سبب هجرت ابراهیم ادهم و ترک ملک خراسان

سبب هجرت ابراهیم ادهم و ترک ملک خراسان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

سبب هجرت ابراهیم ادهم و ترک ملک خراسان| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 726 تا 744

نام حکایت : حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی

بخش : 4 از 11 ( سبب هجرت ابراهیم ادهم و ترک ملک خراسان )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی

یکی از صاحبدلان می گوید در عالم رویا گروهی از مشایخ را دیدم و از ایشان رزقِ حلال خواستم . آنان مرا به سوی جنگلی در نواحی کوهستانی هدایت کردند و من در آن ناحیه از میوه های شیرین ارتزاق می کردم . بر اثرِ خوردن آن میوه ها چشمه های حکمت و معرفت در قلبم جوشیدن گرفت و هر گاه آن معارف بر زبانم جاری می شد افهام و عقول از شنیدن آن معارفِ بدیع و بِکر واله و حیران می شدند . در این حالت بود که دیدم این کرامتِ الهی در میان خلق الله فاش شد و از افشای آن بیمِ فتنه می رفت . از اینرو از خداوند درخواست کردم که این کرامت را از من بگیرد و در عوض ذوقِ روحانی مرا افزون کند . و …

متن کامل ” حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات سبب هجرت ابراهیم ادهم و ترک ملک خراسان

ابیات 726 الی 744

726) مُلک بر هم زن تو اَدهَم وار زود / تا بیابی همچو او مُلکِ خُلود

727) خُفته بود آن شَه شبانه بر سریر / حارِسان بر بام ، اَندر دار و گیر

728) قصدِ شَه از حارسان ، آن هم نبود / که کُند دفعِ دزدان و رُنود

729) او همی دانست کآن کو عادل است / فارغ است از واقعه ، ایمن دل است

730) عدل باشد پاسبانِ کام ها / نه به شب چُوبک زَنان بر بام ها

731) لیک بُد مقصودش از بانگِ رَباب / همچو مشتاقان خیالِ آن خطاب

732) نالۀ سُرنا و تهدیدِ دُهُل / چیزَکی مانَد بُد آن ناقورِ کُلّ

733) پس حکیمان گفته اند این لَحن ها / از دوارِ چرخ بگرفتیم ما

734) بانگِ گردش هایِ چرخ است اینکه خلق / می سرایندش به طنبور و به حلق

735) مؤمنان گویند کآثارِ بهشت / نغز گردانید هر آوازِ زشت

736) ما همه اجزایِ آدم بوده ایم / در بهشت ، آن لَحن ها بشنوده ایم

737) گر چه بر ما ریخت آب و گِل شکی / یادمان آمد از آنها چیزَکی

738) لیک چون آمیخت با خاکِ کُرَب / کی دهند این زیر و این بَم آن طَرَب ؟

739) آب چون آمیخت با بول و کُمیز / گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز

740) چیزَکی از آب هستش در جسد / بول گیرش آتشی را می کُشد

741) گر نجس شد آب ، این طبعش بماند / کآتشِ غم را به طبعِ خود نشاند

742) پس غذایِ عاشقان آمد سَماع / که دَرو باشد خیالِ اجتماع

743) قُوّتی گیرد خیالاتِ ضمیر / بلکه صورت گردد از بانگ و صفیر

744) آتشِ عشق از نواها گشت تیز / آنچنانکه آتشِ آن جَوز ریز

شرح و تفسیر سبب هجرت ابراهیم ادهم و ترک ملک خراسان

شبی ابراهیم ادهم بر تختِ سلطنتی خود آرمیده بود و نگهبانان بر بامِ کاخ ، مشغولِ نگهبانی بودند که ناگهان صداهای عجیبی از جانبِ بام به گوشش رسید و حیران شد و سراسیمه به طرفِ پنجرۀ اتاق رفت و سرش را بیرون کرد و فریاد زد : آن بالا چه خبر است ؟ این همهمه های عجیب چیست ؟ ناگهان اشباحی چند سر از بام فرود آوردند و گفتند : ما در این شب به دنبالِ شترهای گمشدۀ خود می گردیم ! ابراهیم ادهم با تعجب گفت : تا به حال چه کسی شترِ خود را روی پشت بام پیدا کرده که شما دومی باشید ؟ آن اشباح یک صدا جواب دادند تا به حال چه کسی روی تختِ سلطنت به وصالِ خدا رسیده که تو دومی باشی ؟ این را گفتند و غیب شدند و پس از این حادثه بود که ابراهیمِ ادهم ، بساطِ سلطنت را ترک گفت و در سلکِ اهلِ ریاضت درآمد .

مأخذِ این حکایت ، تذکرة اولیاء عطار ، ص 86 است ( مأخذِ قصص و تمثیلاتِ مثنوی ، ص 134 ) . و ابتدای حالِ او ( ابراهیم ادهم ) آن بود که او پادشاهِ بلخ بود و عالَمی زیرِ فرمان داشت و چهل شمشیرِ زرّین و چهل گُرز زرّین در پیش و پسِ او می بُردند . یک شب بر تخت خُفته بود . نیم شب سقفِ خانه بجنبید ، چنانکه کسی بر بام می رود . آواز داد که کیست ؟ گفت : آشناست . اُشتری گم کرده ام و بر این بام طلب می کنم . گفت : ای جاهل ، اُشتر بر بام می جویی ؟ گفت : ای غافل ، تو خدای را در جامۀ اطلس ، خفته بر تختِ زرّین می طلبی ؟

مولانا به مناسبت اینکه در بخش پیشین ماجرای هدایت بلقیس به دستِ سلیمانِ نبی را نقل کرده برای تبیین بیشتر آن ، ماجرای تحوّلِ روحی و انقلابِ درونی ابراهیم ادهم را پیش می آورد تا این نکته را یادآور شود که هر گاه دعوت ، صادقانه باشد و طالب مستعد ، قطعاََ هدایت تحقق می یابد . چنانکه بلقیس با دعوتِ سلیمان متحوّل شد و ترکِ ریاساتِ ظاهره کرد و در سلکِ مؤمنان درآمد و بلقیس تا ترکِ تعلّقات نگفت به گوهرِ ایمان دست نیافت . ابراهیم ادهم نیز با دعوتِ آن موجوداتِ ماورائی به خود آمد و تختِ حکومت را با بختِ هدایت معاوضه کرد و پشت پا به بساطِ سلطنت زد و در سلکِ عارفانِ شیدا و رهبانانِ منقطع از دنیا درآمد .

مُلک بر هم زن تو اَدهَم وار زود / تا بیابی همچو او مُلکِ خُلود


ای طالب حقیقت ، تو نیز مانندِ ابراهیم ادهم ( = شرح بیت 929 دفتر دوم ) بساطِ سلطنت دنیوی را بر هم زن تا همچون او سلطنتِ جاودانۀ معنوی به دست آوری .

خُفته بود آن شَه شبانه بر سریر / حارِسان بر بام ، اَندر دار و گیر


آن پادشاه ( ابراهیم ادهم ) شب هنگام بر تخت آرمیده بود و نگهبانان بر پشتِ بام مشغول نگهبانی بودند .

قصدِ شَه از حارسان ، آن هم نبود / که کُند دفعِ دزدان و رُنود


البته مقصودِ شاه از گماردن نگهبانان این نبود که خطر دزدان و حیله گران را از خود دور کند . [ رُنود = جمع رند که در اینجا به معنی حیله گر است ]

او همی دانست کآن کو عادل است / فارغ است از واقعه ، ایمن دل است


زیرا ابراهیم ادهم یقین داشت که کسی که دادگر است از حوادثِ ناگوار اسوده خاطر و در امان است .

عدل باشد پاسبانِ کام ها / نه به شب چُوبک زَنان بر بام ها


نگهبانِ آرزوها و مقاصدِ آدمی عدالت است . نه پاسبانانی که شب ها بر روی بام ها با چوب بر طبل می کوبند . [ چُوبک زَن = چوبک زننده ، نقاره زن / چوبک = چوبِ کوچکی بود که با آن بر دُهُل می کوبیدند ]

لیک بُد مقصودش از بانگِ رَباب / همچو مشتاقان خیالِ آن خطاب


هر نغمۀ دلنوازی که نواخته می شود ، جذابیت و گیرایی آن بدین خاطر است که از خطاب ازلی و پیمانِ فطری تولید و وحدانیّتِ الهی تأثر یافته است . از اینرو عاشقانِ حق با استماعِ الحان به یاد اصلِ خود می افتند ( رباب = شرح بیت 1199 دفتر دوم ) . مولانا در ابیات آغازین دفتر اوّل « نی نامه » پس از ذکرِ شکایت و حَنینِ نی فرمود :

هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش / باز جوید روزگارِ وصلِ خویش

در مجالس شاهان و عیّاشان نیز اکثرِ اوقات چنگ و رباب می نوازند و منظورشان از این نغمات ، تنها حظِ نفسانی و نشاطِ حیوانی است . امّا منظورِ ابراهیمِ ادهم از استماع الحان ، لذت جویی نفسانی نبود بلکه مقصودش این بود که مانندِ عشّاقِ حق با شنیدن الحان و نغماتِ موسیقی ، خطاب ازلی حضرت حق را بشنود ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص 284 ) ]

نالۀ سُرنا و تهدیدِ دُهُل / چیزَکی مانَد بُد آن ناقورِ کُلّ


نالۀ ملایمِ سُرنا و بانگِ بلند طبل ، اندکی به صُورِ اسرافیل شبیه است . [ سُرنا = سازی است بادی که همراه دُهُل زنند / دُهُل = طبل / تهدید دُهُل = بانگِ عظیم طبل / ناقورِ کُل = همان صورِ اسرافیل است . ناقور به معنی بوق و شاخِ کاواکی است که در آن بدمند . این لفظ در آیه 8 سورۀ مدثر آمده است « پس آنگاه بدمند در شاخِ کاواک » . مفسران قرآن کریم منظور از این آیه را نفخ صور دانسته اند ( مجمع البیان ، ج 10 ، ص 385 ) امّا در اینکه آیا نفخۀ اوّل است و یا دوم ، اختلاف دارند . ]

منظور بیت : همانطور که صورِ اسرافیل ، مردگان را حیات بخشد . نغمات موسیقی نیز با الهام از آن صُور ، موجبِ حیات و نشاطِ آدمیان گردد . در این بیت مراد از ناقورِ کُل ، ندای حق است .

پس حکیمان گفته اند این لَحن ها / از دوارِ چرخ بگرفتیم ما


به همین علّت حکیمانِ فرزانه گفته اند : ما الحانِ موسیقی را از گردش فلک گرفته ایم . [ معروف است که فیثاغورس با ذکاوتِ قلبی و روشن بینی خود نغماتِ کواکب و افلاک را شنیده بود و سپس اصول موسیقی را بر اساسِ آن استخراج نمود . او نخستین کسی بود که در این باب سخن گفت و آنگاه بطلمیوس و اقلیدس و دیگر حکیمان در این باب حرف هایی زدند . این که افلاک نیز دارای نغمه و حَنین اند موردِ قبولِ حکمای اسلامی نیز هست . چرا که به تصریح قرآن کریم هر آنچه در زمین و آسمان هست به تسبیح و نیایش حق مشغول است . و امّا فقط صاحبدلان بدین نغمات واقف اند ( رسایل اخوان الصفا ، ج 1 ، ص 208 ) . حکمای عجم بر حسب بروج دوازده گانه ، دوازده مقام را در موسیقی پدید آوردند ( بحورالالحان ، ص 15 ) . و امروزه به جای مقام ، دستگاه بکار برند .

بانگِ گردش هایِ چرخ است اینکه خلق / می سرایندش به طنبور و به حلق


این نغمه هایی که مردم با طنبور و حلقِ خود می سرایند . تماماََ انعکاسی است از آوازِ گردشِ افلاک . ( طنبور = یا تنبور از آلاتِ زهی که سیم های آن از روی دسته ای بلند و کاسه ای عبور نموده و با ضربه انگشتان دست نواخته می شود . تنبور ساز ایرانیان محسوب می شده است ) [ رجوع شود به توضیح سماع در شرح بیت 1347 دفتر اوّل . مولانا می گوید موسیقی و سماع ، رمزی است از هماهنگ شدن سالک با حرکاتِ افلاک و عروج روحی و نیل به مقامِ بندگی و تذکار میثاقِ فطری توحید و عالم الست ( = شرح بیت 1241 دفتر اوّل ) ]

مؤمنان گویند کآثارِ بهشت / نغز گردانید هر آوازِ زشت


اهلِ ایمان و یقین بر این عقیده اند که هر گونه آوازِ ناهنجار به سبب آثارِ بهشت ، زیبا و جذّاب می شود . [ انقروی می گوید : در آن زمان که فرزندان آدم در بهشت بودند . آثار بهشت هر آوازِ زشت را دلنواز و لطیف کرده بود . به همین سبب صدای بنی آدم تا وقتی که در بهشت بودند زیبا بود امّا همینکه به دنیا هبوط کردند آن زیبایی ها از صدایشان برفت و تنها در صورت برخی از آنان اثری از زیبایی بهشت دیده می شود ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص 287 ) ]

منظور بیت : هر حُسن و جمالی که در این جهان دیده می شود . بازتابِ زیبایی عالَمِ الهی است .

ما همه اجزایِ آدم بوده ایم / در بهشت ، آن لَحن ها بشنوده ایم


ما آدمیان جملگی از اجزاء و ذرّاتِ وجودِ حضرت آدم (ع) بوده ایم و پیش از ظهور در این جهان ، در بهشت آن الحان و نغمه ها را شنیده ایم . [ مسئله توحید و یکتاپرستی امری فطری و جبلّی است و آوای خدا در گوشِ دلِ انسان است و لذا هر گاه صوتی جمیل می شنود به یادِ روزگارِ وصلِ خود می افتد . ]

گر چه بر ما ریخت آب و گِل شکی / یادمان آمد از آنها چیزَکی


هر چند آب و گِلِ دنیا شک و تردید را بر ما عارض کرد یعنی هر چند که روحِ لطیفِ ما در قید و بند جسمِ مادّی قرار گرفت و به مرتبۀ دنیا تنزّل کرد و بر اثرِ این هبوط ، روزگارِ وصال و میثاقِ توحید را به فراموشی سپرد و در نتیجه ایمان و یقین اش به شکّ و تردید آلوده شد . امّا با همۀ اینها هنوز آثارِ کمرنگی از الحانِ بهشتی در وجودِ ما باقی است . [ حجاب های نفسانی همچون پنبه ای است که راهِ گوش ها را بسته است . از اینرو الحانِ بهشتی و نغماتِ الهی شنیده نمی شود . امّا به محضِ آن که حجاب ها را به کناری زنیم علل و اسباب استماعِ آن نغمات در این دنیا فراهم می شود و آدمی با شنیدن اصواتِ جمیل به تلطیفِ روح می رسد و در نتیجۀ فطرتِ خداجوش ، سروشِ الهی را در نایِ وجود خویش مترنّم می یابد . ]

لیک چون آمیخت با خاکِ کُرَب / کی دهند این زیر و این بَم آن طَرَب ؟


امّا چون الحان و نغماتِ باقی مانده از دورانِ بهشتِ وصال ، در این دنیا با خاکِ اندوه و سختی درآمیخته ، چگونه ممکن است که الحانِ زیر و بم موسیقی این دنیا ، آن شادی و طربِ دورانِ بهشت را در ما پدید آورد ؟ ( کُرَب = جمع کُربَه به معنی اندوه و سختی ) [ زیر ، صوتِ نازک که از حنجره و ساز برآید . نازک ترین سیم از سیم های ساز . صوتِ زیر نتیجۀ ارتعاش بیشتر هوا در ثانیه است . بَم ، صدای درشت حنجره و یا ساز . صدایی با ارتعاشاتِ صوتی کمتر از صوتِ زیر در فضا . ضخیم ترین سیم در سازهای زهی ( واژنامه موسیقی ایران زمین ، ج 1 ، ص 156 ) ]

آب چون آمیخت با بول و کُمیز / گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز


در اینجا مولانا برای نشان دادن فرقِ میانِ الحانِ دنیایی و الحان الهی می گوید : برای مثال ، آبی که با ادرار و مدفوع درآمیزد . مسلماََ طبیعت و مزاجش عوض می شود و تلخ و تند می گردد . [ کُمیز = پیشاب ، ادرار ]

چیزَکی از آب هستش در جسد / بول گیرش آتشی را می کُشد


در وجودِ انسان اندکی آب هست که تو آن را ادرار می نامی . هر چند که ادرار مایع است امّا آبِ صاف و زلال نیست . لیکن تا این اندازه خاصیت آب را دارد که هر گاه روی آتش بریزد آن را خاموش می سازد . [ مولانا در این تمثیل ، نغمۀ الهی را به آبِ زلال و نغمه های بشری را به ادرار تشبیه کرده است و می فرماید : هر چند که الحانِ بشری نسبت به الحانِ الهی و بهشتی ، آلوده و نازل است امّا همین قدر هست که آتشِ غمِ فراق را خاموش می سازد . ]

گر نجس شد آب ، این طبعش بماند / کآتشِ غم را به طبعِ خود نشاند


هر چند آبِ آمیخته با ادرار ، نجس و ناپاک شده است امّا در عین حال خاصیّت آب بودن را در این حد حفظ کرده است که می تواند آتشِ اندوه را خاموش سازد . ( نشاند = به نشستن واداشت ، خاموش کرد ) [ مقصود مولانا از این تشبیه ، مقایسه الحان این جهان با نغماتِ الحان الهی است و اینکه در همین الحانِ بشری نیز اسرار و خواصی از الحانِ الهی نهفته است . ]

پس غذایِ عاشقان آمد سَماع / که دَرو باشد خیالِ اجتماع


پس نتیجه می گیریم که غذای عاشقانِ حق ، سماع و الحانِ دلنواز است . زیرا سماع باعث می شود که سالک به تمرکز و جمعیت خاطر برسد . [ خیالِ اجتماع = همان اجتماعِ خیال است و تعبیر دیگری است از جمعیّت خاطر و مراد اینست که سالک ، خاطر خود را از ماسَوِی الله منقطع کند و تنها در یادِ حضرت حق متمرکز شود . مقابل آن ، تفرقۀ خاطر و یا تفرقۀ خیال است و مراد اینست که دلِ سالک بواسطۀ اشتغال در امور متعدد ، پراکنده شود و از حالت تمرکز در یاد حق خارج گردد . مولانا در دیوان کبیر می فرماید :

دانی سماع چه بوَد ؟ صوت بلی شنیدن / از خویشتن بریدن ، با وصلِ او رسیدن

دانی سماع چه بوَد ؟ بی خود شدن ز هستی / اندر فنای مطلق ، ذوقِ بقا چشیدن

مولانا به سماع اهمیت بسیار می داد . چنانکه روزی در جمعِ مریدانِ اهلِ علم و فضل اش بحثی پیرامونِ کتاب فتوحات مکّیه ابن عربی درگرفت . ناگاه زکیِّ قوّال ( یکی از مثنوی خوانان و قوّالانِ مجلس سماع ) از در وارد شد . مولانا تا او را دید گفت : حالیا فتوحات زکی بِه از فتوحات مکّی است و سپس به سماع آغاز کرد ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 470 ) ]

قُوّتی گیرد خیالاتِ ضمیر / بلکه صورت گردد از بانگ و صفیر


بر اثر سماع دل و خواطر ضمیر ، نیرومند می شود . یعنی چه آن خیالات و خواطر از نوع شیطانی باشد و چه از نوعِ الهی ، به سبب سماع کردن نیرومند و مستحکم می شود و حتّی گاهی پیش می آید که بر اثر سماع و استماع الحان ، خیالات و خواطر آدمی در ضمیر او نقش می بندد و برای مدّتی طولانی برقرار می ماند . از اینروست که اکابرِ عرفا ، سماع را فقط بر کسی مجاز دانسته اند که نَفسِ امّاره اش مُرده باشد . [ امام محمّد غزالی سماع را سه قسم کرده و گفته است : قسمِ اوّل و دوم که موجبِ غفلت و پیدایش صفاتِ ذمیمه است مردود است و تنها قسمِ سوم که موجب تقویت اوصافِ حمیده می شود جایز است ( کیمیای سعادت ، ج 1 ، ص 373 ) ]

آتشِ عشق از نواها گشت تیز / آنچنانکه آتشِ آن جَوز ریز


آتش عشق بر اثرِ استماع آن الحان و نغمات ، تیز و تند می گردد . چنانکه آتشِ عشقِ آن کسی که در آب گردو می انداخت تیزتر و تندتر می شد . [ مولانا برای بسط معنای فوق حکایت ذیل ( بخش بعد ) را می آورد . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه سبب هجرت ابراهیم ادهم و ترک ملک خراسان

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟