شرح و تفسیر غزل شماره 111 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 111 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 111 دیوان سعدی شیرازی
1) مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست / یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
2) به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس / که به هر حلقۀ موییت گرفتاری هست
3) گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست / در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
4) هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید / تا ندیده ست تو را ، بر مَنَش انکاری هست
5) صبر بر جَور رقیبت چه کنم گر نکنم ؟ / همه دانند که در صحبت گل خاری هست
6) نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
7) باد خاکی ز مقام تو بیاورد و بِبُرد / آب هر طیب که در کلبۀ عطّاری هست
8) من چه در پای تو ریزم که پسند تو بُوَد ؟ / جان و سر را نتَوان گفت که مقداری هست
9) من از این دلق مُرّقع به در آیم روزی / تا همه خلق بدانند که زُنّاری هست
10) همه را هست همین داغ محبّت که مراست / که نه مستم من و در دَورِ تو هشیاری هست
11) عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان مانَد / داستانی است که بر هر سر بازاری هست
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست / یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
ای دوست اگر دیگران بگویند من جز تو یاری دارم یا شب و روز به جز اندیشیدن به تو به کار دیگری می پردازم ، به سخن آنان گوش مده .
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس / که به هر حلقۀ موییت گرفتاری هست
فقط من نیستم که گرفتار زلف تو شده ام . بلکه در هر پیچ و تاب زلف تو یک گرفتار وجود دارد . [ سر زلف = مجازاََ یعنی زلف ]
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست / در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
اگر من ادّعا کنم که با پیوند و الفتی ندارم ، در و دیوار شهادت می دهند که این پیوند وجود دارد .
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید / تا ندیده ست تو را ، بر مَنَش انکاری هست
هر کس مرا در اثر عشق ورزیدن به تو سرزنش کند و این کار را بر من عیب بشمارد ، تا زمانی که تو را ندیده ، عشق را بر من ناپسند می شمارد . امّا به محض دیدن تو به من حق می دهد و دست از سرزنش من برمی دارد . [ انکار = ندانستن و باور نداشتن ، نشناختن (لغت نامه) ]
صبر بر جَور رقیبت چه کنم گر نکنم ؟ / همه دانند که در صحبت گل خاری هست
چه می توانم کرد اگر در برابر ستم نگهبان تو صبر پیش نگیرم ؟ زیرا همه می دانند که هر گلی در همنشینی خود خاری دارد . پس برای رسیدن به گل از تحمّل نیش خار گریزی نیست . [ جور = ستم / صحبت = مصاحبت و همنشین / رقیب = نگهبان و مراقب ، کسی که مواظبِ معشوق است و عاشق را از او دور می کند ، معمولاََ دایۀ دختر این نقش را بر عهده داشت و گاهی هم عاشق و معشوق از غفلتِ رقیب استفاده کرده و با اشاراتِ چشم و ابرو ، قول و قرار می گذاشتند و سخنان خود را به یکدیگر می گفتند ]
نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
تنها من که آرزوی بیهوده در سر دارم ، عاشق تو نیستم ، بلکه عشّاق دل سوخته ای چون من در میان هواداران تو بسیار دیده می شوند . [ خیل = قبیله و طایفه ، گروه و هواداران / خام طمع = کنایه از کسی که آرزوی بیهوده و باطل دارد / سوخته = کنایه از شیفته و عاشق ، رنج دیده ]
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و بِبُرد / آب هر طیب که در کلبۀ عطّاری هست
باد از جایگاه تو خاکی بیاورد و با آن آبروی هر چیز معطّری را که در دکان عطّار بود ، بریخت و آنها را بی بها ساخت . [ مقام = جای و اقامتگاه / آب = آبرو ، ارزش و اعتبار / طیب = بوی خوش و هر چیز معطّر / عطّار = عطر فروش ]
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بُوَد ؟ / جان و سر را نتَوان گفت که مقداری هست
چه چیزی می توانم نثار قدم هایت سازم که آن را بپسندی ؟ بی تردید نمی توان گفت که جان و سر من در برابر تو ارزشی برای نثار شدن دارند . [ مقدار = قدر و ارزش ]
من از این دلق مُرّقع به در آیم روزی / تا همه خلق بدانند که زُنّاری هست
سرانجام روزی این لباس صوفیانه ریایی را بیرون می آورم . تا همۀ مردم بدانند که صوفی واقعی نیستم و در زیر این خرقه ، زنّار کارفران بر کمر دارم . [ دلق = لباس ژنده ای که درویشان به تن کنند / مرقّع = رقعه ها و پاره های به هم دوخته شده ، خرقه صوفیان که از پاره های رنگارنگ به هم دوخته شده تهیه می شده است ]
زنّار = کمربندی بوده که ذمّیان مسیحی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بودند که داشته باشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند . چنانکه یهود مجبور بودند بر شانۀ خود تکه پارچۀ زردی به نام عسلی بدوزند . در ادبیات صوفیانه زنّار رمز کفر و بت پرستی است . چنانکه خرقه نشان زهد و ایمان است .
همه را هست همین داغ محبّت که مراست / که نه مستم من و در دَورِ تو هشیاری هست
همۀ مردم همین نشان دوستی را که من دارم بر خود احساس می کنند ، برای اینکه معلوم شود در روزگار تو همه چون من ، مست عشق تو هستند و هیچ هشیاری پیدا نمی شود . [ داغ محبّت = سوز و آتش عشق / دور = زمان و روزگار ]
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان مانَد / داستانی است که بر هر سر بازاری هست
داستان عشق ورزی سعدی قصّه ای نیست که بتوان آن را از مردم مخفی نگه داشت ، زیرا داستان شیدایی او در سر هر بازاری بازگو می شود و همه از آن آگاهند . [ حدیث = سخن ، ماجرا ، افسانه و داستان / بر سر بازار بودن = کنایه از ظاهر و آشکار بودن ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار