شرح فایده حکایت آن شخص شتر جوینده | شرح و تفسیر

شرح فایده حکایت آن شخص شتر جوینده | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح فایده حکایت آن شخص شتر جوینده | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2973 تا 3015

نام حکایت : منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان

بخش : 7 از 8 ( شرح فایده حکایت آن شخص شتر جوینده )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان

منافقان در رقابت با مسجدِ قُباء ، مسجدِ ضِرار را پی می افکنند و از پیامبر (ص) درخواست می کنند که در آن مسجد نماز گزارد . و ادعا می کنند که بنای این مسجد ، جهتِ اطعام مساکین و ایوایِ بی پناهان است . پیامبر (ص) به ایشان می فرماید : فعلاََ عزمِ سفر به منطقۀ تبوک را دارم و چون از این غزوه بازگردم بدان مسجد درآیم . پس از بازگشت از تبوک ، …

متن کامل « حکایت منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار شرح فایده حکایت آن شخص شتر جوینده

ابیات 2973 الی 3015

2973) اُشتری گم کرده یی ای مُعتَمد / هر کسی ز اُشتر نشانت می دهد

2974) تو نمی دانی که آن اُشتر کجاست / لیک دانی کین نشانی ها خطاست

2975) و آنکه اُشتر گم نکرد او از مِری / همچو آن گم کرده ، جوید اُشتری

2976) که بلی من هم شتر گم کرده ام / هر که یابد اُجرتش آورده ام

2977) تا در اُشتر با تو انبازی کند / بهرِ طمعِ اُشتر این بازی کند

2978) هر که را گویی : خطا بُد آن نشان / او به تقلیدِ تو می گوید همان

2979) او نشانِ کژ بنشناسد ز راست / لیک گفتت آن مُقَلّد را عَصاست

2980) چون نشانِ راست گویند و شَبیه / پس یقین گردد تو را لا رَیبَ فیه

2981) آن ، شِفایِ جانِ رنجورت شود / رنگِ روی و صِحّت و زورت شود

2982) چَشمِ تو روشن شود ، پایت دوان / جسمِ تو جان گردد و ، جانت روان

2983) پس بگویی : راست گُفتی ای امین / این نشانی ها بَلاغ آمد مُبین

2984) فیهِ آیاتُ ثِقاتُ بَیّنات / این بَراتی باشد و قدرِ نجات

2985) این نشان چون داد ، گُویی : پیش رَو / وقتِ آهنگ است ، پیش آهنگ شو

2986) پَی رویِ تو کُنم ای راستگو / بوی ، بُردی ز اُشترم ، بنما که کو

2987) پیشِ آن کس که نه صاحب اُشتری است / کو در این جُستِ شتر بهرِ مِری است

2988) زین نشانِ راست ، نَفزودش یقین / جز ز عکسِ ناقه جویِ راستین

2989) بوی بُرد از جِدّ و گرمی هایِ او / که گزافه نیست این هَیهایِ او

2990) اندرین اُشتر نبودش حق ، ولی / اُشتری گم کرده است او هم بلی

2991) طمعِ ناقۀ غیر ، روپوشش شده / آنچ از او گُم شد ، فراموشش شده

2992) هر کجا او می دود ، این می دود / از طمع همدردِ صاحب می شود

2993) کاذبی با صادقی چون شد روان / آن دروغش راستی شد ناگهان

2994) اندر آن صحرا که آن اُشتر شتافت / اُشترِ خود نیز آن دیگر بیافت

2995) چون بدیدش یاد آورد آنِ خویش / بی طمع شد ز اُشترانِ یار و خویش

2996) آن مقلّد ، شد مُحَقِق چون بدید / اُشترِ خود را که آنجا می چَرید

2997) او طلبکارِ شتر آن لحظه گشت / می نجُستش تا ندید او را به دشت

2998) بعد از آن تنها رَوی آغاز کرد / چشم ، سویِ ناقۀ خود باز کرد

2999) گفت آن صادق : مرا بگذاشتی ؟ / تا به اکنون پاسِ من می داشتی

3000) گفت : تا اکنون فسوسی بوده ام / وز طمع در چاپلوسی بوده ام

3001) این زمان ، همدردِ تو گشتم که من / در طلب از تو جدا گشتم به تن

3002) از تو می دزدیدمی وصفِ شتر / جانِ من دید آنِ من شد چَشم پُر

3003) تا نیابیدم ، نبودم طالبش / مِس کنون مغلوب شد ، زر غالبش

3004) سَیّئاتم شد همه طاعات ، شُکر / هَزل شد فانیّ و ، جِدّ اثبات ، شکر

3005) سَیّئاتم چون وسیلت شد به حق / پس مَزَن بر سیّئاتم هیچ دَق

3006) مر تو را صِدقِ تو ، طالب کرده بود / مر مرا جِدّ و طلب ، صدقی گشود

3007) صِدقِ تو آورد در جُستن تو را / جُستنم آورد در صدقی مرا

3008) تخمِ دولت در زمین می کاشتم / سُخره و بیگار می پنداشتم

3009) آن نَبُد بیگار ، کسبی بود چُست / هر یکی دانه که کِشتم صد بِرُست

3010) دزد سویِ خانه یی شد زیردست / چون درآمد ، دید کآن خانۀ خود است

3011) گرم باش ای سرد ، تا گرمی رسد / با دُرُشتی ساز ، تا نرمی رسد

3012) آن دو اُشتر نیست ، آن یک اُشترست / تنگ آمد لفظ ، معنی بس پُرست

3013) لفظ در معنی همیشه نارسان / ز آن پیمبر گفت : قَد کلَّ لِسان

3014) نطق ، اسطرلاب باشد در حساب / چه قَدَر داند ز چرخ و آفتاب ؟

3015) خاصه چرخی کین فلک زُو پرّه ای است / آفتاب از آفتابش ذرّه ای است

شرح و تفسیر شرح فایده حکایت آن شخص شتر جوینده

اُشتری گم کرده یی ای مُعتَمد / هر کسی ز اُشتر نشانت می دهد


ای شخصِ موردِ اعتماد ، تو شتری گم کرده ای که هر کسی در بارۀ آن نشانی هایی می دهد . [ در اینجا مولاتا باز می گردد به ادامه حکایتی که از بیت 2911 آغاز کرد ]

تو نمی دانی که آن اُشتر کجاست / لیک دانی کین نشانی ها خطاست


تو نمی دانی که آن شتر کجاست . ولی همین قَدر می دانی که همۀ آن نشانی هایی که به تو داده اند اشتباه بوده است .

و آنکه اُشتر گم نکرد او از مِری / همچو آن گم کرده ، جوید اُشتری


و حتّی کسی هم که شتری گم نکرده از روی لجاجت و ستیز مانند آن شخصِ شتر گم کرده با جدیّت به دنبال شتر می گردد . ( مِری = مِراء ، ستیز و جدال ) [ کفافی گوید : این شخص مثالی است از علمای اهلِ جدال و عاری از معرفت که خود را محقّق نشان می دهند در حالی که مقلّد و متظاهرند و تنها رسومِ ظاهری معرفت جویی را به خود می بندند ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 549 ) بهتر این است که او را تمثیلِ کسی دانیم که تحتِ تأثیر عارف محقّق ، تقلداََ مدعی است که او نیز به دنبالِ حقیقتِ گمشده است . ]

که بلی من هم شتر گم کرده ام / هر که یابد اُجرتش آورده ام


این شخص که خود را شتر گم کرده نشان می دهد می گوید : بله ، من هم یک شتر گم کرده ام . هر کس آن را پیدا کند به او مژدگانی خواهم داد .

تا در اُشتر با تو انبازی کند / بهرِ طمعِ اُشتر این بازی کند


تا در جُستنِ شتر با تو همکاری کند . او در واقع به امیدِ دست یافتن به آن شتر به این ظاهرسازی پرداخته است .

هر که را گویی : خطا بُد آن نشان / او به تقلیدِ تو می گوید همان


تو به هر کس بگویی : آن نشانه ها نادُرُست است . او نیز از روی تقلید همان حرف های تو را می زند . [ اکبرآبادی معتقد است که منظور از «هر که» اشاره به همان مقلّدی است که با آن شخصِ شتر گم کرده همراهی می کند . زیرا در ابیات پیش خواندیم که او به هر کس از مردمِ بی سر و پا می رسید موردِ طعن واقع می شد و بی آنکه چیزی گوید می گذشت ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 219 ) ]

او نشانِ کژ بنشناسد ز راست / لیک گفتت آن مُقَلّد را عَصاست


او نشانِ راست را از ناراست باز نمی شناسد ولی سخنان تو برای آن تقلید کننده مانند عصایی است که بدان تکیه می کند .

چون نشانِ راست گویند و شَبیه / پس یقین گردد تو را لا رَیبَ فیه


اگر نشانِ راست و یا شبیه آن را به تو بگویند ، تو بدان یقین می کنی و هیچگونه تردیدی برایت نمی ماند .

آن ، شِفایِ جانِ رنجورت شود / رنگِ روی و صِحّت و زورت شود


آن یقین ، سبب درمان روحِ بیمار و پژمرده ات می شود و مایۀ شادابی و تندرستی و نیرویت می گردد .

چَشمِ تو روشن شود ، پایت دوان / جسمِ تو جان گردد و ، جانت روان


چشمانِ تو روشن می شود و پاهایت دَونده و چالاک . و جسمِ تو به جان و جانت به روح ، مُبدّل می شود . [ این بیت سیر تکاملی و تعالی روحی انسان را بیان داشته است . وقتی آدمی به حقایق الهی برسد از سطحِ مادّیات به مرتبۀ معنویات می رسد . از جسم می گذرد و به مرحلۀ نَفس می رسد و سپس به مرتبۀ روحِ لطیف و مجرد نایل می شود . ]

حکما و عرفا ، نَفس را غیر از روح می دانند زیرا نَفس بر معانی مختلف اطلاق می شود . گاهی مراد از نَفس ، ذات و حقیقت یک چیز است مثلا می گویند نَفس الشی ء یعنی ذات و حقیقت آن چیز . و یا می گویند : او به نَفسِ خود قائم است یعنی به ذات و حقیقتِ وجودِ خود قائم ادست . و اما گاهی نَفس بر نَفسِ ناطقۀ انسانی اطلاق می شود و گاه نَفس بر روحِ حیوانی اطلاق شود و آن که عبارت است از مجموعِ لطایفِ اجزایِ بدن که آن را روحِ طبیعی نیز گویند . ( شرح بیت 188 دفتر دوم ) نَفس ، صفتِ بوقلمون دارد و دَم به دَم رنگ عوض می کند و هر لحظه نقشی بر آب می زند . گاه به نامِ نَفسِ امّاره خوانده می شود و گاه به نامِ لوّامه و مطمئنه و راضیه و … ( مصباح الهدایة ، ص 83 و 84 ) . ولی روح ، لطیفه ای است ازلی که جایگاهِ علوم و وحی و الهام باشد و از جنسِ ملائکه است و مفارق از جسم و جسمانیات ( مجمع البحرین ابرقوهی ، ص 484 و 485 ) یعنی مجردِ محض است . با این توضیح انسان بر اثر تلّقیِ معارف الهی از جسم می گذرد و به برزخ میانِ جسم و روح می رسد و سپس از آن نیز گذر می کند و به روحِ محض مُبدّل می شود .

پس بگویی : راست گُفتی ای امین / این نشانی ها بَلاغ آمد مُبین


سپس می گویی : ای امانتدار ، سخنی راست گفتی . این نشانی ها که می دهی ، همۀ حقیقت را آشکارا ابلاغ می کند . [ بلاغِ مبین = تبلیغ رسا و نمایان ، ابلاغِ آشکار ]

فیهِ آیاتُ ثِقاتُ بَیّنات / این بَراتی باشد و قدرِ نجات


در آن نشانی ها ، آیاتِ مُحکم خداوندی است . آن نشانی ها ، در واقع سندی معتبر و تقدیری نجات بخش است . [ برات = از برائت عربی به معنی نوشته ای که دولت ، بر خزانه و یا بر حکام ، حوالۀ وجهی دهد ( فرهنگ معین ، ج 1 ، ص 491 ) . مصراع اوّل اشاره دارد به آیۀ 97 سورۀ آلِ عِمران « در آن خانه ، نشانه هایی روشن و آشکار است . از آن جمله مقامِ ابراهیم در آنجاست و هر که بدان اندر شود ایمن و در پناه باشد … » برخی از شروح ، «برات» و «قدر» را در این بیت بر نیمۀ شعبان و شب قدر حمل کرده اند . ]

این نشان چون داد ، گُویی : پیش رَو / وقتِ آهنگ است ، پیش آهنگ شو


وقتی که این نشانی ها را به تو دهد می گویی : برو جلو پیشقراول و راهنما باش که وقتِ کوچیدن و رفتن فرا رسیده است .

پَی رویِ تو کُنم ای راستگو / بوی ، بُردی ز اُشترم ، بنما که کو


من اینک ای راستگو از تو پیروی می کنم زیرا که تو از شترِ گمشده ام نشانی یافته ای . پس به من نشان بده که شترم کجاست . [ طالب حقیقت دیر زمانی نمی یابد که بالاخره راهنما و مرشدِ صادقِ خود را پیدا می کند و به کمکِ او سلوک می کند . ]

پیشِ آن کس که نه صاحب اُشتری است / کو در این جُستِ شتر بهرِ مِری است


امّا این نشانی ها نسبت به آن که صاحبِ شتر نیست ، برانگیزنده نیست . چه او فقط تقلیدوار به تکاپو افتاده است .

زین نشانِ راست ، نَفزودش یقین / جز ز عکسِ ناقه جویِ راستین


این نشانی های راست حتّی اندکی به ایمان و باور او نمی افزاید و ولی در عینِ حال ، بی تأثیر هم نیست . زیرا بازتابِ روحی و معنوی طالبان حقیقی بر دلِ او نیز تأثیر می گذارد . [ طبق مفادِ دو بیت اخیر ، ممکن است کسی خود را در سلکِ طالبانِ حقیقت جا بزند ولی پس از مدّتی متوجه شود که طلبِ او حقیقی نیست بلکه تقلیدی است . لیکن در همین احوال ممکن است متوجه شود که او نیز گمشده ای دارد . زآن پس به دنبالِ حقیقت می رود تا اینکه بدان نایل می شود . گویا به ضرورت حفظ وزن کلمۀ ناقه ( = ماده شتر ) به جای شتر آمده است ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 550 ) بنابراین جنسیت شتر در اینجا مراد نیست . ]

بوی بُرد از جِدّ و گرمی هایِ او / که گزافه نیست این هَیهایِ او


آنکه مقلّدانه به جستجو پرداخته است از تلاش و تکاپو و حرارتِ طالبِ شترِ گمشده متوجه این حقیقت می شود که این همه تلاش و هیاهویِ او بی اساس نبوده است .

اندرین اُشتر نبودش حق ، ولی / اُشتری گم کرده است او هم بلی


آری ، هر چند آن جستجوگرِ مقلّد در این شترِ گمشده حقی ندارد . ولی او نیز در واقع شتری گم کرده است .

طمعِ ناقۀ غیر ، روپوشش شده / آنچ از او گُم شد ، فراموشش شده


طمع کردن به شتر دیگری ، حجابی به روی او افکنده است در نتیجه آنچه خودش گم کرده از یاد بُرده است .

هر کجا او می دود ، این می دود / از طمع همدردِ صاحب می شود


هر جا که جویندۀ شترِ گمشده می رود . او نیز مقلّدانه به دنبال او . این همدردی و همراهی او به واسطۀ طَمَعی است که گریبانگیرش شده است .

کاذبی با صادقی چون شد روان / آن دروغش راستی شد ناگهان


هر گاه آدمِ دروغگویی با انسانِ راستگویی همنشین و همراه شود . صفتِ دروغگویی او ناگهان به صفتِ راستگویی تبدیل می شود . [ به شرطِ آنکه مستعد باشد ]

اندر آن صحرا که آن اُشتر شتافت / اُشترِ خود نیز آن دیگر بیافت


در آن بیابانی که شتر بدانجا گریخته است . آن دیگری هم شترِ خود را پیدا می کند . [ جویندۀ مقلّد نیز بر اثر تأثیرِ صحبتِ جویندۀ حقیقی در صحاری خیال و اوهام به مطلوبِ خود می رسد ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 550 ) زسرا ، صحبت و مصاحبت با نیکان و ابرار ، روح را صفا می بخشد و به کوی حقیقت می رساند . ]

چون بدیدش یاد آورد آنِ خویش / بی طمع شد ز اُشترانِ یار و خویش


همینکه آن شتر را می بیند ، شتر خود را به یاد می آورد و زان پس به شتران دوست و نزدیکان خود طَمَع نمی بندد .

آن مقلّد ، شد مُحَقِق چون بدید / اُشترِ خود را که آنجا می چَرید


همینکه آن جویندۀ مقلّد دید که شترش در آن صحرا می چرد . به تحقیق می گراید و محقّق می شود . [ طالب حقیقی می شود و نه تقلیدی ]

او طلبکارِ شتر آن لحظه گشت / می نجُستش تا ندید او را به دشت


او از همان لحظه که شترِ خود را می بیند جویندۀ حقیقی شتر می گردد . چنانکه اگر آن را مشاهده نمی کرد هرگز به جستجویش دست نمی زد .

بعد از آن تنها رَوی آغاز کرد / چشم ، سویِ ناقۀ خود باز کرد


از وقتی که شترِ خود را پیدا می کند . تنها به راهِ خود ادامه می دهد و فقط چشم به شترِ خود می گشاید .

گفت آن صادق : مرا بگذاشتی ؟ / تا به اکنون پاسِ من می داشتی


آن جویندۀ صادق به می گوید : تا حالا حُرمتِ مرا نگه می داشتی ولی اینک مرا ترک می کنی .

گفت : تا اکنون فسوسی بوده ام / وز طمع در چاپلوسی بوده ام


او می گوید : من تا حالا در دعاوی یاوه و بی اساسی فرو رفته بودم و از روی طَمَع و آز به چاپلوسی مشغول بودم .

این زمان ، همدردِ تو گشتم که من / در طلب از تو جدا گشتم به تن


هر چند در راهِ طلب از نظر جسمانی از تو جدا بودم ولی هم اکنون همدردِ تو هستم . [ زیرا سلوکِ روحانی موجبِ وحدتِ سالکان می شود . هر چند که به ظاهر افراد متعدد باشند ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 550 ) ]

طلب ، یکی از مراحلِ سلوک است . طلب ، آدمی را به مقصود می رساند ( لب لباب مثنوی ، ص 145 ) شیخ عطار ، طلب را منزلی پُر رنج و تعب معرفی می کند . زیرا باید در این منزل از همۀ تعلّقات دست کشید ( منطق الطیر ) .

از تو می دزدیدمی وصفِ شتر / جانِ من دید آنِ من شد چَشم پُر


من در واقع توصیفاتِ شتر را از تو مقلّدانه اقتباس می کردم و چون روحِ من شتر خود را دید . چشمانش از آن پُر شد . یعنی به مقامِ بی نیازی و استغنا رسید .

تا نیابیدم ، نبودم طالبش / مِس کنون مغلوب شد ، زر غالبش


پیش از آنکه آن را پیدا کنم در طلبِ آن برنمی آمدم ولی اینک مس ، مغلوب شد و طلا غالب . [ مِسِ تقلید ، مغلوب به طلای تحقیق شد ]

سَیّئاتم شد همه طاعات ، شُکر / هَزل شد فانیّ و ، جِدّ اثبات ، شکر


خدا را سپاس که گناهانم همه به طاعت مبّدل شد . شوخی و بیهوده کاری از میان رفت و جدیّت و درستکاری به اثبات رسید و جای آن را گرفت . [ یادآور آیه 70 سورۀ فرقان که شرح آن در بیت 3837 دفتر اوّل آمده است ]

سَیّئاتم چون وسیلت شد به حق / پس مَزَن بر سیّئاتم هیچ دَق


از آنرو که گناهانم وسیلۀ رسیدن به حق شده . پس مرا به خاطرِ گناهانم نکوهش مکن . [ دَق = کوفتن ، طعنه زدن ، نکوهش کردن ]

مر تو را صِدقِ تو ، طالب کرده بود / مر مرا جِدّ و طلب ، صدقی گشود


همانا صداقتِ تو سبب شد که اهل طلب شوم و امّا تلاش و طلب نیز راهِ صداقت را برای من گشوده ساخت .

صِدقِ تو آورد در جُستن تو را / جُستنم آورد در صدقی مرا


صداقتِ تو ، تو را به وادی طلب کشاند . در حالیکه تکاپو و جستجوی من ، مرا به صداقت راهبری کرد .

تخمِ دولت در زمین می کاشتم / سُخره و بیگار می پنداشتم


من تخمِ سعادت و نیک بختی در زمین می کاشتم در حالیکه گمان می کردم که کارِ بی مُزد و بی حاصلی می کنم .

آن نَبُد بیگار ، کسبی بود چُست / هر یکی دانه که کِشتم صد بِرُست


آن کار من ، بی مزد و بی حاصل نبود بلکه کسبی سودآور بود . زیرا از هر دانه ای که کاشتم صد دانه رویید . [ مستفاد از تمثیل قرآنی راجع به انفاق کنندگان مال در راهِ رضای خدا . « انفاق اینان ، همچون دانه ای است که هفت خوشه از آن می روید و در هر خوشه صد دانه پدید می آید » این تمثیل در آیۀ 261 سورۀ بقره آمده است . ]

دزد سویِ خانه یی شد زیردست / چون درآمد ، دید کآن خانۀ خود است


برای مثال ، دزدی قصدِ دستبرد به خانه ای را می کند . همینکه بدان خانه درمی آید . متوجه می شود که آن خانه ، خانۀ خودِ اوست . ( زیردست = پنهانی ) [ «دزد» در اینجا کنایه از مقلّدی است که سخنان عارفان را بی آنکه به مفهومِ آن واقف باشد تکرار می کند و هر گاه این کار را با سوزِ دل توأم کند خود به عارفِ حقیقی مبدّل می شود . ]

گرم باش ای سرد ، تا گرمی رسد / با دُرُشتی ساز ، تا نرمی رسد


ای مقلّدِ افسرده ، در راهِ طلب جدّ و جهد کن تا گرمی جذبۀ حق ، تو را دریابد . اینک با سختی ها و ناهمواری ها بساز تا راحتی یقین و کشف به تو برسد .

آن دو اُشتر نیست ، آن یک اُشترست / تنگ آمد لفظ ، معنی بس پُرست


اگر نیک بنگری ، آن دو اُشتر ، در واقع یکی است نه دو تا . ظرفِ کلمات ، تنگ و محدود است و معنی ، بسیار پهناور . [ حقیقت یکی است ولی به اعتبار مراتبِ استعداد و درجۀ شناخت افراد ، متعدد جلوه می کند . ]

لفظ در معنی همیشه نارسان / ز آن پیمبر گفت : قَد کلَّ لِسان


الفاظ و کلمات همواره در بیان معنی ، قاصر و ناتوان اند . از اینرو حضرت پیامبر (ص) در این باره فرمود : زبان لال است . [ اشاره است به حدیث « هر که خدا را به صفاتش شناسد . زبانش گویا شود و هر که خدا را به ذاتش شناسد ، زبانش خموش گردد » ( شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 1 ، دفتر دوم ، ص 549 ) این حدیث در جوامع روایی شیعه و سنّی دیده نیامد . ]

نطق ، اُسطُرلاب باشد در حساب / چه قَدَر داند ز چرخ و آفتاب ؟


سخن به منزلۀ اُسطُرلاب است در محاسبۀ ستارگان و افلاک . اسطرلاب از آسمان و آفتاب چه درکی دارد ؟ ( اسطرلاب = شرح بیت 110 دفتر اوّل ) [ بیان ما از حقیقت مانند دستگاه اسطرلاب است همانگونه که اسطرلاب از از اسرار و حقایق آسمان ها و افلاک بی خبر است . کلام و بیان ما نیز از حقیقت فاصله دارد . تنها تخمین هایی زده می شود . ]

خاصه چرخی کین فلک زُو پرّه ای است / آفتاب از آفتابش ذرّه ای است


بخصوص فلکی که این فلکِ محسوس در مقابلِ آن فلکِ معنوی ، پَرِ کاهی بیش نیست و این آفتاب در مقابلِ آفتابِ آن فلک ذرّه ای بیش به شمار نمی رود . [ مولانا در بیت 754 تا 757 دفتر اوّل این مطلب را بیان کرد که به جز این ستارگان و افلاکِ محسوس ، ستارگان و افلاکِ دیگری نیز وجود دارد . ]

دکلمه شرح فایده حکایت آن شخص شتر جوینده

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟