شرح و تفسیر تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 585 تا 613
نام حکایت : خاریدن روستایی به تاریکی ، شیر را به ظنّ آنکه گاوِ اوست
بخش : 3 از 6
یکی از روستائیان گاو خود را در طویله به آخوری بست و رفت . شبانگاهان ، شیری دژم به طویله آمد و گاو را کُشت و خود در جای آن آرمید . آن روستایی بی خبر از همه جا ، شبانه آمد که به گاو خود سری بزند . طبق عادت همیشگی به نوازش و سودنِ گاو خود مشغول شد . به گمانِ آنکه این همان گاو …
متن کامل حکایت خاریدن روستایی به تاریکی ، شیر را به ظنّ آنکه گاو اوست را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
585) بود شخصی مُفلِسی بی خان و مان / مانده در زندان و بندِ بی امان
586) لقمۀ زندانیان ، خوردی گِزاف / بر دلِ خلق از طَمَع چون کوهِ قاف
587) زَهره ، نَه کس را که لقمۀ نان خورد / ز آنکه آن لقمه رُبا گاوش بَرَد
588) هر که دُور از دعوتِ رحمان بُوَد / او گداچشم است ، اگر سلطان بُوَد
589) مر مُروّت را نهاده زیرِ پا / گشته زندان ، دوزخی ز آن نان رُبا
590) گر گُریزی بر امیدِ راحتی / ز آن طرف هم پیشت آید آفتی
591) هیچ کُنجی بی دَد و بی دام نیست / جز به خلوت گاهِ حق آرام نیست
592) کُنجِ زندانِ جهانِ ناگزیر / نیست بی پا مُزد و بی دَقُ الحَصیر
593) والله ار سوراخِ موشی در روی / مُبتلایِ گربه چنگالی شوی
594) آدمی را فَربِهی هست از خیال / گر خیالاتش بُوَد صاحب جمال
595) ور خیالاتش نماید ناخوشی / می گدازد همچو موم از آتشی
596) در میانِ مار و کژدُم گر تو را / با خیالاتِ خوشان دارد خدا
597) مار و کژدُم مر تور را مُونِس بُوَد / کآن خیالات ، کیمیای مِس بُوَد
598) صبر ، شیرین از خیالِ خوش شده ست / کآن خیالات فَرَج پیش آمده ست
599) آن فَرَج آید ز ایمان در ضمیر / ضعفِ ایمان ناامیدیّ و زَحیر
600) صبر از ایمان بیابد سَر کُلَه / حَیثَ لاصَبرَ فَلا ایمانَ لَه
601) گفت پیغمبر : خداش ایمان نداد / هر که را صبری نباشد در نهاد
602) آن یکی در چشمِ تو باشد چو مار / هم وَی اندر چشمِ آن دیگر ، نِگار
603) ز آنکه در چشمت خیالِ کُفرِ اوست / و آن خیالِ مومنی در چشمِ دوست
604) کاندرین یک شخص ، هر دو فعل ، هست / گاه ماهی باشد او و ، گاه شَست
605) نیمِ او مومن بُوَد ، نیمش گبر / نیمَ او حرص آوری ، نیمش صبر
606) گفت یزدانت : فَمِنکُم مُومِنُ / باز مِنکُم کافِرُ گبرِ کُهُن
607) همچو گاوی نیمۀ چَپّش سیاه / نیمۀ دیگر سپیدِ همچو ماه
608) هر که این نیمه ببیند ، رَد کند / هر که آن نیمه ببیند ، کَد کُند
609) یوسف اندر چشمِ اخوان چون ستور / هم وی اندر چشمِ یعقوبی چو حور
610) از خیالِ بَد مر او را زشت دید / چشمِ فرع و چشمِ اصلی ناپدید
611) چشمِ ظاهر ، سایۀ آن چشم دان / هر چه آن بیند ، بگردد این بِدان
612) تو مکانی ، اصلِ تو در لامکان / این دکان بربند و ، بگشا آن دکان
613) شش جهت مگریز ، زیرا در جِهات / شَشدَره است ، و شَشدَره مات است ، مات
بود شخصی مُفلِسی بی خان و مان / مانده در زندان و بندِ بی امان
یک شخص بینوا و بی خانمان گرفتار زندان و زنجیر ناگسستنی شده بود .
لقمۀ زندانیان ، خوردی گِزاف / بر دلِ خلق از طَمَع چون کوهِ قاف
غذای زندانیان را بیهوده می خورد و از بس طمعکار بود بر دلِ زندانیان مانند کوهِ قاف ، سنگینی می کرد . [ گزاف = بیهوده و هرزه ، زیاده ]
_ قدما کوه قاف را عظیم ترین کوه های جهان دانسته اند . کوه قاف در میان عرفا و صوفیه ، حاملِ مفهومِ خاصی است که در اینجا آن مفهوم مورد نظر نیست و تنها از حیثِ جسیم بودن در این بیت بکار رفته است . [ جهت مفهوم کوه قاف رجوع کنید به شرح گلشن راز ، ص 130 ]
زَهره ، نَه کس را که لقمۀ نان خورد / ز آنکه آن لقمه رُبا گاوش بَرَد
کسی جرأت نداشت لقمه ای نان بخورد . زیرا آن مردِ طمعکار بی درنگ با حیله و ترفند آن لقمه را از او می ربایید . [ گاو بُردن = صورت دیگری است از گاو آوردن که به معنی سبک دستی در امرِ دزدی و فریبکاری و حیله سازی است . ]
هر که دُور از دعوتِ رحمان بُوَد / او گداچشم است ، اگر سلطان بُوَد
هر کس که از دعوت و ضیافت حق تعالی دور و بیگانه باشد . او در واقع گدا سیرت و فقیر صفت است . اگر چه به ظاهر پادشاه باشد .
مر مُروّت را نهاده زیرِ پا / گشته زندان ، دوزخی ز آن نان رُبا
آن مُفلس ، رسمِ جوانمردی و مروت را زیر پا نهاده بود . بطوریکه زندان از دستِ آن طمعکارِ لقمه رُبا جهنم شده بود .
گر گُریزی بر امیدِ راحتی / ز آن طرف هم پیشت آید آفتی
در اینجا حضرت مولانا شروع می کند به نتیجه گیری : اگر به امید راحتی و آسودگی به گوشه ای فرار کنی و در کُنجی بخزی . از طرفی دیگر ، آفتی دیگر به تو روی خواهد کرد . [ پس در زندان دنیا جای راحتی وجود ندارد ]
هیچ کُنجی بی دَد و بی دام نیست / جز به خلوت گاهِ حق ، آرام نیست
این را باید بدانی که هیچ گوشه ای از این دنیا ، خالی از آدمیانِ درنده خو و حیوان صفت نیست . تنها خلوت گاهِ حضرت حق است که آرامش و فراغت دارد .
کُنجِ زندانِ جهانِ ناگزیر / نیست بی پا مُزد و بی دَقُ الحَصیر
هر گوشه ای از این جهان که مانند زندان ، هیچ چاره ای از آن نیست . بدونِ بارِ تکلیف و زحمت نیست . [ پامُزد = مُزدی که از زحمتِ پا بدست آید ، اجرت قاصد ( فرهنگ نفیسی ، ج 1 ، ص 708 ) / دَقُ الحَصیر = بوریا کوبی ، نوعی مهمانی برای خانۀ نو ، در اینجا کنایه از تکلیف و زحمت ]
والله ار سوراخِ موشی در روی / مُبتلایِ گربه چنگالی شوی
به خدا قسم اگر فرضاََ به سوراخِ موشی هم که فرار کنی باز اسیر چنگالِ گربه ای خواهی شد .
آدمی را فَربِهی هست از خیال / گر خیالاتش بُوَد صاحب جمال
اگر انسان خیالاتِ خوش و زیبایی داشته باشد . نیرو و توان می گیرد . [ خیال = شرح بیت 71 دفتر اول ]
ور خیالاتش نماید ناخوشی / می گدازد همچو موم از آتشی
و اگر انسان دارای خیالات پریشان و ناپسند باشد . وجودِ او همانند شمع آب می شود .
در میانِ مار و کژدُم گر تو را / با خیالاتِ خوشان دارد خدا
اگر حق تعالی تو را در میان مار و عقرب با خیالات خوب مشغول بدارد . [ این بیت شرط و جواب شرط در بیت بعد آمده است . منظور بیت : خیالات و اوهام وقتی بر آدمی چیره شود . آدمی را پریشان و مضطرب می سازد . ]
مار و کژدُم مر تور را مُونِس بُوَد / کآن خیالات ، کیمیای مِس بُوَد
مار و عقرب با تو اُنس می گیرند . زیرا که خیالِ تو در واقع کیمیایی است که مس را به طلا تبدیل می کند . [ مولانا در ابیات اخیر می گوید : راهِ غلبه بر رنج ها و سختی های زندگی بدست آوردنِ اندیشه های روحانی است . چنانکه اولیاء با آن اندیشه ها ، بَدی را مُبدّل به نیکی می کنند . کیمیا = شرح بیت 516 دفتر اول ]
صبر ، شیرین از خیالِ خوش شده ست / کآن خیالات فَرَج پیش آمده ست
صبر که ذاتاََ تلخ است بر اثر خیالِ خوب و خوش ، شیرین و لذت بخش می شود . زیرا که در آن حال ، خیال رهایی از بند غم و گرفتاری پدید آمده است .
آن فَرَج آید ز ایمان در ضمیر / ضعفِ ایمان ناامیدیّ و زَحیر
پیدا شدن خیالات رهایی از غم و گرفتاری ، از ایمان سرچشمه می گیرد . ولی سُست ایمانی ، سبب نومیدی و بیتابی می شود . [ زَحیر = بیتابی ]
صبر از ایمان بیابد سَر کُلَه / حَیثَ لاصَبرَ فَلا ایمانَ لَه
صبر ، از ایمان ، تاجِ سَر پیدا می کند . آنجا که آدمی صبر ندارد ، پس در واقع ایمان ندارد . [ در مصراع اوّل ، صبر به سَر تشبیه شده و ایمان به تاج . ایمان ، محافظ و زینت بخش صبر است . صبر به وسیله ایمان ، پایدار و آراسته می گردد . ( مقتبس از شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 68 ) ]
گفت پیغمبر : خداش ایمان نداد / هر که را صبری نباشد در نهاد
حضرت پیامبر (ص) فرمود : هر آن کس که در قلب و درونش صبر نباشد . حق تعالی به او ایمان نداده است . [ اشاره است به حدیث « هر که را صبر نباشد . وی را ایمان نباشد » ( احادیث مثنوی ، ص 46 ) ]
آن یکی در چشمِ تو باشد چو مار / هم وَی اندر چشمِ آن دیگر ، نِگار
مثلا ممکن است شخصی در نظر تو مانند مار جلوه کند و همان شخص به نظر دیگری محبوب و دوست داشتنی بیاید . [ نگار = محبوب و معشوق ]
ز آنکه در چشمت خیالِ کُفرِ اوست / و آن خیالِ مومنی در چشمِ دوست
زیرا در چشمِ تو ، خیالِ کُفرِ او آمده است و در چشمِ دوست ، خیالِ ایمان او . [ تو به جنبه های منفی او می نگری ولی دوست به جنبه های مثبتِ او . مولانا در مثنوی به کرّات این مسئله را مطرح کرده که زاویه دید آدمی در نحوۀ شناخت و برداشت او اثر دارد . از آن جمله در داستان خلیفه و لیلی . شرح ابیات 407 به بعد ]
کاندرین یک شخص ، هر دو فعل ، هست / گاه ماهی باشد او و ، گاه شَست
در این شخص دو فعل متناقض وجود دارد . گاهی او ماهی می شود و قلاب ماهیگیری و دام . [ شَست = قلّابِ ماهیگیری ]
نیمِ او مومن بُوَد ، نیمش گبر / نیمَ او حرص آوری ، نیمش صبر
نیمِ وجودِ آن شخص ، مومن است و نیمی از آن ، کافر . نیمی از او حرص و نیمی دیگر صبر است . [ گبر = آتش پرست ، در اینجا به معنی کافر آمده است . ]
گفت یزدانت : فَمِنکُم مُومِنُ / باز مِنکُم کافِرُ گبرِ کُهُن
خدایِ تو فرموده است : بعضی از شما مومن اید . و باز فرمود : برخی از شما کافرید . کافرِ قدیم و کهنه کار . [ اشاره است به آیه 2 سوره تغابن « اوست آن خدایی که همۀ شما را آفرید . گروهی از شما کافر و گروهی مومن اید . و خداوند به آنچه می کنید بیناست » . مولانا می گوید : کفر و ایمان در یک شخص ، قابل جمع است . یعنی انسان ، آمیزه ای است از وجه شیطانی و وجه رحمانی ، و این امری مسلّم است . ظاهر آیه گویای این است که گروهی راهِ کفر پیشه می کنند و گروهی راهِ ایمان ، ولی مولانا از این آیه معنایی مناسب با بحثِ خود ارائه کرده است . برخی از مفسّرین نیز چنین تفسیر کرده اند . ]
همچو گاوی نیمۀ چَپّش سیاه / نیمۀ دیگر سپیدِ همچو ماه
درست مانند گاوی که نیمۀ چپِ پیکرش سیاه باشد و نیمۀ راستِ پیکرش مانند ماه سفید باشد .
هر که این نیمه ببیند ، رَد کند / هر که آن نیمه ببیند ، کَد کُند
هر کس نیمۀ سیاه آن را ببیند ردّش می کند و هر کس نیمۀ سفیدش را مشاهده می کند . خواهان و طالب آن می شود . [ کد = به فتح کاف به معنی جهد و کوشش ، رنج و مشقّت در طلبِ چیزی ، کاووش و جستجو . ( فرهنگ نفیسی ، ج 4 ، ص 2770 ) ]
یوسف اندر چشمِ اخوان چون ستور / هم وی اندر چشمِ یعقوبی چو حور
برای مثال ، حضرت یوسف (ع) با وجودِ آن همه زیبایی و جمال ، در نظرِ برادرانش همانند حیوان می شود ولی همان یوسف در چشمِ حضرت یعقوب ، بس زیبا جلوه می کرد . [ حُور = جمع حوراء به معنی مرد و زن سیاه چشم . گاه نیز به مرد و زن سفیدرو اطلاق می شود . در فارسی حوری ، مظهر زیبایی و جمال است ]
از خیالِ بَد مر او را زشت دید / چشمِ فرع و چشمِ اصلی ناپدید
چشمِ ظاهرِ برادران بر اثرِ خیالِ بَد ، حضرت یوسف (ع) را زشت و ناپسند دید و در همان حال ، و در همان حال چشمِ باطن در میان نبود بلکه ناپدید بود . [ چشمِ فرع ( = چشم ظاهر ) فاعلِ «زشت دید» است و چشمِ اصلی ( = چشمِ باطن ) مبتدا و خبرش «ناپدید» است . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 217 ) ]
چشمِ ظاهر ، سایۀ آن چشم دان / هر چه آن بیند ، بگردد این بِدان
بدان که چشم ظاهر ، سایه و فرع چشمِ باطن است . هر چه را که چشمِ باطن ببیند . چشمِ ظاهر نیز از آن پیروی می کند و آن چیز را همانطور می بیند .
تو مکانی ، اصلِ تو در لامکان / این دکان بربند و ، بگشا آن دکان
تو موجودی مکانی هستی . یعنی مقیّد به مادیات هستی . در حالی که اصلِ تو در لامکان است . دکّانِ محسوس را ببند و دکانِ معنا را بگشا . [ مکانی را باید با یای نسبت بخوانیم یعنی منسوب به مکان . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 76 ) ]
شش جهت مگریز ، زیرا در جِهات / شَشدَره است ، و شَشدَره مات است ، مات
به شش جهت عالم فرار مکُن . زیرا در این شش جهت بکلّی مبهوت و درمانده خواهی شد . [ ششدره = کنایه از مبهوت و متحیّر و عاجز ماندن در امور . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 6 ، ص 51 ) . در اصل اصطلاحی است در نردبازی که به آن ششدره می گویند و آن چنین است که نردباز ، شش خانه مقابلِ مهره های حریف را گرفته باشد و او نتواند مهره های خود را حرکت دهد . در نتیجه ششدره می شود و بازی را می بازد . انقروی ششدره را عبارت از شش درّه می داند . و آن را بر حواسِ ششگانه اطلاق می کند . پنج حسِ ظاهری و یک حسِ مشترک ، که خالی از تصنّع نیست . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 217 ) ]
دکلمه تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات