کشیدن موش مهار شتر را و مغرور شدن موش | شرح و تفسیر

کشیدن موش مهار شتر را و مغرور شدن موش | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

کشیدن موش مهار شتر را و مغرور شدن موش | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3436 تا 3477

نام حکایت : کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

بخش : 8 از 14 ( کشیدن موش مهار شتر را و مغرور شدن موش )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

ابراهیم اَدهم ضمن سیر و سیاحت به لبِ دریایی رسید و آنجا نشست و به دوختن پاره هایِ خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سال های پیشین غلامِ او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت . ولی با کمالِ تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت . بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت . پیشِ خود گفت : پس کو آن حکومت و …

متن کامل « حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار کشیدن موش مهار شتر را و مغرور شدن موش

ابیات 3436 الی 3477

3436) موشکی در کف ، مهارِ اُشتری / در رُبود و ، شد روان او از مِری

3437) اُشتر از چُستی که با او شد روان / موش ، غِرّه شد که هستم پهلوان

3438) بَر شتر زد پرتوِ اندیشه اش / گفت : بنمایم تو را تو باش خَوش

3439) تا بیامد بر لبِ جُویِ بزرگ / کاندر او گشتی زبون هر شیر و گرگ

3440) موش آنجا ایستاد و خشک گشت / گفت اُشتر : ای رفیقِ کوه و دشت

3441) این توقّف چیست ؟ حَیرانی چرا ؟ / پا بنه مردانه اندر جُو درآ

3442) تو قلاووزی و پیش آهنگِ من / در میانِ رَه مباش و ، تن مزن

3443) گفت : این آبِ شگرف است و عمیق / من همی ترسم ز غرقاب ، ای رفیق

3444) گفت اُشتر : تا ببینم حدِ آب / پا در او بنهاد آن اُشتر شتاب

3445) گفت : تا زانوست آب ای کورموش / از چه حَیران گشتی و ، رفتی ز هوش ؟

3446) گفت : مورِ توست و ، ما را اژدهاست / که به زانو تا به زانو فرق هاست

3447) گر تو را تا زانو است ای پُر هنر / مر مرا صد گز گذشت از فرقِ سر

3448) گفت : گستاخی مکن بارِ دِگر / تا نسوزد جسم و جانت زین شَرَر

3449) تو مری با جسم خود موشان بکُن / با شتر هر موش را نَبوَد سُخُن

3450) گفت : توبه کردم ، از بهرِ خدا / بگذران زین آبِ مُهلک مر مرا

3451) رحم آمد مر شتر را گفت : هین / بَرجِه و ، بر کودبانِ من نشین

3452) این گذشتن شد مسلّم مر مرا / بگذرانم صد هزاران چون تو را

3453) چون پَیَمبر نیستی ، پس رَو به راه / تا رسی از چاه روزی سوی جاه

3454) تو رعیّت باش ، چون سلطان نه یی / خود مران ، چون مردِ کشتیبان نه یی

3455) چون نه یی کامل ، دُکان تنها مگیر / دست خوش می باش ، تا گردی خمیر

3456) اَنصِتوا را گوش کُن ، خاموش باش / چون زبانِ حق نگشتی ، گوش باش

3457) وَر بگویی ، شکلِ استفسار گو / با شهنشاهان ، تو مسکین وار گو

3458) ابتدایِ کبر و کین از شهوت است / راسخیِّ شهوتت از عادت است

3459) چون ز عادت گشت مُحکم خویِ بَد / خشم آید بر کسی کِت واکشَد

3460) چون که تو گِل خوار گشتی هر که او / وا کشَد از گِل تو را ، باشد عدو

3461) بُت پرستان چون که خُو با بُت کُنند / مانعانِ راهِ بُت را دشمن اند

3462) چون که کرد ابلیس خُو با سَروَری / دید آدم را به چشمِ مُنکِری

3463) که بِه از من سَروَری دیگر بُوَد / تا که او مسجودِ چون من کس شود ؟

3464) سَروَری زهر است جز آن روح را / کو بُوَد تِریاق لانی زِ ابتدا

3465) کوه اگر پُر مار شد ، باکی مَدار / کو بُوَد در اندرون ، تریاق زار

3466) سَروَری چون شد دِماغت را ندیم / هر که بشکستت ، شود خصمِ قدیم

3467) چون خِلافِ خُوی تو گوید کسی / کینه ها خیزد تو را با او بسی

3468) که مرا از خویِ من بر می کنَد / مر مرا شاگرد و تابع می کُند

3469) چون نباشد خُویِ بَد محکم شده / کی فروزد از خِلاف ، آتشکده ؟

3470) با مخالف او مدارایی کند / در دلِ او ، خویش را جایی کند

3471) ز آن که خویِ بَد بگشتست استوار / مورِ شهوت شد ز عادت همچو مار

3472) مارِ شهوت را بکُش در ابتدا / ور نه اینک گشت مارت اژدها

3473) لیک هر کس مور بیند مارِ خویش / تو ز صاحب دل کُن استفسار خویش

3474) تا نشد زَر مِس ، نداند من مِسم / تا نشد شه دل ، نداند مُفلسم

3475) خدمتِ اِکسیر کُن مِس وار تو / جَور می کش ای دل از دلدارِ تو

3476) کیست دلدار ؟ اهلِ دل نیکو بدان / که چو روز و شب ، جَهانند از جِهان

3477) عیب کم گو بندۀ الله را / مُتهم کم کُن به دزدی ، شاه را

شرح و تفسیر کشیدن موش مهار شتر را و مغرور شدن موش

موشکی در کف ، مهارِ اُشتری / در رُبود و ، شد روان او از مِری


موشی کوچک مهار شتری را در دست گرفت و از روی تکبّر به راه افتاد . [ مهار = عنان ، افسار ، چوبی کوچک که در پرّۀ بینی شتر کنند و ریسمانی بر آن بندند / مری = همان مِراء است که امال شده به معنی ستیز و جدال ]  توضیح اماله در شرح بیت 669 دفتر اوّل .

اُشتر از چُستی که با او شد روان / موش ، غِرّه شد که هستم پهلوان


شتر از روی طبعِ چالاکی و تحرّکی که داشت همراهِ موش راه افتاد . موش مغرور شد و گفت : منم پهلوان .

بَر شتر زد پرتوِ اندیشه اش / گفت : بنمایم تو را تو باش خَوش


بازتابی از اندیشۀ غرور آمیز موش بر دل شتر زده شد یعنی شتر متوجه غرور موش شد و با خود گفت : فعلاََ شادی کن تا رسوایت کنم .

تا بیامد بر لبِ جُویِ بزرگ / کاندر او گشتی زبون هر شیر و گرگ


تا اینکه آن دو به لبِ نهرِ بزرگی رسیدند که حتّی شیر و گرگ هم نمی توانستند از آن بگذرند .

موش آنجا ایستاد و خشک گشت / گفت اُشتر : ای رفیقِ کوه و دشت


در این موقع که به لبِ آن نهرِ بزرگ رسیدند ، ناگهان موش بر جایش ایستاد و تکان نخورد . شتر با لحنی طنزآمیز گفت : ای رفیقِ کوه و دشت .

این توقّف چیست ؟ حَیرانی چرا ؟ / پا بنه مردانه اندر جُو درآ


برای چه ایستاده ای ؟ چرا حیران و سرگشته ای ؟ مردانه گام در میانۀ رود بگذار .

تو قلاووزی و پیش آهنگِ من / در میانِ رَه مباش و ، تن مزن


تو جلو دار و راهنمای منی ، در وسطِ راه توقف مکن و از حرکت  باز نایست .

گفت : این آبِ شگرف است و عمیق / من همی ترسم ز غرقاب ، ای رفیق


موش گفت : این آب ، عظیم و ژرف است . و ای رفیق طریق ، من از غرق شدن می ترسم .

گفت اُشتر : تا ببینم حدِ آب / پا در او بنهاد آن اُشتر شتاب


شتر برای شکستن غرورِ موش گفت : بگذار ببینم اندازۀ آب چقدر است . سپس با سرعت پایش را درونِ آب نهاد .

گفت : تا زانوست آب ای کورموش / از چه حَیران گشتی و ، رفتی ز هوش ؟


شتر گفت : ای موشِ کور ، آب تا زانوی من است . چرا حیرت زده و مدهوش شده ای ؟

گفت : مورِ توست و ، ما را اژدهاست / که به زانو تا به زانو فرق هاست


موش گفت : این چیز در مقایسه با تو ، مورچه ای به شمار می رود . ولی نسبت به من یک اژدهاست . زیرا زانوها با هم تفاوت دارند . [ این مقدار آب برای تو چیزی نیست ولی برای من خیلی زیاد است . زیرا زانو داریم تا زانو ]

گر تو را تا زانو است ای پُر هنر / مر مرا صد گز گذشت از فرقِ سر


ای صاحبِ فضیلت اگر این آب تا زانوی تو می رسد . صد گز از سرِ من گذشته است . [ گز = ذرع ، وسیله ای از چوب و یا آهن که بدان ، جامه و پارچه و زمیت و جز آن را اندازه می گیرند ]

گفت : گستاخی مکن بارِ دِگر / تا نسوزد جسم و جانت زین شَرَر


شتر گفت : ای موش دوباره گستاخی مکن تا جسم و جانت از این آتش نسوزد .

تو مری با جسم خود موشان بکُن / با شتر هر موش را نَبوَد سُخُن


تو با موش هایی مانند خودت ستیز کن ، موش حرفی ندارد که به شتر بزند .

گفت : توبه کردم ، از بهرِ خدا / بگذران زین آبِ مُهلک مر مرا


موش گفت : توبه کردم ، برای رضای خدا مرا از این آبِ هلاکت بار عبور بده .

رحم آمد مر شتر را گفت : هین / بَرجِه و ، بر کودبانِ من نشین


دل شتر به رحم آمد و گفت : اکنون بپر روی کوهانم و روی آن بنشین . [ کودبان = جُلی که روی کوهان شتر می اندازند و بر آن می نشینند ]

این گذشتن شد مسلّم مر مرا / بگذرانم صد هزاران چون تو را


عبور کردن از این نهرِ آب در حیطۀ قدرتِ من است . من صدها هزار مانند تو را می توانم از اینجا بگذرانم .

چون پَیَمبر نیستی ، پس رَو به راه / تا رسی از چاه روزی سوی جاه


حالا که پیامبر نیستی ، پس برو تابع پیامبر باش تا از چاهِ خودبینی و نَفس رها شوی و به جاهِ معنوی برسی . [ این بیت و ابیات بعدی در لزومِ متابعت از انسانِ کامل است ]

تو رعیّت باش ، چون سلطان نه یی / خود مران ، چون مردِ کشتیبان نه یی


حالا که شاه نیستی رعیّت باش . و اینک که کشتیبان نیستی خودت کشتی را نران .

چون نه یی کامل ، دُکان تنها مگیر / دست خوش می باش ، تا گردی خمیر


حالا که در فن تجارت کامل نشده ای . تنهایی به کسب و دکّان داری نپرداز ، رام و تابع باش تا به خمیر تبدیل شود . [ متواضع باش تا قابلیّت پرورش و تکامل پیدا کنی / دست خوش = کنایه از مغلوب و زبون ( آنندراج ، ج 3 ، ص 1869 ) اکبرآبادی ، دست خوش را به معنی دست آموز می داند و مصراع دوم را چنین معنی کرده است . دست آموز استاد باش تا خمیر کردن را یاد بگیری . البته او به جای «گردی» در مصراع دوم «کردی» فرض کرده است . ]

اَنصِتوا را گوش کُن ، خاموش باش / چون زبانِ حق نگشتی ، گوش باش


فرمان «خموش باشید» را گوش کن و خاموشی برگزین . حالا که نتوانستی زبان حق باشی . دست کم گوش به حق بسپار . [ آنصِتوا = شرح بیت 1622 دفتر اوّل ]

وَر بگویی ، شکلِ استفسار گو / با شهنشاهان ، تو مسکین وار گو


اگر حرفی می زنی آن را به صورت سؤال مطرح کن . با شاهان حقیقی و مردان الهی فروتنانه حرف بزن .

ابتدایِ کبر و کین از شهوت است / راسخیِّ شهوتت از عادت است


شهوت ، سرآغاز و منشأ خودبینی و کینه توزی است . شهوت بر اثرِ عادت بَد استوار می شود . [ مراد از شهوت ، هر میلِ نابجاست ]

چون ز عادت گشت مُحکم خویِ بَد / خشم آید بر کسی کِت واکشَد


هر گاه بر اثرِ عادت ، خوی و خصلتِ بد در تو استوار شود . نسبت به کسی که تو را از آن عادت باز می دارد خشمگین می شوی . [ زیرا جدا شدن آدمی از عادات مزمن و دیرین ، کارِ آسانی نیست . بدین جهت آدمی با مصلحان در ستیز می آید . ]

چون که تو گِل خوار گشتی هر که او / وا کشَد از گِل تو را ، باشد عدو


برای مثال ، هر گاه تو به گِل خواری عادت کنی . هر کس که بخواهد تو را از این عادت بازدارد نسبت به او دشمنی می ورزی .

بُت پرستان چون که خُو با بُت کُنند / مانعانِ راهِ بُت را دشمن اند


مثال دیگر ، بت پرستانی که با بت پرستی خُو بگیرند . کسانی را که در صدد جلوگیری از این کار برآیند موردِ دشمنی خود قرار می دهند .

چون که کرد ابلیس خُو با سَروَری / دید آدم را به چشمِ مُنکِری


از آنرو که ابلیس به بزرگی و سروری عادت کرده بود آدم را به دید انکار نگریست و بر او سجده نیاورد . یعنی تکبّرِ ابلیس مانع شد از اینکه حقیقتِ آدم را ببیند .

که بِه از من سَروَری دیگر بُوَد / تا که او مسجودِ چون من کس شود ؟


ابلیس گفت : مگر پیشوایی بزرگتر از من هم وجود دارد که بر او سجده کنم ؟

سَروَری زهر است جز آن روح را / کو بُوَد تِریاق لانی زِ ابتدا


سروری و مهتری تنها برای روحِ مردان الهی مناسب است ولی برای دیگران به منزلۀ سَمِّ مهلک است . زیرا آنان از همان آغاز مخزن و معدنِ پادزهر بوده اند . [ اشخاصی که از کمندِ آرزوهای منحط و بی ارزش دنیوی رهیده باشند هرگز ریاست و مهتری ، روحِ آنان را مقیّد به دنیا نمی کند . ]

تریاق لان = «لان» از کلماتی ( پسوندهایی ) است به معنی جای انبوهی و بسیاری ، مانند سار ، زار . ( شرح اسرار ، ص 176 ) بنابراین تریاق لان یعنی جایی که پُر از پادزهر باشد ]

کوه اگر پُر مار شد ، باکی مَدار / کو بُوَد در اندرون ، تریاق زار


برای مثال ، اگر کوه پُر از مار است . مترس ، زیرا درونِ آن آکنده از پادزهر است . [ قدما انواعِ پادزهر را در معادن سنگی جستجو می کردند و بهترین معادن آن را در هندوستان و خِطۀ هند و چین می دانستند و این سنگ ها به رنگ های سفید و زرد و سبز و خاکی و نقطه دار بود . در ولایتِ الموت ، سنگی به رنگِ زرد و سبز بود که آن را می ساییدند و نرمۀ آن را بر محلِ گزیدگی مار و گزندگان دیگر می نهادند و بیمار بهبود می یافت . ( تنسوخ نامۀ ایلخانی ، ص 130 و 131 ) در بیت فوق ، کوه که آکنده از مار است کنایه از زندگانی دنیایی است که از هر طرف پوشیده در غدر و فریب است . اگر با آن سطحی و ظاهری برخورد شود . موجب گمراهی می گردد . ولی اگر با نگاهِ باطنی بدان نگریسته شود . می توان حیاتِ طیبه و زندگانی معنوی و روحی را به دست آورد و از گزند شهوات دنیا رهید . ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 571 ) ]

سَروَری چون شد دِماغت را ندیم / هر که بشکستت ، شود خصمِ قدیم


هر گاه ریاست همراه و قرینِ مغز تو شد ، یعنی وقتی که بر اثرِ ریاست ، غرور و تکبّر بر تو چیره گشت ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 572 ) هر کس غرورِ تو را بشکند او را دشمنِ حقیقی خود می شمری .

چون خِلافِ خُوی تو گوید کسی / کینه ها خیزد تو را با او بسی


همینکه یک نفر بر خلافِ خُوی و صفتِ تو چیزی بگوید . سخت نسبت به او کینه می ورزی .

که مرا از خویِ من بر می کنَد / مر مرا شاگرد و تابع می کُند


می گویی : او می خواهد مرا از خوی و عادت دیرین ام جُدا سازد و مرا شاگرد و دست آموز خود کُند .

چون نباشد خُویِ بَد محکم شده / کی فروزد از خِلاف ، آتشکده ؟


اگر واقعاََ خوی و صفت ناپسند در کسی رسوخ نیافته باشد کی ممکن است که از مخالفت کسی با آن ، آتشِ ستیز و دشمنی در او شعله ور گردد ؟ [ در سه بیت اخیر مولانا بخوبی به یکی از ناپسندترین صفات آدمی اشاره می کند که مایۀ اصلی بسیاری از ستیزه ها و کشمکش هاست . و اتفاقاََ یکی از پایه های اخلاقی خودکامگان نیز همان است . و آن اینکه هر مخالفتی با آراء و نظرات و سلیقۀ آنان به معنی تلاش برای نفی موجودیت و محو کیان آنها بشمار می رود . ]

با مخالف او مدارایی کند / در دلِ او ، خویش را جایی کند


گاهی همین شخص با مخالفِ صفات و عاداتِ ناپسندیده خود نیز مدارا می کند . زیرا می خواهد در قلب او نفوذ کند . [ این بیت مربوط به بیت قبل است و آن را تفسیر می کند . بدین معنی که هر آن کس که دچارِ خویِ ناپسندیده شود گاه با مخالفانِ خود نیز مدارا می کند فقط به خاطر جلبِ نظرِ آنان نه اصلاح خود . امّا اکبرآبادی این بیت را مریوط به کسی می داند که هنوز خوی بَد در او استوار نشده است . پس چنین کسی با انتقاد کنندگان به ستیزه برنمی خیزد . ( شرح ولی محمداکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 233 ) ]

ز آن که خویِ بَد بگشتست استوار / مورِ شهوت شد ز عادت همچو مار


این بدان سبب است که صفتِ ناپسندیده در باطنِ او رسوخ یافته و مورچۀ شهوت بر اثرِ عادت به اژدها تبدیل شده است .

مارِ شهوت را بکُش در ابتدا / ور نه اینک گشت مارت اژدها


از همان آغاز مارِ شهوت را نابود کن واِلّا این مار به اژدهایی تبدیل می شود . [ خوارزمی گوید : لاجَرَم از ابتدا آتشِ شهوت را به آبِ ریاضت بنشان و مورِ شهوت را مار ناگشته از خانۀ طبیعت بران ( جواهرالاسرار ، دفتر دوم ، ص 322 ) ]

لیک هر کس مور بیند مارِ خویش / تو ز صاحب دل کُن استفسار خویش


ولی هر کس ، مارِ خود را مورچه می بیند . تو برو از عارفانِ راستینِ حقیقت حال خود را سؤال کن . [ عارفان کبار ، شناختِ نَفس و احوال و اطوار آن را بسی دشوار دانسته اند . چه نَفس ، صفتِ بوقلمون دارد و دَم به دَم رنگ عوض می کند و هر لحظه به شکلی درمی آید و نهان می شود ( مصباح الهدایه ، ص 83 ) بد را نیک و نیک را بد وا می نماید . معروف را مُنکر و منکر را معروف می شمرد . و کارش ترویجِ سخنان باطل و تزیین عملِ غیر صالح (رسالۀ سه اصل ، باب سوم ) و … ]

تا نشد زَر مِس ، نداند من مِسم / تا نشد شه دل ، نداند مُفلسم


برای مثال ، تا وقتی که مِس ، طلا نشود نمی داند که مِس بوده است . همینطور تا وقتی که قلب ، شاه نشود نمی داند که بینوا بوده است .

خدمتِ اِکسیر کُن مِس وار تو / جَور می کش ای دل از دلدارِ تو


تو نیز باید همانند مِس ، در خدمتِ اکسیر باشی . ای دل بر جفای دلدار بردبار باش . [ در سه بیت فوق این مطلب بیان شد که اسیران شهوات از آنرو که از شناخت نَفس و احوالِ آن عاجز و ناتوان اند . باید به صحبت و خدمتِ راهنمایان و مرشدان راستین درآیند تا آنان بیماری های نفسانی او را به او بشناسانند . ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 572 ) / اکسیر = شرح بیت 695 دفتر دوم]

کیست دلدار ؟ اهلِ دل نیکو بدان / که چو روز و شب ، جَهانند از جِهان


می دانی دلدار کیست ؟ خوب بدان که دلدار همان صاحبدلی است که روز و شب از این جهانِ محسوس به جهان نامحسوس می جهد .

عیب کم گو بندۀ الله را / مُتهم کم کُن به دزدی ، شاه را


از بندۀ راستین خدا کمتر عیب جویی کن و اینقدر شاه را به دزدی متهم نکن . [ در ادامه این حکایت و بیان همین مطلب ” حکایت کرامات آن درویش در کشتی ” را بخوانید ]

شرح و تفسیر بخش قبل                            شرح و تفسیر بخش بعد

 

دکلمه کشیدن موش مهار شتر را و مغرور شدن موش

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟