قصه درویش که از آن خانه هرچه می خواست می گفت نیست

قصه درویش که از آن خانه هرچه می خواست می گفت نیست | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه درویش که از آن خانه هرچه می خواست می گفت نیست | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 1250 تا 1267

نام حکایت : حکایت هِلال که بندۀ مخلص و صاحب بصیرت و بی تقلید خدا بود

بخش : 8 از 9 ( قصه درویش که از آن خانه هرچه می خواست می گفت نیست )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت هِلال که بندۀ مخلص و صاحب بصیرت و بی تقلید خدا بود

هِلال یکی از یاران پیامبر (ص) ، در بیتِ خواجه ای به کارِ ستوربانی و تیمارداشتِ چهارپایان مشغول بود . امّا خواجه از حقیقتِ حالِ او خبر نداشت . تا اینکه هِلال بیمار می شود و نُه روز در اصطبل ، رنجور و بیمار می افتد و کسی هم از این امر مطلّع نمی شود . حتّی خواجه نیز نمی داند او بیمار شده است . تا اینکه پیامبر (ص) از طریقِ وحی بر این امر وقوف می یابد و برای عیادت او شتابان راهی بیت خواجه می شود . همینکه خواجه می شنود که پیامبر (ص) به سوی خانۀ او می آید …

متن کامل ” حکایت هِلال که بندۀ مخلص و صاحب بصیرت و بی تقلید خدا بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه درویش که از آن خانه هرچه می خواست می گفت نیست

ابیات 1250 الی 1267

1250) سایلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خاست یا تَرنانه ای

1251) گفت صاحبخانه : نان اینجا کجاست ؟ / خیره یی ، کی این دکّانِ نانباست ؟

1252) گفت : باری ، اندکی پیهَم بیاب / گفت : آخِر نیست دکّانِ قصاب

1253) گفت : پاره ای آرد دِه ای کدخدا / گفت : پنداری که هست این آسیا ؟

1254) گفت : باری ، آب دِه از مَکرَعَه / گفت : آخِر نیست جُو یا مَشرَعه

1255) هر چه او درخواست ، از نان یا سُبوس / چُربَکی می گفت و می کردش فُسوس

1256) آن گدا در رفت و دامن بَر کشید / اندر آن خانه به حِسبَت خواست رید

1257) گفت : هَی هَی ، گفت : تن زن ای دُژَم / تا درین ویرانه خود فارغ کنم

1258) چون در اینجا نیست وجهِ زیستن / در چنین خانه بباید ریستن

1259) چون نه یی بازی که گیری تو شکار / دست آموزِ شکارِ شهریار

1260) نیستی طاوسِ با صد نقش بند /  که به نقشت چشم ها روشن کنند

1261) هم نه یی طوطی که چون قندت دهند / گوش ، سویِ گفتِ شیرینت نهند

1262) هم نه یی بلبل که عاشق وار زار / خوش بنالی در چمن یا لاله زار

1263) هم نه یی هُدهُد که پیکی ها کنی / نه چو لک لک که وطن بالا کنی

1264) در چه کاری تو و ؟ بهرِ چِت خَرَند ؟ / تو چه مرغیّ و ؟ تو را با چه خورند ؟

1265) زین دکانِ با مِکاسان برتر آ / تا دکانِ فَضل ، کِاللهَ اشتَرا

1266) کاله یی که هیچ خلقش ننگرید / از خَلاقَت آن کریم آن را خرید

1267) هیچ قلبی پیشِ او مردود نیست / زآنکه قصدش از خریدن سود نیست

شرح و تفسیر قصه درویش که از آن خانه هرچه می خواست می گفت نیست

مولانا به مناسبت آنکه گفت افراد عاری از کمال و معنویت به دوران پیری ، روحی سرد و باطنی متعفّن می یابند . حکایتی کوتاه می آورد :

گدایی به درِ خانه ای آمد و از صاحبخانه قدری نان خشک یا نان تازه خواست . صاحبخانه چون بخیل و تنگ چشم بود نه تنها چیزی بدو نداد بلکه با طنز وو تمسخر گفت : مگر اینجا دکّانِ نانوایی است . گدا گفت : پس مقداری پیه و چربی بده . جواب داد : اینجا که دکّانِ قصابی نیست . گدا گفت : پس کمی آرد بده . گفت : خیال می کنی اینجا آسیاب است . پس کمی آب بده . جواب داد : مگر اینجا آبشخور است . گدا دید که حریفِ آن بخیل نمی شود . پس دامنش را واپس زد تا … ! صاحبخانه گفت آهای چه می کنی ؟ این انه چون جای زیستن نیست پس جای ریستن است .

منظور حکایت : کسی که اندرونش از فضایل اخلاقی و انوار معنوی تهی است . همچون ویرانه ای بی قدر است .

سایلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خاست یا تَرنانه ای


گدایی به درِ خانه ای آمد و قدری نان خشک یا نان تازه درخواست کرد .

گفت صاحبخانه : نان اینجا کجاست ؟ / خیره یی ، کی این دکّانِ نانباست ؟


صاحبخانه به طنز و تمسخر گفت : اینجا نان کجا پیدا می شود ؟ مگر گیجی ؟ مگر این خانه ، دکّانِ نانوایی است ؟

گفت : باری ، اندکی پیهَم بیاب / گفت : آخِر نیست دکّانِ قصاب


گدا گفت : لااقل مقداری پیه و چربی به من بده . صاحبخانه گفت : عمو جان اینجا که دکانِ قصابی نیست .

گفت : پاره ای آرد دِه ای کدخدا / گفت : پنداری که هست این آسیا ؟


گدا گفت : مقداری آرد به من بده . صاحبخانه گفت : خیال می کنی اینجا آسیاب است ؟

گفت : باری ، آب دِه از مَکرَعَه / گفت : آخِر نیست جُو یا مَشرَعه


گدا گفت : دستِ کم از مَشک ، آبی به من بده . صاحبخانه گفت : اینجا که جویبار یا آبشخور نیست . [ مَکرَعَه = مَشکِ آب / مَشرَعَه = جای آب خوردن ، آبشخور ، راهی میان بُر که در کنار رودخانه ها تعبیه می شد تا کسانی که می خواهند آبی از رودخانه بردارند از آن راه درآیند ]

هر چه او درخواست ، از نان یا سُبوس / چُربَکی می گفت و می کردش فُسوس


خلاصه آن گدا هر چه از نان تا سبوس درخواست کرد صاحبخانه سخنی طنز آمیز می گفت و به اصطلاحِ عامیانه « دستش می انداخت » . [ چُربَک = طنز و لطیفه ]

آن گدا در رفت و دامن بَر کشید / اندر آن خانه به حِسبَت خواست رید


گدا از جواب های سر بالا صاحبخانه از کوره در رفت و ناگهان جامۀ خود را بالا زد و حالتی به خود گرفت که پنداری می خواهد در آن خانه بریند . [ در رفت = می توانیم به معنی داخل شد هم بدانیم یعنی «داخل خانه شد» / حِسبَت = حساب و شمارش ، مزد و ثواب ، اجر ، پنداشتن ]

گفت : هَی هَی ، گفت : تن زن ای دُژَم / تا درین ویرانه خود فارغ کنم


وقتی صاحبخانه دید که گدا می خواهد این کار را انجام دهد . گفت : آهای چه می کنی ؟ گدا گفت : لال شو ای نکبت که می خواهم در این خرابه خود را راحت کنم .

چون در اینجا نیست وجهِ زیستن / در چنین خانه بباید ریستن


حالا که در این خانه زمینه ای برای زندگی کردن وجود ندارد پس باید در این خانه رید . ( ریستن = ریدن ، معانی دیگری نیز دارد که ربطی به بیت ندارد ) [ هر کس خانۀ درونش از معرفت و مکارم اخلاقی تهی است به مثابۀ سرگین زار است . گر چه هیبتی صوری و جلوه ای کاذب داشته باشد . ]

چون نه یی بازی که گیری تو شکار / دست آموزِ شکارِ شهریار


از اینجا مولانا اولیاء الله را به شماری از پرندگان محبوب و خوش نام تشبیه می کند و اشخاص خام را دعوت به تحمّل ریاضات طریق سلوک می کند و می فرماید :

حال که تو بازِ شکاری نیستی که صیدی بگیری و بر دست سلطان بنشینی و طریق شکار بیاموزی . [ این بیت تا بیت 1263 متضمّن شرط است و بیت 1264 جواب شرط . مراد از «باز شکاری» عارف بِالله است که دست آموزِ شاه حقیقت یعنی حضرت حق است . ]

نیستی طاوسِ با صد نقش بند /  که به نقشت چشم ها روشن کنند


و طاووس نیستی که نقش و نگار فراوان داشته باشی که با تماشای نقش هایت چشم ها روشن شود . [ در این بیت «طاووس» کنایه از عارف بِالله است که با نقش و نگار مکارم و فضایل اخلاقی مزیّن شده است . ]

هم نه یی طوطی که چون قندت دهند / گوش ، سویِ گفتِ شیرینت نهند


و همچنین طوطی نیستی که به تو قند دهند و به سخنان شیرینت گوش فرار دهند . [ در این بیت «ولیِّ خدا» به طوطی تشبیه شده از آنرو که طوطی قند و شِکر را دوست دارد . پس ولیِّ خدا قند معرفت را از حق می گیرد و نکاتی نغز بر زبان می آورد یعنی مثلِ طوطی شیرین سخنی می کند . ]

هم نه یی بلبل که عاشق وار زار / خوش بنالی در چمن یا لاله زار


و نیز بلبل هم نیستی که عاشقانه در چمنزار یا لاله زار زیبا ناله سر دهی و نغمه سرایی کنی . [ در این بیت «عارف بِالله» به بلبل تشبیه شده است که در بوستان الهی ، الحان معنوی می سراید . ]

هم نه یی هُدهُد که پیکی ها کنی / نه چو لک لک که وطن بالا کنی


و هُدهُد هم نیستی که قاصدی کنی . و نیز مانند لک لک در بلندیها آشیانه برپا کنی . [ در این بیت «هُدهُد» کنایه از ولیِّ خداست که هادی و مرشد سالکان است . شیخ عطار می فرماید :

مرحبا ای هُدهُدِ هادی شده / در حقیقت پیکِ هر وادی شده

«لک لک» نیز کنایه از عارف بِالله (ولیِّ خدا) است . زیرا که این پرنده در بلندی آشیان می سازد . ولیِّ خدا نیز در مراتب عالیه الهی منزل دارد . ]

در چه کاری تو و ؟ بهرِ چِت خَرَند ؟ / تو چه مرغیّ و ؟ تو را با چه خورند ؟


پس تو به چه کاری مشغولی ؟ و برای چه باید همگان طالب و خریدار تو باشند ؟ تو چه پرنده ای هستی ؟ تو را باید با چه چیزی بخورند ؟ [ این بیت جواب شرط ابیات قبل می باشد . ]

زین دکانِ با مِکاسان برتر آ / تا دکانِ فَضل ، کِاللهَ اشتَرا


از این دکّان که در آن چانه فراوان زده می شود بالاتر بیا . تا به دکّانِ فضل الهی برسی که در آن دکان خداوند خریدار حَسناتِ توست . [ کِالله اشتری = اشاره به آیه 111 سورۀ توبه « خداوند ، جان و مالِ مومنان را به بهای بهشت خریده است » / مِکاس = به معنی چانه زدن در تقلیل بهای چیزی است . مَکاس نیز به معنی باجگیر است چنانکه دنیا محلِ یغماگری و غارت یکدیگر است . ]

کاله یی که هیچ خلقش ننگرید / از خَلاقَت آن کریم آن را خرید


متاعی که از شدّت فرسودگی کسی حاضر نیست بدان نگاه کند . خداوندِ کریم آن را از انسان می خرد . ( خَلاقَت = کهنگی و فرسودگی ) [ این بیت در مقام کرامت و بخشندگی حضرت حق است . «متاع کهنه» در اینجا کنایه از نَفسِ گُنه کار و معیوب آدمی است که در همه جا مردود است جز در بارگاه کریم آن یگانۀ غفار . ]

هیچ قلبی پیشِ او مردود نیست / زآنکه قصدش از خریدن سود نیست


در بارگاه رحمت الهی هیچ قلبی مردود نمی شود . زیرا قصد او از خریدن نَفسِ گُنه کار آدمی سود بردن نیست .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصه درویش که از آن خانه هرچه می خواست می گفت نیست

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟