شرح و تفسیر انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1633 تا 1719
نام حکایت : انکار فلسفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک
بخش : 1 از 1
یک قاری قرآن این آیه را تلاوت می کرد : « بگو اگر گردد آبتان در زمین نهان ، که رساندتان به آب روان » فیلسوف نمایی از آنجا می گذشت . همینکه این آیه را شنید ، گفت : اینکه کاری ندارد . می روم بیل و کلنگ و تبری تیز می آورم و آب بسته شده را دوباره به جریان درمی آورم . شب به خواب فرو رفت و در خواب دید که مردی زورمند ، سیلی آبداری به…
متن کامل حکایت انکار فلسفی بر آیه 30 سوره مُلک را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1633) مُقریی می خواند از روی کتاب / ماوُکُم غَورا ، ز چشمه بندم آب
1634) آب را در غَورها پنهان کنم / چشمه ها را خشکستان کنم
1635) آب را در چشمه کی آرد دِگر / جز منِ بی مِثلِ با فضل و خطر
1636) فلسفیِ منطقیِ مُستَهان / می گذشت از سوی مکتب آن زمان
1637) چون که بشنید آیتِ او از ناپسند / گفت : آریم آب را ما با کُلَند
1638) ما به زخمِ بیل و تیزیِ تَبر / آب را آریم از پستی ز بَر
1639) شب بخفت و دید او یک شیر مَرد / زد طپانچه ، هر دو چشمش کور کرد
1640) گفت : زین دو چشمۀ چشم ، ای شقی / با تَبَر نوری در آ ، ار صادقی
1641) روز برجَست و ، دو چشمِ کور دید / نورِ فایض از دو چشمش ناپدید
1642) گر بنالیدی و مُستَغفِر شدی / مور رفته از کرَم ، ظاهر شدی
1643) لیک استغفار هم در دست نیست / ذوقِ توبه نُقلِ هر سرمَست نیست
1644) زشتیِ اعمال و ، شومیِ جُحود / راهِ توبه بر دلِ او بسته بود
1645) دل به سختی همچو رویِ سنگ گشت / چون شکافد توبه آن را بُهرِ کشت
1646) چون شُعَیبی کو ، که تا او از دعا / بهرِ کِشتن خاک سازد کوه را ؟
1647) از نیاز و اعتقاد آن خلیل / گشت ممکن امرِ صَعب و مُستَجیل
1648) یا به دریوزۀ مَقُوقِس از رسول / سنگلاخی مزرعی شد با اصول
1649) همچنین بر عکسِ آن ، انکارِ مَرد / مِس کند زَر را و ، صلحی را نبرد
1650) کهربای مَسخ آمد این دَغا / خاکِ قابل را کند و سنگ و حَصا
1651) هر دلی را سجده هم دستور نیست / مُزدِ رحمت ، قِسمِ هر مُزدور نیست
1652) هین به پشتِ آن مکن جُرم و گناه / که کنم توبه ، در آیم در پناه
1653) می بباید تاب و آبی توبه را / شرط شد برق و ، سَحابی توبه را
1654) آتش و آبی بباید میوه را / واجب آید ابر و برق ، این شیوه را
1655) تا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشم / کی نشیند آتشِ تهدید و خَشم ؟
1656) کی برویَد سبزۀ ذوقِ وصال ؟ / کی بجوشد چشمه ها از آبِ زُلال ؟
1657) کی گلستان راز گوید با چمن ؟ / کی بنفشه ، عهد بندد با سَمَن
1658) کی چناری کف گشاید در دعا ؟ / کی درختی سر فشانَد در هوا ؟
1659) کی شکوفه آستینِ پُر نثار / بَر فشاندن گیرد ایّامِ بهار ؟
1660) کی فُروزد لاله را رُخ همچو خون ؟ / کی گُل از کیسه برآرد زَر بُرون ؟
1661) کی بیآید بلبل و گُل بو کند ؟ / کی چو طالب فاخته کوکو کند ؟
1662) کی بگوید لَکلَک آن لَک لَک بجان ؟ / لَک چه باشد ؟ مُلکِ توست ای مُستَعان
1663) کی نماید خاک ، اسرارِ ضمیر ؟ / کی شود چون آسمان بُستان مُنیر ؟
1664) از کجا آورده اند آن حُلّه ها ؟ / مِن کریمِِ مِن رَحیمِِ کُلّها
1665) آن لطافت ها نشانِ شاهدی است / آن نشانِ پایِ مردِ عابدی است
1666) آن شود شاد از نشان ، کو دید شاه / چون ندید او را نباشد اِنتباه
1667) روحِ آن کس کو به هنگامِ اَلَست / دید ربِ خویش و ، شد بی خویش و مَست
1668) او شناسد بویِ مَی کو مَی بخَورد / چون نخورد او ، مِی نداند بوی کرد
1669) زآنکه حکمت همچو ناقۀ ضالّه است / همچو دلّاله شهان را دالّه است
1670) تو ببینی خواب در یک خوش لِقا / کو دهد وعده و نشانی مر تو را
1671) که مرادِ تو شود اینک نشان / که به پیش آید تو را فردا فلان
1672) یک نشانی آنکه او باشد سوار / یک نشانی که تو را گیرد کنار
1673) یک نشانی که بخندد پیشِ تو / یک نشان ، که دست بندد پیشِ تو
1674) یک نشانی آنکه این خواب از هوس / چون شود فردا ، نگویی پیشِ کس
1675) ز آن نشان با والدِ یحیی بگفت / کی نیایی تا سه روز اصلاََ به گفت
1676) تا سه شب خامُش کن از نیک و بَدَت / این نشان باشد که یحیی آیدت
1677) دَم مزن سه روز اندر گفتگو / کین سکوت است آیتِ مقصودِ تو
1678) هین میآور این نشان را تو بگفت / وین سن را دار اندر دل نهفت
1679) این نشان ها گویدش همچو شِکر / این چه باشد ؟ صد نشانیِ دِگر
1380) این نشانِ آن بُوَد کآن مُلک و جاه / که همی جویی ، بیابی از اِله
1681) آنکه می گریی به شب های دراز / و آنکه می سوزی سحرگه در نیاز
1682) آنکه بی آن روزِ تو تاریک شد / همچو دوکی گردنت باریک شد
1683) و آنچه دادی ، هر چه داری در زکات / چون زکاتِ پاکبازان رختهات
1684) رخت ها دادیّ و ، خواب و رنگِ رُو / سر فِدا کردیّ و ، گشتی همچو مو
1685) چند در آتش نشستی همچو عود / چند پیشِ تیغ رفتی همچو خُود
1686) زین چنین بیچارگی ها صد هزار / خویِ عشّاق است و ، نآید در شمار
1687) چونکه شب این خواب دیدی ، روز شد / از امیدش روزِ تو پیروز شد
1688) چشم ، گَردان کرده یی بر چپّ و راست / کآن نشان و آن علامت ها
1689) بر مثالِ برگ می لرزی که وای / گر رود روز و نشان ، نآید بجای
1690) می دوی در کوی و بازار و سرا / چون کسی کو گم کُند گوساله را
1691) خواجه خیرست این دَوادَو چیستت ؟ / گم شده اینجا که داری ، کیستت ؟
1692) گوییش : خیر است ، لیکن خیرِ من / کس نشاید که بداند غیرِ من
1693) گر بگویم ، نَک نشانم فَوت شد / چون نشان شد فَوت ، وقتِ موت شد
1694) بنگری در رویِ هر مردی سوار / گویدت : منگر مرا دیوانه وار
1695) گوییش : من صاحبی گم کرده ام / رُو به جُست و جویِ او آورده ام
1696) دولتت پاینده بادا ای سوار / رحم کُن بر عاشقان ، معذور دار
1697) چون طلب کردی به جِد آمد نظر / جَد خطا نَکنَد چنین آمد خبر
1698) ناگهان آمد سواری نیک بخت / پس گرفت اندر کنارت سخت سخت
1699) تو شدی بی هوش و افتادی به طاق / بی خبر گفت : اینت سالوس و نِفاق
1700) او چه می بیند ؟ در او این شور چیست ؟ / او نداند کآن نشانِ وصلِ کیست ؟
1701) این نشان در حقِ او باشد که دید / آن دگر را کی نشان آید پدید ؟
1702) هر زمان کز وَی نشانی می رسید / شخص را جانی به جانی می رسید
1703) ماهیِ بیچاره را پیش آمد آب / این نشان ها تِلک آیاتُ الکتاب
1704) پس نشان ها که اندر انبیاست / خاصِ آن جان را بُوَد کو آشناست
1705) این سخن ناقص بماند و بی قرار / دل ندارم ، بی دلم ، معذور دار
1706) ذرّه ها را کی تواند کس شمرد ؟ / خاصه آن کو عشق ، عقلِ او ببرد
1707) می شمارم برگ هایِ باغ را / می شمارم بانگِ کبک و زاغ را
1708) در شمار اندر نیاید ، لیک من / می شمارم بهرِ رشدِ مُمتَحَن
1709) نحسِ کیوان یا که سعدِ مشتری / نآید اندر حَصر ، گرچه بشمری
1710 لیک هم بعضی از این هر دو اثر / شرح باید کرد یعنی نفع و ضر
1711) تا شود معلوم ، آثارِ قضا / شَمّه ای مر اهلِ سعد و نحس را
1712) طالعِ آن کس که باشد مشتری / شاد گردد از نشاط و سروری
1713) و آنکه را طالع زُحل از هر شُرور / احتیاطش لازم آید در امور
1714) گر بگویم آن زُحل استاره را / ز آتشش سوزد مر آن بیچاره را
1715) أذکُروالله شاهِ ما دستور داد / اندر آتش دید ما را نور داد
1716) گفت : اگر چه باکم از ذکرِ شما / نیست لایق مر مرا تصویرها
1717) لیک هرگز مستِ تصویر و خیال / در نیابد ذاتِ ما را بی مثال
1718) ذکرِ جسمانه ، خیالِ ناقص است / وصفِ شاهانه ، از آنها خالص است
1719) شاه را گوید کسی ، جُولاه نیست / این چه مدح است ؟ این مگر آگاه نیست ؟
مُقریی می خواند از روی کتاب / ماوُکُم غَورا ، ز چشمه بندم آب
یک قاری از روی قرآن ، آیه 30 سورۀ مُلک را می خواند . « بگو اگر گردد آبتان در زمین نهان ، که رساندتان به آبِ روان » [ مقریی = خواننده و تعلیم دهنده قرآن ]
آب را در غَورها پنهان کنم / چشمه ها را خشکستان کنم
من آب را در ژرفای زمین پنهان می کنم و چشمه ساران را خشک می سازم و به خشکزار دگرگون می کنم .
آب را در چشمه کی آرد دِگر / جز منِ بی مِثلِ با فضل و خطر
جز من که خدای بی مانند و با فضل و عظمت هستم . چه کسی می تواند آب را به چشمه ها باز گرداند ؟ [ خطر = در اینجا به معنی بزرگی و عظمت آمده است ]
فلسفیِ منطقیِ مُستَهان / می گذشت از سوی مکتب آن زمان
در همان وقت که قاری مشغول تلاوت این آیه بود . یک آدم فلسفه دان و منطق شناسِ کم قدری از آنجا عبور می کرد . ( مُستهان = خوار ، ذلیل ، بی قدر ) [ بطور کلی فلسفی و فیلسوف در اصطلاح مولانا کسی نیست که حتماََ فلسفه و حکمتِ نظری خوانده باشد . بلکه مقصود او فراتر از اینهاست . منظور کسی است که پیرو عقلِ خُرده بین و حقیر و زبون دستِ دنیاطلبان و مظهر اوهام و شکوک پریشان زا و چون و چراهای جدلی ، خواه عامی بی سواد باشد و خواه حکیم و فیلسوفِ درس خوانده و دانا به علوم . ( مقتبس از مولوی نامه ، ج 2 ، ص 947 ) شاید بتوان کلمۀ فیلسوف نما را معادل آن گرفت . ]
چون که بشنید آیتِ او از ناپسند / گفت : آریم آب را ما با کُلَند
وقتی که این فیلسوف نما ، آیه قرآنی را شنید و مورد پسندش قرار نگرفت ، گفت : ما به وسیلۀ کُلَنگ ، آب را از زمین بیرون می آوریم . یعنی به علل و اسبابِ ظاهری توسّل می جوییم . [ کُلَند = کُلَگ ]
ما به زخمِ بیل و تیزیِ تَبر / آب را آریم از پستی ز بَر
ما به ضرب بیل و تیزیِ تبر ، آب را از دلِ زمین بالا می کشیم . یعنی چاه می زنیم و آبِ چاه را با ریسمان و دلو بالا می آوریم . [ در آیه مذکور ، قدرتِ مطلقِ خداوند بی همتا بیان شده است . اما آن شخص که تمثیل عمومِ ظاهربینان است بر علل و اسبابِ ظاهری تکیه کرد و قدرتِ الهی را ندید . ]
شب بخفت و دید او یک شیر مَرد / زد طپانچه ، هر دو چشمش کور کرد
آن فیلسوف نما شب خوابید و خواب دید که یک مردِ دلاور و نیرومند ، کشیده ای آبدار به صورتِ او نواخت که از شدّتِ آن چشمانش کور شد .
گفت : زین دو چشمۀ چشم ، ای شقی / با تَبَر نوری در آ ، ار صادقی
آن مرد نیرومند پس از زدن سیلی به او گفت : ای بدبخت ، اگر راست می گویی با تبر آبِ نوری از آن بیرون بیاور . یعنی چون آسیبِ چشمِ تو از ماورای این جهان پدید آمده آیا می توانی با علل و اسباب ظاهری آن را درمان کنی ؟ مسلماََ نمی توانی . پس زور را بگذار و زاری را بگیر . ]
روز برجَست و ، دو چشمِ کور دید / نورِ فایض از دو چشمش ناپدید
آن فیلسوف نما ، صبح که از خواب بیدار شد . دید چشمانش کور شده ، و متوجه شد که آن نورِ فیض بخش که به چشمانش روشنی و بینایی می بخشید ناپدید شده است . [ در اینجا حضرت مولانا با بیانی فخیم به اثرات دعا و نیایش می پردازد و نکته های دقیق و پرمعنا ایراد می کند . ]
گر بنالیدی و مُستَغفِر شدی / مور رفته از کرَم ، ظاهر شدی
اگر آن فیلسوف نما به درگاه خدا می نالید و آمرزش می خواست ، مسلماََ از کرم و فضل الهی ، بینایی از دست رفته اش را باز می یافت .
لیک استغفار هم در دست نیست / ذوقِ توبه نُقلِ هر سرمَست نیست
ولی باید به این نکته توجه داشت که آمرزش خواستن هم به این آسانی ها به دست نمی آید . بنابراین چشیدن لذّتِ توبه نصیبِ هر سرمست و غافلی نمی شود .
زشتیِ اعمال و ، شومیِ جُحود / راهِ توبه بر دلِ او بسته بود
زیرا رفتارِ بدِ او و ناخجستگی عناد و ستیز او ، راهِ توبه را به رویِ دلِ او بسته بود .
دل به سختی همچو رویِ سنگ گشت / چون شکافد توبه آن را بُهرِ کشت
دلِ او از شدّتِ سختی مانند سنگ شده بود . بنابراین ، توبه چگونه می تواند آن دلِ سنگ شده را بشکافد و برای زراعتِ بذرهای حق و معرفت آماده سازد .
چون شُعَیبی کو ، که تا او از دعا / بهرِ کِشتن خاک سازد کوه را ؟
کجاست شخصی همانند شُعَیب که بر اثر دعا کردن ، کوه را برای زراعت به خاک ، دگرگون سازد ؟ [ شُعَیب ، پیامبری بود که بر قومِ مَدیَن مبعوث شد . قومِ ستیزه گر و لجوجِ او بر اثر وقوعِ زلزله ای سهمناک به هلاکت رسیدند . در سوره قصص ، آیات 22 تا 28 ، راجع به ازدواجِ موسی (ع) با یکی از دختران او سخن به میان آمده که البته این ماجرا در تورات نیز آمده است . ( اعلام قرآن ، ص 388 و 389 ) نام شعیب در سوره های اعراف ، آیات 85 ، 88 ، 90 ، 92 ، 93 و هود ، آیات 84 ، 87 ، 91 ، 94 و شعرا ، آیه 177 و عنکبوت ، آیه 36 آمده است . صوفیان شعیب را موسوم به «قلب» کرده اند از آنرو که قلب ، همواره میان عالم عقل و نفس در حالِ دگرگونی و تقلّب است . قلب ، در واقع برزخی است میان عالم ظاهر و باطن و از او ، قوای روحانی و جسمانی منشعب می شود . ( شرح فصوص الحکم ، ج 1 ، ص 418 ) گفته اند که در اطراف محلِ سکونتِ او سنگستان قرار داشت . او می خواست که همان جا را به زمین های کشتمند دگرگون سازد و به کشت و زرع پردازد . از اینرو به درگاه حق تعالی دعا کرد و از خدا خواست که آن سنگستان را به خاکستان تبدیل سازد تا برای زراعت آماده شود . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 576 ) ]
از نیاز و اعتقاد آن خلیل / گشت ممکن امرِ صَعب و مُستَجیل
بر اثرِ نیاز و اعتقاد آن دوست و خلیلِ خدا ، یعنی حضرت ابراهیم (ع) ، امرِ دشوار و محال ، ممکن و آسان شد . [ اشاره است به آتشی که نمرودیان افروختند و ابراهیم (ع) را در آن افکندند ولی مشیّتِ الهی چنین اقتضاء کرد که آتشِ سهمناک آنان سرد و خاموش گردد . ( شرح بیت 547 دفتر اول ) ]
یا به دریوزۀ مَقُوقِس از رسول / سنگلاخی مزرعی شد با اصول
همینطور مقوقس از حضرت رسول اکرم (ص) درخواست کرد که سنگلاخی به مزرعۀ تمام عیار و حاصلخیز مبدل شود و چنین شد . ( دریوزه = گدایی کردن ) [ برخی از شارحان گفته اند که مقوقس ، همان حاکم مصر بوده که حضرت رسول اکرم (ص) نماینده خود ، حاطب را با نامه ای به نزد او گسیل داشت . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص ، 216 و شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 158 و مثنوی استعلامی ، ج 2 ، ص 256 ) . انقروی می نویسد : که ابن مقوقس ، نام شخصی است از اصحاب رسول اکرم (ص) که بینوا و عیالوار بوده و کشتمندی کوچک داشته که گویا پیرامونش از سنگلاخ پر بوده است . روزی از حضرت رسول (ص) که از آن می گذشت . درخواست کرده که برای آسان شدن زراعت ، آن زمین های سنگناک را به خاک تبدیل کند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 577 ) ]
همچنین بر عکسِ آن ، انکارِ مَرد / مِس کند زَر را و ، صلحی را نبرد
نیز برعکسِ اینها ، انکار آن مرد ، طلا را مِس می سازد و صلح را به جنگ مبدّل می کند .
کهربای مَسخ آمد این دَغا / خاکِ قابل را کند و سنگ و حَصا
این حیله گر ، کهربای وارونه است . خاک حاصلخیز را به سنگ و سنگریزه تبدیل می کند . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 200 ) [ دغا = حیله گر / حصا = سنگریزه ]
هر دلی را سجده هم دستور نیست / مُزدِ رحمت ، قِسمِ هر مُزدور نیست
هر قلبی هم اجازه ندارد به سجده پردازد . زیرا پاداش رحمتِ الهی نصیب هر آدمی که سجده را برای رسیدن به اُجرت می کند نمی شود . [ اکبرآبادی می گوید : سجده در اینجا کنایه از توبه و رجوع است . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 158 ) زیرا توبه این نیست که شخص پیشِ خود بگوید فعلاََ گناه می کنم و در آینده توبه می کنم بلکه توبه موهبتی است الهی ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 486 ) و مراد از سجده می تواند در ایتجا عبادت خالصانه باشد . ]
هین به پشتِ آن مکن جُرم و گناه / که کنم توبه ، در آیم در پناه
بهوش باش ، مبادا به دلگرمی توبه کردن به گناه و جُرم دست بیالایی و پیشِ خود بگویی : فعلاََ گناه می کنم و بالاخره روزی هم توبه می کنم و در پناه رحمت الهی درمی آیم . ( بحث توبه در شرح بیت 2205 دفتر اول )
می بباید تاب و آبی توبه را / شرط شد برق و ، سَحابی توبه را
توبه باید با آب و تابی همراه باشد . یعنی با اشکِ چشم و آتشِ دل همراه باشد . شرط توبۀ خالص ، وجودِ صاعقه و ابر است . [ چنانکه در فصلِ بهار ، شرطِ تازگی و طراوت باغ و بوستان ، پیدایش ابر و درخشش برق آسمانی است . این دو ، مقدمه بارندگی است و با بارش باران ، گیاهان و سبزه ها شاداب و خرّم می شوند . همینطور توبه ای که خالص باشد بوستان دل را صفا و خرّمی می بخشد . ]
آتش و آبی بباید میوه را / واجب آید ابر و برق ، این شیوه را
برای اینکه میوه برسد به آب و حرارت نیاز دارد . بدین منظور نیز ابر و صاعقه ای لازم است . [ میوه های حیاتِ معنوی نیز مانند میوه های بوستان به آب و گرما نیاز دارند تا به پختگی برسند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 486 ) ]
تا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشم / کی نشیند آتشِ تهدید و خَشم ؟
تا وقتی که برق دل و ابرِ دو چشم انسان نباشد . یعنی تا وقتی که انسان ، دارای سوزِ دل و اشک چشم نباشد . آتش تهدید و خشم چه سان فرو می نشیند ؟
کی برویَد سبزۀ ذوقِ وصال ؟ / کی بجوشد چشمه ها از آبِ زُلال ؟
کی سبزۀ ذوق وصال در قالب آدمی سبز شود ؟ و کی چشمه های آب زلال خواهد جوشید ؟ [ بنابراین آدمی با سوزِ دل و سرشک راستین می تواند به لذّتِ وصال و قرب حق برسد و چشمه ساران حکمت و معرفت در قلبش جوشیدن گیرد . ]
کی گلستان راز گوید با چمن ؟ / کی بنفشه ، عهد بندد با سَمَن
کی گلستان به چمن راز می گوید . و کی گلِ بنفشه با سَمَن پیمان می بندد ؟ ( سَمَن = گل سه برگه )
کی چناری کف گشاید در دعا ؟ / کی درختی سر فشانَد در هوا ؟
کی درخت چناری برای نیایش دستانش را از هم می گشاید ؟ و کی درختی سر به سوی آسمان بلند می کند ؟
کی شکوفه آستینِ پُر نثار / بَر فشاندن گیرد ایّامِ بهار ؟
کی شکوفه در فصلِ بهار این همه عطر و زیبایی به جهانیان می بخشد ؟ [ آستین افشاندن = انعام و بخشش کردن ، رقص نمودن ، ترک دنیا کردن ( فرهنگِ نفیسی ، ج 1 ، ص 38 ) ]
کی فُروزد لاله را رُخ همچو خون ؟ / کی گُل از کیسه برآرد زَر بُرون ؟
کی رخسارۀ لاله مانند خون ، افروخته می شود ؟ و کی گُل از کیسه ، طلا را بیرون می آورد ؟
کی بیآید بلبل و گُل بو کند ؟ / کی چو طالب فاخته کوکو کند ؟
کی بلبل به باغ می آید و گل عطر افشانی می کند ؟ و کی فاخته همانند طالب عاشق نوایِ کوکو سر می دهد ؟ [ گویی که همانند طالبان حقیقت همواره می گوید : کو ؟ کو ؟ یعنی کجایی ای نگارِ حقیقت ؟ کجایی ؟ ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 173 ) ]
کی بگوید لَکلَک آن لَک لَک بجان ؟ / لَک چه باشد ؟ مُلکِ توست ای مُستَعان
کی لکلک با دل و جان می گوید : لَک لَک ؟ لَک یعنی چه ؟ یعنی ای یاری کننده ، مُلکِ جهان از آنِ توست . [ پرندۀ لکلک همواره لک لک می گوید . یعنی به زبانِ حال ، حضرتِ متعال را خطاب کند . مُلکِ جهان از آنِ توست . مولانا در غزلی می فرماید :
شیخ مرغان است لک لک ، لک لکش دانی که چیست / حمد ، لک ، والامر ، لک ، والمُلک ، لک یا مُستعان ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، ص 581 )
کی نماید خاک ، اسرارِ ضمیر ؟ / کی شود چون آسمان بُستان مُنیر ؟
کی خاک ، اسرارِ نهفته خود را آشکار می سازد ؟ و کی بوستان همانند آسمان ، روشن و تابان شود ؟
از کجا آورده اند آن حُلّه ها ؟ / مِن کریمِِ مِن رَحیمِِ کُلّها
آن جامه های رنگین و گرانبها را از کجا آورده اند ؟ مسلماََ از بارگاه بخشندۀ مهربان .
آن لطافت ها نشانِ شاهدی است / آن نشانِ پایِ مردِ عابدی است
همۀ این لطافت ها و زیبایی ها نشانۀ آن نگارِ بی همتاست . همۀ اینها ، علائمی است که انسان پارسا بدان وسیله به حضرتِ پروردگار واصل می گردد . [ اکبرآبادی گوید : شهودِ این نشانِ پای آن شاهد ، مزدِ عبادت و ریاضت عابد است که بی عبادت و ریاضت ، دیدنِ این نشان میسّر نیست . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 158 ) بنابراین راهِ وصول به اصول و طریق نیل به حق ، انجام طاعت و خدمت است . بی سعی ، پاداشی نیست ]
آن شود شاد از نشان ، کو دید شاه / چون ندید او را نباشد اِنتباه
کسی از دیدن نشان و اثر شاد می شود که شاه را دیده باشد . ولی آنکه او را نبیند از این معرفت محروم شود و به هوشیاری و بیداری نرسد . [ پس کسی که به حق تعالی عارف باشد از آثاری که سببِ وصال و قرب به حق می شود خوشحال و نیکبخت می شود . / اِنتباه = بیدار کردن ]
روحِ آن کس کو به هنگامِ اَلَست / دید ربِ خویش و ، شد بی خویش و مَست
روح کسی که به هنگام اَلست پروردگار خود را دید و مست و مدهوش شد . [ ادامه معنا در بیت بعد / اَلست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل ]
او شناسد بویِ مَی کو مَی بخَورد / چون نخورد او ، مِی نداند بوی کرد
اوست کسی که بوی شراب را می شناسد زیرا که قبلاََ شراب خورده است . ولی کسی که شرابی نخورده نمی تواند بوی آن را بشناسد .
زآنکه حکمت همچو ناقۀ ضالّه است / همچو دلّاله شهان را دالّه است
زیرا حکمت مانند شتر گم شده است و نیز مانند راهنمایی است که طالبان وصال شاه را به بارگاه شاه هدایت می کند . [ اشاره است به حدیث « حکمت ، گمشده مؤمن است ، هر جا که یافتش بدان سزاوارتر است » ( احادیث مثنوی ، ص 57 ) / دالّه = راهنما ]
تو ببینی خواب در یک خوش لِقا / کو دهد وعده و نشانی مر تو را
برای مثال ، تو در عالم خواب یک شخصِ خوش برخوردی را می بینی که به تو وعده و نشانی می دهد . [ برخی از خواب ها حاصلِ پیام و کاشفِ از عالم واقع و جهان عینی است . / خواب در = در خواب ]
که مرادِ تو شود اینک نشان / که به پیش آید تو را فردا فلان
او گوید که مرادِ تو حاصل می شود و نشانۀ برآورده شدن حاجت تو این است که فردا فلان کس نزدِ تو می آید .
یک نشانی آنکه او باشد سوار / یک نشانی که تو را گیرد کنار
یکی از نشانه های او این است . که او سواره است نه پیاده . و نشان دیگر آنکه تو را در آغوش می کشد .
یک نشانی که بخندد پیشِ تو / یک نشان ، که دست بندد پیشِ تو
نشانِ دیگر آنکه ، آن شخصِ سواره وقتی پیشِ تو می رسد می خندد . و نشانِ دیگر آنکه او در برابر تو دست بسته می ایستد . یعنی با احترام می ایستد .
یک نشانی آنکه این خواب از هوس / چون شود فردا ، نگویی پیشِ کس
نشانِ دیگر آنکه وقتی فردا رسید نباید هوس کنی که این خواب را برای کسی بازگو کنی .
ز آن نشان با والدِ یحیی بگفت / کی نیایی تا سه روز اصلاََ به گفت
و از همین نشانه ها بود که حق تعالی به زکریا ، پدر حضرت یحیی (ع) نیز فرمود که : تا سه روز نباید با کسی حرفی بزنی . [ حضرت زکریا (ع) به دوران کلانسالی رسیده بود ولی فرزندی نیافته بود . از حق تعالی درخواست می کند که به دوران سالخوردگی فرزندی بدو عطا فرماید . فرشتگان مژده برآوردن حاجتِ او را می آورند و او شگفت زده و شادمان می شود و از حق تعالی نشانه ای برای روا شدن حاجتش می خواهد . ندا در می رسد . « نشان تو این است که سه شبانه روز با مردمان سخن گفتن نتوانی جز به اشارت » ( آیه 41 ، سوره آل عمران ) ]
تا سه شب خامُش کن از نیک و بَدَت / این نشان باشد که یحیی آیدت
تا سه روز هر آنچه از خیر و شر به تو می رسد . چیزی مگو و خاموش باش . این نشان آن است که حضرت یحیی (ع) برای تو زاده خواهد شد .
دَم مزن سه روز اندر گفتگو / کین سکوت است آیتِ مقصودِ تو
تا سه روز هیچ حرفی نزن . و این سکوت ، نشانۀ روا شدن حاجتِ تو است .
هین میآور این نشان را تو بگفت / وین سن را دار اندر دل نهفت
بهوش باش ، مبادا این نشانه را آشکار کنی . بلکه باید آن را در قلبِ خود مستور و نهان داری . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 174 تا 178 دفتر اول ]
این نشان ها گویدش همچو شِکر / این چه باشد ؟ صد نشانیِ دِگر
این نشانهای شیرین و شکرین را که آن شخصِ خوش برخورد به او در خواب گفت . چیست ؟ یعنی چیزی نیست بلکه می تواند صد نشان دیگر نظیر آن را بگوید .
این نشانِ آن بُوَد کآن مُلک و جاه / که همی جویی ، بیابی از اِله
این نشانِ آن است که هر چه از مُلک و مقام از خدا درخواست می کنی . به آن دست می یابی .
آنکه می گریی به شب های دراز / و آنکه می سوزی سحرگه در نیاز
این است که در شبهای دراز گریه سر می دهی و در سحرگاهان در تضرع و نیاز می سوزی .
آنکه بی آن روزِ تو تاریک شد / همچو دوکی گردنت باریک شد
این است که بدون آن نشان ، روز تو تیره می شود و گردنت مانند دوک ، لاغر و باریک می گردد .
و آنچه دادی ، هر چه داری در زکات / چون زکاتِ پاکبازان رختهات
و این است که تو هر چه داری در راهِ او می دهی . همانند پاک باختگان ، جامه های خود را نیز در راهِ او می بخشی .
رخت ها دادیّ و ، خواب و رنگِ رُو / سر فِدا کردیّ و ، گشتی همچو مو
تو همۀ داراتی هایت را بذل می کنی . حتی از خواب و راحتِ خود نیز می گذری و رنگِ رخساره ات را نیز از دست می دهی و سرت را نیز درمی بازی و همچون مو لاغر و ناچیز می شوی .
چند در آتش نشستی همچو عود / چند پیشِ تیغ رفتی همچو خُود
بارها درون آتش می روی و مانند عود می سوزی . و بارها مانند لاهخُود در برابر شمشیر بلا می روی .
زین چنین بیچارگی ها صد هزار / خویِ عشّاق است و ، نآید در شمار
از این بلاها و گرفتاری ها به قدری برای عاشقان پیش می آید که نمی توان آنها را شمارش کرد . [ حضرت مولانا از بیت 1680 تا اینجا حال عاشق صادق را بازگو فرمود و از جانفشانی ها و بلاجویی های او سخن گفت . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 491 ) ]
چونکه شب این خواب دیدی ، روز شد / از امیدش روزِ تو پیروز شد
ابیات پیشین مقدمه ای است برای این بیت و بیت بعد . وقتی که شب ، چنین خوابی را ببینی و صبح فرا رسد بر اثر این مژده ها ، روزت خوش و پیروز می گردد .
چشم ، گَردان کرده یی بر چپّ و راست / کآن نشان و آن علامت ها
به سوی چپ و راست چشم می گردانی و پیش خود می اندیشی که پس کو آن نشانه هایی که در خواب دیدم ؟ یعنی انتظار داری که رویاهایت به واقعیت پیوندد .
بر مثالِ برگ می لرزی که وای / گر رود روز و نشان ، نآید بجای
از شدّتِ اضطراب مانند برگ به خود می لرزی و با خود می گویی : وای به حالِ من که روز سپری شود و آن نشانه ها آشکار نشود .
می دوی در کوی و بازار و سرا / چون کسی کو گم کُند گوساله را
در کوی و برزن و بازار و خانه می دوی . درست مانند کسی که گوساله اش را گم کرده و به دنبال او می دود .
خواجه خیرست این دَوادَو چیستت ؟ / گم شده اینجا که داری ، کیستت ؟
اگر کسی در این اثنا به تو بگوید : ای آقا ، انشاءالله که خیر است . برای چه اینقدر می دوی ؟ گمشدۀ تو در اینجا کیست ؟ [ دَوادَو = دویدن به هر طرف ]
گوییش : خیر است ، لیکن خیرِ من / کس نشاید که بداند غیرِ من
تو راز را فاش نمی کنی و فقط به او می گویی : بله ، البته که خیر است . ولی خیری که تنها به من می رسد . و سزاوار نیست که این راز را کسی جز من بداند .
گر بگویم ، نَک نشانم فَوت شد / چون نشان شد فَوت ، وقتِ موت شد
تو به آن شخص می گویی : اگر به تو نشانی از آن بگویم . نشانی را از کف خواهم داد و هر گاه آن نشان را از دست دهم مرگم فرا خواهد رسید .
بنگری در رویِ هر مردی سوار / گویدت : منگر مرا دیوانه وار
تو برای آنکه آن سوار موعود در رویا را پیدا کنی . به روی هر شخصِ سواره ای که عبور می کند با دقّت نگاه می کنی ولی آن سوار که از نگاهِ مات و مبهوت ، گمان بر جنون تو برده می گوید : این قدر مانند دیوانه ها به من نگاه نکن . [ منظور از «هر مردی سوار » حکیمان و فاضلانی که وجد و جذبۀ عارفانه را به چشم حقارت درنگرند . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر دوم ، ص 769 ) ]
گوییش : من صاحبی گم کرده ام / رُو به جُست و جویِ او آورده ام
تو به او می گویی : ای سوار ، من یار همدم و انیسی را گم کرده ام و اکنون در حال جستجوی او هستم .
دولتت پاینده بادا ای سوار / رحم کُن بر عاشقان ، معذور دار
ای سوار ، دولت و اقبالت پاینده باد . بر عاشقان رحم آور و عذرِ آنان را بپذیر . یعنی ای اصحابِ قیل و قال ، احوالِ عارفان را از دید عارفان بنگرید .
چون طلب کردی به جِد آمد نظر / جَد خطا نَکنَد چنین آمد خبر
خلاصه چون از رویِ جدیّت به طلب برخاستی ، برای تو بینشی و نظری حاصل می شود . تلاش و جدیّت هرگز خطا نمی کند . و این چیزی است که در خبر آمده است . [ اشاره است به حدیثِ « هر که چیزی خواهد و کوشد ، یابد و هر که دری کوبد و پای فشارد بدان درآید » ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 592 ) . بیت فوق اِشعار می دارد که طلب اگر راستین باشد . آدمی به مقصود رسد . ]
ناگهان آمد سواری نیک بخت / پس گرفت اندر کنارت سخت سخت
ناگهان آن سوارِ نیکبختِ موعود در عالمِ رویا ، در برابر چشمانت پیدا می شود و تو را سخت در آغوش می کشد .
تو شدی بی هوش و افتادی به طاق / بی خبر گفت : اینت سالوس و نِفاق
تو از ذوق و شوقِ ظاهر شدن آن سوار ، بی هوش به پشت می افتی . ولی کسی که از این احوال غافل است می گوید : شگفتا از این حیله و ریاکاری . ( اینت = شرح بیت 1129 همین دفتر ) [ وجه دیگر مصراع اول : تو بیهوش می شوی و از یاران جدا می مانی . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 202 ) . وجه دیگر : از شوق دیدار او بیهوش شوی و بی تاب و طاقت بر زمین افتی . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 593 )
او چه می بیند ؟ در او این شور چیست ؟ / او نداند کآن نشانِ وصلِ کیست ؟
آن غافلِ بی خبر چه می داند که در آن شخصِ بیهوش ، آن همه شور چیست و چرا بیهوش شده است ؟ زیرا او نمی داند که این حالاتی که بدو دست داده نشانۀ وصالِ کیست . [ وجه دیگر مصراع اول این است : آن بی خبر با خود یا با دیگران می گوید : این بیهوش چه چیزی را می بیند ؟ و در او این همه شور و شعف برای چیست ؟ ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 593 )
این نشان در حقِ او باشد که دید / آن دگر را کی نشان آید پدید ؟
این نشان در حقِ کسی است که آن نشان را در آن عالم دیده است و گرنه برای دیگری کی چنین نشانی پیدا می شود ؟ [ مشهودات عرفانی و الهاماتِ ربانی فقط برای شخصِ مستعد و لایق حاصل می شود . دیگران از آن بهره ای ندارند . ]
هر زمان کز وَی نشانی می رسید / شخص را جانی به جانی می رسید
از بارگاه الهی هر زمان ، نوعی نشان به او می رسد و دمادم ، روحِ تازه ای به جانِ او در می رسد .
ماهیِ بیچاره را پیش آمد آب / این نشان ها تِلک آیاتُ الکتاب
این طالبِ عاشق ، حالی همچون ماهیِ دور افتاده از آب دارد که ناگهان به آبی می رسد . این نشانه ها و آیات ( آفاقی و انفسی ) تماماََ آیات کتاب حضرت حق تعالی است . [ مصراع دوم اشارت دارد به آیاتی چون ، آیه 1 سوره حِجر ، آیه 2 سوره لقمان و … « تِلک آیاتُ الکتابِ الحَکیم = آن است آیه های کتاب با حکمت » ]
پس نشان ها که اندر انبیاست / خاصِ آن جان را بُوَد کو آشناست
پس آن نشانی هایی که در ذاتِ پیامبران وجود دارد . تماماََ مخصوصِ جانی است که با حضرتِ حق آشنا باشد . [ نشانه های حق که در ذاتِ انبیاء موجود است . جز عارف از آن خبر ندارد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 161 ) ]
این سخن ناقص بماند و بی قرار / دل ندارم ، بی دلم ، معذور دار
سخنم ناتمام ماند و به جایی نرسید زیرا دلباخته و بی دلم . عذرم را بپذیر .
ذرّه ها را کی تواند کس شمرد ؟ / خاصه آن کو عشق ، عقلِ او ببرد
زیرا ذراتِ ریز را چه کسی می تواند بشمارد ؟ به ویژه کسی که عشق ، عقل و خِردش را از میان برده است .
می شمارم برگ هایِ باغ را / می شمارم بانگِ کبک و زاغ را
برگ های باغ را می شمارم . بانگِ کبک و زاغ را می شمارم .
در شمار اندر نیاید ، لیک من / می شمارم بهرِ رشدِ مُمتَحَن
این چیزها که ذکرشان رفت اگر چه به شمارش درنمی آید ولی من برای ارشاد سالکِ آزموده به اندازۀ رفع حاجت می شمارم . [ مُمتَحَن = آزماینده / پس آیاتِ آفاقی و انفسی حق تعالی به شمار در نیاید . اما تا اندازه ای که باعث آگاهی شود شمردنش لازم است ]
نحسِ کیوان یا که سعدِ مشتری / نآید اندر حَصر ، گرچه بشمری
برای مثال ، نحس بودن ستارۀ کیوان یا سعد بودن ستارۀ مشتری را بخواهی بشماری ، قابل شمارش نیست . [ کیوان = شرح بیت 174 همین دفتر / مشتری = شرح بیت 1549 همین دفتر / نَحس = شرح بیت 754 دفتر اول / سعد = شرح بیت 1288 دفتر اول ]
لیک هم بعضی از این هر دو اثر / شرح باید کرد یعنی نفع و ضر
ولی بایسته است که بخشی از تأثیر این دو ستارۀ شرح داده شود و سود و زیان آن دو را بیان کرد .
تا شود معلوم ، آثارِ قضا / شَمّه ای مر اهلِ سعد و نحس را
تا اندکی از نشانه های قضا و قَدَر برای نیکبختان و بدبختان معلوم و روشن گردد .
طالعِ آن کس که باشد مشتری / شاد گردد از نشاط و سروری
طالع کسی که ستاره مشتری باشد از شور و نشاط و والایی مقام ، شادمان گردد .
و آنکه را طالع زُحل از هر شُرور / احتیاطش لازم آید در امور
ولی طالع کسی که ستارۀ زُحل باشد . باید در همۀ کارها از بدی ها احتیاط ورزد . [ طالع = شرح بیت 752 دفتر اول ]
گر بگویم آن زُحل استاره را / ز آتشش سوزد مر آن بیچاره را
اگر برای کسی که طالعش زُحل است ، شمّه ای از شومی آن بگویم . حتماََ آتش شومی ، آن بدبخت را خواهد سوخت .
أذکُروالله شاهِ ما دستور داد / اندر آتش دید ما را نور داد
شاه ما فرمان داده که خدا را یاد کنید . چون آن خدا ما را در آتش قهر و بلا دید . به ما نور بخشید . [ اکبرآبادی گوید : چون دید که بندگان در نارِ غفلت و پندار غیرت افتاده اند . حکم به دوام ذکر خود فرمود تا از غیر بینی درآیند و جمال حق در ذاتِ خود و دیگر موجودات مشاهده نمایند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 161 ) مصراع اول اشارت است به آیه 41 سوره احزاب « ای آنان که گرویده اید . خدا را یاد کنید . یاد کردنی بسیار » ]
گفت : اگر چه باکم از ذکرِ شما / نیست لایق مر مرا تصویرها
شاه جهان هستی (خداوند) فرموده است . اگر چه من از ذکرِ شما پاک و منزّهم و تصویرهایی که شما از من می سازید . لایق مقامِ من نیست . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
لیک هرگز مستِ تصویر و خیال / در نیابد ذاتِ ما را بی مثال
ولی کسی که مست و شیفتۀ تصویر و خیال ما شده . هرگز ذاتِ ما را بدون مثال و تمثیل نمی تواند فهم کند . [ برای همین است که صحیفه های آسمانی با مردم به طریق مَثَل سخن می گویند تا افهامِ نازل آنان مفاهیم عالیه الهیه را برتابد . انبیاء و اولیاء و مربیان بشری نیز در ارشاد و تربیت از مَثَل بسیار استفاده می کنند . ]
ذکرِ جسمانه ، خیالِ ناقص است / وصفِ شاهانه ، از آنها خالص است
تصویر جسمانی از ذاتِ حضرتِ حق ، از آنِ خیالِ ناقص است . در حالی که توصیف شاهانه از حالات و صفاتِ جسمانی عاری و مبرّاست . یعنی اندیشه های قاصر ، خداوند را به صورت جسمانی توصیف می کنند . ولی آن توصیف عالی است که از شائبه جسمانی پاک باشد .
شاه را گوید کسی ، جُولاه نیست / این چه مدح است ؟ این مگر آگاه نیست ؟
اگر کسی ضمن توصیف شاه بگوید : آن شخصیت بزرگی است که بافنده و نسّاج نیست . این دیگر چه مدح و ستایشی است ؟ مگر این گوینده از شخصیت شاه خبر ندارد و او را نمی شناسد ؟ [ در پنج بیت فوق مراد از «شاه» حضرت حق تعالی است که پادشاه جهانیان است . مقصود این است که تنزیه هم باید مطابق با شأن و مقامِ بیچونِ خداوندی باشد و اگر در بیان تنزیه رعایت معنا را نکنیم . او را در واقع تنزیه نکرده ایم . چنانکه مثلاََ اگر کسی در تنزیه خدا بگوید : خدا آن ذاتِ والایی است که آهنگر و بافنده و زارع و … نیست . مسلماََ این تنزیه ، در خورِ آن ذاتِ بلند مرتبه نیست . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 492 ) ]
دکلمه انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
بسیار زیبا … شاکر خدای متعال و سپاسگزار شما سروران عزیز به جهت تفسیر زیبای این مفاهیم والای عرفانی هستم …
خیلی متشکرم از زحمات بسیار پدیداران این سایت که چقدر زحمت کشیدند بابت این ابیات و خدمتی بزرگی در حق ما کردهاند