ها مردی که در شهری بُوَد / یک زمان که چشم در خوابی رود

3629) شهرِ دیگر بیند او پُر نیک و بَد / هیچ در یادش نیآید شهرِ خَود

3630) که من آنجا بوده ام این شهرِ نو / نیست آنِ من در اینجااَم گِرو

3631) بل چنان داند که خود پیوسته او / هم درین شهرش بُدست اِبداع و خُو

3632) چه عجب گر روح ، موطن هایِ خویش / که بُدستش مَسکن و میلاد ، پیش

3633) می نیآرد یاد ، کین دنیا چو خواب / می فروپوشد ، چو اختر را سحاب

3634) خاصه چندین شهرها را کوفته / گَردها از درکِ او ناروفته

3635) اجتهادِ گرم ناکرده ، که تا / دل شود صاف و ، ببیند ماجَرا

3636) سَر بُرون آرَد دلش از بُخشِ راز / اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز

شرح و تفسیر باقی قصه موسی (ع) و خون شدن آبِ نیل

کآمدش پیغام از وحیِ مُهِم / که کژی بگذار اکنون ، فَاستَقِم


زیرا به آن درخت به طریقِ وحی ، پیامِ مهمّ رسید که کجی را ترک کن و اینک راست و مستقیم باش . [ « فَاستَقِم » اشاره است به آیه 112 سورۀ هود « آن سان که فرمان به تو رسد همراه مؤمنان راست و مستقیم باش و از حدِ راستی و راه راست در مگذرید . چه خدا بدانچه کنید بیناست » ]

این درختِ تن عصایِ موسی است / کاَمرَش آمد که بِیَندازش ز دست


این درخت تن ، در دستِ عقل مانندِ عصای موسی است که به او وحی شد که عصا را بینداز . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 31 سورۀ قصص « عصایت را ( بر زمین ) افکن . آنگاه که ( عصا را بیفکند ) نگریست و دید همچون ماری با شتاب می جنبد . ترسید و واپس گرایید و پشتِ سرِ خود را هم نگاه نکرد . ( به او وحی شد ) برگرد  نترس که تو در امانی . » ]

منظور بیت : ای سالک ، هستی موهومت را که همچون عصای بی جان است بر زمین فنا افکن . تا حیاتِ طیّبه یابی .

تا ببینی خیرِ او و شرِّ او / بعد از آن برگیر او را ز امرِ هُو


تا هم خوبی آن را ببینی و هم بدی آن را ، و سپس به امرِ پروردگار آنرا بردار . یعنی زان پس تو بر مقتضیّاتِ جسمانی ات چیره ای .

پیش از افکندن نبود او غیرِ چوب / چون به امرش برگرفتی ، گشت خوب


پیش ار آنکه موسی عصا را بر زمین بیفکند آن عصا چوبی بیش نبود . و چون آنرا به امرِ الهی گرفتی محبوب و مطلوب شد . [ هستی موهوم و مجازیِ آدمی پیش از فنا ، خیال و سرابی بیش نیست و چون در هستی حق فانی می شود زان پس هر چه از آدمی سر زند از حق است و بدینسان مطلوب است ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 290 ) . رجوع شود به شرح بیت 2788 دفتر سوم ]

اوّل او بُد برگ افشان بَرّه را / گشت معجز آن گروهِ غرّه را


آن عصا ابتدا برای تکاندن برگ از درختان بود . یعنی موسی با آن چوبدستی از شاخه های درختان برگ می تکاند تا گوسفندانش از آن بخورند . امّا به امرِ الهی همین چوبدستی به صورتِ معجزه ای درآمد و آن گروهِ مفتون ( = فرعونیان ) را به عجز درآورد . [ اشاره به آیه 17 تا 21 سورۀ طه « و ای موسی آن چیست که به دستِ راست داری ؟ گفت : چوبدستی من است که بر آن تکیه می زنم و بدان گوسفندانم را می رانم و برگِ درختان را فرو می ریزم و نیازهای دیگرم را بدان برمی آورم . خدا گفت : ای موسی ، این چوبدستی را بیفکن . موسی آن را از دیت بیفکند و ناگاه چوبدستی ، مار شد و به رفتار آمد . خدا گفت : بگیرش و مترس که ما آن را به سِرشتِ آغازینش بازبریم » ]

گشت حاکم بر سرِ فرعونیان / آبشان خون کرد و ، کف بر سَر زنان


عصای موسی حاکم بر فرعونیان شد بطوریکه آبشان را به خون مبدّل کرد و سبب شد که آنان از شدّتِ ناراحتی با دست بر سرِ خود بکوبند . [ اینکه در این بیت خون شدن رودِ نیل را از عصای موسی می داند به دلیل روایاتی است که می گوید همینکه موسی عصای خود را به نیل زد . آبِ نیل برای قبطیان به خون مبدّل شد . ]

از مزارع شان برآمد قحط و مرگ / از ملخ هایی که می خوردند برگ


قحطی و هلاکت نیز به کشتزارهای آنان افتاد . زیرا دسته های انبوه ملخ ها تمام برگ و بارِ مزارع را می خوردند . [ این عذاب فرعونیان معروف است و در آیه 132 سورۀ اعراف بدان اشاره شده است . راویان نوشته اند که هجومِ بی امانِ ملخ ها تمام مزارع و اشجار آنان را لخت و عریان کرده بود و ملخ ها حتّی درِ خانه ها و متاع و لباسِ آنان را نیز می خوردند . ]

تا برآمد بی خود از موسی دعا / چون نظر افتادش اندر مُنتَها


وقتی که موسی به عاقبتِ کار نظر افکند بی اختیار دست به دعا برداشت و گفت :

کین همه اعجاز و کوشیدن چراست ؟ / چون نخواهند این جماعت گشت راست


این همه معجزه و کوشش برای چیست در حالی که این قوم نمی خواهند اصلاح شوند ؟ [ در تفاسیر قرآن کریم در ذیل آیه 132 سورۀ اعراف آمده است : وقتی ساحرانِ فرعونی در برابر معجزۀ موسی سرِ تسلیم فرود آوردند و بدو گرویدند . فرعون و فرعونیان باز بر حق ستیزی خود افزودند و هامان ( وزیر فرعون ) بدو توصیه کرد که هر کس را که به موسی گرود محبوسش کن و او چنین کرد . و خداوند عذاب های مختلفی از قبیلِ طوفان ، ملخ ، شپش ، قورباغه و خون شدن آب بر آنان نازل کرد . البته این عذاب ها یکجا نازل نگشت بلکه تدریجاََ و مرحله به مرحله پیش آمد . مثلاََ طوفان بر آنان مسلّط شد و چون به عجز درآمدند موسی از درگاهِ الهی تقاضای رفعِ آن را کرد . آنگاه مدّتی سپری شد و چون دوباره بر عِناد و فسادِ خود اصرار ورزیدند عذابِ بعدی نازل شد و … پس از عذاب های مختلف موسی دید که آنان اصلاح پذیر نیستند پس به درگاهِ الهی عرضه داشت : بار الها این همه کوشیدیم و جوشیدیم امّا بر این قوم اثری ننهاد جز خیره سری . ]

امر آمد که اتّباعِ نوح کن / ترکِ پایان بینیِ مشروح کن


از بارگاه الهی فرمان رسید که ای موسی از نوحِ نبی پیروی کن و نظر به عاقبتِ دعوتِ خود مکن و پرداختن به جزییات این امر را رها کن . [ انبیاء مأمور به دعوتِ خود بودند و اینکه سرنوشتِ هر قومی چیست و چه می شود ، تنها با خداوندست . در آیات مختلف قرآنی آمده است که وظیفۀ رسول جز تبلیغ امرِ الهی نیست . ]

ز آن ، تغافل کن ، چو داعیِ رهی / امرِ بَلِّغ هست ، نبوَد آن تهی


پس باید از این عاقبت بینی صرف نظر کنی زیرا تو دعوت کنندۀ مردم به راهِ حقیقتی . ابلاغِ پیامِ الهی یک فرمان است و خالی از حکمت نیست . [ تغافل = خود را به غفلت زدن / بلِّغ = تبلیغ کن ، اشاره است به آیه 67 سورۀ مائده « ای پیامبر هر آنچه از جانبِ پروردگارت به تو نازل می شود (به مردم) برسان و اگر چنین نکنی . رسالتِ الهی را نگزارده ای . و خداوند تو را از (گزند) مردم مصون دارد . همانا خداوند کافران را هدایت نکند . » ]

کمترین حکمت ، کز این اِلحاحِ تو / جلوه گردد آن لِجاج و آن عُتُو


ای موسی کمترین حکمت پافشاری و استواری تو در راهِ تبلیغ پیامِ الهی اینست که ستیزه گری و سرکشی آن قوم آشکار می شود . یعنی با ادامۀ دعوتت آن قوم عناد می ورزند و اصحابِ ضلالت از اصحابِ هدایت متمایز می گردند . [ اِلحاح = اصرار و پافشاری / عُتُو = سرکشی و نافرمانی ]

تا که رَه بنمودن و اِضلالِ حق / فاش گردد بر همۀ اهلِ فِرَق


بدین سان مفهومِ هدایت کردن و گمراه نمودنِ حضرت حق بر همۀ پیروان مذاهب و فِرَقِ مختلف معلوم گردد . ( فِرَق = جمع فرقه به معنی گروه و دسته ای که مذهب و مشربِ واحدی داشته باشند . ) [ در بسیاری از آیات قرآن کریم ، هدایت و ضلالت موکول به مشیّتِ الهی شده است . در برخورد با این قبیل آیات ، عدّه ای از فرقه ها آدمی را در اعمالِ خود مجبور دانسته اند و شماری نیز به مختار بودنِ او قائل اند . صوفیه همۀ هدایت شدگان و هدایت کنندگان را مظهر صفتِ هدایت می داند و جمیعِ گمراهان و گمراه کنندگان را مظهرِ صفتِ ضلالت . ]

چونکه مقصود از وجود ، اظهار بود / بایدش از پند و اِغوا آزمود


از آنرو که مقصودِ نهایی از آفرینش ، اظهار کمالاتِ الهیه بوده است . پس باید اظهارِ وجودِ حق از طریقِ هدایت و گمراه کردن آزموده و شناخته شود . ( اِغوا = مخففِ اِغواء به معنی گمراه کردن است ) [ ظهور حق بواسطۀ مظاهر متضاده و آیات متقابله صورت می گیرد و چون حق تعالی دارای اسماء و صفاتِ متقابله است . مظاهرِ آن اسماء و  صفات نیز لاجَرم متضاد و متقابل می شوند . مثلاََ پند و نصیحت ، مظهر اسم هادی است و اِغواء ، مظهر اسم مُضِلّ . ممکن است کسی بگوید با این حساب ، جبر حاکم است  . امّا لفظ «آزمود» نشان می دهد اینکه انسان مظهر کدام اسم و صفت الهی قرار می گیرد به اختیار خودِ اوست و اِلّا اگر جبر حاکم باشد دیگر آزمایش معنی ندارد . چنانکه حق تعالی به دفعات در قرآن کریم سخن از ابتلا و امتحان انسان به میان آورده است . این خود دلیل بر اینست که آدمی در انتخاب ضلالت و هدایت مختار است . ]

دیو ، اِلحاحِ غَوایت می کند / شیخ ، اِلحاحِ هدایت می کند


شیطان در گمراه ساختن مردم اصرار می ورزد و شیخ ( = انسان کامل ) در هدایت مردم اصرار می ورزد . [ غَوایت = گمراهی ، گمراه شدن ]

چون پیاپی گشت آن امرِ شُجون / نیل می آمد سراسر جمله خون


چون آن کارِ اندوه آور متوالیاََ رُخ می داد . یعنی چون عذاب های الهی یکی پس از دیگری بر فرعونیان نازل می شد . رودِ نیل یکپارچه خون گشت . [ شُجون = اندوهگین شدن ، اندوهگینی ]

تا به نَفسِ خویش ، فرعون آمدش / لابه می کردش ، دو تا گشته قَدَش


تا اینکه فرعون شخصاِِ سویِ موسی (ع) آمد و در برابرِ او زاری و تضرّع کرد در حالی که قامتش خمیده شده بود . [ دو تا گشته قَدَش = دو معنی می تواند داشته باشد یکی اینکه فرعون در برابرِ موسی با حالتِ زاری و انکسار تعظیم کرد . و دیگر آنکه عذاب ها بقدری جانکاه بود که فرعون از شدّتِ غم و اندوه کمرش تا شده بود . در آیه 134 سورۀ اعراف آمده است که وقتی فرعونیان از عذاب های پیاپی به ستوه آمدند . عاجزانه از موسی درخواست کردند که از خدا بخواهد که عذاب ها از آنان رفع شود . ]

کآنچه ما کردیم ، ای سلطان مکن / نیست ما را رویِ ایرادِ سخُن


فرعون گفت : ای پادشاه یعنی ای موسی ، کاری که ما بر سرت آوردیم . بر سرِ ما میاور . یعنی بدی را با بدی پاسخ مده . ما اصلاََ روی آن را نداریم که حرفی بزنیم و از تو پوزش بطلبیم .

پاره پاره گردمت فرمان پذیر / من به عزّت خُوگَرَم ، سختم مگیر


من اندک اندک مطیع و فرمانبردار تو می شوم . زیرا به عزّت و سلطنت عادت کرده ام . پس اینقدر بر من سخت مگیر . [ آیه 44 سورۀ طه خطاب به موسی و هارون می فرماید : « با فرعون سخن نرم گویید … » ]

هین بجُنبان لب به رحمت ، ای امین / تا ببندد این دهانۀ آتشین


هان ای مردِ امین ، سخن از رحمت بگو تا دهانۀ آتشین قهرِ الهی بسته شود . یعنی عذاب منقطع گردد .

گفت : یا رَب می فریبد او مرا / می فریبد او فریبندۀ تو را


موسی عرض کرد : پروردگارا او می خواهد مرا فریب دهد . او فریبندۀ تو را می خواهد فریب دهد . [ من که آلت و و وسیلۀ تو برای فریبِ دشمنانت هستم قهراََ فریبِ او را نمی خوردم . امّا او بقدری گول است که خیال دارد آلت حق را بفریبد . در قرآن کریم ، خداوند به ماکر ( = چاره ساز ) و خادع ( خدعه گر ) وصف شده است . امّا نباید این دو اسم را در مورد خداوند بر وجه منفی حمل کرد . زیرا مکر در لغت عرب به معنی تدبیر و چاره اندیشی است . راغب اصفهانی می گوید : « مکر عبارت است از منصرف کردن دیگری از قصد و منظور خود بوسیلۀ نیرنگ . و آن بر دو نوع است : مکر پسندیده و مکر ناپسند » ( مفردات ، ص 491 ) . از آنجا که خداوند ، حق است . نظامِ آفرینش را نیز بر حق آفریده . از اینرو هر کس بخواهد بر خلافِ این نظام حرکت کند . بازتابِ فعلِ ناصواب خود را می بیند . زمخشری  « وَاللهُ خَیرُ الماکِرین » را که در سورۀ آل عمران آیه 54 و سورۀ انفال آیه 30 آمده است . چنین تفسیر کرده است « خداوند در کیفر از آنان نیرومندتر است بطوریکه شخصِ کیفر شده نمی تواند آنرا درک کند » ( کشّاف ، ج 1 ، ص 266 ) . و طبرسی اینگونه تفسیر کرده است « آنان را بر مکرشان کیفر داد » ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 448 ) . پس مکر و خدعۀ الهی به معنی متداولِ امروزی نیست . ]

بشنوم ؟ یا من دهم هم خُدعه اش ؟ / تا بدانَد اصل را آن فرع کش


موسی گفت : پروردگارا حرف فرعون را بشنوم و یا من نیز او را فریب دهم ؟ تا او که به فرعیّات چسبیده و شخصی ظاهربین است اصل و منبعِ مکرها را بداند . [ حضرت موسی (ع) که انسانی کامل بود . یکی از مظاهرِ کاملِ اسماء الهی محسوب می شد . از جمله مظهر اسم ماکر بود ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 292 ) ]

کاصلِ هر مکری و حیله پیشِ ماست / هر چه بر خاکست ، اصلش از سماست


تا فرعون بفهمد که اصل و منبع هر مکر و حیله ای در نزدِ ماست . و هر چه رویِ زمین است . اصلِ آن از آسمان است .

گفت حق : آن سگ نیرزد هم بدآن / پیشِ سگ انداز از دُور استخوان


حضرت حق تعالی فرمود : آن سگ ، یعنی فرعون ارزش این کار را هم ندارد . بلکه باید از مسافتی دور استخوانی پیشِ آن سگ بیندازی .

هین بجنبان آن عصا تا خاک ها / وا دهد هر چه ملخ کردش فنا


اینک عصایت را تکان بده تا زمین هر آنچه را که ملخ ها خورده و نابود کرده اند . مجدداََ برویاند .

و آن ملخ ها در زمان گردد سیاه / تا ببیند خلق ، تبدیلِ اِله


و به محض آنکه عصایت را تکان دهی ملخ ها جملگی سیاه و هلاک شوند . تا بدین ترتیب مردم مشاهده کنند که مشیّت الهی چگونه امور عالَم را تغییر می دهد .

که سبب ها نیست حاجت مر مرا / آن سبب بهرِ حجاب است و غِطا


زیرا من به علل و اسباب نیازی ندارم . علل و اسباب تنها حجاب و پوشش ظاهربینان است . ( غِطا = مخففِ غِطاء به معنی پرده ، پوشش ) [ توضیح بیشتر در شرح بیت 2514 دفتر سوم ]

تا طبیعی خویش بر دارو زند / تا مُنَجِّم رُو به استاره کند


تا آن طبیعت گرا برای درمان فقط به دارو متوسل شود . و منجّم فقط به ستاره روی کند . [ طبیعیون کسانی هستند که فقط به قوانینِ طبیعت قائل اند و به علل و اسبابِ ماوراء الطبیه اعتقادی ندارند و در حیطۀ کارِ درمانِ مریضان به مشیّتِ الهی قائل نیستند همینطور آنان که به نجومِ احکامی مشغول اند و از احوالِ ستارگان قضایا را حدس می زنند . این کسان در حجابِ علل و اسبابِ ظاهری توقف کرده اند . ]

تا منافق از حریصی بامداد / سویِ بازار آید از بیمِ کساد


تا سوداگرِ منافق از رویِ حرص بر کسبِ سود و بیم از زیان و ضرر سپیده دمان  به سویِ بازار بشتابد . [ شخصِ بی ایمان همۀ کارها را موکول به سعی و تلاش و قوّۀ تدبیر و فکرت خود می کند و در کارِ خود جایی برای مشیّتِ الهی باقی نمی گذارد . از اینرو قبل از هر کس به سویِ مغازۀ خود می دَوَد تا در این سودا گری توفیق یابد . ]

بندگی ناکرده و ناشُسته روی / لقمۀ دوزخ بگشته لقمه جُوی


آن سوداگر منافق ، بی آنکه بندگیِ حضرتِ حق گزارَد و باطنِ خود را صفا و جَلا بخشد در طلبِ لقمه به سویِ بازار می شتابد . در حالی که خودِ او لقمۀ دوزخ شده است . [ ناشُسته رُوی = تعبیری است از کسانی که قلب و باطنِ خود را از پلیدی ها پاک نکرده اند . در بیت 3340 دفتر دوم و ابیات 2606 و 2653 و 3033 دفتر سوم به همین معنی آمده است . / لقمۀ دوزخ = مناسب است با آیه 24 سورۀ بقره « … بترسید از آتشی که آتشگیرۀ آن مردمان اند و سنگ ها که فراهم آمده است برای کافران » / منظور از عبادت تنها صورتِ عباداتِ شرعیه نظیر نماز و روزه و … نیست . بلکه عبادت به مفهومِ حقیقی آن ، سر تا پا تسلیم شدن به امرِ پروردگار است . چه در احوال و اخلاقِ شخصی و چه در عبادات شرعیه و چه در تعاملاتِ اجتماعی و غیره . ]

منظور بیت : سوداگرِ دنیا طلب به دنبال لقمۀ دنیوی می شتابد و نمی داند که همو با اعمالِ تباه و احوالِ نازلِ خود لقمه و آتشگیرۀ دوزخ شده است .

آکِل و مأکول آمد جانِ عام / همچو آن بَرّۀ چرنده از حُطام


جانِ عمومِ مردم می خورد و خورده می شود . درست مانندِ برّه ای که از گیاهان می چَرد . [ حُطام = ریزۀ گیاهِ خشک شده ، مالِ دنیا ، در اینجا منظور علف است / جانِ عام = منظور مردمی است که زندگی را در خوردن و عیش و نوش مقصور کرده اند . اینان می خورند و می چرند و خود را پروار می کنند و سرانجام روزی قصّابِ اَجَل آنان را ذِبح می کند . ]

می چَرَد آن برّه و قصّاب شاد / کو برایِ ما چَرَد برگِ مراد


آن برّه در حالِ چریدن است و قصّاب نیز از این امر شادمان است و پیشِ خود می گوید که این زبان بسته ، این همه گیاه و برگ را برای ما می خورد .

کارِ دوزخ می کنی در خوردنی / بهرِ او خود را تو فَربِه می کنی


ای شکمباره تو نیز در خوردن ، کارِ دوزخ را انجام می دهی و برای آن خود را پروار می کنی . [ کارِ دوزخ می کنی = کنایه از این است که هر چه می خوری سیر نمی شوی . چنانکه در آیه 30 سورۀ ق آمده است : « روزی که دوزخ را گوییم : آیا سیر گشتی ؟ و گوید : آیا بیش از این هست ؟ » پس شکمِ دوزخ آسای حریصان هرگز سیر نشود . در آیه  12 سورۀ محمّد آمده است : « کام جویند و بخورند همانطور که چهارپایان خورند و دوزخ ، جایگاه ایشان است » . خلاصه هر کس برای حفظِ نَفس زندگی کند برای دوزخ می زید . ]

کارِ خود کن روزیِ حکمت بچَر / تا شود فَربِه دلِ با کرّ و فَر


کارِ خود را بکن . یعنی آن کاری را انجام بده که برای آن آفریده شده ای . از طعامِ حکمت و معرفت ارتزاق کن تا قلبِ با شکوه و جلالت بالنده و رشید گردد .

خوردنِ تن ، مانعِ این خوردن است / جان ، چو بازرگان و ، تن چون رهزن است


خوردنِ غذاهای مادّی و جسمانی ، مانع از خوردنِ رزقِ معنوی حکمت و معرفت است . روح در مَثَل به تاجِر می ماند و جسم به سارق . [ جسم و شهواتِ جسمانی مانندِ دزد هر کالایی را که روح از قبیلِ حکمت و معرفت و تقوی به دست آورده از او می رُباید و می بَرد . مناسب با ابیات 377 تا 380 دفتر اوّل ]

شمعِ تاجر آنگه است افروخته / که بُوَد رهزن چو هیزم سوخته


شمعِ تاجر وقتی روشن و شعله ور می گردد که تنِ سارق مانندِ هیزم ، سوخته باشد . [ تا وقتی که شهواتِ حیوانی سوخته و محو نشود چراغِ ایمان و ایقانِ روح روشن نگردد . ]

که تو آن هوشیّ و باقی هوش پوش / خویشتن را گم مکن ، یاوه مکوش


زیرا تو ای انسان همان هوش و اندیشه ای و بقیّه هستِ تو حجابی است بر آن هوش و اندیشه . پس خویشتنِ حقیقی خود را گُم مکن و بیهوده در تلاش و تکاپو مباش . ( هوش پوش = پوشانندۀ هوش ) [ مصراع اوّل مناسب است با بیت 277 دفتر دوم :

ای برادر تو همان اندیشه ای / مابقی تو استخوان و ریشه ای

اگر کسی فقط به جسم و لذّاتِ حیوانی بپردازد و به روح و عقلِ معاد توجّه نکند . از خویشتنِ حقیقیِ خویش بیگانه شده و سعی و تلاشِ دنیوی اش بر باد است . زیرا مشغول شدن به جسمانیّات ، حجابِ عقل و هوشِ حقیقی است . ]

دانکه هر شهوت چو خَمرست و چو بَنگ / پردۀ هوشست و عاقل زوست دنگ


بدان که هر نوع شهوتی مانندِ شراب و افیون است . در واقعِ حجابِ عقل است و عاقل بر اثرِ آن دچارِ سرگشتگی حیرت می شود . [ دَنگ = احمق ، بی هوش ]

خمر ، تنها نیست سَرمستیِّ هوش / هر چه شَهوانیست بندد چشم و گوش


تو خیال نکن که فقط شراب موجبِ مستی عقل می شود . بلکه هر پدیدۀ شهوانی ، چشم و گوشِ آدمی را می پوشاند . [ شراب فقط زائل کنندۀ عقل نیست بلکه هر شهوتی که بر آدمی غالب شود عقل را دچارِ زوال می کند . شهوت شهرت طلبی ، شهوت فضل و زهد فروشی ، شهوتِ خودنمایی و … همۀ اینها عقل را به مغاکِ نیستی می برد . ]

آن بلیس از خَمر خوردن دُور بود / مست بود او از تکبّر و ز جُحود


برای مثال ، ابلیسِ ملعون به شراب خواری نمی پرداخت . امّا مستیِ او ناشی از تکبّر و حق ستیزی او بود .

مست آن باشد که آن بیند که نیست / زر نماید آنچه مِسّ و آهنی ست


در حقیقت مست آن کسی است که غیر واقع را واقع بیند . و مثلاَ مِس و آهن به نظرش طلا بیاید . [ مولانا می گوید مست فقط آن کسی نیست که شراب خورده باشد بلکه هر کس که واقعیّت را غیر واقع ببیند . او نیز مست است . منتهی یکی از شراب مست می شود و دیگری از تکبّرِ خود . ]

این سخن پایان ندارد موسیا / لب بجِنبان تا بُرون روژَد گیا


در اینجا مولانا بازمی گردد به باقی حکایت موسی و می گوید : ای موسی این نکاتِ ژرف ، پایان پذیر نیست . پس لبانت را برای دعا و تضرّع حرکت بده تا گیاه و سبزه از زمین بروید . ( رُوژَد = روشن شدن ، تافتن ، جوشیدن ، تراویدن ، معنی روییدن نیز می دهد ) [ زیرا گفته شد که فرعونیان بر اثرِ عذاب هایِ متوالی عاجز و بیچاره شده بودند و حق تعالی به موسی فرمود که دعا کن تا دوباره زمینشان آباد و سرسبز شود . ]

همچنان کرد و هم اندر دَم زمین / سبز گشت از سُنبل و حَبِّ ثَمین


موسی (ع) طبقِ فرمانِ الهی دعا کرد و در همان لحظه زمین از سنبل و دانه ها و بذرهای گرانبها پوشیده و سرسبز شد . [ ثَمین = گرانبها ، قیمتی / حَبّ ثمین = دانه هایی که از نظر غذایی و غیره ارزشمندند / اگر سَمین ( = چاق و فربِه ) بخوانیم مراد از « حَبّ سَمین » دانه هایی است که امروزه بدان « بذرِ اصلاح شده » گویند . ]

اندر افتادند در لُوت آن نفر / قحط دیده ، مُرده از جُوعُ البَقَر


فرعونیانِ قحطی زده و گرسنه که از شدّتِ گرسنگی در آستانۀ مرگ بودند به سویِ غذا هجوم آوردند . [ لوت = غذا ، طعام / جُوعُ البَقَر = از بیماری های معده است که مبتلایِ بدان هر چه می خورد سیر نمی شود . از آنرو که گاو بدان مرض بسیار مبتلا می شود بدین نام موسوم شده است . در اینجا منظور گرسنگی سخت است . ]

چند روزی سیر خوردند از عطا / آن دَمیّ و آدمیّ و چارپا


سبطیانِ مؤمن به حضرتِ موسی (ع) و سایرِ آدمیان و چهارپایان چند روزی از آن عطایای ربّانی خوردند و سیر شدند . یعنی خلاصه همۀ خلایق اعم از حیوانات و مؤمن و کافر از رزقِ خداوند برخوردار شدند . [ آن دَمی = دَمی منسوب به دَم به معنی نفحه و نَفَس است . و مراد از « آن دَمی » سبطیانِ مؤمن به حضرتِ موسی (ع) است . زیرا به نَفحۀ الهی عشق و اشتیاق داشتند ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 1181 ) ]

چون شکم پُر گشت و بر نعمت زدند / و آن ضرورت رفت پس طاغی شدند


بعد از آنکه شکم شان از غذا پُر شد و به نعمت دست یازیدند و نیازشان به غذا برآورده شد . دچارِ سرکشی شدند . [ چنانکه حق تعالی در آیات 6 و 7 سورۀ علق فرماید : « همانا آدمی وقتی خود را بی نیاز ببیند سرکشی کند . » ]

نَفس ، فرعونیست ، هان سیرش مَکُن / تا نیآرد یاد از آن کُفرِ کهُن


نَفسِ امّاره مانندِ فرعون است . بهوش باش که او را سیر نکنی تا به یادِ کُفرِ پیشینِ خود نیفتد .

بی تَفِ آتش نگردد نَفس ، خوب / تا نشد آهن چو اخگر ، هین مکوب


زیرا بدونِ آتشِ ریاضت و عبادت ، نَفسِ امّاره رام و مطلوب نمی شود . چنانکه تا وقتی آهن بر اثرِ آتش فراوان ، مانندِ آتش سرخ نشده نباید بر آن بکوبی . ( مُجاعت = گرسنگی ) [ آهن اگر سرد باشد کوبیدنِ پُتک بر آن کاری بیهوده است . چنانکه ضرب المثلِ « آهن سرد کوفتن » نیز کنایه از انجامِ کاری عبث است . خلاصه نَفسِ امّاره رام نشود جز با ریاضت و عبادت . ]

بی مَجاعت نیست نن چُنبش کُنان / آهنِ سردی ست می کوبی بدان


تن بدون گرسنگی و تحمّلِ ریاضت نمی تواند در راهِ حق حرکت کند . اگر بخواهی بدونِ ریاضت به کویِ حقیقت واصل شوی بدان که بر آهن سرد می کوبی . [ اگر پُر خوری کنی و در هیچ امری کفّ نَفس نکنی و بخواهی سالکِ الی الله هم بشوی کاری از پیش نمی بری . ]

گر بگرید ، ور بنالد زار زار / او نخواهد شد مسلمان ، هوش دار


اگر نَفسِ امّاره گریه کرد و یا زار زار نالید بهوش باش که او به حق ایمان نمی آورد .

او چو فرعونست در قحط آنچنان / پیشِ موسی سَر نهد لابه کنان


نَفسِ امّاره مانندِ فرعون است که در زمانِ قحطی نزدِ موسی می آید و تضرّع کنان در برابرِ او تعظیم و کُرنش می کند .

چونکه مُستَغنی شد او ، طاغی شود / خر چو بار انداخت اِسکیزه زند


نَفسِ امّاره وقتی بی نیازی احساس کند سر به طغیان می گذارد . چنانکه وقتی خَر بارش را انداخت شروع می کند به جُفتک زدن . [ اِسکیزه زَدَن = جفتک انداختن ، لگد پراندن چهارپایان ]

پس فراموشش شود چون رفت پیش / کارِ او زآن آه و زاری هایِ خویش


پس همینکه نَفسِ امّاره کارش پیش رفت و گرفتاری اش بر طرف شد . همۀ آه و ناله های پیشینِ خود را فراموش می کند . [ نَفسِ امّاره مانندِ همان اژدهای مُرده وَشی است ( حکایت مارگیر و اژدهای فسرده دردفتر سوم ) که اگر شرایطِ ظهور پیدا نکند موقتاَ افسرده و پژمرده می شود و چون شرایطِ ظهور یابد سَر به طغیان می نهد . ]

سال ها مردی که در شهری بُوَد / یک زمان که چشم در خوابی رود


مثلاَ اگر شخصی سالیانِ سال در شهری به سَر بَرَد و لحظه ای بخوابد .

شهرِ دیگر بیند او پُر نیک و بَد / هیچ در یادش نیآید شهرِ خَود


شهرِ دیگری را با زشتی ها و زیبایی هایش در خواب می بیند و در آن لحظه اصلا به یادِ شهری که در آن به سر می برد نمی افتد . [ نَفسِ امّاره نیز همینطور است . اگر سالیانِ سال تحتِ ریاضت و مراقبت قرار گیرد . همینکه صاحبش از او غافل شود و او را به حالِ خود رها کند گذشته را فراموش می کند و دوباره سر به طغیان می نهد . ]

که من آنجا بوده ام این شهرِ نو / نیست آنِ من در اینجااَم گِرو


آن مرد در خواب نمی گوید که من الآن در شهری دیگر هستم و این شهر جدید ، شهرِ من نیست و من فعلا بطورِ موقتی در این شهرم . [ خیال می کند که از همان بَدوِ تولد در آن شهر بوده است . نَفسِ امّاره نیز وقتی به راحت و رفاه و ترکِ ریاضت می رسد بکلّی دورانِ ریاضت و طاعت را فراموش می کند . ]

بل چنان داند که خود پیوسته او / هم درین شهرش بُدست اِبداع و خُو


بلکه آن شخص خوابیده خیال می کند که در آن شهرِ رویایی بوجود آمده و بدان شهر عادت کرده است .

چه عجب گر روح ، موطن هایِ خویش / که بُدستش مَسکن و میلاد ، پیش


با این ملاحظه ، تعجب آور نیست که روحِ آدمی ، جایگاه و زمانِ تولّد و مراحلِ پیشین حیاتِ خود را . ( میلاد = زمان تولّد ، روز تولّد ) [ ادامه معنا در بیت بعدی آمده است . ]

می نیآرد یاد ، کین دنیا چو خواب / می فروپوشد ، چو اختر را سحاب


به یاد نیاورد . زیرا این دنیا مانندِ خواب ، آنان را در خود فرو می پوشاند چنانکه ابر ، ستاره را می پوشاند .

خاصه چندین شهرها را کوفته / گَردها از درکِ او ناروفته


بخصوص که آن روح تا به این دنیا بیاید . چندین شهر را طی کرده و پشتِ سر نهاده است و هنوز گَردِ شهرها و منازلِ مختلف از روی اِدراکِ او زدوده نشده است . [ بیانی است از قوسِ نزولی روح ، روح که قبل از هبوط به این جهان در عالَمِ وحدت بوده . تا از آن عالَم به این دنیا بیاید مراتبِ مختلف وجودی را طی می کند .

شهرها = کنایه از مراتبِ وجودی در قوسِ نزولی است . روح هر چه بیشتر هبوط می کرد کثرت ، بیشتر و بیشتر می شد و در هر مرتبه کثرت های خاصِ آن مرتبه بر اِدراکِ او عارض می شد . تا اینکه در این دنیا که دارِ کثرت است . روح بکلّی از موطنِ اصلی خود جدا افتاده است و گَردِ نسیان بر او پوشیده شده است . از اینرو نیاز به یاد آورنده دارد تا به یادِ وطنِ اصلیِ خود بیفتد . هم از اینروست که قرآنِ کریم پیامبر (ص) را مُذّکِّر ( یاد آورنده ) خطاب می کند و این نکته می رساند که انسان در اصل از آن عالَم بوده است و در اثرِ هبوط بدین جهان ، سابقۀ الهی خود را فراموش کرده است . ]

اجتهادِ گرم ناکرده ، که تا / دل شود صاف و ، ببیند ماجَرا


امّا آدمی تلاشِ جدّی و گرمی نکرده است تا قلبش صاف و از گرد و غُبارِ نفسانیّات پاک شود و حقیقتِ امر را شُهود کند .

سَر بُرون آرَد دلش از بُخشِ راز / اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز


قلبش از روزنِ اسرارِ الهی سر بیرون آورد تا با چشمی باز اوّل و آخرِ عالَمِ هستی را ببیند . [ بُخش = سوراخ ، منفذ ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه باقی قصه موسی (ع) و خون شدن آبِ نیل

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟