اسرار خواندن اوراد وضو برای وضو کننده

اسرار خواندن اوراد وضو برای وضو کننده | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

اسرار خواندن اوراد وضو برای وضو کننده | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2213 تا 2244

نام حکایت : حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور

بخش : 2 از 11 ( اسرار خواندن اوراد وضو برای وضو کننده )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور

سه ماهی در آبگیری می زیستند . روزی سه ماهیگیر از آن ناحیه می گذشتند که چشمشان به آن سه ماهی افتاد و بلافاصله رفتند که دام های خود را فراهم کنند . یکی از ماهیان که عاقل بود از این حرکت دریافت که خطری در کمین است و عزمِ ترکِ آن آبگیر کرد . ابتدا خواست که با آن دو رفیق خود در این باره مشورت کند امّا دید که آن دو به قدری از قضیّه دور و بیگانه اند که نه تنها با او هم رأی و همراه نمی شوند بلکه او را در این تصمیم سُست و منفعل می سازند از اینرو یکه و تنها راهِ دریا را پیش گرفت و …

متن کامل ” حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات اسرار خواندن اوراد وضو برای وضو کننده

ابیات 2213 الی 2244

2213) در وضو هر عُضو را وِردی جدا / آمده ست اندر خبر ، بهرِ دعا

2214) چونکه اِستنشاقِ بینی می کنی / بُویِ جَنَّت خواه از رَبِّ غنی

2215) تا تو را آن بو کشد سویِ جِنان / بویِ گُل باشد دلیلِ گُلبُنان

2216) چونکه اِستنجا کنی ، وِرد و سُخُن / این بُوَد یا رَب تو زینَم پاک کُن

2217) دستِ من اینجا رسید ، این را بِشُست / دستم اندر شُستنِ جان است سُست

2218) ای ز تو کس گشته جانِ ناکسان / دستِ فضلِ توست ، در جان ها رسان

2219) حدِّ من این بود ، کردم من لئیم / زآن سویِ حَد را نَقی کُن ای کریم

2220) از حَدَث شُستم خدایا پوست را / از حوادث تو بشُو این دوست را

2221) آن یکی در وقتِ اِستنجا بگفت / که مرا با بویِ جَنَّت دار جُفت

2222) گفت شخصی : خوب وِرد آورده ای / لیک سوراخِ دعا گُم کرده ای

2223) این دعا چون وِردِ بینی بود ، چون / وِردِ بینی را تو آوردی به کُون ؟

2224) رایحۀ جَنَّت ز بینی یافت حُرّ / رایحۀ جَنَّت کی آید از دُبُر ؟

2225) ای تواضع بُرده پیشِ ابلهان / وی تکبّر بُرده تو پیشِ شَهان

2226) آن تکبّر بر خَسان خوب است و چُست / هین مرو معکوس ، عکسش بندِ توست

2227) از پیِ سوراخِ بینی رُست گُل / بو وظیفۀ بینی آمد ای عُتُل

2228) بویِ گُل بهرِ مشام است ای دلیر / جایِ آن بُو نیست این سوراخِ زیر

2229) کی از اینجا بویِ خُلد آید تو را ؟ / بو ز مَوضِع جُو ، اگر باید تو را

2230) همچنین حُبُ الوَطَن باشد درست / تو وطن بشناس ، ای خواجه نخست

2231) گفت آن ماهیِّ زیرک : رَه کُنم / دل ز رأی و مشوِرتشان بَر کنم

2232) نیست وقتِ مشورت ، هین راه کُن / چون علی تو آه اندر چاه کُن

2233) مَحرمِ آن آه ، کمیاب است بس / شب رَو و ، پنهان رَوی کُن چون عَسس

2234) سویِ دریا عزم کُن زین آبگیر / بحر جُو و تَرکِ این گِرداب گیر

2235) سینه را پا ساخت ، می رفت آن حَذور / از مقامِ با خطر تا بحرِ نور

2236) همچو آهو کز پیِ او سگ بُوَد / می دود تا در تنش یک رگ بُوَد

2237) خوابِ خرگوش و سگ اندر پی خطاست / خواب ، خود در چشمِ ترسنده کجاست ؟

2238) رفت آن ماهی ، رهِ دریا گرفت  / راهِ دور و پهنۀ پهنا گرفت

2239) رنج ها بسیار دید و عاقبت / رفت آخِر سویِ امن و عافیت

2240) خویشتن افگند در دریای ژرف / که نیابد حَدِّ آن را هیچ طرف

2241) پس چو صیّادان بیاوردند دام / نیم عاقل را از آن شد تلخ کام

2242) گفت : آه ، فَوت کردم فُرصه را / چون نگشتم همرهِ آن رهنما ؟

2243) ناگهان رفت او و ، لیکن چونکه رفت / می ببایستم شدن در پی به تفت

2244) بر گذشته حسرت آوردن خطاست / باز نآید رفته ، یادِ آن هَباست

شرح و تفسیر اسرار خواندن اوراد وضو برای وضو کننده

در وضو هر عُضو را وِردی جدا / آمده ست اندر خبر ، بهرِ دعا


در حدیثِ شریف آمده است که به هنگام وضو گرفتن برای شستنِ هر عضوی ذکرِ جداگانه ای سفارش شده است . [ آداب وضو و اذکارِ آن در کُتُبِ شرعی آمده است . ]

چونکه اِستنشاقِ بینی می کنی / بُویِ جَنَّت خواه از رَبِّ غنی


وقتی که به هنگامِ وضو آب استنشاق می کنی از پروردگارِ بی نیاز بوی بهشت طلب کن . [ اِستنشاق = به بینی کشیدن مایع یا چیزی ، بو کردن چیزی ]

تا تو را آن بو کشد سویِ جِنان / بویِ گُل باشد دلیلِ گُلبُنان


تا آن رایحۀ دلنواز تو را به سویِ باغ های بهشتی جذب کند . زیرا بویِ گُل ، دلیل بر وجودِ گُلستان است . [ جِنان = جمع جَنّة به معنی بهشت ، باغ / گُلبُن = بوتۀ گُل ]

چونکه اِستنجا کنی ، وِرد و سُخُن / این بُوَد یا رَب تو زینَم پاک کُن


چون می خواهی خود را تطهیر کنی باید وِردِ زبانِ تو این باشد که پروردگارا مرا از پلیدی پاک فرما . ( اِستنجا = تطهیرِ خود پس از قضای حاجت است و آدابی دارد که در کُتُبِ مربوطه آمده است ) [ در کُتُبِ احکام آمده است که به هنگامِ تطهیر پس از قضای حاجت مستحب است که گفته شود « خداوندا مرا از توبه کنندگان و پاکان قرار ده » .

عرفا گفته اند که طهارت بر دو نوع است : یکی طهارت ظاهر و دیگری طهارت باطن و هدفِ غایی از طهارت ظاهر رسیدن به طهارت باطن است . چنانکه حکیم سبزواری گوید : وقتی جسم و جامه ، واجب التطهیر است . بدان که تطهیرِ قلب از آلودگی های دنیوی و رذائلِ اخلاقی ، اوجب است ( اسرار الحکم ، ص 478 ) ]

دستِ من اینجا رسید ، این را بِشُست / دستم اندر شُستنِ جان است سُست


خداوندا ، دستِ من به اینجا رسید و آلودگی را پاک کرد و شُست . امّا دستِ من در تطهیرِ قلب و باطن از آلودگی ها و رذائل ناتوان است .

ای ز تو کس گشته جانِ ناکسان / دستِ فضلِ توست ، در جان ها رسان


ای خداوندی که قلبِ آدم های فرومایه و پلید به مَددِ تو ارزش و اعتبار پیدا کرده است . این دستِ فضل و احسانِ توست که می تواند قلب ها را از آلودگی ها پاک و مطهر سازد . یعنی فقط دستِ توست که به جان ها می رسد و دستِ ما فروتر از رسیدن بدانها است . ( ناکس = پست ، حقیر ، فرومایه ) [ از شرایطِ سلوک طریق کمال ، پرهیز از عُجب و خودبینی و غرّه شدن به فضایل خود است . سالک هر توفیقی که می یابد باید از جانبِ حضرتِ حق بداند و لحظه ای به خود نبالد . ]

حدِّ من این بود ، کردم من لئیم / زآن سویِ حَد را نَقی کُن ای کریم


خداوندا ، منِ فرومایه بی مقدار تا این حَد توانستم خود را از ناپاکی و پلیدی پاک کنم . پس ای خداوندِ کریم آن ناپاکی هایی که سِتُردنِ آن فراتر از تاب و توانِ من است . خود پاک فرما . [ نَقی = پاکیزه و نظیف ]

از حَدَث شُستم خدایا پوست را / از حوادث تو بشُو این دوست را


خداوندا ، من جسم خود را از نجاست پاک کردم . امّا این قلب و روح را تو از عوارضِ پلیدی و خباثت پاک فرما . [ حَدَث = مدفوع ، سرگین / این دوست = منظور قلب و روح است ( شرح اسرار ، ص 304 ) ]

شخصی که وِردِ استنجا را به وقتِ استنشاق می گفت

آن یکی در وقتِ اِستنجا بگفت / که مرا با بویِ جَنَّت دار جُفت


شخصی به هنگامِ طهارت گرفتن یعنی اِستنجا ، دعای مخصوصِ استنشاق را خواند و گفت : خداوندا ، مرا با رایحۀ بهشت قرین کن . یعنی بویِ دلاویز بهشت و بهشتیان را به مشامِ دلم رسان . [ در هنگامِ استنشاق ادعیه خاصی خوانده شود از جمله « خداوندا رایحۀ بهشت را به مشامِ دلِ من برسان » ( احیاء علوم الدین ( امام محمد غزالی ) ، ج 1 ، ص 132 ) . و همچنین در وقتِ استنشاق این دعا خوانده می شود که جرو مقدّماتِ مستحبی وضوست . « خداوندا مرا در شمار توبه کنندگان و پاکان قرار ده » ]

گفت شخصی : خوب وِرد آورده ای / لیک سوراخِ دعا گُم کرده ای


شخصی که دعای بی موقعِ او را شنید گفت : دعای خوبی خواندی . ولی سوراخِ دعا را گم کرده ای یعنی هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد .

این دعا چون وِردِ بینی بود ، چون / وِردِ بینی را تو آوردی به کُون ؟


زیرا این دعا را به هنگامِ استنشاق می خوانند امّا چرا تو دعای مخصوصِ بینی را به کُونِ خود تنزّل داده ای ؟

رایحۀ جَنَّت ز بینی یافت حُرّ / رایحۀ جَنَّت کی آید از دُبُر ؟


شخصی که از جمیعِ تعلّقاتِ دنیایی و نفسانی آزاد و رها شده بویِ دلاویز بهشت را از طریقِ مشامِ دل می شنود . چگونه ممکن است که از مقعد بویِ بهشت بیاید ؟ ( حُرّ = آزاد ، منظور کسی است که از قیدِ تعلّقات آزاد باشد / دُبُر = سرین ، نشیمن ) [ مولانا با این تمثیلِ کوتاه وارونه کاری های مردمِ نادان را توضیح می دهد . او ابتدا این تمثیل را در تبیینِ غلط خوانان حدیثِ حُبُ الوَطَن آورد امّا در ابیات بعدی دامنۀ مصادیق وارونه کاری را بسط می دهد . ]

ای تواضع بُرده پیشِ ابلهان / وی تکبّر بُرده تو پیشِ شَهان


ای کسی که در برابرِ نابخردان فروتنی و انکسار نشان می دهی . امّا در برابرِ شاهانِ حقیقی و برگزیدگان بشری تکبّر اظهار می کنی . [ ای وارونه کار ، تو خود را ذلیل و خاکسار دنیا طلبان می کنی . ولی در مقابلِ شاهانِ طریقت و سلاطینِ حقیقت که دنیا و مافیها را طلاق داده اند . خودخواهی و تکبّر نشان می دهی . در حالی که اگر اهلِ معرفت بودی عکسِ آن عمل می کردی . ]

آن تکبّر بر خَسان خوب است و چُست / هین مرو معکوس ، عکسش بندِ توست


تکبّرِ تو در برابرِ فرومایگانِ هوی پَرست بسی نیکو و شایسته است . بهوش باش و وارونه کاری را کنار بگذار . زیرا وارونه کاری ، راهِ نجات را به رویِ تو می بندد .

از پیِ سوراخِ بینی رُست گُل / بو وظیفۀ بینی آمد ای عُتُل


ای بَدخُلقِ خَشن ، گُل برای حسِّ شامّه روییده است . و بوییدن از وظایفِ بینی است . [ عُتُل = بَدخُلقِ خَشن ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 331 ) ]

بویِ گُل بهرِ مشام است ای دلیر / جایِ آن بُو نیست این سوراخِ زیر


ای دلاور رایحۀ گُل برای بینی است . سوراخِ نشیمن جای استشمامِ آن رایحۀ دلنواز نیست . [ مشام = محلّ قوّۀ شامّه ، بینی ]

کی از اینجا بویِ خُلد آید تو را ؟ / بو ز مَوضِع جُو ، اگر باید تو را


چگونه ممکن است که از سوراخِ تحتانی برای تو بویِ بهشت بیاید ؟ اگر بویِ بهشت می خواهی باید آن را از محلِّ اصلیِ آن بجویی . [ همینطور از فرومایگان و طالبانِ دنیا هرگز بویِ کمال نمی آید . پس باید در جستجویِ اصحابِ حقیقت برآیی تا بویِ بهشتی را از احوال و اقوالِ آنان بشنوی . ]

همچنین حُبُ الوَطَن باشد درست / تو وطن بشناس ، ای خواجه نخست


همینطور حدیثِ حُبُ الوَطَن سخنی درست است . به شرطِ آنکه ای آقا ، اوّل تو وطنِ حقیقی خود را بشناسی .

گفت آن ماهیِّ زیرک : رَه کُنم / دل ز رأی و مشوِرتشان بَر کنم


مولانا به ادامه حکایت آن سه ماهی باز می گردد و می گوید : آن ماهی هوشیار گفت : با تلاش و تکاپوی خود ، راهی پیدا می کنم و از مشورت با آن دو ماهی صرف نظر می کنم .

نیست وقتِ مشورت ، هین راه کُن / چون علی تو آه اندر چاه کُن


زیرا الآن وقتِ مشورت کردن نیست . بهوش باش و حرکت کن . و مانندِ حضرت علی (ع) دردِ دلِ خود را به چاه بگو . [ حضرت علی (ع) به کمیل بن زیاد فرمود : « بهوش باش که اینجا علمی فراوان است ( و با دست به سینۀ خود اشاره کرد ) ای کاش فراگیرندگانی برای آن می یافتم » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت شماره 139 ) . معروف است که حضرت علی (ع) وقتی گوشِ شنوا برای سخنانِ خود نمی یافت سر در چاه می کرد و دردِ دل می نمود . شیخ عطار در منطق الطیر در فضیلتِ حضرت علی (ع) می گوید :

مصطفی جایی فرود آمد به راه / گفت آب آرَند لشکر را ز چاه

رفت مردی باز آمد پُر شتاب / گفت پُر خون است چاه و نیست آب

گفت : پنداری ز دردِ کارِ خویش / مرتضی در چاه گفت اسرارِ خویش

چاه چون بشنید آن تابش نبود / لاجَرم پُر خون شد و آبش نبود

مَحرمِ آن آه ، کمیاب است بس / شب رَو و ، پنهان رَوی کُن چون عَسس


کسی که با آن آه مَحرم باشد بسیار کم است . حال که چنین است مانندِ داروغه ، نهانی در شب حرکت کن . ( پنهان رَوی کردن = اعتقاد خود را پنهان کردن / عَسَس = شبگرد ، کسی که شب ها در محله ها می گردد و از منازل و اماکن مراقبت می کند ) [ چون شایستگانِ استماعِ اسرار کم اند . پس تو نیز اسرارِ طریقت و حقیقت را بر عامّه بپوشان و فقط با اهلش در میان بگذار تا فتنه و آشوب و خون ریزی به پا نکنی . زیرا اگر به ظرفیّتِ مستمع و سطح درک و شعورِ او توجه نکنی به جای ارشاد ، به اضلالش درافکنی . چنانکه غذای طفلِ نوزاد ، شیر است نه اطعمه چرب و سنگینی که بزرگسالان می خورند . ]

سویِ دریا عزم کُن زین آبگیر / بحر جُو و تَرکِ این گِرداب گیر


از این آبگیر تنگ و محدود ، خود را به دریا برسان . این گرداب را رها کن و در طلبِ دریا باش . [ دنیا را که همچون آبگیرِ تنگ و محدود است رها کن و به سویِ دریای وحدتِ الهی سفر کن . ]

سینه را پا ساخت ، می رفت آن حَذور / از مقامِ با خطر تا بحرِ نور


آن ماهی محتاط و دوراندیش از سینۀ خود پایی درست کرد و از آن جای پُر خطر به سویِ دریای نور حرکت کرد . ( حَذُور = صیغۀ مبالغه به معنی بسیار پرهیز کننده ، کسی که سخت بترسد ، در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط است ) [ آن ماهی با سینۀ خود بر آب لغزید و برکه را وداع گفت و رفت . چننکه سالکان با سینه و فلبِ خود قدمی می سازند و از جویبارِ دنیا به دریای وحدت و حقیقت گام می نهند . ]

همچو آهو کز پیِ او سگ بُوَد / می دود تا در تنش یک رگ بُوَد


آن ماهی چنان با شتاب می رفت که گویی آهویی توسطِ سگِ شکاری تعقیب می شود . و مسلماََ آن آهو تا آخرین نَفَس و توانِ خود می دود .

خوابِ خرگوش و سگ اندر پی خطاست / خواب ، خود در چشمِ ترسنده کجاست ؟


خوابیدن به صورت خرگوش که سگی نیز به دنبال باشد خطاست . چگونه ممکن است که خواب به چشمِ شخصی رود که سخت دچارِ ترس شده است ؟ [ خرگوش ، طبقِ عادت با چشمِ باز می خوابد به طوریکه هر کس او را ببیند خیال می کند بیدار است . خواب خرگوش یا خواب خرگوشی کنایه از خوابِ غفلت است . زیرا بسیاری از مردم ظاهراََ چشمشان باز است امّا در حقیقت در خوابِ غفلت به سر می برند . ]

منظور بیت : هر گاه دشمن در تعقیب آدمی باشد و او در غفلت به سر برد قطعاََ این کارِ او ناصواب است . زیرا اصولاََ کسی که خطرِ دشمن را احساس کرده باشد بر جانِ خود می ترسد و خوابِ غفلت بر او غالب نمی شود .

رفت آن ماهی ، رهِ دریا گرفت  / راهِ دور و پهنۀ پهنا گرفت


آن ماهی حرکت کرد و راهِ دریا را در پیش گرفت . یعنی راهی در پیش گرفت که بسیار طولانی و پهناور بود . [ ماهیانِ دریای حقیقت نیز راهی بس دشوار و طولانی دارند و با دشواری ها و موانعِ بسیاری مواجه اند . زیرا طریقِ کمال و نیل به مقصود عالی صعب و دشوار است و هر کسی نمی تواند در آن راه گام نهد . ]

رنج ها بسیار دید و عاقبت / رفت آخِر سویِ امن و عافیت


آن ماهیِ دوراندیش رنج های بسیار تحمّل کرد و سرانجام به جای امن و سلامتی رسید .

خویشتن افگند در دریای ژرف / که نیابد حَدِّ آن را هیچ طرف


خود را به چنان دریای ژرفی افکند که حد و کرانۀ آن بر هیچکس معلوم نبود .

پس چو صیّادان بیاوردند دام / نیم عاقل را از آن شد تلخ کام


وقتی ماهیگیران دام آوردند . ماهیِ نیمه عاقل از آمدن آنها ناراحت و پریشان شد زیرا فرصت را از دست داده بود .

گفت : آه ، فَوت کردم فُرصه را / چون نگشتم همرهِ آن رهنما ؟


آن ماهیِ نیمه عاقل با خود گفت : افسوس که فرصت را از دست بدادم . چرا با آن راهنما همراه نشدم . ( آه = کلمه ای است برای نشان دادن درد و رنج و تأسّف ) [ چنانکه به فحوای آیه 27 سورۀ فرقان ، ستمگران به وقتِ بیدار شدن از خوابِ غفلت گویند « … ای کاش از رسولِ خدا پیروی می کردم » ]

ناگهان رفت او و ، لیکن چونکه رفت / می ببایستم شدن در پی به تفت


با خود گفت : آن ماهیِ دوراندیش ناگهان اینجا را ترک کرد و شتابان رفت . امّا من نیز وقتی دیدم او رفت . می بایست به دنبالِ او با شتاب می رفتم .

بر گذشته حسرت آوردن خطاست / باز نآید رفته ، یادِ آن هَباست


امّا بر گذشته نباید افسوس خورد زیرا این کار ، نادرست است . گذشته بازنمی گردد و یاد کردن گذشته نیز امری بیهوده ادست . ( هَبا = گرد و غبارِ پراکنده ، برخی گویند گرد و غبار ریزی است که در فضا پراکنده است که وقتی نورِ خورشید از روزنه ای به درون می تابد آن ذرّات دیده می شود ( مجمع البیان ، ج 9 ، ص 213 ) ، در اینجا به معنی بیهوده است ) [ حسرت بر گذشته دو نوع است : یکی حسرتِ پسندیده که مبنای آن عبرت از حوادثِ پیشین و تصحیحِ رفتار و افکار آنی است . و دیگری حسرتِ ناپسند که صرفاََ حسرت است و موجدِ هیچگونه تحوّلِ مثبت در حیاتِ آدمی نمی شود و تنها مایۀ اتلافِ عُمر و نیروی جسمی و روحی است . مولانا حسرت از نوعِ دوم را مورد نقد قرار داده و حکایت ذیل ( بخش بعد ) در شرح و بسط  این معناست . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه اسرار خواندن اوراد وضو برای وضو کننده

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟