فاوجس فی نفسه ، تفسیر آیات 67 و 68 سوره طه

فاوجس فی نفسه ، تفسیر آیات 67 و 68 سوره طه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

فاوجس فی نفسه ، تفسیر آیات 67 و 68 سوره طه | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1670 تا 1694

نام حکایت : حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت

بخش : 9 از 13 ( فاوجس فی نفسه ، تفسیر آیات 67 و 68 سوره طه )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت

پادشاهی غلامی داشت که بس نادان و حریص بود و وظایف خود را به درستی انجام نمی داد . روزی شاه برای تنبیه او دستور داد که از جیره اش بکاهند . و اگر باز به لجاجت و سفاهتِ خود ادامه داد نامش را بکلّی از دفتر خدمتگزاران پاک کنند . وقتی که این خبر به گوش غلام رسید به جای آنکه در صدد شناختِ قصور و تقصیر خویش برآید با نادانی تمام ، در صدد نوشتن نامه ای پُر جنجال و ستیز برای شاه برآمد . امّا پیش از آنکه نامه را بنویسد نزدِ آشپز رفت و پرخاش کنان او را مقصّرِ تقلیل جیرۀ خود دانست . آشپز بدو گفت من مأمورم و معذور . برو ببین عاملِ اصلی چیست و کیست ؟ غلام ناچار به گوشه ای رفت و نامه ای برای شاه نوشت که هر چند متنِ نامه …

متن کامل ” حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات فاوجس فی نفسه ، تفسیر آیات 67 و 68 سوره طه

ابیات 1670 الی 1694

1670) گفت موسی : سحر هم حیران کُنی ست / چون کنم کین خلق را تمییز نیست ؟

1671) گفت حق : تمییز را پیدا کنم / عقلِ بی تمییز را بینا کنم

1672) گر چه چون دریا برآوردند کف / موسیا تو غالب آیی ، لا تَخَف

1673) بود اندر عهدِ خود سِحر ، افتخار / چون عصا شد مار ، آنها گشت عار

1674) هر کسی را دعوی حُسن و نمک / سنگِ مرگ ، آمد نمک ها را مِحَک

1675) سِحر رفت و معجزۀ موسی گذشت / هر دو را از بامِ بود ، افتاد طشت

1676) بانگِ طشتِ سِحر جز لعنت چه ماند ؟ / بانگِ طشتِ دین بجز رفعت چه ماند ؟

1677) چون مِحَک پنهان شده ست از مرد و زن / در صف آ ای قلب و ، اکنون لاف زن

1678) وقتِ لاف ستت ، مِحَک چون غایب است / می برندت از عزیزی دست دست

1679) قلب می گوید ز نَخوَت هر دَمَم / ای زرِ خالص من از تو کی کمم ؟

1680) زر همی گوید : بلی ای خواجه تاش / لیک می آید مِحَک آماده باش

1681) مرگِ تن هدیه ست بر اصحابِ راز / زرِّ خالص را چه نقصان است گاز ؟

1682) قلب اگر در خویش آخِربین بُدی / آن سیَه کاخِر شد او ، اوّل شدی

1683) چون شدی اوّل سیه اندر لِقا / دُور بودی از نِفاق و از شَقا

1684) کیمیایِ فضل را طالب بُدی / عقلِ او بر زَرقِ او ، غالب بُدی

1685) چون شکسته دل شدی از حالِ خویش / جابِرِ اشکستگان دیدی به پیش

1686) عاقبت را دید و او اشکسته شد / از شکسته بند در دَم بسته شد

1687) فضل ، مس ها را سویِ اِکسیر راند / آن زراندود از کرم محروم ماند

1688) ای زراندوده مکن دعوی ، ببین / که نمانَد مشتریت اَعمی چنین

1689) نورِ محشر چشمشان بینا کند / چشم بندیِّ تو را رسوا کند

1690) بنگر آنها را که آخِر دیده اند / حسرتِ جان ها و رَشکِ دیده اند

1691) بنگر آنها را که حالی دیده اند / سِرِّ فاسد ، ز اصلِ سَر ببریده اند

1692) پیشِ حالی بین که در جهل است و شک / صبح صادق ، صبح کاذب ، هر دو یک

1693) صبحِ کاذب ، صد هزاران کاروان / داد بر بادِ هلاکت ای جوان

1694) نیست نقدی کِش غلط انداز نیست / وایِ آن جان کِش مِحَکّ و گاز نیست

شرح و تفسیر فاوجس فی نفسه ، تفسیر آیات 67 و 68 سوره طه

گفت موسی : سحر هم حیران کُنی ست / چون کنم کین خلق را تمییز نیست ؟


موسی با خود چنین گفت : جادو هم مردم را دچارِ بُهت و حیرت می کند . چه کنم که مردم قدرتِ تشخیص ندارند . [ در عنوان این بخش به آیت 67 و 67 سورۀ طه اشاره شده که ترجمه آن اینست : « در این هنگام ترسی خفیف در دلِ موسی در افتاد . سپس گفتیمش : مترس که تو پیروزی و برتر » ترس موسی ، ترس معمولی نبود . زیرا مقامِ انبیاء بالاتر از این حرف هاست . بلکه موسی بیمِ آن داشت که مبادا عوام النّاس ، مرعوبِ سِحر و جادوی شیادان شوند . ]

گفت حق : تمییز را پیدا کنم / عقلِ بی تمییز را بینا کنم


حق تعالی به موسی فرمود : من قوّۀ تمییز و تشخیص را در مردم پدید می آورم . و عقل های فاقدِ تشخیصِ آنان را بصیر و آگاه می سازم .

گر چه چون دریا برآوردند کف / موسیا تو غالب آیی ، لا تَخَف


گر چه آن ساحران مانندِ دریا کف ها ظاهر می کنند . یعنی مکرها و افسون های مهیب بکار می برند . امّا ای موسی مترس که تو پیروزی . [ کف برآوردند = کنایه از کثرت مکرها و افسونِ جادوگران و هیبت و خروش ظاهری آنان است که دل ها را تکان می داد . امّا در نهایت مانندِ کفِ آب ، سریعاََ زائل شدند . مصراع دوم اشاره است به آیه 68 سورۀ طه « گفتیم مترس که تو خود برتری » ]

بود اندر عهدِ خود سِحر ، افتخار / چون عصا شد مار ، آنها گشت عار


در عهدِ موسی سِحر و جادو مایه افتخار بود . امّا چون عصای موسی به مار مبدّل شد . این همه سِحر و جادو مایه ننگ و سرشکستگی شد .

هر کسی را دعوی حُسن و نمک / سنگِ مرگ ، آمد نمک ها را مِحَک


هر کس مدعی زیبایی و ملاحت است . امّا مرگ ، سنگِ محکِ کسانی است که ادعای زیبایی و ملاحت دارند . ( مِحَک = سنگ امتحان ، یا همان سنگِ محک است که زر و سیم سره و ناسره را بدان می آزمایند . ) [ هر کس ادعا می کند که من صاحبِ کمالم ، من صاحبِ جمالم ، بلکه مرجعِ اهلِ کمال و جمالم . امّا مرگ ، قاضی دادگری است . چرا که اگر شکوه و جلالِ آدمی ظاهری و ساختگی باشد با عُروضِ مرگ و گذرِ زمان و سپری شدن دوران ، همۀ آن زیورهای ساختگی به محاقِ زوال می رود . و اگر حشمت و جلالتش حقیقی باشد هر چه زمان بگذرد رشیدتر و استوارتر می گردد . ]

سِحر رفت و معجزۀ موسی گذشت / هر دو را از بامِ بود ، افتاد


هم سِحرِ ساحران از میان رفت و هم معجزۀ موسی ، و طشت هر دو از بامِ وجود فرو افتاد . [ افتادن طشت از بام = کنایه از رسوا شدن و فاش گشتن رازِ درون و آوازه یافت است ( امثال و حکم ، ج 2 ، ص 1069 ) ]

بانگِ طشتِ سِحر جز لعنت چه ماند ؟ / بانگِ طشتِ دین بجز رفعت چه ماند ؟


از آوازۀ جادو جز لعنت چه بر جای ماند ؟ و از آوازۀ دین و ایمان جز عزّت و سرافرازی چه باقی ماند . [ یعنی از اسم و رسمِ سِحر و کارهایی که مبنای باطل دارد چیزی جز لعن و بدنامی نمانده است . امّا جلوه و جلالی که مبتنی بر حقیقت است روز به روز با شکوه تر و بالنده تر می شود . ]

چون مِحَک پنهان شده ست از مرد و زن / در صف آ ای قلب و ، اکنون لاف زن


چون سنگِ محک ظاهراََ در میان نیست و مرد و زن آن را در دسترس ندارند . ای حیله گر به صفوفِ مردم داخل شو و هم اینک شروع کن به یاوه سرایی .

وقتِ لاف ستت ، مِحَک چون غایب است / می برندت از عزیزی دست دست


حال که محک در میان نیست هنگامِ یاوه گریی و لاف زدن توست . و مردم تو را عزیز می دارند و دست به دست می برند . [ مولانا می گوید : وقتی که مردم معیار شناخت و قوّۀ تمییز نداشته باشند . شیادانِ مُصلح نما بازارشان داغ می شود . ]

قلب می گوید ز نَخوَت هر دَمَم / ای زرِ خالص من از تو کی کمم ؟


برای مثال ، طلای تقلّبی از روی تکبّر هر لحظه به من می گوید : ای طلای خالص ، من کی از تو کمترم . [ قَلّابانِ مُزوّر که در کسوت ارشاد و هدایت درمی آیند خود را در سلکِ مرشدان کامل و هادیان لایق جا می زنند . مولانا در ابیات 265 تا 267 دفتر اوّل در توصیفِ اینان گفت :

همسری با انبیا برداشتند / اولیا را همچو خود پنداشتند

گفته اینک ما بشر ، ایشان بشر / ما و ایشان بستۀ خوابیم و خَور

این ندانستند ایشان از عمی / هست فرقی در میان ، بی منتهی ]

زر همی گوید : بلی ای خواجه تاش / لیک می آید مِحَک آماده باش


طلای خالص می گوید : آری ای رفیق ، همینطور است که تو می گویی . امّا آماه باش که محک از راه می رسد . ( خواجه تاش = چند غلام که متعلق به یک صاحب باشند . در ایجا به معنی همتا و رفیق است ) [ در ابیات اخیر جایز است که طلای خالص را کنایه از مرشدان و هادیان راستین و طلای ناخالص را کنایه از مرشدان و هادیانِ مزوّر بدانیم . زیرا طالحانِ حیله گر نیز خود را به صورت و هیأت صالحانِ خیرخواه درمی آورند . ]

مرگِ تن هدیه ست بر اصحابِ راز / زرِّ خالص را چه نقصان است گاز ؟


مرگِ جسمانی برای اهلِ راز ، نوعی ارمغان است . مثلاََ طلای خالص از قیچی چه آسیبی می بیند ؟ مسلماََ هیچ آسیبی به او وارد نمی شود . زیرا طلا به هر شکلی که درآید باز طلاست . ( گاز = قیچی ، زرگران برای بازشناختن طلای تقلّبی از خالص ، علاوه از سنگ مخصوص ( محک ) ، مقراضی نیز دارند که با آن طلا را می بُرند تا لایه درونی آن را ببینند . زیرا ممکن است حیله گران لایه ای از طلا روی مس و یا فلزی دیگر بکشند و آن را به نامِ طلا مبادله کنند . همنطور که طلای حقیقی با بُریدن رسوا نمی شود . مؤمنانِ حقیقی که روحی گرانبها و زرّین دارند به هنگامِ عُروضِ مرگ و بلا هیچ آسیب و زیانی نبینند . زیرا روحِ آنان در کالبدشان بی قرارِ آن جهان است . ) [ مستفاد از مضمون احادیث « ارمغانِ مؤمن ، مرگ است » و « مرگ ، گیاه خوشبوی مؤمن است » ( احادیث مثنوی ، ص 121 )

قلب اگر در خویش آخِربین بُدی / آن سیَه کاخِر شد او ، اوّل شدی


اگر طلای تقلّبی در حقِ خود عاقبت بین بود . به جای آنکه آخرِ کار رسوا و سیاه شود در ابتدای کار چنین می شد . یعنی ضعفِ خود را پیش از امتحانِ سنگِ محک متوجه می شد و ادعا نمی کرد . [ اگر افرادِ مدعی و فاقدِ معنا با دیدۀ انصاف در ضمیرِ خود به اندیشه می پرداختند و خود را می شناختند . نیاز نبود در انظار ، خجل و سرشکسته شوند . بلکه خود به ضعفِ خویش واقف می شدند و رسوایی عمومی پدید نمی آوردند . ]

چون شدی اوّل سیه اندر لِقا / دُور بودی از نِفاق و از شَقا


اگر طلای تقلّبی از همان اوّل سیاه بودن خود را می دید از نفاق و بدبختی دور می ماند . ( شَقا = بدبختی )  [ اگر قلّابانِ مدعی پیش از آنکه با معیار حقیقی سنجیده شوند خود ، قاضی خویش می شدند . نه دچار نفاق می شدند و نه دچارِ نگون بختی . برخی « لِقا ( = دیدار ) » را به مصراع دوم مربوط کرده و نوشته اند : اگر آن مدعی در حیاتِ دنیوی به ماهیّتِ پستِ خود پی می برد و به اصلاح و رفعِ آن می پرداخت . در روزِ رستخیز در پیشگاهِ الهی جزوِ منافقان و اشقیا قرار نمی گرفت ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 536 ) ]

کیمیایِ فضل را طالب بُدی / عقلِ او بر زَرقِ او ، غالب بُدی


اگر آن ریاکار کیمیای فضل و احسانِ الهی را طلب می کرد . قطعاََ عقلِ او بر ریا و تزویرِ او غالب می شد .

چون شکسته دل شدی از حالِ خویش / جابِرِ اشکستگان دیدی به پیش


هر گاه آن ریاکار از حالِ نازلِ خویش دل شکسته می شد و به زشتی و پستی ضمیرِ خود پی می بُرد . شکسته بندِ حقیقی جهان را پیشِ خود می دید . [ جابِر ، از جَبر ( = ترمیم کردن استخوان شکسته ) لفظاََ به معنی شکسته بند و پیوند دهنده استخوان شکسته ، و یکی از اسماء جلیله الهی است . اطلاقِ جابر بر حضرت حق از آنروست که او با قهر و اقتدار . نقایصِ ممکنات را با افاضۀ دائمی وجود بر طرف می کند و نواقصِ وجودی ایشان را جبران می نماید . چنانکه در فصل 79 دعای جوشن کبیر آمده است « ای پیوند دهنده استخوان شکسته » . پس هر کس از گناه و جرم پیشین خود دل شکسته و نادم شود خدا با اوست . ]

عاقبت را دید و او اشکسته شد / از شکسته بند در دَم بسته شد


اگر ریاکار فرجامِ کارهای خود را می دید . شکسته دل می شد و شکستگی قلبی او فوراََ ترمیم می شد . یعنی لطف و احسانِ الهی شاملِ حالِ او می گردید .

فضل ، مس ها را سویِ اِکسیر راند / آن زراندود از کرم محروم ماند


فضل و احسان الهی ، مس ها را به سوی اکسیر هدایت می کند تا به طلا تبدیل شوند . امّا آن مسِ زراندود شده از این فضلِ الهی محروم می ماند . ( اِکسیر = شرح بیت 516 دفتر اوّل ) [ منظور از «مس» در اینجا عاصیان و گنه کاران است که از زشتی احوال و اعمالِ خود خبر دارند و به جرم و جریرتِ خویش اقرار می کنند . و مراد از «زراندود» ریاکارانی است که صورتِ ظاهر را به صلاح و رشاد آراسته امّا در باطن گمراه و بی کمال اند . ]

ای زراندوده مکن دعوی ، ببین / که نمانَد مشتریت اَعمی چنین


ای مسِ زراندود ، یعنی ای مکّارِ مُصلح نما اینقدر ادعای یاوه مکن و به این نکته دقّت داشته باش که مشتری و خواهانِ تو برای همیشه کور و ناآگاه است . [ اَعمی = کور ]

نورِ محشر چشمشان بینا کند / چشم بندیِّ تو را رسوا کند


نورِ روزِ رستاخیز ، چشمِ آنان را بینا خواهد کرد و افسونگری تو را فاش و رسوا . [ اشاره است به آیه 22 سورۀ ق « تو زین پیش از این حقیقت به غفلت اندر بودی . امروز که روز رستاخیز است . پرده از چشم تو برگرفتیم چندانکه تیز بین شدی و نهانی ها را آشکارا دیدی » ]

بنگر آنها را که آخِر دیده اند / حسرتِ جان ها و رَشکِ دیده اند


به کسانی توجه داشته باش که فرجامِ کارها را می بینند و مورد حسرت دل ها و حسادت دیدگانِ مردم اند . یعنی مقامِ معنوی شان در مرتبه ای است که همگان بر آن مقام غبطه می خورند ، بحصوص کور دلان .

بنگر آنها را که حالی دیده اند / سِرِّ فاسد ، ز اصلِ سَر ببریده اند


و نیز به کسانی توجه کن که فقط زمانِ حال را می بینند و باطنِ خود را از اصلِ خود بریده اند و آن را فاسد و تباه کرده اند . [ اکبرآبادی «سِرّ فاسد» را به عقل معاش و « اصل سَر» را عقل معاد دانسته و اینگونه معنی کرده است « به کسانی که عقلِ معاش را از عقلِ معاد جُدا کرده اند نیز نگاه کن » ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 76 ) . ]

منظور بیت : همانطور که به افرادِ با کمال نگاه می کنی و از کمالاتِ ایشان مُستفیض می شوی . به افرادِ فاقد کمال نیز نگاه کن . همان کسانی که به وجودِ مادّی و و مجازی خود مشغول و از وجودِ حقیقی و اصلِ خود جدا شده اند و بر اثرِ این انقطاع ، ریاکار گشته اند . ]

پیشِ حالی بین که در جهل است و شک / صبح صادق ، صبح کاذب ، هر دو یک


در نظر کسی که فقط زمان حال را می بیند و در نادانی و شک به سر می برد و فکر می کند که صبح صادق و صبح کاذب یکسان است و هیچ فرقی ندارد . [ صبح کاذب = صبح دروغین ، صبح اوّل ، دُمِ گرگ ، سپیده ای است که در پیِ سَحَر در ناحیه مشرق نمایان می شود و از آنرو که این سپیدی ، دراز و باریک و سربالاست به «دُمِ گرگ» تشبیه شده است . زمان این صبح بسیار کوتاه است / صبح صادق = صبح ثانی ، به دنبالِ صبح کاذب ، سپیده ای پهن بر افق نمایان می شود که آن را صبح صادق گویند . و وقتِ نماز بامداد است . ]

منظور بیت : آدمیان فاقدِ کمال بقدری مفتونِ دنیا و نَفس هستند که ارزش ها و ضد ارزش ها در نظرشان فرقی ندارد .

صبحِ کاذب ، صد هزاران کاروان / داد بر بادِ هلاکت ای جوان


ای جوان ، صبح کاذب صدها هزار کاروان را به بادِ هلاکت سپرده است . [ برخی از قافله ها وقتی سپیدۀ صبح کاذب را مشاهده می کنند به خیالِ آنکه واقعاََ صبح شده است . بانگِ رحیل می زنند و حرکت می کنند . امّا دقایقی بعد ، تاریکی ، دوباره همه جا را می پوشاند و آن قافله ها در هامونِ بی انتها حیران و سرگردان می مانند . همینطور بسیارند طالبان که مکّارانِ مرشد نما را هادی حقیقی پندارند و به دنبالِ آنها حرکت کنند . لیکن عاقبت به ورطۀ تباهی و گمراهی افتند . ]

نیست نقدی کِش غلط انداز نیست / وایِ آن جان کِش مِحَکّ و گاز نیست


در این جهان هیچ زر و سیمی نیست که نوعِ تقلّبی و غلط انداز آن وجود نداشته باشد . وای به حالِ کسی که سنگِ محک و قیچی نداشته باشد . ( غلط انداز = هر چیزی که انسان را به اشتباه اندازد ) [ سنگِ محک و گاز ( = قیچی ) ، همانطور که در بیت 1681 همین بخش گفته شد ابزاری است در دست زرگران برای بازشناختن زر و سیم سِره از ناسِره . اینک ای طالبِ حقیقت بدان که در عالَمِ معارف نیز در کنار سکه های حقیقی ، سکه های دروغین رایج است و بر توست که با یافتن میزان و مقیاس الهی ، آن دو را از هم بازشناسی . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                   شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه فاوجس فی نفسه ، تفسیر آیات 67 و 68 سوره طه

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟