شرح و تفسیر قصه هدهد و سلیمان در بیان قضا در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر قصه هدهد و سلیمان در بیان قضا
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1202 تا 1220
نام حکایت : نخچیران و شیر
بخش : 25 از 34
آورده اند در مرغزاری خوش که نسیم آن ، بوی بهشت را معطر کرده بود و عکس آن روی فلک را منور گردانیده ، از هر شاخی هزار ستاره تابان و در هر ستاره ای سپهر حیران …. و وحوش بسیار به سبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند ، لیکن به مجاورت شیر ، آن همه نعمت و آسایش منقص بود . روزی جمع شدند و به نزدیک شیر رفتند و گفتند : تو هر روز پس از رنج بسیار و مشقت فراوان از ما یکی شکار می کنی و ما پیوسته در بیم و هراسیم و تو در رنج و تلاش ، اکنون چیزی اندایشیده ایم که تو را از آن فراغت و …
متن کامل حکایت نخچیران و شیر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1202) چون سلیمان را سراپرده زدند / پیش او مرغان به خدمت آمدند
1203) همزبان و محرم خود یافتند / پیش او یک یک به جان بشتافتند
1204) جمله مرغان ترک کرده چیک چیک / با سلیمان گشته افصح من اخیک
1205) همزبانی ، خویشی و پیوندی است / مرد با نامحرمان چون بندی است
1206) ای بسا هندو و ترک همزبان / ای بسا دو ترک چون بیگانگان
1207) پس زبان محرمی خود دیگر است / همدلی از همزبانی بهتر است
1208) غیر نطق و غیر ایماء و سجل / صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
1209) جمله مرغان هر یکی اسرار خود / از هنر وز دانش و از کار خود
1210) با سلیمان یک به یک وامی نمود / از برای عرضه خود را می ستود
1211) از تکبر نی و از هستی خویش / بهر آن ، تا ره دهد او را به پیش
1212) چون بباید برده را از خواجه یی / عرضه دارد از هنر دیباجه یی
1213) چونکه دارد از خریداریش ننگ / خود کند بیمار و شل و کر و لنگ
1214) نوبت هد هد رسید و پیشه اش / و آن بیان صنعت و اندیشه اش
1215) گفت : ای شه ، یک هنر کان ، کهتر است / باز گویم ، گفت کوته بهتر است
1216) گفت : برگو تا کدام است آن هنر / گفت : من آنگه که باشم اوج بر
1217) بنگرم از اوج ، با چشم یقین / من ببینم آب ، در قعر زمین
1218) تا کجا است و چه عمق استش ؟ چه رن ؟ / از چه می جوشد ؟ ز خاکی یا ز سنگ ؟
1219) ای سلیمان ، بهر لشکرگاه را / در سفر ، می دار این آگاه را
1220) پس سلیمان گفت : ای نیکو رفیق/ در بیابانهای بی آب عمیق
در هامونی که سراپرده حضرت سلیمان (ع) افراشته شد . همه پرندگان به حضور او بار یافتند . هر کدام از پرندگان در محضر آن نبی کریم . از هنر و کاردانی خود شمه ای می گفت و این ستایش از روی خودبینی نبود . تا اینکه نوبت به هدهد رسید و او گفت که هنر من این است که در اوج آسمان ، آبها را در زیر زمین می بینم و به سرچشمه و رنگ آن آگاهی می یابم . از این رو مرا برای نیاز لشکریانت به آب همراه ببر تا مشارب آب را به آنها نشان دهم . سلیمان (ع) نیز به همراهی او موافقت کرد . در این هنگام زاغ که آتش حسدش تیز شده بود روی به سلیمان کرد و گفت : ای پادشاه این هدهد لاف می زند و سخنش براساس نیست زیرا اگر این پرنده دارای چنین خاصیتی است پس چرا دام را در زیر مشتی خاک ندید ؟ هدهد در مقام پاسخ گفت : اگر دروغ می گویم . سرم را از تنم جدا کن که من در اوج آسمان دام را در زیر خاک بینم به شرط آنکه قضای الهی ، دیدگان عقلم را نبندد . ( ماخذ این قصه ، روایتی است که در قصص الانبیا ثعلبی ، ص 262 به اختصار و در نثرالدر از ابوسعید به تفصیل آمده است )
در ابیات پیشین گفته آمد که وقتی قهر و قضای الهی در رسد . ادراکات آدمی از کار بیفتد و چشم بینای او بسته گردد و با پای خود به کام بلا رود . هدهد تمثیل زیرکان گُربزی است که به حکم قضای الهی از بینایی و زیرکی خود طرفی نبندند و به دام قضا افتد . البته مولانا با ذهن جوال و فکر وقاد خود به اقتضای افادات و انتقالات مختلف در این حکایت دخل و تصرفاتی کرده است . همانطور که واضح است حکایات و تمثیل ها در نزد مولانا فقط پیمانه انتقال مقصود است و لاغیر .
چون سلیمان را سراپرده زدند / پیش او مرغان به خدمت آمدند
هنگامی که برای حضرت سلیمان (ع) خیمه دادگری برپا کردند و چتر همایونش را در صحاری افراشتند . تمام پرندگان به حضور او آمدند .
همزبان و محرم خود یافتند / پیش او یک یک به جان بشتافتند
از آنرو که پرندگان حضرت سلیمان (ع) را همزبان و محرم خود یافتند . یک به یک با دل و جان به خدمت آن نبی شتافتند . [ این بیت و دو بیت بعدی ناظر است به روایتی که گوید : سلیمان میدانی ساخته بود چهار فرسنگ در چهار فرسنگ و تختی فرسنگی در فرسنگی و شادروانی ، فرمود بالای آن تخت از زر و سیم بافته ، گرد بر گرد به مروارید بافته ، آنگاه مرغان بیامدندی از هر جنسی هفتاد ، پر در پر بافتندی چنانکه تختِ وی همه سایه داشتندی ( قصص الانبیا به نقل از شرح فروزانفر ) ]
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک / با سلیمان گشته افصح من اخیک
همه پرندگان وقتی به حضور سلیمان رسیدند . جیک جیک گنگ و مبهم خود را ترک کردند و آنچه در ضمیر داشتند با زبانی بسیار گویا برای حضرت سلیمان بیان داشتند .
همزبانی ، خویشی و پیوندی است / مرد با نامحرمان چون بندی است
همزبان بودن سبب خویشاوندی و قرابت است . انسان با نامحرمان مانند کسی است که در بند و زنجیر اسیر شده است . [ به هر حال انسان نسبت به افراد نامحرم و غیر همدل ، گویی که به قید و بندی محکم گرفتار آمده است ولی ار آنجا که اصل قرابت و محرمیت از آشنایی و همبستگی دلها حاصل می آید . چه بسیار اوقات که دو نفر ، ظاهرا همزبان نیستند ولی همدلی دارند و یکدیگر را جذب می کنند . ]
ای بسا هندو و ترک همزبان / ای بسا دو ترک چون بیگانگان
برای مثال : ای بسا که یک هندی و یک ترک ، همزبان (همدل) باشند و روح و جانشان همدیگر را جذب کند . و ای بسا که دو نفر ترک که ظاهرا همزبان اند . یکدیگر را دفع کنند و نسبت به هم بیگانگی اظهار نمایند .
پس زبان محرمی خود دیگر است / همدلی از همزبانی بهتر است
پس نتیجه می گیریم که محرم شدن دو نفر با هم و زبان دل یکدیگر را دریافتن و به اسرار باطن هم واقف شدن ، نوع دیگری از خویشاوندی است چون همدلی از همزبانی بهتر و بالاتر است . [ مولانا در صفحه 22 کتاب فیه مافیه حکایتی نقل می کند که در واقع شرح چند بیت اخیر است . او می گوید : شاعری تازی زبان به بارگاه پادشاهی ترک زبان می رود و در مدح او اشعاری به عربی می خواند و آن شاه نیز با شنیدن هر بیت ، عکس العملی مناسب از خود نشان می دهد . این مسئله سبب تعجب حضار می شود و از خود می پرسند چگونه ممکن است شاهی که عربی نمی داند به موقع عکس العمل مناسب و مطابق با مضمون اشعار از خود نشان دهد . سپس مولانا نتیجه می گیرد که ” پس معلوم شد که اصل ، مقصود است . آن شعر فرع مقصود است که اگر آن مقصود نبودی . آن شعر نگفتی ]
غیر نطق و غیر ایماء و سجل / صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
بی آنکه سخنی گفته شود و اشارتی و نوشته ای در کار باشد صدها هزار نطق و بیان از دل آدمی به ظهور می رسد و هر کس از باطن و نهاد خود برای همدل و همزبان سخن می گوید و کشف الاسرار می کند . [ مولانا پس از بیان نکاتی دقیق در اهمیت همزبانی و همدلی ، دوباره به حکایت هدهد و سلیمان باز می گردد ]
جمله مرغان هر یکی اسرار خود / از هنر وز دانش و از کار خود
همه پرندگان یکی یکی از اسرار خویش و هنر و دانش و کار خود .
با سلیمان یک به یک وا می نمود / از برای عرضه خود را می ستود
برای سلیمان آشکار می نمود و برای عرضه کردن هنر و کاردانی خود ، خویش را می ستود .
از تکبر نی و از هستی خویش / بهر آن ، تا ره دهد او را به پیش
البته عرضه هنر و کاردانی پرندگان از روی تکبر و خود بینی نبود بلکه اظهار این هنر و کاردانی بدان جهت بود که حضرت سلیمان (ع) آنان را به حضور خود راه دهد .
چون بباید برده را از خواجه یی / عرضه دارد از هنر دیباجه یی
برای مثال : هر گاه برده ای بخواهد در خدمت خواجه ای قرار گیرد . شمه ای از هنر خود را بدو نشان می دهد تا مقبول او واقع شود .
چونکه دارد از خریداریش ننگ / خود کند بیمار و شل و کر و لنگ
اما اگر آن برده از خریدار خود ، نفرت داشته باشد . تظاهر به بیماری و کری و لنگی می کند .
نوبت هد هد رسید و پیشه اش / و آن بیان صنعت و اندیشه اش
بالاخره نوبت به هدهد رسید که از هنر و کاردانی خود سخن بگوید .
گفت : ای شه ، یک هنر کان ، کهتر است / باز گویم ، گفت کوته بهتر است
هدهد به سلیمان گفت : شاها ، هنری برایت بیان می کنم که کوچکترین هنرهاست . البته سخن کوتاه بهتر است . [ بهترین سخن ، سخن کوتاه و گویاست ]
گفت : برگو تا کدام است آن هنر / گفت : من آنگه که باشم اوج بر
سلیمان گفت : بگو ببینم که آن کدامین هنر است ؟ هدهد گفت : هنگامی که من بر اوج آسمان پرواز می کنم .
بنگرم از اوج ، با چشم یقین / من ببینم آب ، در قعر زمین
از اوج آسمان که با چشم یقین در نگرم . آب را در عمق زمین می بینم .
تا کجااست و چه عمق استش ؟ چه رنگ ؟ / از چه می جوشد ؟ ز خاکی یا ز سنگ ؟
می توانم جای آن آب را ببینم و ژرفای آن را بیابم و رنگش را پیدا کنم و بدانم که سرچشمه اش کجاست . از خاک می زهد یا از سنگ ؟
ای سلیمان ، بهر لشکرگاه را / در سفر می دار ، این آگاه را
هدهد به سلیمان گفت : برای لشکرگاه و نیازی که لشکریان به آب دارند . مرا که آگاه بر سفره های آبی هستم همراه خود به سفر ببر .
پس سلیمان گفت : ای نیکو رفیق / در بیابانهای بی آب عمیق
از اینرو سلیمان به هدهد گفت : ای رفیق خوب ، در بیابانهای بی آب و علف و بیکران ، همراه ما باش .
دکلمه قصه هدهد و سلیمان در بیان قضا
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات