شرح و تفسیر صبر فرمودن اعرابی زن را و گفتن فضیلت صبر و فقر

شرح و تفسیر صبر فرمودن اعرابی زن را و گفتن فضیلت صبر و فقردر مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر صبر فرمودن اعرابی زن را و گفتن فضیلت صبر و فقر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2288 تا 2314

نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت

بخش : 5 از 32

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …

متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2288 الی 2314

2288) شُوی ، گفتش چند جویی دخل و کِشت ؟ / خود چه ماند از عُمر ؟ افزونتر گذشت

2289) عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد / ز آنکه هر دو همچو سیلی بگذرد

2290) خواه صاف و خواه سیلِ تیره رُو / چون نمی پاید دَمی ، از وی مگو

2291) اندرین عالم هزاران جانور  / می زند خوش عیش ، بی زیر و زبر

2292) شکر می گوید خدا را فاخته / بر درخت و برگِ شب ناساخته

2293) حمد می گوید خدا را عندلیب / که اعتمادِ رزق بر توست ای مُجیب

2294) باز ، دستِ شاه را کرده نوید / از همه مُردار بُبریده امید

2295) همچنین از پشّه گیری تا به پیل / شد عِیالُ الله و حق نِعمَ المُعیل

2296) این همه غم ها که اندر سینه هاست / از بخار و گَردِ بود و بادِ ماست

2297) این غمانِ بیخ کَن چون داسِ ماست / این چنین شد و آنچنان وسواسِ ماست

2298) دانکه هر رنجی ، ز مردن ، پاره ای است / جزوِ مرگ از خود بران ، گر چاره ای است

2299) چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت / دانکه کُلّش بر سَرت خواهند ریخت

2300) جزو مرگ ار گشت شیرین مر تو را / دانکه شیرین می کند کُل را خدا

2301) دردها از مرگ می آید رسول / از رسولش رو مگردان ای فَضول

2302) هر که شیرین می زید ، او تلخ مُرد / هر که او تن را پرستد ، جان نبُرد

2303) گوسفندان را ز صحرا می کَشَند / آنکه فَربِه تر ، سبک تر می کُشَند

2304) شب گذشت و صبح آمد ای تَمَر / چند گیری آفسانۀ زر ز سَر ؟

2305) تو جوان بودی و قانع تر بُدی / زر طلب گشتی ، خود اول زر بُدی

2306) رَز بُدی ، پُر میوه ، چون کاسِد شدی ؟ / وقتِ میوه پختنت فاسد شدی ؟

2307) میوه ات باید که شیرین تر شود / چون رَسَن تابان ، نه واپس تر رود

2308) جفتِ مایی ، جفت باید هم صفت / تا برآید کارها با مصلحت

2309) جفت باید بر مثال همدگر / در دو جفتِ کفش و موزه درنگر

2310) گر یکی کفش از دو ، تنگ آید به پا / هر دو جُفتش کار ناید مر تو را

2311) جفتِ در ، یک خُرد و آن دیگر بزرگ ؟ / جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ ؟

2312) راست ناید بر شتر جفتِ جوال / آن یکی کوچک و آن دیگر کمال

2313) من روم سوی قناعت دل قوی / تو چرا سویِ شَناعت می روی ؟

2314) مردِ قانع از سَرِ اخلاص و سوز / زین نَسَق می گفت با زن تا به روز

 

شرح و تفسیر صبر فرمودن اعرابی زن را و گفتن فضیلت صبر و فقر

شُوی ، گفتش چند جویی دخل و کِشت ؟ / خود چه ماند از عُمر ؟ افزونتر گذشت


شوهر به زن گفت : ای خاتون ، مگر چقدر به کِشت و درآمد مادی نیاز داری ؟ مگر از این عُمر چقدر مانده است ؟ بیشتر آن که سپری شده است .

عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد / ز آنکه هر دو همچو سیلی بگذرد


انسان خردمند هرگز به کم و زیاد معاش توجه نمی کند . زیرا هر دو امر یعنی کاشت و فرود معیشت مانند سیل می گذرد و ثبات و قرار ندارد .

خواه صاف و خواه سیلِ تیره رُو / چون نمی پاید دَمی ، از وی مگو


خواه آب معاش ، صاف و زلال باشد یعنی زندگی به رفاه گذرد و خواه تیره و کدر ، یعنی زندگی به سختی گذرد . لحظه ای نمی پاید . پس از آن حرفی نزن .

اندرین عالم هزاران جانور / می زید خوش عیش ، بی زیر و زبر


در این جهان هزاران جانور در نهایت آسایش می زیند و به زندگانی خود ادامه می دهند بی آنکه دچار اضطراب و پریشانی باشند . ( زیر و زبر = مجازاََ اضطراب و پریشان خاطری است )  [ این بیت و ابیات بعدی ناظر بر موضوع توکل است ]

شکر می گوید خدا را فاخته / بر درخت و برگِ شب ناساخته


پرنده زیبای فاخته ، آرام روی درخت می نشیند . خدای تعالی را سپاس و شکر می گوید . در حالیکه روزی شبانه اش فراهم نیست . ( فاخته = نوعی از کبوتران که قمری و کوکو نیز گویند )

حمد می گوید خدا را عندلیب / که اعتماد رزق بر توست ای مُجیب


بلبل ، خدای تعالی را حمد می گوید و با زبان حال و قال اظهار می دارد . اعتماد روزی و رزق بر توست ای اجابت کننده دعاها . [ حضرت عیسی مسیح (ع) فرموده است : مرغان هوا را نظر کنید که نه می کارند و نه می دروند و نه در انبارها ذخیره می کنند . و پدر آسمانی شما آنها را می پروراند . آیا شما از آنها به مراتب بهتر نیستید ؟ ( انجیل متّی ، باب ششم ، آیه 26 ) ( عندلیب = بلبل و هزار دستان . مُجیب = اجابت کننده ) ]

باز ، دستِ شاه را کرده نوید / از همه مُردار بُبریده امید


پرنده دلیر یعنی باز بلند پرواز از همه مردارها قطع امید کرده و از آنها روی برتافته است و تنها بر دست شاه ، امید بسته است .

همچنین از پشّه گیری تا به پیل / شد عِیالُ الله و حق نِعمَ المُعیل


همین طور از پشه گرفته تا فیل . یعنی از کوچکترین حیوانات تا بزرگترین جانوران ، همگی همگی خانوار و روزی خوار خوانِ نعمت حضرت پروردگار هستند . زیرا حق تعالی روزی خواران را نیک پذیرایی می کند . ( نعم المعیل = نیکو کفیل و سرپرست خانواده اوست ) [ خداوند در آیه 6 سوره هود می فرماید : « هیچ جنبنده ای بر روی زمین نیست جز آنکه حق تعالی رزق او را می دهد و … ]

این همه غم ها که اندر سینه هاست / از بخار و گَردِ بود و بادِ ماست


این همه غم و اندوه که به خاطر معاش و کسب روزی در سینه ها انباشته شده ، نتیجه غُباری است که از طوفان «من» و «مایی» برخاسته است . [ چرا انسان از فقدان چیزی غمگین می شود ؟ به خاطر آنکه بدان دلبستگی دارد و هرگاه این آویزش نباشد . فقدان آن چیز او را اندوهگین نسازد . ( بخار گرد = کنایه از آثار و لوازم هستی دنیوی . باد و بود = هستی مادی و لوازم آن ) ]

این غمانِ بیخ کَن چون داس ماست / این چنین شد و آنچنان وسواسِ ماست


این اندوه های ریشه کن همچون داسی است که عُمرِ ما را می درود و اینکه بگوییم . این کار چنین شد و آن کار چنان شد . همانند وسواسی بر پیکر روح ما می افتد و آن را آرام آرام می خورد و می تراشد . [ از اینرو فرزانگان و حکیمان گفته اند که اندوه داس عمر است . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 895 ) ]

دانکه هر رنجی ، ز مُردن ، پاره ای است / جزو مرگ از خود بران ، گر چاره ای است


این را هم بدان که هر رنج و دردی که بر جسم و روح ما عارض شود . پاره و بخشی از مرگ است . پس تا می توانی باید پیک مرگ را از خود دور سازی . [ برای همین است که اولیاءالله را بیم و اندوهی نیست . زیرا همه بیم ها و اندوه ها از آرزوی بلند ، زاده می شود . و کسی که بر آرزوهای دنیوی غالب شود و از وزش بادهای مادی در امان باشد . مانند شعله ای راست و فروزان خواهد ایستاد . در یکی از سروده های صوفیانه هندی آمده است . « و مردی که در بند تحصیل مقتضیات حواس باشد . او گرفتار کمند محسوسات گردد و از این گرفتاری آرزو پیدا شود و از آرزو ، غصه پدید آید و از غصه ، غفلت رو نماید و از غفلت ، فراموشی چیره گردد و از فراموشی ، عقل زوال پذیرد و از زوال عقل ، راه خلاصی از دست رود . ( بَگوَت گیتا ، ص 15 ) ]

چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت / دانکه کُلّش بر سَرت خواهند ریخت


حال که نمی توانی از پاره و جزء مرگ رهایی یابی . بدان که کُلِ مرگ ، تو را دررباید .

جزو مرگ ار گشت شیرین مر تو را / دانکه شیرین می کند کُل را خدا


اگر جزو و پاره مرگ که همان دردها و امراض هستند برای تو سهل و مقبول شد . بدان که خدای تعالی ، مرگِ نهایی را هم برایت شیرین می کند . [ جون زندگانی دنیا محدود در نسبت ها و حدود است . بنابراین نه خوشی مطلق وجود دارد و نه رنجِ مطلق . پس اگر از ابتدا بپذیریم که در زندگانی جلوه هایی از درد و رنج ، قهری است . در این صورت دردها و رنج ها کمتر ما را به رنج می افکند و نهایتاََ مرگ را نیز به عنوان یک واقعیت طبیعی ، شیرین خواهیم پذیرفت ]

دردها از مرگ می آید رسول / از رسولش رُو مگردان ای فَضول


دردها ، پیک و فرستاده حاکمِ مرگ هستند . پس ای بیهوده کوش ، از پیک مرگ روی مگردان . ( فَضول = زیاده گو و یاوه گو ]

هر که شیرین می زید ، او تلخ مُرد / هر که او تن را پَرَستَد ، جان نبُرد


هر کس که زندگانی خود را به شیرینی سپری کند . او با تلخی خواهد مُرد . و هر که تن خویش را بپرورد او از مرگ سخت و تلخ خلاصی نمی یابد . [ تلخی مرگ که آن را سَکَرات می گویند . برای کسی است که بر خوشی ها و لذات حیات ، دل نهاده و رنج ها را بر خویش آسان نکرده است . وگرنه هنگام عُروض مرگ ، حواس از کار فرو می ایستد و آدمی مرگ را به معنی علمی آن ادراک نمی کند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 980 و 981 ) ]

گوسفندان را ز صحرا می کَشَند / آنکه فَربِه تر ، سبک تر می کُشند


برای مثال ، گوسفندان را که از دشت به سوی خانه می برند . هر گوسفندی که فربه تر و سمین تر باشد زودتر قربانی اش می کنند . [ از ابیات فوق نتیجه می شود که باید رنج ها و دردهای کوچک را با روی باز استقبال کرد تا بر اثر این تمرین ، بتوان رنج های عظیم را بر دوش کَشید ]

شب گذشت و صبح آمد ای تَمَر / چند گیری آفسانۀ زر ز سَر ؟


شب دنیا به پایان رسید و بامداد آخرت سر می زند ای تیمور . تا کی افسانه طلا و دارایی را می خواهی از سر بگیری و دوباره آغاز کنی ؟ [ تَمَر = ظاهرا مخفف تیمور است . مولانا اعلام و اسامی اشخاص را گاه به صورت تکیه کلام و بدون اراده شخصی بخصوص استعمال می کند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 982 ) . برخی نیز گفته اند که تَمَر نام زن اعرابی بوده است . بعضی نیز تَمَر را ثَمَر خوانده اند و معنی کرده اند ای « میوه دل من » ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 897 ) ]

تو جوان بودی و قانع تر بُدی / زَر طلب گشتی ، خود اول زَر بُدی ؟


تو در آغاز ، جوان و پُر طراوت بودی و در عین حال قانع تر نیز بودی . ولی اینک خواهان زر و مال شده ای . در صورتی که در ابتدا خود زر بودی و وجود گرانبها داشتی .

رَز بُدی ، پُر میوه ، چون کاسِد شدی ؟ وقتِ میوه پختنت فاسد شدی ؟


تو درخت انگوری بودی پُر از میوه ، حال چگونه تباه و بی رونق شده ای ؟ در این که باید میوه های رسیده و خوشگوار بدهی چرا تباه شده ای ؟ [ درون تو ابتدا پُر بود از میوه های صفات و کمالات اخلاقی ، حال که پا به سن گذاشته ای و باید در عرصه کمالات پخته و استوار شوی چرا به واسطه حرص و آزمندی همه آن ثمرات را تباه می کنی ؟ ( کاسِد = بی رواج و بی قدر ) ]

میوه ات باید که شیرین تر شود / چون رَسَن تابان ، نه واپس تر رود ؟


میوه تو باید روز به روز شیرین تر شود نه اینکه مانند ریسمان تابان ، به عقب روی . [ هر چه عُمر سپری شود باید میوه تجربه و کمالات روحی ، برجسته و دلپذیرتر باشد . نه آنکه هر چه بر طول عُمر افزوده می شود . شخص از حیث کمالات به قهقرا رود و اندوخته های پیشین را نیز از کف بدهد . ( رَسن تابان = کنایه از کسی است که سیر قهقرایی دارد . زیرا وقتی که می خواهند نخ را تاب دهند . یکی کلاف را در دست می گیرد و دیگری سرنخ را می گیرد و عقب عقب می رود تا نخ از کلاف باز شود ) ]

جُفتِ مایی ، جُفت باید هم صفت / تا برآید کاره با مصلحت


ای زن ، تو جُفتِ منی . جفت باید هم خو و هم طراز باشد تا کارها بر وفق مراد و مصلحت بگردد و پیش رود .

جُفت باید بر مثالِ همدگر / در دو جفتِ کفش و موزه درنگر


جفت باید نظیر هم باشند . نگاه کن به دو لنگه کفش تا مشابهت میان یک جفت را مشاهده کنی .

گر یکی کفش از دو ، تنگ آید به پا / هر دو جفتش کار ناید مر تو را


مثلا اگر از دولنگه کفش ، یکی به پایت تنگ باشد . هر دو لنگه کفش ، دیگر به دردت نمی خورد .

جُفتِ در ، یک خُرد و و آن دیگر بزرگ ؟ / جُفتِ شیرِ بیشه دیدی هیچ گُرگ ؟


مثلا آیا هیچ دیده ای که از دو لنگه درِ خانه یکی بزرگ باشد و دیگری کوچک ؟ آیا هیچ تا به حال دیده ای که جفتِ شیر بیشه ، گُرگ باشد .

راست ناید بر شتر جُفتِ جوال / آن یکی کوچک و آن دیگر کمال


مثلا اگر از دو جوال شتر یکی کوچک و آن دیگری بزرگ باشد . تعادل را از دست می دهد و بر پشت شتر راست و مستقیم قرار نمی گیرد . ( جوال = کیسه بزرگ که از نخ ضخیم یا پارچه خشن درست کنند برای حمل بار )

من روم سوی قناعت دل قوی / تو چرا سویِ شَناعت می روی ؟


من که با دل قوی و استوار از قناعت استقبال می کنم . تو چرا به سوی نکوهش و عیب جویی من می روی ؟ ( شناعت = سرزنش کردن )

مردِ قانع از سَرِ اخلاص و سوز / زین نَسَق می گفت با زن تا به روز


مرد قانع در کمال اخلاص که از سوز دلش بود . این گونه سخنان را تا به وقت بامداد به همسرش می گفت و با این روش اندرزش می داد . ( نَسَق = روش )

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه صبر فرمودن اعرابی زن را و گفتن فضیلت صبر و فقر

دکلمه صبر فرمودن اعرابی زن را و گفتن فضیلت صبر و فقر

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟