شرح و تفسیر جواب گفتن امیرالمومنین که سبب افکندن شمشیر از دست چه بود

شرح و تفسیر جواب گفتن امیرالمومنین که سبب افکندن شمشیر از دست چه بود در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر جواب گفتن امیرالمومنین که سبب افکندن شمشیر از دست چه بود

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3787 تا 3843

نام حکایت : خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی علیه السلام

بخش : 3 از 9

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

حضرت امیر مومنان علی علیه السلام روزی با یلی از یلان پر آوازه عرب پیکاری کرد . در کشاکش این نبرد ، حضرت ، او را بر زمین افکند و تیغی رخشان از کام نیام برکشید تا کارش را تمام کند . در این هنگام ، آن پهلوان شکست خورده از روی خشم و حقارت ، آب دهانی بر رخسارۀ تابناک آن بزرگ راد مرد افکند . زیرا مطمئن بود که دیگر کارش تمام است و امیدی بر ادامه زندگی نیست .ولی بر خلاف این انتظار دید ، که آن حضرت ، بی درنگ ، شمشیر خود را بر زمین افکند و دست از هلاکت او بداشت . دیدگان بُهت زده آن یل ، نظاره گر آین صحنۀ خیال انگیز و افسانه ای بود . در کوران شگفتی و حیرت بود که از او پرسید : تو که شمشیر بُرا و آبدار داشتی و…

متن کامل حکایت خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی علیه السلام را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3787 الی 3843

3787) گفت : من تیغ از پیِ حق می زنم / بندۀ حقم ، نه مأمورِ تنم

3788) شیرِ حقم ، نیستم شیرِ هوا / فعل من ، بر دینِ من ، باشد گُوا

3789) ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتُم در حِراب / من چو تیغم ، و آن زننده آفتاب

3790) رَختِ خود را من ، ز رَه برداشتم / غیرِ حق را ، من عدم اِنگاشتم

3791) سایه ای ام ، کدخدایم آفتاب / حاجبم من ، نیستم او را حجاب

3792) من چو تیغم ، پُر گُهرهایِ وصال / زنده گردانم نه کشته در قِتال

3793) خون نپوشد گوهرِ تیغِ مرا / باد از جا کِی بَرَد میغِ مرا

3794) کَه نیم ، کو هم ز حِلم و صبر و داد / کوه را کِی در رباید تُندباد

3795) آنکه از بادی رَوَد از جا ، خَسی است / ز آنکه بادِ ناموافق ، خود بسی است

3796) بادِ خشم و بادِ شهوت بادِ آز / بُرد او را که نَبوَد اهلِ نماز

3797) کوهم و هستیِ من ، بنیاد اوست / ور شوم چون کاه ، بادم بادِ اوست

3798) جز به بادِ او نجُنبد میلِ من / نیست جز عشق اَحَد سَرخیلِ من

3799) خشم ، بر شاهان ، شَه و ما را غلام / خشم را هم بسته ام زیرِ لَگام

3800) تیغِ حِلمم ، گردن خشمم زده ست / خشمِ حق ، بر من چو رحمت آمده ست

3801) غرقِ نورم ، گر چه سقفم شد خراب / رَوضه گشتم ، گر چه هستم بو تراب

3802) چون درآمد در میان ، غیرِ خدا / تیغ را ، اندر میان کردن سزا

3803) تا اَحَبّ لِلّه ، آید نامِ من / تا که اَبغَض لِلّه ، آید کامِ من

3804) تا که اَعطا لِلّه آید جودِ من / تا که اَمسَک لِلّه آید بودِ من

3805) بُخلِ من لِلّه ، عطا لِلّه و بس / جمله لِلّه ام ، نِیَم من آنِ کس

3806) و آنچه لِلّه می کنم ، تقلید نیست / نیست تَخییل و گُمان ، جز دید نیست

3807) ز اجتهاد و از تَحرّی رَسته ام / آستین بر دامنِ حق بسته ام

3808) گر همی پَرَّم ، همی بینم مَطار / ور همی گردم ، همی بینم مَدار

3809) ور کشم باری ، بدانم تا کجا / ماهم و خورشید پیشم پیشوا

3810) بیش از این با خلق گفتن ، روی نیست / بحر را گنجایی اندر جوی نیست

3811) پست می گویم به اندازۀ عقُول / عیب نَبوَد ، این بُوَد کارِ رسول

3812) از غرض حُرّم ، گواهی حُرّ شنو / که گواهی بندگان ، نه ارزد دو جو

3813) در شریعت مر گواهی بنده را / نیست قدری ، نزدِ دعوی و قضا

3814) گر هزاران بنده ، باشندت گُواه / شرع نَپذیرد گواهی شان به کاه

3815) بندۀ شهوت ، بَتَر نزدیکِ حق / از غلام و بندگانِ مُستَرَق

3816) کین به یک لفظی شود از خواجه حُر / و آن زیِد شیرین و میرد تلخ و مُر

3817) بندۀ شهوت ندارد خود ، خِلاص / جز به فضلِ ایزد و اِنعامِ خاص

3818) در چَهی افتاد کآن را غَور نیست / و آن گناهِ اوست ، جبر و جَور نیست

3819) در چَهی انداخت او خود را که من / در خورِ قعرش نمی یابم رَسَن

3820) بس کنم ، گر این سخن افزون شود / خود جگر چه بوَد ؟ که خارا خون شود

3821) این جگرها خون نشد ، نه از سختی است / حَیرت و مشغولی و بدبختی است

3822) خون شود ، روزی که خونش سود نیست / خون شو ، آن وقتی که خون ، مردود نیست

3823) چون گواهی بندگان ، مقبول نیست / عدل ، آن باشد که بندۀ غول نیست

3824) گشت اَرسَلناکَ شاهد در نُذُر / ز آنکه بود در کون ، او حُرّ ابن حُر

3825) چون که حُرّم ، خشم کی بندد مرا ؟ / نیست اینجا جز صفاتِ حق ، درآ

3826) اندرآ ، کآزاد کردت فضلِ حق / ز آنکه رحمت داشت بر خشمش سَبَق

3827) اندرآ ، اکنون که جَستی از خَطَر / سنگ بودی ، کیمیا کردت گُهَر

3828) رَسته ای از کُفر و خارستان او / چون گُلی بشکفت به سروستانِ هو

3829) تو منی و من توام ای مُحتَشَم / تو علی بودی ، علی را چون کُشَم ؟

3830) معصیت کردی بِه از هر طاعتی / آسمان پیموده ای در ساعتی

3831) پس خجسته معصیت کآن کرد مَرد / نَی ز خاری بردَمَد اوراقِ وَرد ؟

3832) نَی گناهِ عُمَرّ و قصدِ رسول / می کشیدش تا به درگاهِ قبول ؟

3833) نَی به سِحرِ ساحران فرعونشان / می کشید و گشت دولت ، عَونشان ؟

3834) گر نبودی سِحرِشان و آن جُحود / کی کشیدیشان به فرعونِ عَنود ؟

3835) کی بدیدندی عصا و مُعجِزات ؟ / مَعصیت ، طاعت شد ، ای قومِ عُصات

3836) ناامیدی را خدا گردن زده ست / چون گناه و معصیت طاعت شده ست

3837) چون مَبدّل می کند او سیّات / طاعتی اش می کند رغمِ وُشات

3838) زین شودِ مَرجومِ شیطانِ رَجیم / وز حسد او بِطرَقَد ، گردد دو نیم

3839) او بکوشد تا گناهی پرورد / ز آن گُنه ، ما را به چاهی آورد

3840) چون ببیند کآن گُنه شد طاعتی / گردد او را نامبارک ساعتی

3841) اندرآ من درگشادم مر تو را / تُف زدی و تحفه دادم مر تو را

3842) من جفاگر را چنین ها می دهم / پیشِ پای چپ ، چه سان سَر می نهم ؟

3843) پس وفاگر را چه بخشم ؟ تو بدان / گنج ها و مُلک های جاودان

 

 

 

شرح و تفسیر جواب گفتن امیرالمومنین که سبب افکندن شمشیر از دست چه بود

گفت : من تیغ از پیِ حق می زنم / بندۀ حقم ، نه مأمورِ تنم


حضرت علی (ع) به آن پهلوان گفت : من برای رضای حق ، شمشیر می زنم . بندۀ حق تعالی هستم و مأمور کالبد و جسمم نیستم .

این بخش جلیل ، ناظر بر مسئله توحید افعالی است . بندۀ حق چنان در مشیّت حق مستغرق می شود که شأن و جهتی برای خود قائل نیست . فاعل اوست . و این بنده آلتی بیش نیست و این جبر به معنی مصطلح نیست . اما عده ای این مقام را با عقاید جبریه خلط کرده و ره افسانه زده اند .

شیرِ حقم ، نیستم شیرِ هوا / فعل من ، بر دینِ من ، باشد گُوا


من شیرِ حقم نه شیر هوی و هوس . رفتار و عملم گواهی می دهد بر دین و ایمانم .

ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتُم در حِراب / من چو تیغم ، و آن زننده آفتاب


من مظهر و مصداق صادقِ ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ هستم . من در کشتار و کارزار ، ابزاری مانند تیغ در دست الهی هستم و آن زننده آفتاب حقیقی است . [ مصراع اول اشاره است به آیه 17 سوره انفال . « … و تو تیر نیفکندی آنگاه که تیر افکندی . بلکه خدا تیر افکند … » . حِراب = جنگ و محاربه ]

رَختِ خود را من ، ز رَه برداشتم / غیرِ حق را ، من عدم اِنگاشتم


من رخت خویش را از سر راه برداشتم . یعنی رشتۀ تمایلات شخصی و وابستگی های پست دنیوی و حیوانی را بریده ام و هر چیزی که غیر حق باشد . من آن را نیستی می انگارم . [ رخت خود را از راه برداشتن = کنایه از گذشتن از وجود مجازی خود ]

سایه ای ام ، کدخدایم آفتاب / حاجبم من ، نیستم او را حجاب


من سایه ام ، سرور و صاحب وجود ظلی و سایه وار من ، آفتاب عالمتابِ وجود باریتعالی است . من دربان درگاه سعادت او هستم و حجاب او نیستم .

من چو تیغم ، پُر گُهرهایِ وصال / زنده گردانم نه کشته در قِتال


من مانند تیغی هستم از گوهرهای وصال الهی . من در جنگ و قتال ، مردم را حیات می بخشم نه آنکه جانشان را بستانم .

خون نپوشد گوهرِ تیغِ مرا / باد از جا کِی بَرَد میغِ مرا


گوهر تیغ مرا خون نمی پوشد . یعنی تیغ و شمشیر من بجز برای حق ، خون نمی ریزد . باد کی می تواند ابرِ مرا از جای تکان دهد ؟ یعنی باد هوای نفسانی ، سحاب وجود مرا نمی تواند متزلزل و پریشان کند . [ اکبرآبادی گوید : تیغ و میغ عبارت از ذات رفیع الدرجات حضرت امیرالمومنین است . و باد کنایه از اخلاق نفسانی ، و گوهر تیغ ، عبارت از اخلاق الهی ، حاصل آنکه اوصاف نفسانی بر صفات کمالیه من غالب نمی آید . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 307 ) . میغ = ابر ]

کَه نیم ، کو هم ز حِلم و صبر و داد / کوه را کِی در رباید تُندباد


من کاه نیستم بلکه در بردباری و شکیبایی و دادگری همچون کوه استوارم . کوه را تندباد کی می تواند از جای بجنباند ؟ [ کَه = کاه ]

آنکه از بادی رَوَد از جا ، خَسی است / ز آنکه بادِ ناموافق ، خود بسی است


آن کسی که در اثر وزیدن یک باد از جایش بجنبد . خسی بیش نیست . زیرا بادِ ناموافق خیلی زیاد است . [ در اینجا مولانا به بیان این بادهای امیال و شهوات می پردازد و آنها را تحلیل می کند ]

بادِ خشم و بادِ شهوت بادِ آز / بُرد او را که نَبوَد اهلِ نماز


باد غضب و باد شهوت و باد حرص ، کسی را از جای می کند و تکان می دهد که اهل نماز نباشد . [ مضمون بیت اشاره دارد به آیه 45 سوره عنکبوت . « همانا نماز ، نمازگزاران را از تباهی و زشتی باز می دارد … » . پس اگر کسی بدرستی نماز بخواند . پیرامون هیچ زشتی و فجوری نمی رود . و اگر بالعکس ، نماز بخواند و تباهی هم به جا آورد . در حقیقت نماز او نماز نیست ]

کوهم و هستیِ من ، بنیاد اوست / ور شوم چون کاه ، بادم بادِ اوست


من کوهم و هستی من از بنیاد آن شاه حقیقی است و اگر هم مانند کاه ، سبک باشم و به هر سو بروم . آن بادی که مرا می جنباند و به ای سو و آن سو می برد . تنها باد ارادۀ حق است .

جز به بادِ او نجُنبد میلِ من / نیست جز عشق اَحَد سَرخیلِ من


من جز به باد ارادۀ او حرکت نمی کنم . سردار لشکریان وجودم فقط عشق اوست . [ سَر خیل = سردسته و سرگروه ، مرکب از کلمه فارسی سَر و کلمه عربی خََیل ]

خشم ، بر شاهان ، شَه و ما را غلام / خشم را هم بسته ام زیرِ لَگام


خشم و غضب ، بر شاهان ، فرمانروا و حاکم است و آنان را اسیر خود کرده . ولی این خشم و غضب پیش ما ، غلام و برده است . یعنی نمی تواند بر ما غالب شود . زیرا من غضب را مرکوب خود کرده ام و بر آن سوارم و لگام تقوا را بر آن نهاده ام .

تیغِ حِلمم ، گردن خشمم زده ست / خشمِ حق ، بر من چو رحمت آمده ست


شمشیر بردباری ام ، گردن غضب مرا زده است . خشم حضرت حق بر من مانند رحمت شده است .

غرقِ نورم ، گر چه سقفم شد خراب / رَوضه گشتم ، گر چه هستم بو تراب


علی (ع) گفت : من غرق نورم . گرچه ظاهرم ویران و پریشان گشته است و اگرچه ابوترابم ولی روحم ، گلشنی است با طراوت . [ ابوتراب ، کنیه ای است که حضرت رسول (ص) به امیرالمومنین علی (ع) عطا فرمود ]

چون درآمد در میان ، غیرِ خدا / تیغ را ، اندر میان کردن سزا


وقتی دیدم در جنگ کردن با تو ، مسئله ای بروز کرد و غرضی نفسانی نمایان شد . صلاح دیدم که تیغ را در نیام فرو کنم و از کارزار دست بکشم .

تا اَحَبّ لِلّه ، آید نامِ من / تا که اَبغَض لِلّه ، آید کامِ من


تا که اسم و حقیقتِ من برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد . یعنی دوستی و دشمنی ام از اغراض نفسانی پاک و خالص باشد . [ این بیت و دو بیت بعد ، مقتبس است از حدیث . « هر که برای خدا ببخشد و برای خدا امساک کند و برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد و برای خدا ازدواج کند . همانا ایمانش کمال یافته است » ( احادیث مثنوی ، ص 37 ) ]

تا که اَعطا لِلّه آید جودِ من / تا که اَمسَک لِلّه آید بودِ من


تا اینکه بخشش من مصداق اَعطی لَلّه باشد . تا که امساک من مصداق امسک لِلّه باشد . یعنی بخشش و امساک من تماماََ برای رضای خدا باشد .

بُخلِ من لِلّه ، عطا لِلّه و بس / جمله لِلّه ام ، نِیَم من آنِ کس


امساک من برای خداست و بخشش من نیز برای خداست . خلاصه همه وجودم سراسر برای خداست و من مملوک کسی جز خدا نیستم . [ بنده ای که آتش پر لهیب نَفس را با آب ریاضت و عبادت خاموش کند و اراده اش را در اراده حق ، فانی سازد . در افعال و اعمالش ، غرض شخصی راه نمی یابد و تنها به رضای حق می اندیشد  ]

و آنچه لِلّه می کنم ، تقلید نیست / نیست تَخییل و گُمان ، جز دید نیست


آنجه برای خدا می کنم تقلید نیست و آن کاری که می کنم از روی حدس و گمان نیست بلکه از روی مشاهده است . [ تخییل = خیال کردن ، به خیال افکندن ]

ز اجتهاد و از تَحرّی رَسته ام / آستین بر دامنِ حق بسته ام


از کوشش و کنکاشی که با گمان و ظن انجام گیرد خلاص شده ام و قبلۀ حقیقی را مشاهده کرده ام و دستم را بر دامنِ امر حق محکم بسته ام . [ تَحرّی = جستجو ]

گر همی پَرَّم ، همی بینم مَطار / ور همی گردم ، همی بینم مَدار


اگر به پرواز درآیم . جایگاه پرواز و طیران را مشاهده می کنم . و اگر هم پرواز کنم . جایگاه  گردش و دَوَران را می بینم . [ مَطار = محل پرواز ، پرواز کردن . مدار = جایگاه گردش و دَوَران ]

ور کشم باری ، بدانم تا کجا / ماهم و خورشید پیشم پیشوا


و اگر باری بر دوش بکشم می دانم که آن را باید تا به کجا بکشم . من ماه هستم و خورشید هم در برابر من بینوا و مقتداست . یعنی خورشید حقیقت مرا رهبری می کند .

بیش از این با خلق گفتن ، روی نیست / بحر را گنجایی اندر جوی نیست


فاش کردن بیش از این ، از اسرار و حکمت ها برای مردم ، صلاح نیست . زیرا دریا در یک جوی آب نمی گنجد . همینطور افهام مردم مانند جوی آب است و اسرار الهی و حقایق آن بسان دریا .

پست می گویم به اندازۀ عقُول / عیب نَبوَد ، این بُوَد کارِ رسول


من سخنان را در سطح نازل عقول مردم ، تنزل می دهم و این امر ، عیبی به شمار نمی رود و بلکه شیوه و سنت پیامبر (ص) نیز این گونه بوده است . [ اشاره است به مضمون حدیث . « ما پیامبران ، با مردمان سخن می گوییم به اندازه ظرفیت درک و فهمشان » ( احادیث مثنوی ، ص 38 ) ]

از غرض حُرّم ، گواهی حُرّ شنو / که گواهی بندگان ، نه ارزد دو جو


من از اغراض نفسانی و اهوای شیطانی ، آزاد و خلاصم . اینک گواهی شخص حُر و آزاد را بشنو . زیرا گواهی بندگان به اندازه دو عدد جو هم نمی ارزد . [ استاد همایی می گوید : این مسئله که شهادت بنده مملوک در شریعت اسلام هیچ کجا و به هیچ وجه ، مسموع و مقیول نباشد . درست موافق مذهب حنفی در باب قضا و شهادات است .

ظاهراََ شافعیّه نیز در این مورد با حنفیان موافقت داشته باشند که در شهادت ، حُرّیت را شرط بدانند . اما در فقه شیعه امامی ، حُرّیت در شهادت ، شرط نیست و گواهی بندۀ مملوک نیز مانند شخصِ آزاد در قضا و شهادت ، مسموع و منشاء حکم و اثر است . ( مووی نامه ، ج 1 ، ص 73 ) ]

در شریعت مر گواهی بنده را / نیست قدری ، نزدِ دعوی و قضا


در شریعت اسلام ، مسلماََ گواهی بنده را هنگام دعوی و حکم ، قدر و قیمتی نیست و برای آن ارزشی قائل نمی شوند .

گر هزاران بنده ، باشندت گُواه / شرع نَپذیرد گواهی شان به کاه


اگر هزاران بنده ، گواه تو باشند . شرع اسلام برای آنان به اندازۀ کاهی ارزش قائل نیست و شهادتشان مورد قبول شمرده نمی گردد .

بندۀ شهوت ، بَتَر نزدیکِ حق / از غلام و بندگانِ مُستَرَق


در بارگاه الهی ، بنده و اسیر شهوت از غلام و بندگان اسیر گشته نیز بدتر است . [ بنده شهوات ، اگر چه ظاهراََ شاه و سلطان باشد . اسیرتر است از بنده ای که به بندِ اسارت دیگران کشیده شده است . زیرا این رقیّت ، ممکن است از میان برود ولی آن رقیّت بسی دشوار و سترگ است . به عبارتی زنجیر نَفس و هوی ، بسی دشوارتر از زنجیر و بند جسمانی است . در ابیات بعدی دلیل این مطلب آمده است . مُستَرَق = اسیر کرده شده ]

کین به یک لفظی شود از خواجه حُر / و آن زیِد شیرین و میرد تلخ و مُر


زیرا این بنده که در ظاهر اسیر است . با یک جمله از طرفِ خواجۀ خود می تواند آزاد شود . ولی آن بندۀ شهوت ، ظاهراََ زندگی شیرین دارد در حالیکه سرانجام تلخ و سخت می میرد . [ در کتب فقهی در باب عِتق (= آزاد کردن بنده) . آقا و صاحب بنده اگر به بندۀ خود گوید : اَنتَ حُر لِوَجهِ الله ، آن بنده از بندِ رقیّت و بندگی خارج می شود . ( ترجمه شرایع الاسلام ، ج 3 ، ص 961 ) ]

بندۀ شهوت ندارد خود ، خِلاص / جز به فضلِ ایزد و اِنعامِ خاص


آنکه بنده شهوت است . خودش نمی تواند از شهوت ، خلاصی یابد . مگر با مدد فضل و احسان خاص خداوند .

در چَهی افتاد کآن را غَور نیست / و آن گناهِ اوست ، جبر و جَور نیست


زیرا بندۀ شهوت در اهی افتاده است که ژرفای ناپیدایی دارد و آن چاه ، نتیجه گناهی است که خود مرتکب شده است و این به جبر و بیداد ربطی ندارد . [ غَور = ژرفا ، عمق ]

در چَهی انداخت او خود را که من / در خورِ قعرش نمی یابم رَسَن


او خود را به چاهی افکند که من برای ژرفایی و عمق آن ، ریسمانی نمی یابم که بدان برسد .

بس کنم ، گر این سخن افزون شود / خود جگر چه بوَد ؟ که خارا خون شود


این سخنان را خاتمه می دهم . زیرا بیمِ آن دارم که اگر کمی بیشتر حرف بزنم . جگرها که هیچ ، حتی سنگ های خارا نیز خون شود . [ خارا = نوعی سنگ سخت ]

این جگرها خون نشد ، نه از سختی است / حَیرت و مشغولی و بدبختی است


اینکه جگرها خون نشود از سختی و استواری انها نیست بلکه ناشی از سرگشتگی و سرگرمی و بدبختی آنهاست .

خون شود ، روزی که خونش سود نیست / خون شو ، آن وقتی که خون ، مردود نیست


این جگرها وقتی خونین می شوند که دیگر سودی برای آنها ندارد . ای جگر ، وقتی خون شو که خون شدن عمل عاطل و مردودی نباشد .

چون گواهی بندگان ، مقبول نیست / عدل ، آن باشد که بندۀ غول نیست


از آنرو که گواهی بندگان ، مورد قبول واقع نمی شود . عادل آن کسی است که اسیر و بندۀ دیو نَفس امّاره نباشد .

گشت اَرسَلناکَ شاهد در نُذُر / ز آنکه بود در کون ، او حُرّ ابن حُر


اینکه پیامبر (ص) گواه و بشارت دهنده و انذار کننده بوده است . برای این است که او از زنجیر گران هوی و هوس ، کاملا آزاد بود . [ مصراع اول اشاره است به آیه 45 سوره احزاب . « ای پیامبر ، ما تو را گواه و مژده دهنده و بیم دهنده فرستادیم » ]

چون که حُرّم ، خشم کی بندد مرا ؟ / نیست اینجا جز صفاتِ حق ، درآ


من که از بندِ نفسانی و زنجیر گران شهوانی ، رها و آزاد هستم . چگونه خشم می تواند . مرا اسیذ و مقید خود کند ؟ زیرا در این مرتبه که من هستم . غیر از صفات خدا چیز دیگری نیست . پس داخل شو .

اندرآ ، کآزاد کردت فضلِ حق / ز آنکه رحمت داشت بر خشمش سَبَق


پیش بیا زیرا فضل و احسان حضرت حق ، تو را از کفر آزاد کرده است . چرا که رحمت حق بر غضبش پیشی گرفته است .

اندرآ ، اکنون که جَستی از خَطَر / سنگ بودی ، کیمیا کردت گُهَر


ای پهلوان ، پیش بیا که از بیم و خطر رهیده ای . با اینکه وجودی همچون سنگ داشتی . ولی کیمیای حق تو را به گوهر معنوی مبدّل ساخت . [ کیمیا = شرح بیت 516 همین دفتر ]

رَسته ای از کُفر و خارستان او / چون گُلی بشکفت به سروستانِ هو


از کفر و خارستانش رها گشته ای . در گلستان «هو» مانند گلی شکفته باش . [ سروستان = جایی که درخت سرو در آنجا بسیار روید . [ هو = شرح بیت 473 همین دفتر ]

تو منی و من توام ای مُحتَشَم / تو علی بودی ، علی را چون کُشَم ؟


ای محتشم ، تو منی و من توام . حال دیگر تو علی شدی . علی را چگونه بکشم ؟ [ یعنی اکنون با اسلام آوردنت با من به مرتبۀ نفس واحده رسیده ای . پس کشتن تو مانند کشتن خود من است . محتشم = با حشمت و بزرگوار ]

معصیت کردی بِه از هر طاعتی / آسمان پیموده ای در ساعتی


معصیتی کردی که از هر طاعتی بهتر است . و در مدت یک ساعت آسمان را طی کردی . [ امام علی (ع) فرماید : « گناهی که تو را اندوهناک کند در نزد خدا بهتر است از طاعتی که تو را مغرور سازد » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت ) ]

پس خجسته معصیت کآن کرد مَرد / نَی ز خاری بردَمَد اوراقِ وَرد ؟


معصیتی که آن پهلوان کرد ، بسیار خجسته و مبارک بود . زیرا سبب ظهور رضا و رحمت شد . یعنی این گناه ، مقدمۀ هدایت او گشت . مگر برگهای گل از خارها سر نمی زند و نمی روید .

نَی گناهِ عُمَرّ و قصدِ رسول / می کشیدش تا به درگاهِ قبول ؟


برای مثال ، مگر گناه عُمّر و سوء قصدی که به پیامبر (ص) داشت . او را به درگاه قبول حضرت حق نرسانید . [ ابتدا عمر به قصد عداوت با رسول به نزدش شتافت . ولی مجذوب محمد (ص) شد و به اسلام گروید ]

نَی به سِحرِ ساحران فرعونشان / می کشید و گشت دولت ، عَونشان ؟


برای مثال ، مگر نه این است که فرعون ، ساحران را به سبب سِحرشان تحت حمایت خویش کشید و همین سِحر ، آنان را به ایمان و هدایت رسانید .

گر نبودی سِحرِشان و آن جُحود / کی کشیدیشان به فرعونِ عَنود ؟


اگر سِحر و انکارشان نبود . کی آنان را به سوی فرعون ستیزه گر می کشاند ؟ [ جُحود = انکار کردن . عَنود = ستیزه گر ]

کی بدیدندی عصا و مُعجِزات ؟ / مَعصیت ، طاعت شد ، ای قومِ عُصات


اگر سحر آن ساحران نبود . کی آنان عصا و معجزات را می دیدند ؟ زیرا سِحر سبب شد که ساحران به ایمان بگرایند . پس معصیت ، طاعت شد . ای عصیانگران . [ عصات = جمع عاصی به معنی سرکش ]

ناامیدی را خدا گردن زده ست / چون گناه و معصیت طاعت شده ست


حضرت خداوند ناامیدی را از میان برده است . زیرا که گناه به مثابۀ طاعت شده است . [ در سوره زُمر ، آیه 52 آمده است . « از رحمت خدا نومید نشوید که همانا خداوند ، همه گناهان را می آمرزد » ]

چون مَبدّل می کند او سیّات / طاعتی اش می کند رغمِ وُشات


چون که خداوند متعال ، سیئات را به حسنات مبدّل می کند . خداوند گناهان را به کوری چشم شیاطین به طاعت مبدّل می فرماید . [ در سوره فرقان ، آیه 70 آمده است . « … پس اینان کسانی اند که خداوند ، گناهانشان را به نیکی ها دگر سازد … » . وُشات = جمع واشی به معنی سخن چین ، دروغگو ]

زین شودِ مَرجومِ شیطانِ رَجیم / وز حسد او بِطرَقَد ، گردد دو نیم


شیطان رجیم برای همین رانده می شود و از حسادتش می ترکد و دو نیمه می شود . [ مرجوم = رانده شده ، مطرود . رجیم = رانده شده ، ملعون . بطرفد = بترکد ]

او بکوشد تا گناهی پرورد / ز آن گُنه ، ما را به چاهی آورد


شیطان می کوشد تا گناهی ایجاد کند . پس به سبب ارتکاب ما به آن گناه ، ما را بر سر چاه بیاورد و به داخلش پرتاب کند .

چون ببیند کآن گُنه شد طاعتی / گردد او را نامبارک ساعتی


وقتی که می بیند که آن گناه ، طاعتی شده . آن لحظه برای او لحظۀ نامبارکی خواهد بود .

اندرآ من درگشادم مر تو را / تُف زدی و تحفه دادم مر تو را


ای پهلوان بیا و داخل شو و به شهر علم درآ که من برای تو دروازه آن را گشودم . تو بر من آب دهان انداختی و من به تو ارمغان بخشیدم .

من جفاگر را چنین ها می دهم / پیشِ پای چپ ، چه سان سَر می نهم ؟


من به جفاگران این گونه احسانها می کنم . پس ببین که پیش جفاکاران و ستمگران که به مثابۀ پای چپ هستند چگونه احسان می کنم .

پس وفاگر را چه بخشم ؟ تو بدان / گنج ها و مُلک های جاودان


اینک تو قیاس کن که رفتار من با وفاداران چگونه است . گنج ها و دارایی های جاودان به آنها می دهم .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه جواب گفتن امیرالمومنین که سبب افکندن شمشیر از دست چه بود

دکلمه جواب گفتن امیرالمومنین که سبب افکندن شمشیر از دست چه بود

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
3s یادداشت ها
  1. محمد 6 سال پیش

    خسته نباشید ، تا اخر خوندم ، بسیار زیبا بود

  2. محسن بدر 5 سال پیش

    با سلام وتشکر
    در تفسیر بیت3823کلمه باشد در اخر جمله به نباشد تغییر پیدا کند

    • نویسنده
      فقیه 5 سال پیش

      سلام . از اطلاع رسانی شما متشکرم . اصلاح شد .

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟